ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
چندی ست سخت درگیر
این پرسش شدم: برای زیستنی شدن زندگی روزمره، آیا هرکاری مجاز است؟
به طبع، با ژستی اخلاقی-اجتماعی باید پاسخ گفت: خیــــر!
اما نمیدانم یک اخلاقمدار جامعهگرا،
وقتی تجربه زیستهاش به حدی بغرنج شود که "زیستنی" نباشد چگونه چنین
خواهد گفت؟ به دیگر سخن، وقتی عرصه چنان تنگ شود که "زیستن" ناشدنی بشود
دیگر سخن گفتن از "اخلاق اجتماعی"، تبلیغ کالایی "بورژوایی"
نیست؟ اصلا مگر اخلاق فرع بر زندگی و جهت ارتقا کیفیت آن نیست؟
تنها جوابی که میتوانم گفت این است که در چنین روزهایی زندگی جز در خوابیدن ممکن
نیست....
باید بخوابم، خوابی به درازنای پاییز.
پ.ن: نمیدانم چرا جدیدا وقتی میخوابم، در خواب یا کابوس میبینم یا اگر رویا ببینم، در همان خواب میدانم که این یک خواب است نه واقعیت! خوشا آن خوابی که در آن خوابی نبینم!
سلام دوست عزیز
دغدغه های اخلاقی نیز نیکو و خوشایند است. بسیار کسانی را می بینیم که بی دغدغه و دلهره ی اخلاقی زیستن - زندگی می کنند. این که ادمی از خود بپرسد آیا هر کاری مجاز استُ - عین اخلاقی زیستن است. نشان از بصیرت اخلاقی می دهد.
پرسش از اخلاق را باید فربه کنیم. حتی اگر پاسخ های درخور برای آنها نیابیم.
اخلاقی زیستن - البته در شرایطی آسان و یا سخت و یا در شرایط دیگر - محال می نماید. گاهی ساختارهای اجتماعی - اراده ی اخلاقی زیستن را در بن بست قرار می دهند. به تعبیر دورکیم - این ساختارهای اجتماعی هستند که افراد را به سمت ناهنجاری و انحراف سوق می دهند.
اما آیا برای اخلاقی زیستن باید همه ی راه ها باز و ممکن باشد؟ به عبارت دیگر مقدمه ی اخلاقی زیستن - وجود جامعه ی اخلاقی است؟ اگر مناسبات و روابط اجتماعی بر مدار اخلاق بچرخد که زندگی شیرین و روبراه است. اما هنگامی که در چرخ دنده های ناگوار و رنج آور جامعه در گیر شدیمُ آن هنگام است که ضرورت اخلاقی بودن بیشتر می شود
اجازه دهید تا شک دستوری دکارت را شامل این گزاره کنم "اگر مناسبات و روابط اجتماعی بر مدار اخلاق بچرخد که زندگی شیرین و روبراه است."
به بیان دیگر، چه تضمین و دلیلی وجود دارد دال بر آنکه با رعایت اخلاق جملگی دردها و آلام بشری تمام شود؟
اگر رنج را به معنای نبود سازوکاری اخلاقی برای جامعه بگیریم، البته سخن شما صائب است. اما اگر درد را به معنایی عمیق و وجودی بگیریم و آن را نبود لذت ژرف و همیشگی از زیستن خود بدانیم، آنگاه تکلیف چیست؟
شاید خوش بینانه بتوان گفت که اخلاق شرط کافی رفع رنج است، اما من با نوعی بدبینی شوپنهاوری-بودایی میگویم: اخلاق حتی شرط لازم زیستنی بی رنج و درد نیست....(البته آن بزرگان بیشتر بدبین بودند تا منکر اخلاق و مراد من هم بدبینی آنهاست و نه رهیافتشان)
دست کم دلیل یا بداهتی برای کاربست درمانی اخلاق در عالم نظر و اندیشه برای من موجود نیست.
نیاز به این خواب طولانی فقط راهیست برای فرار از این سوالات فلسفی. همین
شاید حق با تو باشد...