آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

اشارتی کوتاه، بر آن‌چه رفت:
در جستار پیشین از جهانی‌شدن در ساحت آگاهی گفتم و تصویری کلی از آن دادم: جهانی‌شدن به مثابه زدودن قید مکان و جغرافیا از ساحت آگاهی. در ادامه از نسبت جهانی‌شدن و بومی‌بودن(و نه بومی‌سازی) گفتیم و این نسبت را این‌همانستی گرفتیم، چنان‌که برای شناخت و آگاهی هر چه بیشتر از خود، ناگزیر از بازیابی نسبت خود با دیگری هستیم و این، معنایی جز جهانی‌شدن ندارد. خود-بودن یا بومی‌بودن را در رابطه‍‌‌ای دوری (دوری هرمنوتیکی و نه منطقی) با جهانی‌بودن بازشناختیم و روشن ساختیم که برای شناخت جزء(خود)، باید کل(جهان) را شناخت و برعکس، و این‌گونه رابطه‌ی دوری و نسبت این‌همانستی بومی‌بودن/جهانی‌شدن را تعریف کردیم.
سپس به گوشه‌ای از پهنه‌ی فرهنگ چشم دوختیم: فلسفه. فلسفه را نه تعریف‌پذیر یافتیم و نه تعریف‌شدنش را مطلوب دانستیم. با این وجود به اشارتی گنگ و کلی، فلسفه را عنصری نو-آور دیدیم که هر آینه افقی نو، به ساحت فرهنگ و آگاهی بشری می‌گشاید. اما برای لمس بیشتر آن، تاریخ فلسفه(تاریخ اندیشه) را چونان عنصری ذاتی در فلسفه نشان دادیم که البته به هیچ رو با خود فلسفه این‌همان نبوده؛ اما امکان فلسفیدن را برمی‌سازد.
 افزون بر آن، جغرافیای فلسفه‌ورزی را در «زبان» یافتیم. فیلسوف را فردی دانستیم که نو-آوری‌های خود را در «زبان» و «مفاهیم» به ما ارائه می‌دهد و چشم به عنصر بیرون‌زبانی ندارد؛ با این تعریف البته فلسفه را بیش از هر چیز به شعر(به معنای نابش) نزدیک ساختیم.
در آخر پرسش اصلی خود را پرسیدیم: برای جهانی/بومی‌بودن در فلسفه چه باید کرد؟ سپس کوشیدیم به جای یافتن پاسخ و تمام کردن کار، آن را برای همیشه باز بگذاریم و پرسش ساده ی بالا را به یک پرسمانیک(پروبلماتیک) گسترش دهیم. نام این پرسمانیک را نیز، «فلسفه ی پارسی» گذاشتیم و دلالت آن را روشن ساختیم.
کار با این اشاره به پایان رسید: برای درگیری با پرسمانیک فلسفه‌ی پارسی، بسنده نیست متنی فلسفی را از جغرافیای فرهنگی دیگر (همچون غرب) به پارسی «بازگردانیم». لازمه‌ی جهانی‌شدن «نسبت برقرار ساختن» بود و «روشن کردن تکلیف خود با دیگری»، پس به «چیزی بیش از ترجمه» نیاز داشتیم تا به عنوان فلسفه ی پارسی، به مثابه فلسفیدن ما(و نه فلسفه ی خاص ما) برسیم. این چیزِ بیشتر را با عنوان «دیسکورس» نامیدیم و شرح آن را به این جستار سپردیم.

دیسکورس، فلسفه، شوند(صیرورت)
برای روشن ساختن «دیسکورس‌سازی» و چگونگی و چیستی آن، باید به کمی پیش‌تر بازگردیم، به جایی که در باب زبان و فلسفیدن و فلسفه ی پارسی سخن گفتیم. چنانکه اشاره رفت، زبان را یگانه بستر فلسفیدن دانستیم و از اینجا نام پرسمانیک خود را فلسفه‌ی پارسی نهادیم. اما چرا «بستر فلسفیدن» و نه «بستر فلسفه»؟ چرا از «خرد پارسی» یا «حکمت پارسی» یا «اندیشه‌ی پارسی» نگفتیم؟ و یا چرا فلسفه‌ی پارسی را نه یک فلسفه‌ی خاص، که «به مثابه فلسفیدنِ ما» دانستیم؟ و پرسشی جدی‌تر، آیا نگارنده بنای طرح یک فلسفه‌ی نو دارد؟ مگر نه آنکه هر عبارتی مانند «فلسفه‌ی ...» (فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم یا فلسفه ی پدیدارشناسی یا فلسفه ی اسلامی و ...) معرف مکتبی است؟
بررسیدن این پرسش‌ها آشکار می‌سازد که اگر نگارنده با آگاهی این نام را برای پرسمانش برگزیده، معنایی متعارف از فلسفه را در ذهن نداشته؛ که البته چنین بوده. اگر به جستار پیشین نیز بازگردید، در خواهید یافت که هماره از تعریف فلسفه، طفره رفتم و آن را درخور کار نیافتم. به زبانی افلاطونی، هر آنچه تغییر و تبدل یابد و در شوند(صیرورت) باشد، ناپایدار است و لاجرم نا-اصیل. پس دارای حقیقت و ماهیت نبوده و تعریف برنمی‌دارد. در فلسفه نیز چنین نکته‌ای برقرار است، اما پژواک نابسوده‌ی سخن افلاطون را باید به تمامی واژگونه شنید؛ به این معنا که این «هماره-نو-شوندگی» و «شوند» و نا ایستایی، عین اصالت فلسفه است.
همچنانکه پیشتر نیز بدان اشاره داشتم، فلسفه هم‌چون برگشودن افق نو، فراروی اندیشه و فرهنگ بشری شناخته (و نه تعریف) می‌شود. اگر به تاریخ اندیشه‌ی فلسفی نیز نگاهی گذرا داشته باشیم، هر آن‌چه خواهیم یافت، گسستگی و نوشدن‌هایی است که سامانه‌های دانایی(
episteme) بشر را دگردیسیده. جدا از آن‌که بخواهیم روند حرکت اندیشه ی بشر را رو به جلو و در تکامل بدانیم و یا این سامانه‌های دانایی را در عرض هم ببینیم؛ یک چیز انکار نشدنی است: حرکت و شوند.
به یاد آرید که فلسفه را از بن ناهمسان با تاریخ فلسفه شناختیم، به این دلالت که هیچ فیلسوفی از-بَر-کردن تاریخ اندیشه را فلسفیدن و فلسفه ندانسته. اما در عین حال هر فلسفه‌ای وقتی فلسفه شد، نسبتی بس استوار با تاریخ اندیشه خواهد یافت.
فلسفه همچون فلسفیدن است که فلسفه است، نه آنچه فلسفیده شده. شاید بیراه نباشد اگر با پژواکی دکارتی یا اسپینوزایی و حتا هایدگری بگوییم فلسفه با «وضوح و تمایزی آشکار-شونده نزد ماست» که فلسفه می‌شود و این جدا از سنگواره‌ای به نام تاریخ اندیشه است.
پس فلسفه در یک شوند و دگرگونگی وقفه‌ناپذیر آشکار شده و می‌شود و این دادن جنس و فصلی (و در نتیجه ماهیت و تعریف) از فلسفه نیست، بل بازشناختن تجربه فلسفیدن است. شوند چیزی نیست که نخ تسبیح اندیشه‌های فلسفی و تعریفی وحدت‌بخش و تمایز-زدا، باشد، ذاتی ثابت و یگانه نیست. رخ‌داده‌ای ست یکسره در شدن و تمایز-زایی، با ویژگی بازتولید بس‌گانگی (در برابر یگانگی). فلسفه نیز چنانکه اشارت رفت، با رخ‌داده‌ی فلسفی همچون «دریافتن اندیشه در وضوح و تمایزی آشکار-شونده نزد ما»، «دریافت» می‌شود. به دیگر سخن، تجربه ی فلسفی رفتاری پویا و شونده دارد. پس ما با گونه‌ای احساس شوند، رخ‌دادن و آشکارگی؛ فلسفه را در می‌یابیم.
نتیجه آنکه فلسفه ی پارسی به دلالت خصلت‌نمایی که از «فلسفه» در بالا داشتیم، نه همچون یک مکتب است و نه به معنای برساختن مکتب‌های نو در زبان پارسی. همچنین به تمامی دیگر است از «خرد» یا «حکمت» یا «اندیشه» که همگی گونه‌های ثابت‌اند و باید چنین بمانند. چه آنکه اصلی‌ترین پایه‌ی خردمندی و حکیم‌بودن و اندیشه‌داشتن، تخته بند بودن «اصولی ثابت» است که هر کنش ما، ناگزیر از سازگاری با این اصول است. بنابر این، فلسفه دارای جان‌مایه‌ای به تمامی جدا از این مقولات است.
فلسفه‌ی پارسی، نه مکتب و اصول یگانسته که کنش فلسفیدن ماست و بستر فلسفه‌های ما. زبان هم به این دلالت، نه بستر فلسفه که بستر فلسفیدن ما(=فلسفه ی پارسی) خواهد بود. در این فلسفیدن است که در بستر زبان خود حرکت می‌کنیم، ورنه هر فلسفه و متن فلسفی، می‌تواند به هر زبانی با هر ساختاری دستوری بازگردانده شود و بنابر این تخت بند زبان نباشد. اما فلسفیدن ما، نمی‌تواند چنین باشد.
از همین جا به پایان جستار پیشین باز می‌گردیم، جایی که در آن گفتیم: با ترجمه و بازگردانی متون فلسفی، فلسفه ی پارسی برساخته نمی‌شود. دیسکورس، چیزی است که باید آن را برساخت، تا فلسفه ی پارسی بار وَر گردد.
بنابراین نخستین چیزی که در باب دیسکورس می‌فهمیم آن است که «نسبت‌سازی» در زبان می‌کند و تجربه‌ی فلسفیدن ما را فربه می‌سازد. هنگامی که نسبت و مفهومی نو در زبان، زاده شود فلسفیدن درگرفته و دیسکورس ساخته شده.
اما برای روشن ساختنِ بیشتر این مفهوم، بگذارید به سراغ پرسشی به ظاهر فرعی و کم‌اهمیت روم: چرا دیسکورس را به پارسی برنمی‌گردانم و برابرنهاده‌ی آن، یعنی «گفتمان» را به کار نمی‌برم؟
پاسخ من این است: رفتار نادرست ما با واژه‌ی گفتمان، آن را چنان تحریف‌شده و وارونه ساخته که شاید درخور باشد، از واژه‌ای به تمامی نو و تازه استفاده کرد. ما «گفتمان» را از میشل فوکو گرفتیم و در واقع در پشت یک واژه‌ی نو و تازه‌ساخته، معنای بس عجیب برای آن جعل کردیم. آنچه که با عوان «گفتمان» به کار می‌بریم؛ هم دالّ ِ جعلی است و هم مدلولی جعلی. گاه همسان با دیالوگ و گفت-و-گو به کار می‌بندیمش و گاه به سان مجموعه واژگانی که بر زبان عده‌ای به تکرار رانده می‌شوند. در این بین گاه اجتهادات خنده‌داری با فرمول «گفتمانِ ... » انجام می‌شود، چونان که هر کس ایده‌ای به ذهنش رسید، آن را با مضاف «گفتمان» می‌آراید!
دیسکورس در کار فوکو دلالتی بس ژرف دارد که که وام گرفته از ایده‌های هایدگر در باب لوگوس است. دیسکورس در واقع برابرنهاد لاتین‌تبار برای واژه‌ی یونانی لوگوس است. با نظر به معنای چندگونه ی لوگوس که هم اشارت به زبان است و هم اشارت به منطق (ریشه‌ی لاجیک)، شاید بتوان «نُطق» را برابرنهادی درخور برای لوگوس و دیسکورس به حساب آورد که هم‌ریشگی و نزدیکی با «منطق» دارد و هم «زبان گفتار». البته برابرنهادی دیگر که پارسی‌تر باشد، «سخن» است که از سوی بابک احمدی پیشنهاد شده.
باری؛ جملگی اینها با نظر به دلالت چندگانه و خاص دیسکورس و دور بودن از دلالت روزمره ی این واژگان پیشنهادی، شاید بهتر باشد که درب‍‌های زبان پارسی را بر روی شکل ویژه‌ی این واژه گشوده بداریم و با این کار، مرز خاص این مفهوم را با جعلیات دیگر هماره آشکار سازیم.
دیسکورس چنانکه گفته شد با منطق، زبان، حقیقت، شناخت، خود-آشکارگی و عقل؛ در ارتباط است و به گونه‌ای فصل مشترک اینهاست. این دیسکورس در کار هایدگر، نسبتی بس استوار با هستی دارد. در اندیشه‌ی فوکو «قدرت» جایگزیده هستیِ هایدگر می‌شود.
پیشتر از اینکه به خود واژه برسیم و چرایی اینگونه به کار بردنشان را بگوییم، گفتیم که دیسکورس در زبان ما نسبت سازی می‌کند و تجربه های فلسفیدن ما را بنیان می‌بخشد. به دیگر سخن، دیسکورس امکانی زبانی است که فلسفه با آن فلسفیده می‌شود. با نظر به آنچه بالا در باب واژه ی دیسکورس گفتیم، شاید بتوان چنین نتیجه گرفته:
امکان زبانی برساختن یک فلسفه در بستر یک زبان با دیسکورس انجام خواهد گرفت.

معنای دیسکورس«ها» چیست؟
تمامی آنچه در بالا آمده، با نگاهی پدیدارشناختی-هرمنوتیکی ما را به مفهوم دیسکورس و خصلت‌های آن نزدیک ساخت و پرده از برخی گرفتگی‌های این واژه برگرفت. البته دست آخر به یک تعریف منطقی و نهایی نرسیدیم و جملگی وجوه آن را آشکار نساختیم. کار هنوز ناروشن است و به ویژه این که: یک دیسکورس چگونه امکان فلسفیدن را برمی‌سازد. پس بگذارید کمی پیشتر رویم:
دیسکورس‌ها در تاریخ اندیشه، هماره بوده‌اند و حتا باید گفت که به عنوان پیش‌شرط امکان تاریخ فلسفه هماره بودند. به دیگر سخن، نمی‌توان انگشت بر دوره‌ای از تاریخ اندیشه نهاد و دیسکورسی در آن نیافت. پیشتر گفتم که دیسکورس در ریشه ی یونانی لوگوس فهمیده می‌شود و با دلالت‌های چندگانه: از منطق و صدق و عقلانیت تا حقیقت و زبان. پس اگر می‌گوییم هر دوره از تاریخ اندیشه تهی از دیسکورس نیست به این معناست که در هر دوره صدق و منطق و عقلانیتی بنیان اندیشه ها و فلسفه‌ها را برمی‌ساخته. اما باید توجه داشت که منطق و حقیقت و عقلانیت هماره مفاهیمی مطلق‌اند که پنداری باید در هر دوره از تاریخ اندیشه یکسان و بی‌تغییر بمانند.
مگر می‌شود قضایای منطق مانند عدم اجتماع نقیضین یا طرد شق ثالث، عوض شوند و قضایایی دیگر از آن‌ها برساخته شود؟ مگر عقلانیت به مثابه سازگاری گزاره‌ها می‌تواند معنایی جزاین بیابد و عقلانیت بماند؟!؟
اگر چنین باشد، دیگر سخن گفتن از دیسکورس«ها» چه مبنایی خواهد داشت؟ مگر می‌شود در دوره‌ای «الف، الف است» کذب شود و یا در یک دوره «اصالت با وجود» باشد و در دوره‌ای دیگر، «اصالت با ماهیت»؟!
برای پاسخ باید نگاه را به ساخت وجودی زبان متوجه کرد. هر زبان، جدا از آنکه چه زبانی باشد و چه دستور زبان و واژگانی در خود داشته باشد، ناگزیر دو سطح دارد: سطحی که ساخت منطق معنایی آن را در برمی‌گیرد که به آن سطح اپوفانتیک گویند و سطحی دیگر که در ژرفای آن بنیان گرفته و می‌توان آن را سطح هرمنوتیک زبان خواند.
سطح اپوفانتیک هر زبان برسازنده ی منطق معنایی آن زبان است که در آن گزاره ها و قضایای منطق بنیان می‌گیرند و به عنوان شرط معناداری و برقراری ارتباط مابین کاربران زبانی، مشترک می‌باشد. کار ویتگنشتاین نخستین در تحلیل زبان(کتاب تراکتاتوس) و همچنین سیستم‌های منطقی راسل و دیگران جملگی ناظر به این سطح زبانی هستند. همچنین است دستور زبان و گرامر.
اما همان‌گونه که ویتگنشتاین در دور دوم کنش فلسفی خود متوجه شد، این زبان ما؛ فقط زبانی منطقی نیست که بتوان با تحلیل منطقی ناب، جملگی کژتابی‌های آن را پیراست. زبان طبیعی روزمره ما که گاه نافروکاستنی به گزاره‌های منطقی و جملات اتمی است، خود سرمنشا جملگی پرسش‌ها جدی فلسفی است. هم‌چنین کانت در نقد سوم خویش دریافت که جدا از تحلیل منطقی دو شاخه ی عقل (نظری و عملی)؛ حیطه‌ای دیگر نیز موجود است که فراموش شده. حیطه‌ای که نه تنها از آن در تقسیم‌بندی فلسفی عقل به نظری و عملی غفلت شده؛ بل خود بنیان دو حیطه‌ی عقل نظری و عملی و شرط اساسی آن به حساب می‌آید: قوه‌ی حکم. چیزی که تا تکلیفش روشن نشود، دو نقد دیگر پا در هوا خواهند ماند. پس گویا همه بحث‌های جدی فلسفی-اندیشگی در سطحی ژرف‌تر از سطح اپوفانتیک زبان در جریان است. سطحی که حتا خود بنیان و بنیاد سطح اپوفانتیک زبان می‌شود و آن را برمی‌سازد و آن را به بازی می‌گیرد.

شاید اگر بخواهم به سنت فلسفی خودمان اشاره داشته باشم تا فهم آن ساده شود، باید به بحث وجود در «اصالت وجود» اشاره کنم. وجود در اینجا چیزی ورای جنس و فصل و تعریف‌های منطقی گرفته می‌شود و حتا بن و بنیان منطق از آن دانسته می‌شود، چنان که بداهت گزاره‌های منطق از بداهت وجود ناشی می‌شوند و از برای همین؛ با تحلیلات منطقی نمی‌توان چیزی در باب وجود دانست. در این سنت فلسفی، و به ویژه در بحث برهان صدیقین(به ویژه با تقریر علامه) بحث از وجود مقدم بر هر موجود و مقوله گرفته می‌شود چنان که برای اثبات آن، رجوع به بداهت آن بسنده است و هیچ صغرا و کبرایی جز خودش، برای اثباتش چیده نمی‌شود.
بنابر این سطح مفهوم وجود، همچون برسازنده‌ی گزاره‌های منطق و از آن بالاتر، برسازنده‌ی اثر در موجودات است. چنانکه اگر کسی منطق و فلسفه هم نداند، باز درگیر با وجود و موجودات آثار آن‌ها خواهد بود و زبان روزمره‌‌اش را شکل خواهد داد.

پس بی‌وجه نیست اگر آنچه پس از سطح اپوفانتیک می‌آید و در ژرفای زبان جای دارد، سطحی وجودی بخوانیم. این سطح وجودی همان است که در بیان هایدگر خانه‌ی وجود است و سطح هرمنوتیکی نامیده می‌شود.

بازگردیم به پرسشی که پیشتر پرسیدیم: معنای دیسکورس«ها» یا عقلانیت«ها»؛ با نظر به مطلق بودن منطق و اصول عقلانیت چیست؟
با این تحلیل که از زبان داده شد، پاسخ روشن خواهد بود: دیسکورس‌ها مجموعه قوانین و قواعدی هستند که در سطح وجودی-هرمنوتیکی زبان، به بازتولید منطق و عقلانیت‌های گونه‌گون می‌پردازند. نه به معنای آنکه قضایای منطق صوری یا دستور زبان نقض شوند و قواعدی نو برساخته شود، بل به این معنا که ماده‌ی معنا را در اختیار منطق صورت قرار خواهند داد و اصول اپوفانتیک را ظاهر خواهند ساخت.
سخن بر سر اصل عدم اجتماع نقیضین و طرد شق ثالث نیست؛ سخن بر سر آن است که این اصول خود با چه مفاهیم و واژگانی در زبان روزمره و یا علمی-فلسفی ما ظاهر می‌شوند و نظم دیسکورسیو ما را بنیان می‌بخشند؟

هر دیسکورس به علت همین مفاهیم ثابت و مطلقِ منطق و عقلانیت؛ دارای نظمی آهنین است و تمامت‌خواه. در واقع دیسکورس ها با قواعد و واژگانشان تعین‌های گوناگونی از همان اصول اپوفانتیک-منطقی ارائه می‌دهند و از همین رو؛ به تمامی با بی‌نظمی و نفی اصول و قواعدشان مخالفند! در واقع دیسکورس مانند ادبیات و داستان‌ها نیستند که بتوان در آن‌ها هر کاری کرد و هر گزاره را به دلخواه پذیرفت یا نفی کرد. پس هر دیسکورس تنها خودش را به رسمیت می‌شناسد و تناقض محض می‌داند که دیسکورسی دیگر در برابرش ادعای وجود کند. پس هر دیسکورس با نظمی سخت و جدیتی پولادین؛ تمامت‌خواهانه خود را یگانه حقیقت ممکن می‌داند که نفی اش مستلزم تناقض است.

از دیگرسو باید توجه داشت که این نظم و جدیت؛ لازمه‌ی هر نظام فلسفی و اندیشگی است و بنابراین دیسکورس‌ها با این سبک امکان فلسفیدن را در بستر خود فرآهم می‌آورند.
دقت داشته باشید که در اینجا سخن از شرح چگونگی دیسکورس‌هاست و نه حقانیت و عدم حقانیت‌شان، حتا در اینجا حقانیت جملگی آن‌ها به یکسان فرض نشده و همچنین هیچ یک از اصول منطق نه تنها نفی نشده؛ بل تثبیت و عامل اقتدار دیسکورس می‌شود. بنابراین هنوز ادعایی طرح نشده که بخواهیم با پرسش‌هایی نظیر «آیا همین سخن دیسکورس است؟» یا «آیا با این سخنان، به دام نسبی‌گرایی و شکاکیت می‌افتیم؟» را طرح کنیم.
ما خارج از یک تحلیل عقلانی، رندانه با یک حرکت اریب، نظم خطوط افقی دیسکورس‌ها را شکستیم و از آن‌ها رد شدیم و با کلامی شیطنت‌وار که بوی نسبی‌گرایی می‌دهد، به بس‌گانگی دیسکورس‌ها اشاره کردیم. کاری خارج از عرف و ادب دیسکورس‌ها!

شوند، بستری برای دیسکورس‌سازی
تا به این جا توانستیم تصوری آشکارتر –و نه هنوز کافی- از دیسکورس بیابیم و چگونگی بسترسازی آن در زبان‌ها برای فلسفه را بفهمیم. شاید درخور باشد که با این حد از و ضوح در باب دیسکورس، به مساله‌ی مرکزی پرسمانیک فلسفه‌ی پارسی بازگردیم و به یاری این مفهوم؛ آن پرسمانیک را قوام بیشتری بخشیم.
پرسمان ما عبارت بود از چگونگی بومی/جهانی‌بودن در اندیشه ی فلسفی. با نظر به آنکه برای هر پویش فلسفی می‌بایست بستر امکان آن، یعنی دیسکورس را فرآهم آورد؛ می‌توان نتیجه گرفت که برای این کار ناگزیریم از بازتولید دیسکورس‌ها.
اما چگونه می‌توان در یک زبان دیسکورس ساخت؟ به چه مصالحی نیاز داریم و چگونه باید به ژرفای هرمنوتیکی-وجودی زبان ره برد بذر یک دیسکورس را در خاک آن کاشت؟

پاسخ به هیچ رو ساده و خطی نیست و شاید باید گفت که کار بسیار چالش‌برانگیز-تر از مرحله‌ی پیشین است و البته از این نظر باید خوشحال بود، چرا که وضوح پرسمانیک فلسفه ی پارسی بیشتر شده و جدیت و سختی آن نیز بیشتر حس می‌شود.
در باب چگونگی بنیان گرفتن یک دیسکورس در جستار بعدی سخن خواهم گفت و به ویژه بر موانع خاص آن جغرافیای فرهنگی خود انگشت خواهم گذاشت؛ اما پیشتر از آن باید نکته‌ای را در نظر آورد:

همچنان که در متن این جستار آمد، فلسفه‌ی پارسی اگر بخواهد به دلالت صحیح آن خوانده شود، نه یک فلسفه و روش خاص؛ که یک شوند زبانی است. یک صیرورت و حرکت که برسازنده‌ی دیسکورس‌ها به عنوان امکان زبانی فلسفیدن؛ بوده و به دیگر بیان با دیسکورس‌سازی خود عین فلسفیدن می‌شود، جدا از آن که چه فلسفه‌ی خاصی باشد.
پس کلید اصلی در مفهوم شوند(صیرورت) خواهد بود که بن-و-بنیان فلسفیدن در زبان(یعنی دیسکورس) را به ما می‌دهد.
پس می‌بایست در جستار بعدی نسبت دیسکورس‌سازی و شوند را بررسیم. این نسبت این‌همانستی خواهد بود.

چشم به راه اندیشه و نقدهای خشن و شما خواهم بود، که بی‌شک والاترین هدیه برای کار من است..

نظرات 52 + ارسال نظر
مشتی اسمال چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
شما زبان را به دو سطح اپوفانتیک و هرمنوتیک تقسیم کرده اید و سطح هرمنوتیک را مقدم بر سطح اپوفانتیک (یا همان منطقی ) فرض گرفته اید.حال چند سوال دارام که میپرسم
سوال اول :در سطح هرمنوتیک زبان ایا میشود خارج از دایره ی منطق قدم زد؟یعنی مثلا در سطح هرمنوتیک زبان ایا امکان تحقق اجتماع نقضین وجود دارد؟؟
ساده تر بگویم مثلا اینکه مرحوم علامه بداهت ازلی اصل واقعیت را اثبات میکند. وقتی میگوید "واقعیت" ، ممکن است مرادش لاواقعیت هم باشد؟؟؟یا نه معتقد است که واقعیت لا واقعیت نمیشود.بگذارید فراتر روم.اقای احمدی گفته اند قاعده اجتماع نقیضین را باید به گزاره ی (وجود وجود است) تحویل کرد.سوال من این است در این جا اگر کسی بگوید "وجود" "وجود نیست" چگونه بدون استفاده از منطق و شرح اینکه اجتماع نقیضین محال است جواب شخص را میدهیم؟
سوال دوم:تقدم یعنی چی؟ایا تقدم سطح هرمنوتیک زبان تقدم علت و معلولی است؟یعنی منطق یا ساحت اپوفانتیک زبان معلول ساحت هرمنوتیکی ان است یا مدلول ساحت هرمنوتیک؟
اگر معلول است سنخیت هر دو ساحت یکسان است و تنها تفاوت شدت و ضعف ارکان مشترک در ساحت علت و معلول است.سوال من این است ایا مفهوم ام القضایای منطق یعنی (اجتماع نقیضین) یک مفهوم مشکک و ذو مراتب است؟
و اگر مدلول است ساحت هرمنوتیکی زبان یا چیزی بیش از ساحت اپوفانتیکی دارد و یا چیزی کم از ان.در صورت اول ان قسمتی که بیش است فاقد منطق است و در صورت دوم نیز انچه که کم است نقص منطق است.و حکم یکسان میپذیرد.برای روشن تر شدن مثالی میزنم.را بطه ی دو دایره با هم چهار حالت میپذیرد.
اول تباین کامل است یعنی هر دو ساحت اپوفانتیکی و هرمنوتیکی زبان حقایقی متباین به ذات الند در این صورت انچه که در ساحت هرمنوتیک جریان دارد مغایر منطق است.
حالت دوم تساوی یا تطابق است.مانند دو دایره ی کاملا منطبق بر هم.در اینصورت ساحت اپوفانتیک و هرمنوتیک نسبت به هم از حیث مصداق نه چیزی کم دارند و نه چیزی زیاد.
حالت سوم عموم و خصوص مطلق است مثل دایره ای که در دل دایره ی دیگر است (گمانم منظور شما همین بوده باشد) در این صورت در سطح دایره ی بزرگتر (که همان ساحت هرمنوتیک باشد) بخش هایی وجود دارد که فاقد ساحت منطقی و اپوفانتیک (یا همان دایره کوچکتر ) است.
حالت چهرم عموم خصوص من وجه است.یعنی هر دو با هم اشتراکاتی دارند و تمایزاتی مثل دو دایره درهم.در ان صورت نیز سطح هرمنوتیک فاقد بخش هایی از سطح اپوفانتیک زبان یا همان منطق میشود.موفق باشد یا علی

درود بر دوست بزرگوارم
به نکته ای جدی اشاره داشتی که به گمانم هسته ی مرکزی این جستار بود. بحث از حیث هرمنوتیک زبان و نسبت آن با حیث اپوفانتیک شاه کلید ورود به بحث دیسکورس است. برای پاسخ به پرسش ات بهتر میدانم کمی با ایده ی زبان بازی کنم. تصویری که تو از دو حیث زبان و نسبت های ممکن میان آن دادی تصویری کارآ برای کار ما نیست. نه آنکه حصر عقلی تو از نسبت میان دو چیز ناقص باشد، بل دعوا بر سر آن است که پیش‌فرض این تصویر با زمینه بحث زبان ناسازگار است.
چه آنکه زبان در زبانیت اش، از دو چیز قوام نیافته که حال با هم نسبتی چون عموم خصوص و .... داشته باشند. در واقع زبان کلی یگانه است که می‌توان آنرا از «وجهی»نگریست. یک وجه ظاهری که اپوفانتیک است که در واقع تصویری از کل زبان به ما می‌دهد و وجه دیگر -یا حیث دیگر- که «نسبت ساز با وجود» است و هرمنوتیک خوانده می‌شود، باز تصویری از همان کل یگانه است.
در اصل زبان وجودی با ماهیت ثابت نداشته که بتوان حدی از آن داده و آن را یکسره به آن تعریف فروکاست. زبان در ذات خود عین ظهور وجود است و ماهیتی بر آن حمل نمی‌شود و از همینجاست که آن را هرمنوتیکی-وجودی می‌دانم.
در واقع هر جلوه‌ای از وجود که بخواهد بر ما آشکار شود، ناگزیر با نسبتی زبان این آشکارگی را خواهد داشت. در منطق قدیم هم به این معنا -البته تنها در حیث اپوفانتیک- صدق را در حکم یا گزاره‌ی صادق تعریف می‌کردند: حقیقت همچون گزاره ی صادق..
پس با این خصلت‌نمایی از زبان، روشن می‌شود که بحث هرمنوتیکی-وجودی در واقع ذات زبان است و بی‌گانه با نگره ی اپوفانتیک آن نیست.
اما همانگونه که در فلسفه های سنتی، منطق همچون اشتقاقی از ذات وجود است و توانش آشکارسازی و خصلت‌نمایی خصایل وجود را داراست، پس نگاه منطقی-اپوفانتیک نیز یک راهِ «نسبت زبانی برقرار کردن با وجود» خواهد بود و بنابراین هرمنوتیک نیز می‌شود.
با این توضیحات باز می‌گردم به دغدغه‌ی جدی‌ات در باب امکان سخن غیر منطقی و این که به بهانه‌ی هرمنوتیک می‌توان سخنی خارج از نهج منطق گفت؟
بحث منطق جزیی از وجه اپوفانتیک است. پس باید با کلیت زبان این‌همان شود. پس اگر چیزی خارج از این کلیت باشد، بی‌شک نمی‌تواند وجهی زبانی و در نتیجه هرمنوتیک یابد.
برای نمونه نمی‌توان به هیچ وجه معنایی برای گزاره‌ی «p&~p» متصور شد، بنابراین هیچ کاربر زبانی نمی‌تواند آن را به کار برد. پس با هیچ ترفند هرمنوتیکی نمی‌توان آن را موجه و وارد زبان کرد.
به این معناست که می‌گویم هر دیسکورس لاجرم دارای عقلانیت-منطق خواهد بود که البته با قواعد منطق سازگارند.
اما بگذار کمی بیشتر دقیق شویم: اگر به کودکی که تازه زبان باز کرده بگوییم اجتماع نقیضین ممکن است، پاسخ او چه خواهد بود؟ حال اگر به همان کودک بگوییم من هم هستم و هم نیستم، به ما چه خواهد گفت؟
در واقع حیث اپوفانتیک بازنمود آن امر بدیهی-زبانی با واژگان و شیوه‌ای خاص -واژگان و شیوه منطق- است. اما یک کاربر زبانی چنانکه در خود جستار آوردم، می‌تواند گزاره‌های منطقی و معنادار تولید کند، بی‌آنکه کتابی از منطق قدیم یا جدید بخواند. چرا که درگیر با وجود موجودات و آثار آنهاست و وجود در خود این اصول را داراست و به زبان فرد منتقل می‌کند.
در واقع اگر گمان کنیم که تنها نظام واژگان و شیوه‌ی منطق است که ره به منطق و وجود می‌برد، زبان را به حیث اپوفانتیکش فروکاستیم و ارزش زبان طبیعی و زیسته‌ی روزمره را نادیده گرفتیم(چنانکه ویتگنشتاین نخستین می‌گرفت).
اما همیشه گفته‌های معنادار به یک شیوه تولید و بازتولید نمی‌شوند. در متنی ادبی-شعری می‌توان عبارتی شبیه این را دید: «خواب بودم و نبودم» آیا این جمله در این متن بی‌معناست؟ حاشا و کلا که چنین نیست و نویسنده منطق را زیرپا نگذاشته. اما اگر نویسنده در همان متن می‌نوشت«خواب بودم و نبودم و در عین حال کاملا خواب بودم» البته این سخن دیگر معنایی نمی‌تواند داشت و عین تناقض خواهد بود.
در واقع دیسکورس با چنین بازی‌هایی با شیوه‌ی بازنمود زبانی قواعد وجودی-منطقی را به کار می‌گیرد و از همین راه بس‌گانه (و نه یگانه) می‌شود. چیزی که اگر در حیث اپوفانتیک بمانیم ضدعقلانیت است اما در نگاهی ژرف تر و هرمنوتیکی عین عقلانیت خواهد بود..

