آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

روزی که بالاخره رسید...

می‌دانستم در راه است چنین روزی. به هر که می‌گفتم، می‌گفت: بدبینی! خیلی بدبین!

من هم می‌گفتم: ای کاش بدبین باشم، ای کاش حق با من نباشد...

از اول صبح امروز، نه! اصلا از دیروز بود که دل‌شوره‌ی بی‌معنایی آغاز شد. عقلم هر خشک و تری به هم می‌بافت تا باور کنم که "نه بابا! این خبرها هم نیست"....

تا این که امروز اون اس ام اس لعنتی رسید: راست می‌گفتی، حق با تو بود.....

لعنت بر این حق نا به جا، لعنت بر این حس ششم، چه می‌شد این حس را نداشتم، حداقلش این 48 ساعت کمی آرام تر می‌بودم.

روز بدی بود، دریغا که خواب روزگار بدتری می‌بینم، کاش فقط خوابی آشفته باشد.

نظرات 9 + ارسال نظر
فرزانه سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

تقدیم به شما :

در هجوم تشنگی ، در سوز خورشید تموز

پای در زنجیر خاک تفته می نالد گون :

"روزها را می کنم پیمانه ، با آمد شدن "

غوک نیزاران لای و لوش گوید در جواب :

" چند و چند این تشنگی ؟

خود را رها کن همچو ما

پیش نه گامی و جامی نوش و کوته کن سخن"

بوته خشک گون در پاسخش گوید : " خمش !

پای در زنجیر ، خوش تر تا که دست اندر لجن "

تنزیه الفکر سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ

روزگار غریبی است نازنین ، روزگار غریبی است ... همه در خود فرو رفته ایم گویی ... همچون جزیره ای از چهار سو محدود به خویش ...

زمانیان چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:10 ق.ظ

سلام دوست عزیز
این روزها گویا تنگ حوصله شده اید. از آن پیام چیزی نمی دانم اما هر روزه ی ما سرشار از پیام های تلخ و شیرینی است که زندگی در گوشمان زمزمه می کند.
شاید لازم باشد صلیب رنج هایمان را تنهایی بر دوش بکشیم و چونان مصلوبی بر بالای زندگی به درخشش خورشید خیره شویم.
چاره یی هم هست؟

مهدی نادری نژاد پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ب.ظ http://www.mehre8000.blogfa.com

با سلام
حکومت از محاکمه علنی آقایان موسوی و کروبی واهمه دارد.

ققنوس خیس پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:50 ب.ظ

روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم !

افسانه جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ب.ظ http://ariagirl.persianblog.ir/

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر می​زند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفته​اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

فروز شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:40 ب.ظ http://falsafe69.blogfa.com/

من تنها آرزویم این است زودتر از وضعیت ناگوارتان رها شوید و از ان بیتشر امیدوارم که با نیروی خویش بر چنین موقعیتی چیره شوید. چرا که شما به نظرم به اندازه ی کافی نیرومند هستتید!

فروز شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ب.ظ http://falsafe69.blogfa.com/

راستی دوست عزیز الان کامنت تان راجع به مرگ را خواندم راستش باید فکر کنم و اگر چیزی به ذهنم رسید اگر رسید در یک متن جداگانه منتشر می کنم. با سپاس از این که بی تعارف نقدم می کنید!

فرووز یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ http://falsafe69.blogfa.com/

سلام. خوب مطلبتان را که خواندم دستانم که روی صفحه کلید بود خود به خود شروع به نوشتن کردن چیزهایی نوشته ام اگر دوست داشتید مطالعه بفرمایید. اندیشه های هایدگر را من ابتدا حدودا ۷ سال پیش با بابک احمدی شناختم از ان پس کتاب زمینه و زمانه ی پدیدارشناسی سیاوش جمادی را هم مطالعه کردم. و تقریبا دو سال پیش بود که نخستین چاپ هستی و زمان جمادی را هم اتفاقی در بازار یافتم وهمان روز خریداری کردم. با وجودی که طی چند سال گذشته بیشتر دلمشغول مسائل دینی بوده ام اما جسته گریخته مطالعات فلسفی هم داشته ام. با وجود این ان چهاین رزوها نوشتههام بیشتر از ذهنیات قبلی ام می باشد. بدیهی ایست که مشکلات این تفکرات زیاد است. با وجود این من تفکیکی را که هایدگر میان هستی و هستندگان قائل است را درک می کنم. اصلا هایدگر را باید با این تفکیک شناخت. اما مسساله ای که برای من اهیمیت دارد به واقع این است که خو.د این تفکیک محل پرسش نمی تواند واقع شود. این البته بحث پیچیده ای است که در این مجال نمیگنجد. شاید سر فرصت بهاین مطلب هم بازگشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد