آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....
درباره من
من خود این مبارزه ام، و نه یکی از دو حد درگیر در تعارض، من هر دو مبارز و مبارزه با همام، آب و آتشم که با هم در تماساند، و تماس و وحدت آن چیزی هستم که مطلقا از خود میگریزد...
-هگل، پدیدارشناسی روح
ادامه...
بگویم زندگانی چیست؟ از لذت حذر کردن به سوی نیستی با توشه حسرت سفر کردن به عشق خلوت شب روز را بیهوده دانستن شب خود را به سودای سحرگاهان هدر کردن به جرم عاشقی در چار دیواری غم ماندن در آن زندان نه با همدل که با بیگانه سر کردن به هر تحقیر و خواری سختی و آزار تن دادن ز نادانی نهادن نام ذلت را هنر کردم زبان مادری مرگ را در ذهنها کشتن شعار زندگی را کورکورانه ز بر کردن...
ما را رها کنید در این رنج بی حساب ...
به راستی صلت کدام قصیده ای ؟ ای زندگی !
بگویم زندگانی چیست؟ از لذت حذر کردن
به سوی نیستی با توشه حسرت سفر کردن
به عشق خلوت شب روز را بیهوده دانستن
شب خود را به سودای سحرگاهان هدر کردن
به جرم عاشقی در چار دیواری غم ماندن
در آن زندان نه با همدل که با بیگانه سر کردن
به هر تحقیر و خواری سختی و آزار تن دادن
ز نادانی نهادن نام ذلت را هنر کردم
زبان مادری مرگ را در ذهنها کشتن
شعار زندگی را کورکورانه ز بر کردن...
سلام در وبلاگ فلسفه با نوشته ای راجع به شعر حافظ در خدمتتان هستم از نقطه نظرتان خوسحال خواهم شد
هرگز دوست نمی داشتمی که رفیقی را در این حال ببینمی.
خیلی حس بدی بم دس میده.بدجور.
ترجیح می دهم شاهین نجفی باشم تا محسن.اعتراض شوم تا ناله بودن.
با سلام
می زیم پس هستم.
زندگیییییییییییییییییییییییییییییییییی