آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

گریز از سیستم

پدیدار سیستماتیک وجود ندارد، تنها تفسیر سیستماتیک از پدیدارها وجود دارد...

به پدیدار بازگرد! نه سبک تفسیر....

نظرات 8 + ارسال نظر
می وانه جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ق.ظ http://mayvane.blogfa.com


آفرین

ولی بسیار سخته.بنظر من البته می شود در قدم های نخست تفسیر های ستیزنده راکنترل کرد.اما بدون تفسیر باورش برای من ناممکنه.
راستی یک سوال.آیا هرتفسیری نوعی ساختار نیست.حتی ساختار رها از ساختارها هم نوعی ساختارند.
واصلا آیا می شود خارج از ساختار با دیگری ارتباط گرفت؟
من اینجا تفسیر و ساختار را یکی می گیرم.

ساختار و سیستم را چطور؟ آنها را نیز یکی می‌گیری؟
به هر رو، تفسیر سیستماتیک آن است که پدیداری را بیرون از خودش و فقط در نسبت مشخص در یک سامانه‌ی مشخص بتوانیم فهم کنیم.
اصالت دادن به آن سامانه و خارج کردن خود پدیدار از خودش؛ به گمانم عین تفسیر سیستماتیک(و اصالت سیستم) و در نهایت کاری نا-اصیل است...
ممکن است بپرسی که آیا فهم و تفسیر خارج از روال سیستماتیک ممکن است؟
پاسخم بی‌درنگ مثبت است؛ آدرس می‌خواهید؟
ادبیات و هنر!

مهدی نادری نژاد جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
جناب ابریشمی
اگر به ادعا کردن باشد می گویم:
پدیدارهای سیستماتیک جای خود را به پدیدارهای ارگانیک(اندام واره)خواهند داد.
البته بنده برای ادعایم دلیل دارم ولی شما را نمی دانم؟

راستش سیستماتیک را مقابل ارگانیک به کار نمی‌برم؛
باری؛ من فقط ادعا نمی‌کنم. کافی است یک پدیدار سیستماتیک به من نشان دهید!
پدیدار سیستماتیک؛ تناقضی است میان اسم و صفت!!

محمد شعله سعدی شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ب.ظ

آقای ابریشمی عزیز ، فهم سیستماتیک چطور ؟ وجود دارد؟ اگر بعد از بیش از 2 هزار سال تازه به حقیقت هستی همچون خائوس بر گشتیم (فیزیک کوانتوم) آیا می توانیم از فهم نظام مند بحث کنیم؟ ممکن است برای تفسیر نظام مند کوشش کنیم اما با اطلاعات جدید ما در مورد آشوب و بی نظمی ، کوشش ما منظم خواهد بود؟
در مورد تفاوت پدیدار ارگانیک و پدیدار سیستماتیک هم من فرق آن ها ها نفهمیدم . ببخشید اگر ممکن است شما یا آقای نادری توضیح بدهید. سپاس از شما.

فهم سیستماتیک، به قطع وجود دارد و شاید باید گفت تنها جایی که سیستم را می‌توان یافت، در افق فهم و تفسیر است و بس!
اما اصالت سیستم را از فهم به پدیدار کشاندن و پدیدار را به نفع سیستم از صحنه بیرون کردن؛ خطایی بیش نیست.
پدیدار را می‌توان فهمید؛ اما بدین شرط که به آن پایبند بمانیم. سیستم دست ما را برای چنین وفاداری‌ای سخت بسته می‌گذارد...

فرزانه شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
گویا درک و تفسیر سیستماتیک واسطه ای بیش نیست .
آیا بدون واسطه ی فهم می توان پدیدار را فهمید ؟؟

بی‌شک پدیدار جز فهم پدیدار نیست و از اساس واژه‌ی پدیدار در سنت فلسفه ی غرب نیز؛ تخت بندِ سوژه-مفسر-ناظر-فهمنده بوده.
اما آیا معنایش این است که باید به سیستم تن داد؟ من چنین نمی‌فهمم.
اگر اصالت با درک و تفسیر پدیدار باشد؛ سیستم جز بستن افق تفسیر؛ کار دیگر نمی‌کند...

فروز یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:02 ب.ظ http://x-rahema.blogfa.com/

سلام- خوب این پیام هوسرلی واقعا پیام دلفریبنده ای است اما واقعا نمی دانم با استفاده از چه روشی می توان بدون هیچ تفسیری به خود پدیدار بازگشت ایا خود همین لفظ پدیدار گرانبار از نوعی تفسیر نیست نمی دانم؟ امتحاناتم تمام شد- تقریباْ پدرم در آمد اما تقریباْ خوب امتحان دادم
اوو! نمی دانم نظرتان در مورد چند گزینه ی نخستین کتاب فراسوی نیک بد نیچه که به نظر من خلاف مدعای شما را بیان می دارد چیست؟
من بر انم که به طور جدی وبلاگ فلسفه ام را سر و سامان دهم سر قول تان هستید؟! گستاخی نباشد؟!

درود بر تو دوست عزیز
دقت کن، من تفسیر را پذیرا هستم؛ حتا در پاسخ به فرزانه هم گفتم که پدیدار، جز فهم پدیدار نیست. من اما با سیستم‌سازی کردن فهم مخالفم، چراکه سیستم را به غایت ناپدیدار می‌دانم.
سیستم‌ساز بزرگ آلمانی را بنگر، مگر هگل برای ساخت سیستم‌اش؛ ناگزیر پدیدار را به نفع ذات معقول و ایده؛ از صحنه خارج نکرد؟
من این سخن را، در امتداد اندیشه‌ی نیچه گفتم که می‌گفت:
پدیدار اخلاقی وجود ندارد، تنها فهم اخلاقی از پدیدار داریم....
اما در باب بلاگ فلسفه، باید بگویم هنوز بر همان قول هستم. البته ایده‌هایی نیز در سر دارم که اگر راه تماسی برایم بگذارید؛ با شما در میان خواهم گذاشت.

محمد شعله سعدی یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:21 ب.ظ

آقای ابریشمی عزیز خیلی محکم فرموده اید . این «به قطع وجود دارد» زیادی پیشا مدرن یا حد اکثر مدرن بود. به تحکم کتب مذهبی می ماند.
اما در مورد فهم. نسبت فهم را با پدیدار ، تفکر مدرن و پیشامدرن نسبت آینه وار می دانست و تفکر بعد از مدرن ، غیر آیینه وار. در حقیقت متأخرین آینه فهم را کوژ و کاو دانسته اند. با این همه چه آینه وار باشد و چه نباشد، چه ما صورت ذهنیمان را عیناً از خارج بگیریم یا آن را باز آفرینی کنیم ، یک چیز را می دانیم ، خارج نظام مند نیست . به عبارت دیگر آشوب خارج به فهم ما هم تسری پیدا می کند. حال توجه بفر مایید اگر این را که فزیک دانان و حتی شیمی دانان جدید می گویند بپذیریم ، تصویر آینه وار یا عیر آینه وار فهم از آشوب چگونه می شود؟ به نظرم نظام مند نشود.
اگر راستش را بخواهید من فکر می کنم که می توانیم در فهم سیستماتیک بکوشیم . این فقط کوششی و خواستی از جانب ما است. معلوم نیست که همین کوشش چقدر نظام مند بشود و معلوم نیست عوامل متعدد بیرون از اراده و در عین حال موثر بر اراده ما چقدر بر آن تأثیر بگذارد. اما علی رغم خواست کوشش نظام مند، تقریباً به قطعیت شما می خواهم بگویم که به قطع نتیجه نمی تواند نظام مند باشد. پیروز باشید.

رندانگی قلم‌تان را می‌ستایم و طعنه‌ی قطعیت را در کلام‌تان می‌پذیرم!
ولی باید در پرانتز بگویم که من جهان اندیشه را، تهی از قطعیت نمی‌توانم بفهمم! این را نه به حکم اندیشه‌ی پیشامدرن که از آموزگاران پسامدرن و نیچه‌ای می‌گویم.
پرسپکتیویسم نیچه‌ای، کنار گذاردن مفهوم قطعیت نیست؛ بالعکس توصیه به اتخاذ قطعیت‌های نوین است؛ شعار زرتشت نیچه را به یاد آورید:
باید تو-باید های نوینی بر لوح اخلاقی خویش بنگاریم!
باری؛ قطعیت در پسامدرنیته از آن مفاهیمی است که به شدت به آن علاقه‌مندم و سخن بسیار برایش دارم، و به گمانم از آن دست مباحثی است که سخت کژفهمیده شده؛ به ویژه در محافل روشنفکری ما. اما اکنون به همین بسنده می‌کنم که مرادم از واژه‌ی «به قطع» گریزناپذیر بودن نیست؛ که اگر چنین بود، سخنم عین اصالت سیستم می‌شد.
سویه‌ی بحث من آن است که اگر سیستم جایی داشته باشد، نه در پدیدار که در فهم پدیدار است، فهمی به غایت نا-اصیل که در نهایت ما را از نگاه به پدیدار و در افق پدیدار قرار گرفتن، منع می‌کند.
در بالا برای دوستان از هگل مثال آوردم که چگونه در اندیشه‌ی او پدیدار فروکاسته به ایده می‌شود و افق آن بسته به سیستم هگلی می‍شود.
سخن شما در باب بحث آشوب و تاثیر بیرونی؛ به تمامی همگرا با سخن من است، به ویژه آنجا که فرمودید:
"اگر راستش را بخواهید من فکر می کنم که می توانیم در فهم سیستماتیک بکوشیم . این فقط کوششی و خواستی از جانب ما است. "
ترجمان این سخن به واژگان من چنین است:
اگر بنا به وفاداری به پدیدار باشد، سیستم ناکارآ خواهد ماند.

تنها چیزی که به گمانم نقطه‌ی گسست بحث من از شماست، بحث بر سر وجود یا عدم وجود تفسیر سیستماتیک باشد؛ من بر آن که فهمی استوار بر سیستم (مانند سیستم‌سازی علمی و یا مارکسیستی و یا هگلی و...) می‌تواند ارائه شود، اما این فهم در غایت خود، خود-بسنده و بی‌اعتنا به پدیدار می‌شود.
به گمانم دوستان سیستم‌ساز ما، بیش از آن که پروای پدیدار و فهم آن(یا به زبان هرمنوت پسندانه تر، تفسیر پدیدار) داشته باشند، چنان در سبک تفسیر خود غرقه می‌شوند که نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان...
حتی در ریاضیات به ظاهر پیشین هم، گزاره‌ها ترکیبی اند و نه تحلیلی و دیگر پس از گودل، هیچ کس منطق و ریاضیات را این‌همان نمی‌داند. پس برای ریاضیات هم باید به پدیدار(و نه سیستم) رجوع کرد، چه رسد به دیگر شاخه‌های فهم بشر....

محمد شعله سعدی دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ب.ظ

جناب ابریشمی عزیز سپاس از شما. متأسفانه من جهان جدید را با «قطعیت» نمی توانم درک کنم. این که شما از قطعیت پست مدرن سخن می گویید ، کاملاً با درک من مغایر است. البته می توان کژتاب گفت در جهان پسامدرن ، تنها چیزی که قطعی است ، نسبیت است! از این دور تر هر چه شما بگویید با آموخته های من در تعارض است. وجود واقعیت مستقل از ذهن ، دروغی بود که سقراط جعل کرد و این جعل برای مقابله با پیش سقراطیان و سوفسطائیان بود. حدود 2 هزار سال کسی جرأت نکرد با این دروغ در پیچد ، تا قرعه فال به نام کانت زدند و او نیز تنها گفت اگر چه حقیقت مستقل از ذهن وجود دارد ، معلوم نیست ما بتوانیم آن را به تمامی شکار کنیم. نیچه بود که حقیقت را «سپاه گریزانی از استعاراه های فرسوده ، که استعاره بودن آن را فراموش کرده ایم» خواند.
با این حال نسبیت جدید سویه ای دیگر هم دارد. فروید جایی گفته است بر پیکر خود شیفتگی غربی ، سه زخم کاری وارد شده است ؛ دستاورد کوپرنیک ، کوشش های داروین و نهایتاً روانکاوی. «انسان به مثابه خدا» تفکر غربی را از یونان باستان تا هگل با تغییرات اندکی رقم زده بود. از کانت آموختیم این خدا ، ای بسا چیز هایی که در نمی یابد ، از داروین آموختیم تبار این خدا با میمون یکی است. از مارکس آموختیم فهم این خدا ، تابعی از فریبندگی ایدئولوژی است و از نیچه آموختیم که این خدا محدود در زاویه دیدش هست و از فروید آموختیم این خدا ، در حاکمیت امیال جنسی خود است. دقیقاً این زخم های کاری بود که در گزاره شگفت «خدا مرده است» متجلی شد. این سویه دوم ، تفاوت بنیادین نسبیت پسا مدرن با نسبیت سوفسطایی است.
نسبیت سوفسطایی یک حکم قطعی داشت : «انسان معیار همه چیز است، چه چیز هایی که هست و چه چیز هایی که نیست» . اما نسبیت پست مدرن می گوید انسان چیزی نیست ، جز بازیچه ای در دست خدایان متعدد «اویه دید ، ناخود آگاه ، جبر طبقاتی و....» . با این حال همانطور که پیشتر فرموده اید ، تفسیر نزد هیدگر دایر بر مدار تفسیر گر است . اما با قید ذکر شده یعنی «سقوط انسان». اگر تفسیر همچنان دایر بر مدار تفسیر گر است ، نه به این سبب است که او بنیاد همه چیز است ، نه به این سبب که انسان قابل اعتماد است ، تنها به این سبب که جز این تکیه گاه سست و غیر قابل اعتماد و دمدمی مزاج و فریب خور و... هیچ چیز دیگری باقی نیست. همین و بس. شاید همین نکته کوچک ، فاصله غیر قابل پیمایش نسبیت پیش از سقراط را با نسبیت پس از هگل معلوم کند.
شاید شما تفسیری شاذ پیش کشیده اید که اگر مبسوط به آن بپردازید ، برای من تازه ای داشته باشد. به زرتشت نیچه اشارت کرده اید. من نیز بنیاد آموخته هایم ، بر آموزه مرگ خدا و فرا روی از نیک و بد است که نیچه ، زردشت را پیام آور آن می دانست. مرگ خدا ، نه نظری الحادی که نیهیلیستی است. مرگ خدا ، مرگ بنیاد و پایان سیستم است. این «تو باید ها» آن گونه که من آموخته ام ، فرا روی از دو ارزشی ها و اصلاً فرا رفتن از ارزش ها است. آموزه «متافیزیک حضور» نیز جز این نیست. این قدر می بینم که شما نیز از اصالت سیستم تبری می جویید. این که فهم ما «بند پا» ی ما است ، تردیدی نیست. این که فهم ما در منظومه ای از جاذبه های متعدد حیاتی ما شکل می گیرد، تردیدی نیست ، اما اگر شما به سیستم و نظم آری بگویید ، باید چشم دار تکرار هم بشوید به سخن دیگر باید بتوانید قانونی تکرار شونده را هم تأیید کنید که تکرار و توقع پیشبینی از ضروریات نظم است . حال آن که این دو ، محال است. پس حتی اگر ما به وجود سیستمی معتقد باشیم ، این وهمی است آشوب ناک و سیستم به سرعت به ضد خود و به نا سیستم بدل می شود و به سرعت نظم تحمیلی یا ریاکارانه آن آشکار شده ، فرو می پاشد . همان گونه که شما نیز اشاره فرموده اید، سیستم سازان مذکور همه به این سرنوشت دچار شده اند. منتظر روشنگری شما هستم.


در باب قطعیت و پسامدرنیته خواهم نوشت.
اما پیرامون سخنان‌تان از مرگ خدا(و در واقع مرگ انسان) تا فراروی از منطق دو-ارزشی با شما هم‌سخنم و چیزی نمی‌توان گفت مرگ جانا سخن از زبان ما می‌گویی....
فقط یک چیز، نظریات نوین فیزیک و مسایلی چون آشوب یا کوآنتم؛ به گمانم نه اثبات‌گرند و نه رد-کننده. همانگونه که فلسفه‌ی فیلسوفان. بهتر نیست برای احتجاج به خود هستی ارجاع دهیم تا تاریخ علم و فلسفه؟

محمد شعله سعدی سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:46 ق.ظ

جناب ابریشمی عزیز
من چندان اختلاف و تعارض برجسته ای بین کوشش های علما و فلاسفه نمی دانم. احاله به هستی مغایرتی با دیدن با چشم علم ندارد و علم چشم فلسفه و هنر دل آن است. دستکم به پندار من چنین است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد