ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
وقتی که بفهمی دریدا پست مدرن نیست، یا مارکس مارکسیست نیست؛
معنای پست مدرنیسم و مارکسیسم را فهمیدی
مارکس و دریدا را نیز...
در زمانه ای که مارکس نخوانده و مارکسیسم را نفهمیده میگوییم: مارکس مارکسیست است؛
من هم جای مارکس بودم میگفتم مارکسیست نیستم.
اگر چه به واقع، نه مارکس مارکسیست بود، نه دریدا پست مدرن....
چرا اون پست کلاس آماتوری فلسفه رو برداشتی؟
دانشجوهات وبلاگتو می دیدن؟
برخی نوشتارها را باید نوشت تا برای همیشه حذفشان کرد!
شاید مازوخیسم باشد، اما به شدت به این باورمندم!!
باید بین پست مدرنیته و پست مدرنیسم تفاوت قائل شد ...
ایسم معمولن به چرند گویی می انجامد ! به نظرم برای فلسفیدن تا حد امکان باید از اسمها و ایسمها منزه شد ... به عبارتی ، به نظرم این کار همچون تزکیه ای فلسفی واجب است ! تزکیه ای که حتی می توان گفت مقدم بر تعلم است...
صادق هدایت در مورد فروید حرف جالبی زده است ؛ از فروید خوشم می یاد ولی تا زمانی که خودشه و تو دام فرودیسم نیفتاده (تقریبن همچین چیزی)
بس بسیار همداستانم باتو!
همیشه این سخن نیچه را تکرار میکنم: تک تک انسانها یکتا هستند. اگر ایسم و ایسمسازیها را بنگریم؛ چیزی جز دهنکجی به این سخن نیچه نیست.
ننگ بر سقراط باد که همهی اینها زیر سر اوست....
درود
آمدن جوابی برای پست قبلی ات بنویسم دیدم نیست! هر چند بین این دو نوشتار تفاوت چندانی نیست ...
آری میدانی اسارت واقعی چیست؟ در بند (( ایسم)) ماندن ... و البته باز بر میگردیم به بحث "معنا" و آنچه شالوده شکنی چون دریدا به خوبی تبیین اش میکند که تو به درستی آن را به تصویر کشیدی.
پ.ن: در مورد دریدا نظر خاص خودم را دارم به گمان من دریدا چیزی فراتر از پست مدرن را مطرح میکند و نوعی دست میزند به چالش کشاندن تنگناهای پست مدرن ! و این انصاف نیست دریدا را در سبک و سیاق پست مدرن قرارش دهیم .دوست دارم نظرت را در این مورد بدانم.سپاس
دریدا و فوکو را باید خواند، به هر قیمت؛ حتا آموختن زبان لاتینتباری چون فرانسه!!
دبیرستان بودم که ذهنم درگیر بحث معنا شدو تا آن زمان گمان نمیکردم فیلسوفی به این مساله اندیشیده باشد؛ دریدا را که دورادور شناختم توگویی عشقم به فلسفه صدچندان شد.
دریدا حتمن پست مدرن نیست؛ دریدا از نسل سوفسطاییانی است که سقراط مختومالنسل شان کرد؛ دریدا فیلسوف نابهنگام تاریخ بود...
دوران اندیشگی او و نیچه؛ حتا هنوز هم نرسیده...
سلام
" دریدا " را نمی دانم، اما اگر مارکس مارکسیست بود، مارکس نمی شد.
زیبا و کوتاه و پرمعنا، آری! سخن گفتن، این گونه باید!!
شاید بتوان گفت
"به واقع "مارکس مارکسیست بودودریدا پست مدرن...
اما" در حقیقت "این گونه نبود،یا بود...
وقتی بفهمیم دریدا پست مدرن نیست یا مارکس مارکسیست نیست
معنای پست مدرنیسم و مارکسیسم را فهمیدیم
اما مارکس و دریدا را نشناختیم
برای ما یک سلسله شخصیت های تک بعدی ومساوی با ایسم هایایک ایسم در برابر ایسم دیگر در ذهن حاصل می شود
در مورد مارکس به عنوان مثال و این دوگانگی
دوچهره ازمارکس درذهن نقش می بندد یکی هم طراز افلاطون وکانت و...یعنی چهره ای درقد وقواره یک اندیشمند که حتی اگردستاوردهای اورا نپسندی ونپذیری نمی توانی منکرارزش روشمندی علمی اوبشوی ودرنتیجه احساس می کنی ساعتها می توانی درچهره این پیرمرد ریشوخیره شوی بی آنکه نامهائی همچون لنین واستالین وتوده ای وپیکاری وجنبشی وخلقی وشعوبی و شیوعی و ...درذهنت تداعی شود.
چهره دوم چهره یک انقلابی است که سعی کرد طرحی نو برای بهشت برین کردن این جهان دراندازد ولی ازروی طرحش جهنمی تمام عیاربرپا شد..
شاید همین موجب شد که صراحتا بگوید مارکسیست نیست...ای بسا که به مارکس بیشتر مارک کمونیست ی زنند تا مارکسیست!
یعنی نه ازتاک نشان ماند نه ازتاک نشان ...
این برداشت های دو یا چندگانه را از هم تمییز دادن کمی مشکل است،حتی با خواندن و دانستن مارکس و مارکسیسم ...دریدا و پست مدرنیسم...
بازیای که با واژگان حقیقت و واقعیت میکنی؛ بازی تکراری و بیفرجامی است. بهتر این است که واژگان به ظاهر فلسفی را کناری بگذاریم و بازگردیم به خود ابژه.
مارکس مارکسیست، مارکسی نبود که سرمایه را بنویسد. شاید پس از آن مارکسیستبازی کرد و سخنان مارکسیستی گفت؛ اما آیا آنچه در جهان فلسفه از مارکس مانده: سخنان مارکسیسم دمدستی مارکسیستهاست؟ سرمایه را میتوان چون حلقهی فرانکفورت و یا مارکوزه دیگرگونه خواند.
مارکس یک سوژه نیست، منقاد و تختهبند یک گفتمان نیست (چه آنکه هیچ کس نیست؛ هیچ کس سوژه نیست؛ هر کس میتوان سوژه شود یا نشود. سوژه هم که شود میتواند استحاله شود. انسان دازاین است؛ نه سوژه)
مارکس، اگر نویسندهی سرمایه باشد که هست؛ نمیشود که مارکسیست باشد. حال هر چهره انقلابی که میخواهد داشته باشد یا نداشته باشد.
اما دریدا که به هیچ رو نسبتی با پست مدرنیته ندارد. دریدا اگر بنفکنی میکند؛ کجا میتواند در یک ایسم یا ایته! بگنجد؟!
دریدا با ساختارگرایی آغاز میکند اما حتا از فوکو هم میگذرد؛ این را به چه نیرنگی بتوان پوشاند و دریدا را پست مدرن خواند؛ حتا خدای دریدا هم نمیداند!
یک چیز دیگر هم بیفزایم: شاخت فیلسوف، شناخت چهرههایی نیست که در تاریخ برایش برساختند؛ شناخت فیلسوف، شناخت فلسفه(ها)ی فیلسوف است.
فلیسوف از آنجا که انسان، سوژه نیست، ابژه هم نیست، هستی است، دازاین است؛ جاستی است. پس شناخت و فهمش، اگر هم شدنی باشد، هرمنوتیکی و فنومنولوژیکی است؛ نه آن که مساوی با ایسمی شود یا نشود...
پس به یاری فلسفه ی فیلسوف، می توان او را شناخت؛ ولو ناتمام. اما مهم آن است که مقهور آن ایدهی فرمالی نشویم که "ایکس"، "ایکس"یست است.....
جناب آقای ابریشمی سلام بر شما. ای کاش دست به کار تفسیری از مارکس شوید که مارکسیستی نباشد یا بزنگاه های غیر مارکسیستی مارکس را آشکار کنید. به نظرم کوته نوشته ها کمتر دردی دوا کنند تا درس گفتار ها. اگر چه بحث فراروی از برچسب ها در نوشته شما فربه و برجسته بود. ای کاش به جای فیلسوف متوسطی چون دریدا دست به کار طرح مباحثی انتقادی نسبت به هیدگر و فروید می شدید که معماران اصلی جهان امروز یا استادان معماران جهان امروز هستند. پیروز باشید.
درود!
کارهای انجام نشدهی ما بس بسیار است و فرصت، ناچیز. اگرچه در تخصص خود نمیدانم که به برخی مسایل بپردازم و از آن بالاتر میلی هم به برخی دیگر از مسایل ندارم.. اما بیش از هر چیز فرصت اندک مرا به چنین کوتهنوشتهایی وامیدارد. سبکی که از نیچه آموختم و به گمانم برای ذهن تشنه، سخنهای بسیار دارد؛ اگر کمی دست باز تر میداشتم، شرح بیشتری میدادم.
اما در باب دریدا، من تعصب به هیچ فیلسوفی نداشتم و ندارم؛ اما به واقع نمیفهمم چرا او را متوسط میخوانید. خیلیها دریدا را فیلسوف نمیدانند، حتا به یک معنا خودش هم خود را فیلسوف نمیدانست. اما او طرحی بر افکند که نا-اندیشیدههای بسیاری را به اندیشه کشاند و جهان فلسفی نوینی به روی ما گشود. لوگوسانتاریسم و متافیزیک حضور و منطق دو ارزشی و سرگشتگی دالها و اصالت استعاره و واسازی متنها و برخواندن بخش پنهان یک متن و .... چیزهای کم ارزش و متوسطی نبودند.
افزون بر آن، اگر فلسفه را به متر و معیار هایدگری بسنجیم، میبینیم که اندیشهی دریدا به قطع و یقین فلسفی و وجودشناختی است، چه آنکه در پی برنمودن حقیقت، آنچنان که در خود است میباشد.
کار دریدا آن است که دستدرازیهای تاریخ متافیزیک و به ویژه متافیزیک حضور را برجسته سازد و نشان دهد که چگونه متافیزیک حضور به استحاله ی این حقیقت در خود میانجامد...
درباره دریدا بیشتر خواهم گفت...
جناب ابریشمی
از آموختن در باره دریدا استقبال می کنم. اما دریدا در بهترین شرایط فرزند زمانه خود است . اگر تازه این را بپذیریم. نیچه را که می خوانیم ، آدمی پیشتر از زمانه خود ، بسیار پیشتر از زمانه خود که اتفاقاً مسائل زمانه خود را هم متوجه است را می بینیم. اندیشه های دریدا را جز حاشیه ای بر اندیشه هیدگر نمی توان دانست . دست کم من نمی دانم. همین سرگشتگی دال ها و منطق دو ارزشی و متافیزیک حظورش در مقابل فراسوی نیک و بد نیچه ، کاهی است برابر کوهی. واسازی متن و خواندن نیمه پنهان اثر نیز کاملاً صبغه هیدگر دارند. با این حال هرکسی متفکری را بیشتر می پسندد و با او همدلی می کند. از توجهتان سپاس گذارم.
موضوع سمپاتی و همدلی با یک اندیشمند نیست؛ موضوع رتبهبندی اندیشمندان واین که کدام بزرگتر بودن نیز نیست.
دریدا، از هایدگر تاثیر گرفته و اصل خود(ساختگشایی یا شالودفکنی) را از هایدگر گرفته. هایدگر در هستی و زمان و در مسایل اساسی پدیدارشناسی، مقوله ساختگشایی را طرح میکند و آن را وصف جدی هرمنوتیک فنومنولوژیک خود میخواند. دریدا خود نیز بدین معترف بوده.
اما آیا دریدا حاشیه بر هایدگر بود؟ به گمانم چنین نیست. دریدا نقدی جدی و جانداری بر هایدگر وارد کرده و به خصوص هرمنوتیک او را به چالش کشیده و آموزهی ساختگشایی هایدگر را از قید متافیزیک حضور رهانیده..
همچنین نقدهای ژرفی بر تصور هایدگر از نیچه(به مثابه واپسین متافیزیسین) طرح کرده و پیکان اتهام متافیزیکیبودن را از سوی نیچه به سوی خود هایدگر گردانیده که در جای خود بحث جالبی است.
همچنین بحث نیمهی پنهان متن در دریدا قطب مقابل هایدگر است؛ راه فلسفی هایدگر همانگونه که خود هایدگر آن را پیمود، به هستیشناسیای از جنس هایدگر دوم میرسد، راهی بیپایان اما باورمند به معنا، معنایی که خود از انسان روی گردانیده و ما چون نشانگانی بیمعنا از پی خود میخواند، معنای گنگ هستی...
راه فلسفی دریدا اما دقیقا عبور از این اندیشهی هایدگری است، راهی که به پیروی از نیچه، بی باور به معنا در پی واسازی و بازسازی معناست.
دریدا را اگر جدی بخوانیم، به گمانم چند گام از هایدگر پیشتر است و به ویژه در فهم نیچه ارجح بر هایدگر است.
من بار یاول که این جمله رو که مارکی ُ ماکسیست نیست رو به کسی گفتم فکر کرد طوری برخورد کرد که انگار خیلی خیلی نفهمم ... !!! و از روی ینخواندن دارم یه چیزی از خودم می گم
موفق باشی جونم
مارکس مارکسیست نبود
مارکس مارکسیست-لنینیست بود
مارکس مرُد!! فقط همین...