ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
فاصله را باور کن
شب ابری را نیز؛
که همین امشب بود
موعد سرد سکوت.
شب سرمای سکوت،
شب ابری همه فاصلهها،
آن شب سردی که در آن آغاز شد:
مرگ تدریجی صدها رویا؛
به همین سادگی بود،
قصهی بودن ما:
قصهی یک باور، باور فاصلهها؛
باور مرگ دسته جمعی رویاها
به دشنهی تیز و زهرآگین فاصلهها.
فاصله را باور کن......
دور گل و گلگشت به پایان آمد
هنگامه ی باد و برگ ریزان آمد
مردم همه ی پنجره ها را بستند
تاریک شد آسمان و باران آمد...
حکایتی است از این روزهای من ... میخواستم بنویسم سرزمین اما دیدم دیگر در این کره خاکی هیچ جایی برای من نیست من ٍهیچجایی...
به قول هایدگر و نیچه، بیخانمانی و بیوطنی وصف انسان روزگار ماست
شعرهات به قدرت قلم نقدت نیست
اصلن نیست
حس می کنم اما گریزی ندارم..... باید بنویسم...
.......
سلام
باور داریم. چه کنیم که بشناسیمش؟
شناختنی نیست، بودنی است!
سلام
چند وقت پیش جوابی برای شعری از شاملو نوشتم که قسمتی از آن هم مربوط به جمله ی "و فاصله تجربه ای بیهوده است" می شد ، شاید خالی از لطف نباشد خواندن این قسمت از شعرگونه ی من ...
وحال این فاصله !
فاصله ای که اکنون برایمان پیش آمده است،
یعنی زمانی بینمان فاصله ای نبوده است !
یعنی زمانی در نیستان ازلی در آغوش هم بوده ایم ...
یعنی زمانی در آغوش هم آسوده ایم !
چرا که اگر از ازل فاصله بود
و وصلی نبود ،
هیچ گاه کلمه ی فاصله بوجود نمی آمد !
فاصله ای که کنون برایمان پیش آمده است،
پیشامد است !
یادش به عشق !
آن زمان که تنها نبوده ایم ...
نه ! "تجربه ای بیهوده" نیست این فاصله !
فاصله آزمون شوق است ،
از آن رو که مرا به سوی تو سوق است !
و این فاصله همه اش امید است
تجربه ای بیهوده نیست این فاصله !
چرا که اکنون ،
سودای شور ِ رسیدن به سرم رسیده است !
دلم بی تاب یک شدن است ... بدجور ...
من این آشنایی ازلی ! را در چشمی خوانده ام ...