ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
به تقویم نگاه میکنم، گویا
یک ماهی از پاییز گذشته. برای من اما، پاییز تازه آمده. هوایی نمناک و سرد، غروبهایی
طلاگون و طولانی، روزهایی کوتاه، همه مرا به عاشقانههایی میبرد که حالا جز خاطرههایی
کور نیستند. میبرد به روزهایی که میپنداشتم گُمگشتهام را، «زندگی»ام را یافتهام. اما
دیری نپایید تا دریابم «زندگی» گُمگشتهای ست که بدین شیوه یافتشدنی نیست، یافتهشود
هم «آنی» بیش نمیپاید و باز «گُم» میشود. تو گویی، زندگی چیزی است «گُمشونده»
که جز کوتهلحظاتی هماره «گُم» میماند.
ای کاش، «عشق» و «عادت» هر دو با «ع» شروع نمیشدند...
سلام
هوای غریبی دارد این متن.
گویی یک خروار غم و غربت را در چند خط خلاصه کرده است.
و خواننده ناگهان قلبش مالامال از غصه ای مشود که مال او نیست.هجوم یکباره ی خاطره هایی زیبا و تمام شده شکوهی شکسته و حیرتی پریشان.
احساس برگهای مرده طلایی.....!
پر صدا اما خسته!
درود
غمین باغ ِ مرا باشد بهار ِ راستین : پاییز
که با این فصل ، من سر ّ و صفای دیگری دارم
هزاران را بهاران در فغان آرد ، مرا پاییز
که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم
اخوان
با مطلبی دیگر از نیچه رو روزم و منتظر حضورت.