ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
لزج از انزجار است، زمانهی جاری...
.... و آن طرف رودخانه، همه سودای تصاحب فسیل دارند
خستهام و بیرمق...
ای لالهی صحرایی، نشکفتهای چرا؟...
(نامجو)
پ.ن: تقدیم به عزیزی که خود را به کام مرگی خود-خواسته کشاند....
ای کاش میماندی.. تنهایی تابآوردنی نیست!
پ.ن2: تلخکامی این قلم را بر صاحب پریشانحالاش ببخشایید، تجارب نیکی از سر نمیگذرانم....
تسلیت میگویم دوست عزیز.
من هم چنین ترجربه ای را پشت سر گذرانده ام. می دانی یکی از دوستانم. از شوخ ترین و خندان ترین کسانی که وجود دارند. خودخاسته تپانچه بر فرق خود گذاشت و رفت. داوود کمال وند را می گویم.
---------
و دوست عزیز من هیچ ترسی ندارم از این که کسی نوشته هایم را مبتذل بخواند. شاید به این طریق متوجه خطاهای خود شوم. پس شما هم تا می توانید در نقد من کمترین رحمی روا ندارید.
درود بر تو ابراهیم
دلتنگت هستم و بیش از همه نگران بودم و هر زمانی که داشتم سعی میکردم چند بار سر بزنم ...
رفیق دردناکی ات را حس میکنم اما چه باک مگر نه اینکه برای انسانهای بزرگ در بلندا بادها توفنده تر هستند؟
قلمت
افکارت
روحت
عظمتت
را منتظر هستیم مانند همیشه.