آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

وصیت‌نامه‌ی وحشی بافقی

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد

مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید

بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد

روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت

نظرات 12 + ارسال نظر
sara چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ق.ظ http://www.sarahot.com

salam

علیک سلام!!

فرزانه چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام


چه قلمه ای بروید از سینه چنان وحشی مستی

دردا و دریغا که حالا نه از تاک نشانی مانده و نه از تاک‌نشان...

سیدعباس سیدمحمدی چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
من دو سال پیش در وبلاگم نوشتم:


یک آرزو از یک پدر
بسم الله الرحمان الرحیم.
پسرم بزرگتر می شود، و من، پیرتر، با موهایی سفیدتر. و من از این جهان می روم، و دوست دارم پسرم به یادم باشد، و سراغم بیاید، و بر سنگ آرامگاهم آب بریزد، و گل بگذارد.

نمی‌دانم، شاید از اینکه پدر نیستم با شما هم‌سخن نیستم.....
اما من دوست می‌دارم روز رفتنم، حتا یادم هم از میان برود، باشد که زنده‌ها بزیند که زمین جای زنده‌هاست.
گرچه که حالا مرده‌ها می‌زیند و زنده‌ها دارند می‌میرند.....

سیدعباس سیدمحمدی چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
آدم عجیب غریب و کج و کوله ای مثل تو، آرزوهای راجع به بعد از مرگش هم، طبعاً عجیب است.
کامنتم برای خانم پارسایی را ببین و نظرت را همان جا بفرما.
این کامنتم در آن جا:
سیدعباس سیدمحمدی
چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 11:53 PM
.......

لطف داری سید جان! البته نمی‌دانم این عجیب بودن نشانه‌ی خوبی است یا بد؟!
اگر فرصتی بود، وارد بحث‌تان خواهم شد....

تنزیه ... پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ق.ظ http://dehghanfard.blogfa.com

سلام . جالب بود ... شاد باشی

با سلام، خواهش می‌کنم، شما نیز شاد و پیروز باشید

زمانیان پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ

و مولانا نیز سروده است:

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

برای من مگری و مگوی دریغ دریغ

به دام دیو درافتی دریغ آن باشد

جنازه‌ام چو ببینی مگو فراغ فراغ

مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مرا به گور سپاری مگو وداع وداع

که گور پرده جمعیت جنان باشد

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر

غروب شمس و قمر را چرا زیان ‌باشد؟

تو را غروب نماید ولی شروع بود

لَحَد چو حبس نماید خلاص‌ جان ‌‌باشد

کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست؟

چرا به دانه انسان این گمان باشد؟

کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد؟

ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد

دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا

که های‌هوی تو در جو لامکان باشد

بی‌راه نیست آن گفته که، هنر را تجربه‌های زیسته‌ی افراد می‌سازد و نه خود افراد.
باری؛ مولای روم و وحشی بافقی، هر دو از تجربه و فردایی سخن می‌گویند که طعم آن را چشیده‌اند، ای‌کاش همگان نیز بچشند

محمدرضا جمعه 26 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:55 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
فوق العاده بود. چندین بار خواندم. تصنیف همای مستان را نشیده اید؟ شعری تقریبا با همین مضمون می خواند.
آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید...

آری شعری فوق عادات و بی‌نظیر است و خواندنی...
آن تصنیف را نشنیده‌ام اما به حتم پی آن خواهم رفت..

نورالهی یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ق.ظ http://denkenserfahrung.blogfa.com

بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند پریروز و پسفردای تاریخ
سلام علیکم
عرض شود که شما نیز چون دیگران گول خورده اید! بنده هیچ آلمانی نمی دانم aber studierte Ich so wenig! اما چون با متون هیدگر چند سالی است دست و گریبان ام و شم زبان شناسی نیز ظاهراً دارم از عهده ی شاید فهم و ترجمۀ چند سطری از او برامده ام اما آلمانی نمی دانم. البته چهار ترم رفته ام برای آموزش ولی فراغتی نداشتم تا مطلب را پی بگیرم.
اما اگر از من بخواهید بپرسید (چقدر "اما" آوردم) بنده می گویم بروید مدتی مثلاً یکی - دو سال آموزش رسمی ببینید و بعد بروید سراغ ادبیات و بعد متون فلسفی چون هیدگر.
این کار نیز چون دیگر کارها فرمول هلو تو گلو ندارد.
سالها کار می خواهد.
در مورد یهدگر زبان انگلیسی نیز چندان به کار نمی ید چنان که خود آلمانی!
موفق باشید.
بدرود

خواهش می‌کنم دوست عزیز، من به گواهی آن‌چه در بلاگتان آورده‌اید می‌گویم دستی بر آتش دارید، و اگر فریبی هم خوردم، از فریبایی قلم‌تان در ترجمه بوده...
باری؛ آموزش رسمی را مدتی پی گرفتم و احساس کردم به کندی پیش می‌رود و حالا حالاها مرا با متون دست اول، در نمی‌اندازد. پس آن را رها کردم. البته می‌دانم گریزی هم از آن نیست...
شوق رویارویی با متن دست اول فلسفی آلمانیان، مرا تاب صبوری نمی‌گذارد!

نورالهی یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ http://denkenserfahrung.blogfa.com

در ضمن بسیار صمیمانه از این که به وبلاگ ناچیز بنده نیز پیوند داده اید سپاسگزار ام. گرچه ظاهراً وصلۀ ناجور ام.

یک چیز هم بگویم که از یادداشت قبلی ناگفته ماند.
مطلب همریشگی زبان یا شاید بهتر است بگوییم ارتباط ریشه شناختی بسیار واژگان زبان عربی با زبانهای هندوایرانی و حتی هندواروپایی مطلب بسیار ریشه دار و متقنی است (خود این ریشه و متقن با رسخ و تکنیک همریشه است!)
و البته بنده از شما انتظار ندارم که در این باره چیزی در دستتان باشد چنان که در ایران نیز کمتر کسی در این باره کار کرده است ولی مطلب برای بنده واضح است و در کتابی که در دست تدوین دارم بسیاری از نمونه ها را برای اولین بار به نحو علمی دارم مطرح می کنم البته بر اساس افادات مرحوم فردید.
در غرب در این باره بنده اکنون دست کم شاید 10 نفر را می شناسم که کار کرده اند. از ترومبتی و مولر و برونر که سابقه داران اند تا همین اواخر.
بدرود

در باب لینک دادن، البته وبلاگتان را به تمامی می‌پسندم و در آن مایه‌ی جدی اندیشیدن می‌بینم. شاید سلیقه‌های برخی دوستان با شما نخواند، اما این برای من در مقابل اندیشه‌وری شما چیز مهمی نیست.
در باب زبان‌شناسی و ریشه‌شناسی البته من شناخت حتا ابتدایی هم ندارم و با تحقیقات کوتاهم به داستان خانوداه‌های زبانی رسیدم و باید بگویم از داستان یک‌ریشگی همه‌ی زبان‌ها خبری نداشتم.
باری؛ مشتاقانه چشم به راه اثر شما در این باب هستم، باشد که مایه‌ای از برای درست اندیشیدن به دست آرم.

فروز یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ق.ظ

دوست عزیز . از نظرتان بسیار ممنونم.
خیلی دوست داشتم می توانستم در این بحث شرکت کنم اما متاسفانه به خاطر کمبود وقت در فصل امتحانات زمان کافی برای نوشتن ندارم.
فقط باید خدمتتان عرض کنم علت رویکرد این چنینی من به مسائل مربوط به اسلام این است که با زبانی ساده با مخاطبانی حرف بزنم که درک قوی ای از مسائل پیچیده ی فلسفی ندارند به انضمام این که من خودم را هنوز در مرتبه آن نمی بینم که بودن دانش کافی از لحاظ پدیدار شناختی و هرمنوتیکی در مسائل دینی بنگرم. البته من تا اندازه زیادی با اندیشه های هوسرل و به خصوص هایدگر آشنا هستم اما برای نشان داده بی حقیقتی اسلام در بسیاری از زمینه ها این روش را مناسب تر تشخیص می دهم. و این روش است که زود به نتیجه می رسد. و همین دست آویختن به سلاح تکفیر از جانب دوستان و توطئه ی سکوت در پیش گرفت نشانگر این مطلب است.
دوست عزیز حتی مراجع این دوستان عزیز از زیر بار پاسخ گفتن به چنین سوالات ساده ای تن می زنند چه رسد به خودشان!

