آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

لَختی فلسفه

"بودنم" را در آغوش خویش می‌فشُرم

سخت، چنان که پنداری

همان می‌شوم

که "بودنم" بود..

دریغا که

چیزی از من در "بودنم" هست نشد

و در کتم عدم ماند

چنین شد که بودنم

خود نشانه‌ای گنگ به نبودن شد

به هیچی که فقط هیچ نیست...

آیا من هستم؟

گمان نکنم....

نظرات 5 + ارسال نظر
کیمیا چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ق.ظ http://superlative.blogfa.com

سلام
مگر غیر از اینست که هستی ما بر نیستی بنا شده؟!

هستی ما بر چیزی است که در نیستی بنا شده...
آن چیز چه باشد؟ هیچ گاه ندانیم.

محمد شعله سعدی چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:51 ق.ظ

سلام آقای ابریشمی
هستن ، شدن
برون افکنی من از من
کنش گزینش «آن - من »
توانش طرح افکندن
من هستم ؟ گمان نکنم ، خواهم شد.

شدن؛ معمایی غریب و نیدیشدنی است
ناگفتنی و نادیدنی است
این اندیشه ی برین تنها شدنی است...

ققنوس خیس چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:47 ب.ظ

به نام کلامی که ژرف است !
درود بر تو که اندیشه را به حرکت می آوری ...
چه کسی گمان می کرد که ذره ای ، جهانِ اکنون بشود ؟!
اگر به یقین شدنی در کار نیست ، که ترجیح من یکسره نیست بودن است ...
اگر آن من که می گویی به راستی ! من است ؟ اگر هست که در راه رسیدن به آن من بودن ، سر نترسی می خواهد ، که دیوارش به غایت سرشکن است ... اما کاش بشود که در راه بخوانیم ؛ تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی !
اما اگر شدن ، به معنای غیر خود شدن است ، راستش هنوز نمی دانم ، ولی دلیلی هم برای غیر از خود شدن نمی دانم ... آن چه من می خواهم این است که ؛ من می خواهم من بهترین من بشود ... هر چند نه معیاری برای بهترین در دست است و نه قضاوتی ... اما حرکت نکردن به سمت شدن ، برای من تفاوتی با یک سره نیست بودن ندارد ... پس بیا در این شاید فریب ِ پرخطر ِ شدن گام زنیم(ای بسا ناامیدانه) ، شاید شدیم ، اگر نشدیم هم چه باک ؟ چیزی را که از دست نمی دهیم ...
خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش / و نماند در سرش جز هوس قمار دیگر
و اینکه ؛
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم هیچ / وزحاصل عمر چیست در دستم هیچ/ شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ / من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ
من این همه از من گفتم در حالیکه تو در انتها من را انکار کردی ... دیگر به راستی چه برای گفتن می ماند ، به جز آن چه خیام برای ما به یادگار گذاشت ؛
انگار که نیستی چو هستی خوش باش !
پی نوشتی خطاب به خودم ؛ شعر خواندن راحت است ، درک کردن از شعر خواندن سخت تر ، اما باز راحت است ... در عمل ، در راه ِ شدن ِ من بودن ، مرد می خواهد ، درز بگیر و کم گوی ققنوس خیس !!

تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی.....
درود بر این اندیشه؛ کاش کسی را یارای فهمش بود....
منی فراتر از من نیست؛ اما این نیست از جنس دیگر نیست ها نیست، هست!؟

مهدی نادری نژاد پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:13 ق.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
بودن یا نبودن مهم اینست.

بودن یعنی چه؟ نبودن یعنی چه؟
این مهم تر است....

محمد مهدی انصاری جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:32 ب.ظ

سلام جناب ابریشمی
بودن یا باشیدن میرایان،در از خود بیگانگی هستی گوهرین خود، جز با ساختن وگشودن ظاهر نمی شود حال اینکه باشنده ای که باشیدن خود را در اغوش می کشد تا چیزی از باشیدن خود ،در خود هست کند ولی ای دریغ که در کتم عدم می ماند ولی نه!! در خود فراموشی میرایان فراموش میشود و در کتم عدم نماند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد