آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

قطعیت؛ بودن یا نبودن

هنرمند موضوعاتش را برمی‌گزیند، و این خود، شکلی از ستایش است.

-نیچه؛ حکمت شادان


نیچه را نخستین آموزگار عدم قطعیت در روزگار کنونی می‌خوانند و اندیشه‌ی پرسپکتیویسم او را نمودگار این آموزه. پنداری هیچ نقطه‌ی ارشمیدوسی از برای اتکا نداریم و جز به تردید سخن ساز نباید کرد. اما به خود نیچه بازگردیم و نوشته‌هایش: نثری تیز-و-تند و چابک و یکسره ستیزنده. فلسفه و شعار او هم جز این نیست: باید اخلاقی نو ساخت!

توگویی با ناسازه‌ای سهمناک رویاروییم؛ حتا دور نیست اگر آموزه‌ی عدم قطعیت نیچه را شوخی بپنداریم تا اصل!

از آن عجیب‌تر نیز ستیزه‌ی نیچه است با فیلسوفانی که تجویز به «تواضع در شناخت» می‌کنند؛ فیلسوفانی چون سقراط، افلاطون، کانت و به ویژه مدرنیست‌های پساکانتی لیبرال. اگر نیچه عدم قطعیت را پذیرفت، پس قطعیت سرشار سخنان او چیست؟...

کلید حل این معما را خود نیچه به ما داده، گفتاری که در آغاز سخنم از نیچه آوردم؛ دریچه‌ای به سوی فلسفه‌ی نیچه است. نیچه هماره خود را هنرمندی روان‌شناس معرفی کرده. هنرمندی که به گفت خودش، فلسفه و علم را با هنر نقادی می‌کند، نه با خودشان!

نیچه خود ابژه‌ی نقدش(=اخلاق و قطعیت) را برگزیده و این خود، گونه‌ای از ستایش ابژه است. نیچه قطعیت‌ستیز است و ساخت‌شکن؛ اما نه به قصد کنار گزاردن هر گونه قطعیت و برگرفت موضعی سقراطی-کانتی.

جان هر انسان نزد نیچه، سه دگردیسی از سر می‌گذراند: شتر و شیر و کودک. شتری که بار-بَر ارزش‌های کهنه است و یارای چنین باری را داراست.

شیری که با همان ارزش‌های کهنه پنجه در می‌افکند و آنها را از صحنه برون می‌کند و در آخر، کودکی پاک‌نهاد که ارزش نو و نوین برای خود می‌سازد.

اگر این چرخه را به دقت بنگریم؛ در-خواهیم یافت که موضع قطعیت‌ستیزی نیچه‌ای به آن سادگی‌ها هم نیست. چنین نیست که نیچه فراروی هر «تو-باید»ی نه بگوید و دیگر هیچ!

افزون بر این؛ همو بود که ما را آموخت هر خوار-داشتی، پاس‌داشتی بیش نیست. نیچه‌ی اخلاق‌ستیز و قطعیت‌گریز، همان دم که به دشمنی اینان برمی‌خیزد، دلش از همیشه به آنان نزدیک‌تر است.

آثار فلسفی-انتقادی نیچه، سرشار قطعیتی است که به ستیز قطعیت می‌رود. این یک کمپلکس ناهمساز نیست؛ طرح یک افق نوین است: طرح قطعیتی دیگر گونه.

قطعیتی جزم‌گریز و هم‌هنگام تواضع‌ستیز. قطعیتی ارزشمند، در برابر قطعیتی بی‌ارزش و حتا عدم قطعیتی بی‌ارزش!

نسخه‌ی نیچه برای فرار از نیهیلیسم را از یاد مبریم؛ نیچه نیهیلیسم را نه با پاد-نیهیلیسم که با خود نیهیلیسم پاسخ می‌گوید، با نیهیلیسم مثبت؛ با قطعیتی مثبت...

نظرات 12 + ارسال نظر
محمد شعله سعدی سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:07 ق.ظ

جناب ابریشمی عزیز سپاس از شما. چند نکته گفتنی است:
1- چرا فقط «آموزه‌ی عدم قطعیت نیچه را شوخی بپنداریم تا اصل!» چرا همه آموزه هایش را این گونه مپنداریم؟ مگر نه او هنرمند است. مگر نه کار هنر مند طرح مجاز و استعاره است؟
2- اما ستیزه‌ی نیچه با فیلسوفانی چون سقراط، افلاطون، کانت و... مگر نه « نیچه خود ابژه‌ی نقدش را برگزیده و این خود، گونه‌ای از ستایش ابژه است.» و مگر نه « همو بود که ما را آموخت هر خوار-داشتی، پاس‌داشتی بیش نیست. » ؟
3- در باره قطعیت نیز سه نکته گفتنی است . نخست که چقدر نیچه سخنانش را خودش جدی و قطعی گرفته است؟ مگر نه پند می دهد حتی زردشتش را جدی نگیریم و به مریدی دنبالش نرویم؟
4- دیگر که اگر به لوازم سخن نیچه روی کنیم ، قطعیت از آن بر می آید یا نسبیت؟ پرسپکتیویسم نیچه ای حتی اگر با قطعیت طرح شده باشد ، نتیجه اش جز عدم قطعیت چه می شود؟ قیاس کنید آموزه پروتوگوراس را با پرسپکتیویسم ، و نظر گرگیاس را با «سپاه فرسوده ای از استعاره های گریزان» ، ببینید چه نتیجه ای به دست می آید؟ کفه قطعیت سنگین تر می شود یا نسبیت؟
5- نهایت این که اگر قطعیت را رویکرد نیچه بدانیم یا اگر قطعیت را حاکم بر اندیشه او ، آیا فاشیسم آلمانی یا هر گونه فاشیست را متأثر از اندیشه نیچه نمی بینید؟ حق با کسانی نیست که ناسیونال سوسیالیسم را ملهم از ابرمرد نیچه می دانند؟

درود بر شما دوست بزرگورام
به نکات جالبی اشاره داشتید، در واقع سر نفی سخنان‌تان را ندارم، اما می‌خواهم کمی آنان را بسط دهم تا در امتدادشان به بحث من برسند:

1)آری! حق با شماست، نیچه هنرمند است و ابزار کار او استعاره است و مجاز. از آن بالاتر، نیچه هماره جدیت خود را جدیتی برخاسته از خنده می‌دید و تراژدی را نه آپولونی که دیونوسوسی می‌فهمید. نیچه در پیشگفتار تبارشناسی اخلاق، اشاره می‌کند که اثرش را جدیتی می‌نگارد تا پس از آن، به شوخی و سویه‌ی کمیک درام زندگی بدل شود.
به واقع این عین روحیه‌ی پرسپکتیویسم اوست؛ پرسپکتیویسم بیش از آنکه به جدیت منطقی نیازمند باشد، به سرمستی تراژیک نیازمند است؛ وگرنه نفس پرسپکتیویسم حکمی ناسازگار(از نظر منطق) و خود-شکن است که پذیرش‌اش موجب نفی(منطقی) خودش خواهد بود.
دقیقا به همین دلیل است که پرسپکتیویسم نیچه ما را به قطعیت نیچه‌ای می‌رساند تا عدم قطعیتی سقراطی-کانتی. «نتیجه‌ی منطقی» حرف نیچه شاید عدم قطعیت باشد و بدگمانی و نه‌گفتن؛ اما نیچه را به نتیجه‌ی منطقی چه کار؟! او در پی نتیجه‌ی دیگری است؛ نتیجه‌ای آری‌گو، پر شور و خنده‌ساز.
من منکر استعاری بودن تمام سخنان او نیستم؛ اما بر آنم که قطعیت نو ضد پرسپکتیویسم او نیست؛ عین پرسپکتیویسم اوست.

2)نیچه سر نقد و حتا دشمنی با فلسفه‌ی کانت و دیگران ندارد؛ او با روح اندیشه‌ی کانت مشکل دارد؛ با انگیزه‌ی کانت. سرتاسر آثار و حتا نقدهای او، یک سخن فلسفی دقیق که ساختمان فلسفه‌ی کانت را نشان گیرد موجود نیست، او به حاشیه‌های کانت و نه متن اثرش پرداخته و آن را ابژه‌ی نقد خویش قرار داده. قیاس کنید اشکالات ایده‌آلیست‌های آلمانی چون فیشته و شلینگ و هگل بر کانت را با اشکالات نیچه، به واقع نیچه با چیز بس جدی‌تری در کانت سر ستیز دارد تا اندیشه‌ی فلسفی او، او با روان‌شناسی هنری-فلسفی کانت در می‌پیچید و نه با فلسفه‌ی ترافرازنده اش.
پس ابژه‌ی نقد نیچه، فلسفه کانت نیست که نقدش و ستیزش، عین ستایش‌اش باشد.

3)مریدی و مرادی و تقلید و پی‌روی؛ هرچه باشد خلاف پرسپکتیویسم و قطعیت مثبت نیچه است؛ خلاف قطعیتی است که می‌گوید: "آنچه هستی، باش" و بی‌شک؛ زرتشت نیچه نیز، نمی‌تواند پذیرای مرید باشد. زرتشت، قطعیت داشتن از برای خویش را به ما می‌آموزاند، نه قطعیت خود زرتشت را داشتن...
شاید باید گفت، نیچه قطعیت را از مقوله‌ای منطقی به مقوله‌ای روان‌شناختی دگردیسیده می‌کند و سپس آن را تایید می‌کند. به دیگر بیان، قطعیت نیچه، روحیه‌ی قطعیت است نه منطق قطعی.

4)در این باب، در بالا به کفایت گفتم..

5)اما می‌رسیم به نقطه‌ی اساسی و حساس نیچه، اگر قطعیت نو و روان‌شناختی نیچه را بپذیریم،آیا خطر نازیسم و فاشیسم در کمین است؟
پاسخ آنانچنان که برخی می‌پندارند روشن نیست؛ نه آن است که ابرمرد نیچه به فاشیسم و نازیسم برسد؛ چه آنکه اینان با اخذ روالی منطقی از تئوری نیچه سخن خود را برساختند و این ضد پرسپکتیویسم است؛ اما از دیگر سو، آیا قطعیت و پرسپکتیویته‌ی نیچه لزوما صلح‌آمیز و لیبرال مسلک و انگلیسی-آمریکایی است؟ این هم نیست!
شاید باید گفت که نزد نیچه، خطر نیهیلیسم و نیست‌انگاری؛ اهم بر خشونت است و اگر لازم افتد؛ باید به فراسوی مرزهای اخلاق رفت.
حتا به قیمت خشونت!
البته نیچه خشونت‌خواه و جنایت‌طلب نبود؛ از نظر نیچه، خشونت و دردهای بشر همه از نیهیلیسم است و بی‌ارزشی؛ پس باید چنان روان بشری را تیمار کرد که به چنگ چونان بیماری‌ها نیفتد!
راه این تیمار، نسخه‌ی برابری‌طلبانه و نفی مطلق نیست؛ که این خود عین نیهیلیسم است. به دیگر بیان، همین عدالت‌طلبی و خشونت‌گریزی مطلق است که روان بشری را سرکوب کرده و عقده ی خشونت را در او پرورده. همین است که نیچه از پی عدالت‌طلبی‌های عصر خویش، جنگ‌های آنچنانی را به درستی پیش بینی کرد.
دقت کنیم که تصویر نیهیلیسم نزد نیچه و زرتشت اش، در قسمت آغازین چنین گفت زرتشت، در سیمای باب واپسین انسان آمده؛ این تصویر آشکار تر از آن است که بخواهیم نیچه را لیبرالی صلح‌طلب و اخلاق‌گرا نشان داد.
نیچه روان‌کاو روان رنجور بشر بود تا فعال ضدجنگ و ضدنازیست؛ اگرچه آشکارا نازیست هم نبود و از فلسفه‌اش نازیسم بیرون نمی‌آید؛ چه آنکه هیچ ایسمی بیرون نمی‌آید.

محمد شعله سعدی سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:53 ب.ظ

بسیار عالی بود. درود بر شما. بحث فلسفی و حظ فلسفی را هر دو پیش دست می گذارید. سپاس از شما.

ققنوس خیس سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:05 ب.ظ http://ghoghnoos77.blogsky.com

از پستت و گفتگویت با جناب محمدشعله سعدی لذت بردم / سکوت و سپاس

سکوت!
غمین فریاد سقوط
از پس ژرفنای خموش لحظه
به فراسوی هر نیک و بد
سکوت را آواز کن
آواز را آغاز...

