آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

قهرمان+شوخی خدا

آن کس که قهرمان ندارد، بی‌چاره نیست

آن که قهرامان می‌خواهد بی‌چاره است

و بی‌چاره من! که قهرمان‌ام «مرده» به دنیا آمد.....

-----------------

چند وقتی است که خدا با من شوخی‌اش گرفته!

شوخی را هم نباید به دل گرفت، باید بدان خندید

اما خنده‌ای که از روی "باید" باشد دیگر خنده نیست....

نظرات 8 + ارسال نظر
شوریده سر پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:04 ب.ظ http://shooridehsar.blogfa.com

درود
جناب ابریشمی شماکه به نوشته های نیچه علاقه ی وافری داریدچرا؟ابرمردرابه همین راحتی فراموش کردید؟
به گمان من عصرحماسه به سررسیده است.دوره قهرمان وقهرمان پروری گذشته است!

ما بدون قهرمانی از جنس ابرانسان، یارای زیستن نداریم، به ویژه در روزگار کشته شدن خدا.
حماسه و روح تراژدی مرده، اما از خاکستر آن است که هنوز ققنوس و آتش می‌زاید....

ندا جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ق.ظ http://secondwindow.blogsky.com

فکر کنم اون جمله که گفتی از گالیله بود.

دو جمله نخست آری، اما همه سخنم در جملات پسین بود!

شوریده سر جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ http://shooridehsar.blogfa.com

درود
مقاله ای ازشماراپیرامون پروژه فکری جناب ملکیان خواندم.نمی دانم مقاله ماراپیرامون جناب ملکیان درتارنگارخوانده ایدیاخیر؟نقدهایی پیرامون آن مقاله دارم.اگرمایل بودیدبرای شمامی فرستم.
پاینده باشید

چندی است که از ملکیان و هر فیلسوف زنده و نازنده‌ی دیگر رسته‌ام.
باری نقد شما را خواندم، به گمانم با هرمنوتیک سوظن نگاشته شده بود....

برزین جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ب.ظ http://naiestan1.blogsky.com

سلام
فکر می کنم قهرمان پروری و قهرمان سازی رابطه ای تنگاتنگ با توسعه فکری و فرهنگی جوامع دارد . جامعه ای که خود را از هر حیث خصوصا از نظر فکری در بن بست ببیند ناگزیر مترصد ظهور قهرمان است ....

قهرمان من، در اندیشه‌ام خانه داشت و از جنس آگاهی بود و نه انسان.
بی‌قهرمان هیچ کس را یارای بودن نیست، همه قهرمانی داریم، ولو به سان من، قهرمانی مرده...

محمدرضا جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

شوخی شهرستانی ست!؟

خدای ما که شهری است و نه شهرستانی!
اما شوخی‌هایش از شوخی شهرستانی هم دردناک‌تر است، بگذریم، ما که عادت کردیم....

شوریده سر شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:29 ب.ظ http://shooridehsar.blogfa.com

درود
جناب ابریشمی بایدعرض کنم خدمتتون که اندیشه ای ازجنس (ابرمرد)نیچه درعصرحاضرمی تواند بسیارخطرناک باشد.این مطلب رادرحوزه فلسفه سیاسی عرض می کنم.به گمان بنده تاریخ بایدمارافروتن کرده باشدتابه جای خلق آرمانهاوایده آلهای بزرگ ودوردست به مسایل عینی وملموس جامعه بشری پرداخته ودرجهت رفع آن کوشاباشیم.
(به هرروی دراین زمینه جای صحبت بسیاراست)
امادرموردجناب ملکیان نقددیگری مدنظربود....

این را بیفزایم که نه من و به گمانم نه حتا خود نیچه، ابرمرد را با اندیشه‌ی سیاسی نمی‌فهمیدیم!
ابرمرد، انسانی است، بس بسیار انسانی که به زندگی و زمین آری می‌گوید و زندگی را از برای خود زندگی می‌خواهد و به بازگشت ازلی همان، پساخ مثبت می‌گوید. چنین انسانی، تعین سیاسی ویژه‌ای ندارد....
در باب ملکیان من البته منظورم نوشتارتان در بلاگتان بود که به نقد "تجدد ایرانی" وی پاسخ گفته بودید.
این روزها کمی درگیر درس و امتحاناتم، اما اگر بحث را طرح کنید، می‌توانیم آن را در آینده پی گیریم.

افسانه چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ق.ظ http://ariagirl.persianblog.ir/

خدا؟

آری! همان که روزی با دستانم کشتم‌اش و او نیز مرد.
نامش را دزدیدم و در کوته‌نوشت‌هایم به کار می‌برم. نام‌اش دوستانه‌تر از "هستی" است!

* چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:12 ق.ظ

خدایی که بشود کشتش اصلن خدا بود ؟!
خدا هم مثل کودکان نیاز به رسیدگی دارد . هر کسی از عهده کشتن کودکش بر نمی اید اما برخی از عهده تربیت کردن کودک بر می ایند.
...
کودکان را / خدا را آداب بیاموزید و آنگاه بفرستیدشان بروند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد