آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

به فاصله....

فاصله را باور کن

شب ابری را نیز؛

که همین امشب بود

موعد سرد سکوت.

شب سرمای سکوت،

شب ابری همه فاصله‌ها،

آن شب سردی که در آن آغاز شد:

مرگ تدریجی صدها رویا؛

به همین سادگی بود،

قصه‌ی بودن ما:

قصه‌ی یک باور، باور فاصله‌ها؛

باور مرگ دسته جمعی رویاها
به دشنه‌ی تیز و زهرآگین فاصله‌ها.

فاصله را باور کن......

نظرات 6 + ارسال نظر
افسانه دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:39 ب.ظ http://ariagirl.persianblog.ir/

دور گل و گلگشت به پایان آمد
هنگامه ی باد و برگ ریزان آمد
مردم همه ی پنجره ها را بستند
تاریک شد آسمان و باران آمد...


حکایتی است از این روزهای من ... میخواستم بنویسم سرزمین اما دیدم دیگر در این کره خاکی هیچ جایی برای من نیست من ٍهیچجایی...

به قول هایدگر و نیچه، بی‌خانمانی و بیوطنی وصف انسان روزگار ماست

آنا سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

شعرهات به قدرت قلم نقدت نیست
اصلن نیست

حس می کنم اما گریزی ندارم..... باید بنویسم...

فرزانه پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

.......

خلیل پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:44 ق.ظ http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

باور داریم. چه کنیم که بشناسیمش؟

شناختنی نیست، بودنی است!

ققنوس خیس شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ق.ظ http://ghoghnoos77.blogsky.com

سلام
چند وقت پیش جوابی برای شعری از شاملو نوشتم که قسمتی از آن هم مربوط به جمله ی "و فاصله تجربه ای بیهوده است" می شد ، شاید خالی از لطف نباشد خواندن این قسمت از شعرگونه ی من ...
وحال این فاصله !
فاصله ای که اکنون برایمان پیش آمده است،
یعنی زمانی بینمان فاصله ای نبوده است !
یعنی زمانی در نیستان ازلی در آغوش هم بوده ایم ...
یعنی زمانی در آغوش هم آسوده ایم !
چرا که اگر از ازل فاصله بود
و وصلی نبود ،
هیچ گاه کلمه ی فاصله بوجود نمی آمد !
فاصله ای که کنون برایمان پیش آمده است،
پیشامد است !
یادش به عشق !
آن زمان که تنها نبوده ایم ...

نه ! "تجربه ای بیهوده" نیست این فاصله !
فاصله آزمون شوق است ،
از آن رو که مرا به سوی تو سوق است !
و این فاصله همه اش امید است
تجربه ای بیهوده نیست این فاصله !
چرا که اکنون ،
سودای شور ِ رسیدن به سرم رسیده است !

ققنوس خیس شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:47 ق.ظ

دلم بی تاب یک شدن است ... بدجور ...
من این آشنایی ازلی ! را در چشمی خوانده ام ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد