آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

هجوم بی‌امان رخ‌داد

هفته‌ی عجیبی بود، هر روزش ماجرایی داشت که فقط یکی از آن‌ها برای از-پا-درآمدن‌ام بسنده بود... و البته با شگفتی فراوان، در حالی که باورش برای‌ام سخت، سخت است، باید بگویم: هنوز از-پا-نیفتادم!

رخ‌دادهایی شگرف، از خودکشی ناکام نزدیک‌ترین دوست‌ام تا دست‌گیر شدن‌ام، در یک اسفند (آن هم در دانشگاه، که روزگاری باید سنگر دانشجو می‌بود)..... از گسسته شدن بند رفاقت‌ام با قدیمی‌ترین دوستان تا ...

در میانه‌ی هجوم این همه رخ‌داد غریب، در هنگامه‌ی سخت‌ترین روزگار ایران نجیب، تشنه‌ی لمحه‌ای آرامش‌ام، خواهم یافت؟

نمی‌دانم!

نظرات 4 + ارسال نظر
ققنوس خیس شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ق.ظ

آرزوی آن داریم که این وضعیت عوض شود ...

[ بدون نام ] شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ

با درود
ارجمند گرانمایه برای آسودگی باید کوشید و می بینم که می کوشید. اگر نتیجه نمی دهد اگر آسایشی دست نمی دهد یا کوششمان کم است یا باید صبر کرد تا این کوشش میوه بدهد. اندکی صبر سحر نزدیک است. پیروز باشید.
لطفاْ به شوریده سر هم سری بزنید.

زمانیان یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ق.ظ

آنگاه که ما رخ نمی نماییم - رخدادها از پی هم می آیند. در غیاب ما. بر سر ما می بارند و ما را به انفعال می کشانند. شاید اگر ما حضور داشته باشیم - دست کم در خلق شان سهمی را طلب کنیم.
با این همه می دانیم رخ خواهد داد آن چه باید و ما را در بر خواهند گرفت. و شاید از تامل و حوصله چاره ای نباشد.

یک دوست یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ

دوست عزیز خالصانه می گویم رزیم غذایی تان را تغییر دهید. و در برنامه روزانه تان حتما دویدن را بگنجانید!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد