ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
پ.ن:از جملگی دوستان دیده و نادیدهام از باب محبتها و پیامهاشان سپاسگزارم. این روزها دست-به-گریبان موضوعی هستم، سخت ناگفتنی! قفلی فرا-گفتنی که واگویه کردناش عین گشودناش است. فقط توانم گفت:
گر هر چیز بگذرد، لیک نیک دانم که این هیچ نگذرد...
با تمام این، هنوز در فریبگاه فریبای "عشق به بودن" میآسایم، هر چه نباشد، نیچه معلم من و دیونوسوس خدایگان مستی من است....
مرام خدایگان مستت همراهت ...
از اینکه سکوت خاکستری این وبلاگ شکست خوشحالمان کردی ... تنها میتوانم بگویم :
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می خورد و می تراشد.
این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این
دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و
اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می
کنند آنرا با لبخند، شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند- زیرا بشر هنوز چاره و
دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب
مصنوعی بوسیله ی افیون و مواد مخدره است – ولی افسوس که تاثیر اینگونه
داروها موقت است و بجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می افزاید.
آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماورا طبیعی، این انعکاس سایه ی روح که در
حالت اغما و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند، کسی پی خواهد برد؟ من
فقط به شرح یکی از این پیش آمدها می پردازم که برای خودم اتفاق افتاده و
بقدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم کرد و نشان شوم آن تا زنده
ام، از روز ازل تا ابد تا آنجا که خارج از فهم و ادراک بشر است، زندگی
مرا زهر آلود خواهد کرد…