ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
و خدا در انسانی مسیحایی برایم تجسد یافت...
انسانی که بر-خلافِ مسیح، نخواست خود را قربانی کند تا "گناهِ نخستین" بخشوده شود..
مسیحِ من، خود، عاشقِ آدمی زمینی شد
و آلوده به «گناهِ نخستین»
پس خدای نهفته در خویش را به دستفروشی فروخت
تا «سیب سرخی» از باغبانی زمینی بخرد و بچشد
بیپروای هیچ هبوطی،
بیحرص هیچ بهشتی
و بیبیم هیچ جهنمی.
خدا گم شد
در خنزر-پنزرهای دستفروش.
مسیح هم مرد،
نه با پیکری به صلیب کشانده شده،
که با حسرتی ژرف در قلب خویش.
قلبی که دیگر نه عاشق بود، نه خانهی خدا و نه تپنده...
آری! اینچنین بود، مسیحای من....
و گم گشت برای همیشه، خدای «نازنین» من....
سلام
من گاهی فکر می کنم اوضاع بعضی وقت ها خیلی ناگوار است چون برخلاف سخنان راوی بوف کور سایه و دیواری هم در کار نیست.
مطلبتان راجع به کانت را چند بار خواندم بسیار عالی بود. متشکرم از قلم زیبایتان.
فقط نمی دانم چرا به جای همچناکه ُ چونانکه یا به جای چنین ُ چونین به کار برده اید.
آری، سایه و دیواری نیست، یعنی شاید نباشد، اما بیشک زخمهایی هست، زخمهایی که ذره-ذره روحت را میخراشند و تو را آزار میدهند.....
در باب آن مطلب هم لطف دارید، امیدوارم افتخار نگاشتن نوشتارهایی بهتر از آن را برای ژرفاندیشانی چون شما داشته باشم.
این که چرا میگویم چونین، چون که میخواهم بگویم:"چون این" و آن را سر هم مینگارم.
البته "همچنانکه" و "چنین" هم پیشنهاداتی پذیرفتنیای هستند.
سلام علیکم.
اگر فرزند دلیل و برهان و حرف درست هستی، توجه کن:
این جانب فاقد علم علم غیب هستم.
اگر ۴۰ ساله هستی، خود را 20 ساله ننام.
اگر 15 ساله هستی، خود را 20 ساله ننام.
سن و سالت را، یا نگو، یا اگر گفتی، درستش را بگو.
اگر دانشجوی دکترا هستی، خود را دانشجوی لیسانس ننام.
شفاف باش.
بنده در حدود شش سال وبلاگ نویسی ام، شفاف بودم. نه هک شدم نه ترور شدم.
شاید علت تندی ی من، که البته موجه نبوده و نیست، این است که من دوست دارم افراد دارای توانائیهای فکری، زودتر از دیگران متوجه مسائل شوند.
اگر ما، مایلیم افراد، از نظر ما راجع به کامنتی که انها در وبلاگ ما گذاشته اند، در اسرع وقت خبردار شوند، آیا بهترین راه، نوشتن نظر ما در کامنت وبلاگ خود آنها نیست؟ ظاهراً ماها اول کار که هنگام وصل شدن به اینترنت انجام می دهیم، نگاه کردن وبلاگ خودمان و کامنت وبلاگ خودمان است. من پاراف کردن کامنتها را، اخلاقی متکبرانه و خلاف انسانیت می دانم. البته:
اگر پاراف انجام شود، و متن پاراف، کاملاً و همزمان (یا تقریباً همزمان) در وبلاگ فردی هم که کامنت او پاراف شده، نقل شود، ظاهراً وجهی برای رنجش نیست.
در ادامه، گفت و گوی داریوش آشوری و خودم را می آورم.
بخوان و حـــــــــــــــــــــــــــذف کــــــــــــــــــــن.
سلام
انسانی که پروا و حرص و بیم را کنار گذاشت ... فر و شکوهی شگفت آور دارد اگر دوباره آلوده آنها نشود.
نوشته تان فوق العاده زیباست لذت بردم
دردا و دریغا که چنین میشود.
انسانی که جوینده فر و شکوه باشد، اگر بیم و حرص و هراس را به کناری بگذارد، با یافتن این فر و شکوه، آزمندانه و پروا-گرانه، "فر و شکوه" خود را میپاید.....
مگر آنکه حرص و هراس فر و شکوه هم نداشته باشد.....
بسیار عالی
ممنون بابت کامنت کوتاه اما نغزتان. کاش دوستان هم نظری بیفکنند
سپاس از لطف اعتنایتان.
به زودی، به بحثتان خواهم پیوست.
شعر زیبایی است و قابل تامل
------------------------------
اما خدای من هنوز لبخند می زند
و کلاهش را به رسم احترام
بر می دارد
اما خدای من - آغوش گرمی دارد
من خدا را دیدم
نه در خنزر پنزرهای دستفروش
که در کنار دستفروش
با او سخن می گفت
چرخ دستی اش را می راند
تا خستگی اش را
و اشک هایش را
از جانش بروید
خدای من گم نمی شود
همین جا
لای این شب بوها است
من شاید
گم شده ام.
ظرافت و ژرفنگریتان را میستایم.
به یاد سهراب و خدایش افتادم، گرچه که خدای نازنین من هم همان خدای سهراب بود.....
دیدن خدا تجربه ایست که همه ی خدا پرستان داشته اند ... جالبه (:
...
من هم خدایم را دیدم
او جایی که میبایست باشد هرگز نبود
خدایم را در نبودن هایش یافتم
و آنگاه دیگر او را ندیدم .
و خود را ...