خلیل سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ب.ظ http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

بد نبود طرح قطعیت عدم قطعیت نیچه را در موضوعی خاص بکار می گرفتید تا رابطه ی آن با موضوعات زندگی ما مشخص تر شود. با سپاس

این طرحی جدا از زندگی نیست؛ الگو یا روش و متدولوژی نیست که بر زندگانی خویش اعمال کنیم و پس از آن به نتیجه یا حقیقتی برسیم. این قطعیت مثبت، خود عین زندگانی است...
هنر تراژیک زیستن، زیستنی پرشور و خالی از فریب جهانی دیگر و حقیقتی دیگر؛ خود نمودگار تمام قد سخن نیچه است

افسانه چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ب.ظ http://ariagirl.persianblog.ir/

و چه درست یاسپرس لقب « ملحد وحدانی» را به او داد!

با مطلبی در راستای همین بحث به روزم.

یاسپرس، سخت به او بدگمانم!!
وقتی سقراط از یونایت آن فاجعه را ساخت؛ هیچ دور نیست که کسان دیگری با نیچه چنین کنند؛ نه فقط نازیست‌ها، شاید حتا ضدنازیست‌ها.....

افسانه پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ http://ariagirl.persianblog.ir/


می دانم از چه سخن می گویی اما حداقل یاسپرس در میان دیگر شارحان فلسفه مجال سخن گفتن را از نیچه نگرفته است هر چند او نیز جان کلامش را در نیافته اما مانند هایدگر و دیگران نیچه را به دلخواه خود رنگ نکرده است.
و برای چون منی از خواندن آثارش تنها همان یک برداشت تمثیل گون دو کلمه ای کافی بود ...

شاید بتوان چنین گفت: آن دو کلام تمثیل‌گونه خود سخنی نیچه‌ایست و این ارزشمند است، بسا که در باب نیچه نباشد و یا سخن نیچه نباشد...

محمد شعله سعدی جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ

سرکار خانم افسانه
سلام بر شما. واقعاً فکر می کنید که یاسپرس به نیچه مجال گفتن داده است؟ امکان مطابقت روایت از پدیدار با پدیدار مورد روایت را چقدر می دانید؟

غریبه شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ب.ظ

درود برشما

من بطور اتفاقی وارد وبلاگ شما شدم حقیقتش دنبال حقیقت بودم گذرم به این تارنما افتاد.
تمام مطالب را از دیشب خواندم هر چه بیشتر جلو رفتم تهی تر و سرگشته تر شدم.
و حالا در هاله ای از ابهام فرو رفتم.

این ابهام شما خود برایم مبهم است، خوب است ابتدا شما روشن‌سازی کنید؛ اگرچه زندگانیم حتا گنگ‌تر از این گاه‌نبشته‌های پریشان است...

غریبه شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ب.ظ http://sevda8222@yahoo.com

راستی کمکم میکنید

فروز یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ب.ظ http://falsafe69.blogfa.com/

سلام جناب ابریشمی عزیز متنی دارم با عنوان بازگشت جاودانه. خوشحال می شوم در پیراستن اندیشه ها به من یاری رسانید.

فروز یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ http://falsafe69.blogfa.com/

و اما من نیز سخت بدگمانم به سخنان نیچه که این سقراط بود که از یونانیت فاجعه ساخت. به نظرم باید در مورد سقراط با نیچه به مداقه برخاست.

تبهگنی یونانیت را چه باید دانست؟
شاید نخستین معنا، آن باشد که اینان(سقراطونیان) ریشه‌ی فرهنگ یونانی را برانداختند و طرحی نو در انداختند. طرحی که حکایت از جهان دیگر می‌داد و رستن‌گاه مسیحیت شد....
حالا شما دیگرانی را در این تباه‌سازی و یونان‌سوزی سراغ دارید؛ جدا از سقراط و افلاطون؟..

ققنوس خیس پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ق.ظ

کجایی برادر ؟
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز // خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز

همین نزدیکی‌ها، سر در جیب خویشتن فرو برده و دل به جهان کنونی وابسته...
مسافرتی بودم؛ امید دارم به زودی رشعات خامه‌ی ناگیرایم را برای شما در اینجا بگذارم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد