ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
دیدن فیلم Inception و ایدهی فلسفی-روانشناسیک نهفته در آن، مایهی آن شد تا به سراغ یکی از پروندههای بستهنشدهی ذهنم بروم. دوستانی که فیلم را تماشا کردهاند در خواهند یافت که پاسخ پرسشی که در زیر آوردم(آیا ما خواب نیستیم؟)، در این فیلم با سادهانگاری (به جهت حفظ خط داستانی)، داده شدهاند، اما برای کسانی که چشم به ژرفا دوخته اند و تراژدی پرسشهای بیپاسخ فلسفی را بیشتر از درامهای سینمایی میپسندند، شاید این نوشته هم کمی جذاب باشد...
چندی پیش خوابی بس عجیب دیدم، در خواب هر کار میکردم و وقتی از من میپرسیدند چرا چنان کردی میگفتم: "اشکالی نداره، این فقط یه خوابه!". همچنین در رویایی مشابه، دیدم که افراد پیرامونام کارهای نامعقولی میکردند و هنگامی که از نیت کارهاشان میپرسیدم ، پاسخ میگفتند:"خب این فقط یه خوابه!".
البته سخنان دوستام،
آنچنان هم بیراه نبود. به هر رو، پرسش از "امر واقعی" و "امر
ناواقعی" پرسشهایی فلسفیاند که ذهن هر فلسفهدوستی را به خود مشغول میدارد.
اما امر پرسشانگیز آن بود که، چرا در آن برهه باید آن رویاها را میدیدم؟ درگیری
من با پرسشهای فلسفی نظیر "امر واقع" به پیشتر از آن روزگار بازمیگشت
و چه بسا خیلی وقت بود که دیگر دغدغهی فلسفیام چیز دیگر بود. نه آنکه پاسخ
درخوری برای پرسش "آیا "این" واقعی است؟" یافته باشم و یا حتا
راهی از برای یافتن پاسخ آن، اما دیگر برایم اهمیتی نمیداشت که پاسخ چه باشد و
"واقعیت" کدام. به ویژه که نیچه را یافته بودم و از او آموخته بودم که
"قید افسانهی حقیقت را باید زد".
پس چرا میبایست ذهنم همچنان درگیر "پرسش از واقعیت" باشد و در خواب و
رویا، بدان بیندیشم. آخر چگونه بود، که در بیداری و خودآگاهم "خواب یا بیدار
بودن" برایم یکی باشد و در خواب و ناخودآگاه چنین نباشد؟ برای من، خواب یا
بیداری، هر دو یک جنس بودند، هر دو روایتی بیسر-و-ته و رمزآلودند. تفاوتشان جز
در جزئیات این روایت نیست. میخوابم و در خواب روایتی برایم رخ میدهد، که در
جز-جز آن هیچ نیست که مرا از "در-رویا-بودن" آگاه کند، همچنان که در
بیداری. البته هماره تصویری گنگ و ناگویا از "روایت غایب"، هست. چه آن
دم که بیداریم و "چیزی" از خواب به یاد داریم، چه لحظهای که در خوابیم
و "چیزی" از گذشتهی واقعی در خوابمان نمود دارد. ما در هر دو روایت،
چونان سوژهای "حافظهدار" و "خاطرهدار"ایم که در موقعیتی
کنونیاش "پرتاب" شده. حافظه و خاطره داریم، اما "دلیلی" برای
یافتن خود در "وضع کنونی" نداریم. در هر دو روایت، فقط یک چیز "میدانیم"
و آن این که: "وجود داریم، فقط همین".
به واقع کدامین محک و آزمون را یارای سنجش آن است که: خاطرههای ما در بیداری رخداده
و پارهای از آن "روایت غایب" نیستند؟
باری؛ چه فرقی است بین این دو روایت، هنگامی که هر دو بر یک ایده سوارند:"من
وجود دارم". اگر چنین است که هست، پس چرا باید به جد کوشم تا "واقعیت"
را دریابم، مگر واقعیت جانمایهای جز "من وجود دارم" ندارد و آیا این
جانمایه، اکنون نزد من نیست، حتا اگر در رویا باشم؟
همچنان که گفتم،
خیلی وقت بود که مسالهی "واقعیت و رویا" را اینگونه منحل (و نه حل)
کرده بودم، پس چرا باید چنان خوابی میدیدم؟ چرا باید در خواب و ناخودآگاه خویش،
"در-خواب-بودن" را دلیلی موجه، از برای "هر چه کردن" خود و
دیگری میپنداشتم؟
پاسخ ساده بود، چون من هیچگاه معنای آن پرسش را نفهمیده بودم که بخواهم آن را
منحل و یا حل کرده باشم! روشنتر بگویم، من هنوز معنا و مدلولی از "امر واقعی"
در ذهن نداشتم که بخواهم پرسشی در باب آن طرح کنم و از آن بالاتر، پاسخ گویم.
نه آنکه استدلالات بالا را از نگرگاه منطقی-روششناختی مردود بدانم، به عکس، آن چه
مایهی نداشتن مدلولی از امر واقع برای من بود، التفات و توجه ویژه به ساختمان
صوری-منطقی-روششناختی این پرسش بود. در روششناسی و منطق از دکارت اموختیم، آنچه
که به وضوح و تمایز بتوان دریافت حقیقت دارد، در پاسخ من نیز این اصل رعایت شده،
چرا که، "من وجود دارم"، چیزی است که چه در خواب و چه در بیداریمان، به
وضوح و تمایز آشکار است و بنابراین، "تفاوتی ندارد" که در حال کنونی (و
فقط حال کنونی) خواب باشم یا بیدار. پس تز من، هیچ ساخت صوری-روششناختی را بر هم
نزده. به دیگر سخن، اگر بخواهیم وفادارانه به منطق و ساخت صوری-روششناسیک سخن
بگوییم، جز این نتوانیم گفت.
اما اینگونه پاسخ گفتن، هنوز "چیزی" کم دارد. این درست است که "روایت
خواب" و یا "روایت بیداری"ِ ما هر دو به یک میزان واقعیاند(چه
آنکه هیچ "راهی" از برای نمایاندن این که خوابیم یا بیدار در "آنِ
کنونی" نداریم و در عوض، نیک میدانیم که در "آنِ کنونی" چه خواب
باشم چه بیدار، "من وجود دارم" همچنان ارزش صدق دارد، پس خواب و بیداری
به لحاظ منطق متدولوژی، دوگانهای اصیل نخواهد بود). این سبک پاسخگفتن، هیچ در
باب "امر واقع" به ما نمیگوید و این همان "کمداشت"ی است که
بدان اشارت رفت.
برای آن که بیمایگی این پاسخ و پاسخهای منطقی-صوری از این دست را بیابید، کافی
است به جای واژهی "بیداری"(امر واقع)، واژهای دیگر(مثلا "الف")
بگذارید: فرقی نمیکند که در الف، باشید یا نه، به هر حال "من وجود دارم"
صادق است.
دقت بفرمایید، این ساخت صوری، هیچ مجالی به "الف" نمیدهد که چیستی و
چگونگی خود را بر ما بنمایاند، توگویی وارد راهی از-پیش-تعیینشده، شدیم و پاسخی
از-پیش-روشن داریم که فقط باید جای خالی را با واژهی مدنظر خود، پر کنیم، که در
اینجا واژهی مطلوب، "امر واقع(=بیداری)" است. این به خودی خود چیز
ناروایی نیست، ما این کار را در ریاضیات و علوم، بارها و بارها انجام میدهیم:
a+b=b+a
حال میتوان به جای a و b،
هر عدد حقیقی گذاشت و از صدق آن مطمئن بود.
آنچه، مایهی بیمایگی پاسخ ماست، بسنده کردن به این پاسخ است، نه آن که پاسخ ما
ارزش منطقی "کذب" داشته باشد و سخنی ناوارد. طرح پرسش و پاسخ از نگرگاه
منطق صوری، همیشه این خطر را دارد که با تولید کلانروایتهایی کلی، مساله را به
ساحت بیمعنایی بکشاند و پرسش را لوث کند.
به یاد آورید، اگر بنا میبود که این پاسخ مرا قانع و ذهنام را از درگیری، رها میساخت،
پس چرا آن رویاها، همچنان به سراغام میآمدند؟ اگر بنا میبود "امر واقعی"
گزارهای جعلی باشد که ارزش اندیشیدن ندارد، چرا در ژرفترین ساحت وجودی خویش، باز
بدان میاندیشم؟
امر واقع، جدای از
آنکه با پیشانگاشتههای روششناسیک و صوری بدان بنگریم، هماره شیوهای پدیداری بر
ما دارد. امر واقع، نه یک واژهی کلی و تو-خالی و بیمعنا و مدلول، که اتفاقی انضمامی و جزیی و اصلا عین مدلول است.
میگوییم "این میز واقعیت دارد"، یعنی این میز انضمامی و جزیی و روشن
است. امر واقع، اگر فقط دالِ "امر واقعی" باشد، هیچ مدلول کلی نتواند
داشت و جز در قضایای صوری منطقی، محل فهم و تعین در تجربهی زیستهی ما ندارد.
شاید مشکل ما با دال "امر واقع" در پرسش "آیا اکنون واقعی(=بیدای،نارویا)
است؟" به سبک صوری حل شود، اما با مدلول چه طور؟
من در سر کلاس درس فلسفه و منطق، شاید بتوانم پیروزمندانه پاسخهای پیشگفته را
تکرار کنم و همه را از این شعبدهبازی با کلمات به وجد آورم، اما پشت در کلاس،
جایی که امر واقع و پرسش "آیا اکنون واقعی است؟" انتظارم را میکشد، چه
دارم؟ برای ناخودآگاهم چه؟
هیــــــــــــــــــــــــچ!
درود
تعریفی که من از "واقعیت دارم " : آنچه در لحظه جاریست! و هیچ چیز جز در آن لحظه دیگر واقعیت نیست... مثلا تو فرض کن یک کابوس می بینی لحظه ای که چشم گشودی نمیتوانی بگویی آن واقعیت نبود! چرا که آن کابوس در آن لحظه واقعیت داشته است! کمتر کسی به واقعیت اینگونه می نگرد .
در خصوص خواب تو به نگر من آن لحظه واقعیتی تمام بوده است و دستمایه کردنش در اکنون برای بررسی خودآگاه و ناخودآگاه چندان خوشایند نیست ...
آنچه شما در آن خواب زیست میکردید از دیدگاه کسی چون من تماما لحظه ای ناب و واقعیت بوده است...
اما پرداختن بیش از حد به واژه "واقعیت" نشان از آن دارد که آن را مفروض بر چیزی برشماریم که خودت بهتر گفتی باید قید هر واقعیت و حقیقتی را از این دسته زد.
با سلام
البته مهر نامه ۹ بخشی را هم به این فیلم اختصاص داده است که بقلم علی معلم است.
خود فیلم را ندیدم امیدوارم بزودی ببینم.
ولی برای "گریز از واقعیت" خود فکری کرده اید؟
هیچ ...
وقتی که حرفی برای نوشتن نداشته باشی فقط باید از سر ارادت و دوستی و احترام بگویی سلام . همین فعلا!
دومین نفری هستی که در مورد این فیلم نوشته ای ... موضوع بسیار جالبی دارد از قرار !
باید دیدش.
درود
من هم بانظرفروزموافقم.حرفی برای گفتن نیست جزعرض ادب واحترام.
چندوقت هست که کم پیدایید؟سری به مانمیزنید؟راستی کتابی راکه برای شمافرستادم مطالعه کردید؟
سلام
من فیلم را ندیده ام
اما هر روز و هر ساعت و هر ثانیه دارم در فیلم بسیار واقعی زندگی ام و بودنم باز ی می کنم. این که میان واقعیت و توهم هستم یک سخن است. اما دارم به این فکر می کنم که در این فیلم آیا کنشگر هستم یا کنش پذیر؟ من دارم بازی می کنم یا بازی گردانی دارد مرا می چرخاند؟
در بیداری حسرت پرواز دارم و درخواب به آن میرسم . کدام دنیا این حس را به واقعیت میرساند ؟؟؟؟؟!!!!