در باب رویکرد فلسفی-پدیدارشناختی از برای نقد دین، البته درست است که نمی‌توان گزارشی عامه‌فهم از آن ارائه داد، اما به گمانم این سبک برخورد با پدیدار دین، راهگشاتر باشد.
حقیقت آن است که برای گروندگان به یک دین آسمانی، دین معیار صدق و حق است و نه خود دین در معیار صدق، پس برایشان فرقی نخواهد داشت اگر کذب بودن گزاره‌هاشان را برایشان بنمایانی. اما رویکرد هرمنوتیکی، به ویژه این امتیاز را دارد تا با زبان هستی و جهان دین‌داران، با آنان هم‌افق شوی و دربی به سوی گفت-و-گو با آنان بگشایی.
کوتاه سخن آنکه، برای آنانی که صدق و حقانیتی بالاتر از دین و اعتقادشان تصور-کردنی نیست، راستی‌آزمایی مدعیات دینی، هیچ معنایی نخواهد داشت.

سیدعباس سیدمحمدی یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:43 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
اگر هر دو طرف گفت و گو، سعی کنند تحت افق عقل باشند، شاید دیگر آنچنان هم افق بودن یا نبودن دو طرف، مهم نباشد.
من با محمد نورالهی تقریباً نا هم افق هستم ایشان می گوید «امام خامنه ای». و مسائل دیگر. اما وقتی دو طرف، تا حدی بتوانند تحت افق عقل و منطق باشند، ظاهراً می شود گفت و گو کرد. گفت و گو و مناظره، تفاوتشان ممکن است طبق تعریف ما باشد. چه بسا مناظره ها، که ملایمتر از گفت و گو باشند. چه بسا گفت و گوها، که هیجانی تر و حادتر و ناموسی تر از مناظره ها باشند

***
دو بار کلی از کتابفروشیهای انقلاب را زیر پا گذاشتم. کتاب تاریخ تحلیلی انتقادی فلسفه ی اسلامی را پیدا نکردم. امروز تلفن کردم خود ناشر در عباس آباد ـ مدرس برایم فرستاد. دو نسخه گرفتم. یکی برای دوستم. یکی برای خودم.

ناشر نوشته مؤلف محترم استقبال کرده از نقدهای ضمیمه شده. در حالی که مؤلف خودش دو سه صفحه بعد صریح گفته من خوشنود نبودم از این که کتاب همراه باشد با نقدها!

***
می گویند باب اجتهاد در شیعه باز است. گویا است و پویا است. جاهای دیگر بابشان بسته است. می گویند فلسفه ی ملاصدرا حل کرد و تقریباً تمام کرد و ..... . اما، نقد فلسفه ی ملاصدرا، بدون ضمیمه بودن نقدهای محتوایی، محقق نمی شود و:

مرحوم طباطبائی، قبل از صدور مجوز آقای بروجردی، اجازه ندارد فلسفه درس بدهد. جواز یافت، چون آقای بروجردی مجاب شد فلسفه در خدمت اسلام است.
***
خب عجیب نیست فلسفه ی سیاسی بعد از فارابی درش تخته شد. الان یثربی حتا در حوزه ی فلسفه حق ندارد حرفش را بدون سانسور و فیلتر و گزینش و محک و ... بزند، حال اگر او بیاید درباره ی نحوه ی حکومت و تقسیم قدرت سیاسی و. ... حرف بزند، غیر از این است حکم ارتداد و اعدام و تکفیر و ... برایش به بار آید؟
فنائی گفت بین فقها و فلاسفه یک قرارداد نانوشته بود، که فلاسفه به حکومت و فلسفه ی سیاسی و اجتماعی نپردازند. شاید فنائی منظورش از قرارداد نانوشته، همین است که فلاسفه وقتی می دیدند فقها، هم احکام هم اخلاق هم اعتقادات هم حکومت را در قلمرو خود می دانند، پس فلاسفه فقط بپردازند به علت و معلول و دور و تسلسل.

مهدی سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ http://www.virtue.blogsky.com

سلام
بهت تبریک میگم واقعا مطالب قشنگی تو وبت داری مخصوصا این وصیت نامه.
دوست داشتی به ما سر بزن خوشحال میشم.
موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد