ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
نیچه را پدر فلسفه
اگزیستانسیالیسم خواندهاند. فلسفه اگزیستانسیالیسم یکی از شاخههای فلسفه قارهای
ست که «انسان» را موضوع کاوش فلسفی خود قرار میدهد. پرسش بنیادین در این فلسفه
پرسش از نسبت هستی است با انسان.
فیلسوف اگزیستانس، تمامی آنچه دیگر فیلسوفان و متافیزیکدانان گفتهاند را با این
پرسش به چالش میکشد. در تاریخ فلسفه نیز، همواره نزاع عالمگیری بین پوزیتیویستها
و اگزیستانسها برپا بوده؛ پوزتیویستها طرف مقابل را به مبهمگویی و اندیشه غیر
علمی و در نتیجه بیمعنا متهم میکردند و اگزیستانسها نیز رقیبان خود را مایهی
متافیزیکزدگی و غفلت از وجود و انسان میدانستند، چنان که حتی در تئوریهای فلسفی
خود، نظریههای پوزتیویستها را به حساب نمیآوردند.
همانگونه که پیشتر
گفتم، نیچه هم از شمار همین فیلسوفان است. در آثار گوناگون نیچه از جمله «حکمت
شادان»، «تبارشناسی اخلاق» و «غروب بتها» حملهی «سلبی» و مستقیماش به تاریخ
فلسفهی متافیزیکی آشکار است. اما چنین گفت زرتشت، اثری ست از بن «ایجابی». شما در
این کتاب با عناوین و مباحثی رویارو-اید که در جهان فلسفی-متافیزیکی غرب در حاشیه
قرار داشتند و فرع بر مسایل اصلی قلمداد میشدند. کار سترگ نیچه آن بود که مسایل فلسفی
آن زمان را بنفکنی کند و همهنگام، مسایلی دیگری را در کانون اندیشه فلسفی قرار
دهد، مسایلی که از ژرفناکترین امور «انسانی» اند.
رهیافت نیچه در طرح این دست مسایل، به غایت دور از رهیافت فیلسوفان پیش از خود
بوده و سهل است که افزون بر «صورت مساله دگرگون»، «سخنان دگرگونی» هم از زبان او
بشنویم.
نیچه در هنگامه طرح سخنان خود نگاه به ژرفنا دارد و از خواننده خود هم چشمِ همین
ژرفاندیشی را دارد، چنان که در پارهای از چنین گفت زرتشت، درباره خواندن و نوشتن
چنین میگوید: «از نوشتهها تنها دوستارِ آنام که با خون خود نوشته باشند. با خون
خود بنویس تا بدانی که خون جان است.
دریافتن خون بیگانه آسان نیست: از سَرسَری خوانان بیزارم.»
برای خواندن و دریافتن مقصد و مقصود نیچه، باید بارها و بارها یک پاراگراف را
خواند و به تمثیلها و استعارهها و ایهامها و کنایههایش اندیشید و تک تک گزارههایش
را با تجربه زیستهی خود تطبیق داد. در ادامه این نوشتار، پارهای از چنین گفت
زرتشت را با نام «درباره دوست» آوردهام. من این قسمت را پیشتر از اینها خوانده
بودم، اما این روزها ست که توانستهام، جان اندیشه زرتشتِ نیچه را دریابم. به شما
پیشنهاد میکنم که لذت رویارویی با یک متن دست اول فلسفی را از کف ندهید
دربارهیِ دوست
زاهد خلوتنشین
چنین میاندیشد: «نزد من تک همیشه یعنی بسیار؛ همیشه یک در یک سرانجام__ میشود دو!
من و من همواره با یکدیگر غرقِ گفت-و-گو ایم. اگر دوستی پادرمیانی نکند، این را
چگونه تاب میتوان آورد؟»
برای زاهدِ خلوتنشین،
دوست همیشه سوم-کس است. و سوم-کس آن کمربندِ نجاتی ست که نمیگذارد گفت-و-گوی آن
دو دیگر به ژرفنا فرو رود.
وَه که چه ژرفناها در کمین خلوتنشینان است! از این رو چنین آرزومند یک دوستاند و
بلندیِ او.
باور ما دربارهی
دیگران به ما فاش میکند که کجا دوست داریم به خود باور داشته باشیم. شوق ما به یک
دوست فاش کنندهیِ ما ست.
چه بسا مهروزی با کسی جز پریدنمان از سر رشکمان نباشد. و چه بسا آسیبزدن و
دشمنی آفریدنمان جز پوشاندن آسیبپذیریمان نباشد.
«پس، دشمنام باش!» چنین میگوید آن بزرگداشت راستینی که دلِ دوستی خواستن ندارد.
آنکه دوست را خواهان است باید در راهاش جنگ برپاکردن را نیز بخواهد. و برای برپا
کردن جنگ باید توان دشمنی داشت.
میباید دشمنی را که در دوست نیز هست، پاس داشت. به دوست چه گونه میتوان نزدیک شد
بی آن که در مرزهای او پا گذاشت؟
بهترین دشمن را در دوست میباید داشت. آن گاه که با او به ستیز برمیخیزی دلات میباید
از همیشه به او نزدیکتر باشد.
میخواهی چیزی از خود را در پیش دوستات نپوشانی؟ به احترام دوست خویش است که خود
را چنان که هستی مینمایانی؟ اما او تو را بدین سبب سر-به-نیست میخواهد!
آن که چیزی از خود را نمیپوشاند، خشم بر میانگیزد: چه دلیلها که برای ترس از
عریانی ندارید! آری، اگر خدا میبودید میتوانستید از تنپوشهای خود عار داشته
باشید!
هرگز نخواهی توانست خود را برای دوستات چنانکه باید بیارایی. پس برای او خدنگ و
اشتیاقی به ابرانسان باش.
تا کنون دوستات را خفته دیده ای و در چهرهاش باریک شده ای؟ چهرهی دوستات به
هر حال چه گونه است؟ همان چهرهی توست در آیینهای موجدار و بدنما.
تاکنون دوستات را خفته دیده ای؟ از این
که چهرهاش چنین مینماید یکه نخوردهای؟ ای دوست، انسان چیزی است که بر او چیره
میباید شد.
دوست میباید در پی بردن و دم فروبستن استاد باشد: همه چیز را به چشم نباید دید.
رویایت باید بر تو فاش کند که دوستات در بیداری در چه کار است.
همدردی تو با دوست نخست باید پی بردن به این باشد که دوست خواهان همدردی هست یا
نه. چهبسا او در تو جز چشمان تیز و نگاه دوخته بر ابدیت را دوست نمیدارد.
همدردی با دوست باید خود را در زیر پوستهای ستبر نهان کند، چنان که برای شکافتناش
دندانی از تو بر سر آن بشکند.
آیا دوستات را هوای پاک و خلوت و نان و دارو هستی؟ ای بساکس که زنجیر خویش نتواند گسست، اما بند
گسل دوست خویش تواند برد.
بردهای؟ پس دوست نتوانی بود. خودکامهای؟ پس دوستی نتوانی داشت.
در زن دیری ست که برده و خودکامهای نهان گشتهاند. از این رو زن را توان دوستی
نیست. او عشق را میشناسد و بس.
عشق زن نسبت به هر چه خوشآیندش نباشد بیدادگر است و کور. در عشق هوشیارانهی زن
نیز هنوز در کنار روشنی همواره شبیخون است و آذرخش و شب.
زن را هنوز توان دوستی نیست. زنان هنوز گربهاند و پرنده، یا دست بالا، مادهگاو.
زن را هنوز توان دوستی نیست. اما شما مردان نیز، بگویید-ام، کدامینتان توان را
توان دوستی هست؟
آه از مسکینی شما مردان و تنگ چشمی روانِتان! چندان که شما دوستتان را میدهید
من دشمنام را میدهم و مسکینتر نمیشوم.
رفاقت هست؛ ای کاش دوستی نیز باشد!
چنین گفت زرتشت.
(چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری، صص 68-70)
خواهم خواندت!
باید بالاخره چنین گفت زرتشت اش رو هم بگیرم و بخونم...
فعلا توی فراسوی نیک و بد گیر کردم!
اما گاهی واقعا درکش نمیکنم! بچه ام گاهی واقعا حالش بد میشه!
دو سال هست که شروع ..به خوندنش کردم.واقعا نمیدونم در بارش جی بگم.واقعا از کتابهای مقدس چیزی کم نداره.شیوه نگارش اون شبیه انجیل هست تا حدودی.خیلی جاهاش باید فقظ ار نیچه ی بزرگ بپرسی چی نوشته.
این کتاب رو باید زندگی کرد.
ضمن اینکه از ترجمه ی فوق العاده استاد داریوش اشوری هم نباید به سادگی گذشت
سلام
واقعا افتخار میکنم به خودم و اونایی که کتابهای نیچه رو خوندند.و براستی پیش بینی نیچه به واقعیت پیوست .
من عاشق نیچه و افکار وقلمش هستم بخاط این موضوع دارم آلمانی یاد میگیرم و آرزو میکنم یک بار دیگه تمام کتاب هاشو بزبان آلمانی بخونم تا با تمام وجود درکش کنم
ممنون
فهمش بسیار سخته بس حوصله می خواهد...