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ق.ظ

آقای ابریشمی عزیز
بسیار عالی بود. کم و بیش دغدغه های اغلب گرایندگان به فلسفه در ایران امروز همین است. بگذارید به جای مقوله دیسکورس یا گفتمان، من از سنت وام بگیرم که واژه ای است سخت مورد علاقه من. متأسفانه بعد از اسلام ، سنت حکمی ، فلسفی ، کلامی و عرفانی ما بازتولید گونه ای افلوطین گرایی بوده است و بس . همین سنت افت و خیز هایی داشته است تا به صدرا می رسد. یعنی می توان در این سنت فارابی ، ابن سینا ، ابن عربی ، سهروردی و نهایتاً صدرا را دید. حتی می توان با کمی تسامح حاجی و علامه و مطهری و حتی مصباح را هم دنباله صدرا دید. اما واقعیت این است که اولاً سنت فلسفی ما بعد از صدرا فقط و فقط درجا زده است (چنانچه تا صدرا را صرفاً تکرار افلوطین ندانیم!) و از سوی دیگر این آمیخته «کلام ، فلسفه ، عرفان» با تنی رنجور و نیمه جان به مشروطیت که می رسد به هیچ وجه بسنده حیات نو نیست. در نهایت کنار می رود. همینطور که امروز طرح مباحثی مثل براهین صدیقین ، در قبال نگاه کانت کاملاً بلاوجه می شود چه رسد به هوسرل و هیدگر .
آن طرف هم چه فردیدی ها و چه صدرایی ها و چه دیگران از طرح یک افق تازه که سنت فلسفی خوانده شود ، لااقل تا امروز ناتوان بوده اند. به عبارت روشنتر سنت فکری ما هرچه که بود با ظهور مدرنیته در ایران از دست رفت و نوگرا های ما هم از برساختن یک سنت فلسفی تازه تاکنون ناتوان بوده اند. یک مصیب بزرگ همین هنگامه آمدن آدمی به نام کربن به ایران بود. آدمی که مصیبت باریش بیش از آن که به خودش باز گردد به اخلاق منحط ما باز میگردد. انحطاطی که از دو سر در پرتگاهیم. گروهی از فرط خود باختگی و گروه دیگر از فرط خود شیفتگی. مرض این گروه اول را کربن تشدید کرد. با لاطائلاتی که در مورد صدرا و به خصوص شیخ اشراق گفت ، آن گروه نخست را برخی به دامن این گروه دوم افکند و این گروه دومی را دیگر مگو و مپرس. نقل مجلس این گروه آن بود که «آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد» تو گویی که ما کان علم بودیم و خود نمی دانستیم و کربن از گوهر بی بدیل ما پرده برداری کرد. به هر تقدیر ما نتوانستیم سنت فکری خودمان را توسعه دهیم و از برساختن سنت دیگری هم ناتوان بودیم چرا که هر سنتی بر مصالح سنت قبل ساخته می شود و نه مجرد و در خلاء.
البته نمی توان «شرایط حساس کنونی» که چند دهه هست دامن گیر ما شده است در این بین نادیده گرفت. شاید اگر روزی این شرایط ورق بخورد ، کار های کسانی چون سروش ، جهانبگلو ، شایگان ، دوستدار و... همینطور کار هایی که در حوزه های سنتی فلسفه اسلامی صورت گرفته است ، مصالح برساختن یک سنت را فراهم کند. یک مطلب دیگر این است که در این مقدمات به نظرم کسی مشکلی نداشته باشد. می ماند ذی المقدمه که چشم دار آن هستیم. امیدوارم کوشش شما ، به سوی آن چه من در این کوته نوشت ، «برساختن سنت فلسفی» مراد کردم راه داشته باشد.

سپاس از توجه و نگاه ژرف‌تان.
سخنی هگلی برای من هماره محکی از برای هر فلسفه بوده: فلسفه باید فرزند زمانه ی خود باشد. این سخن بی‌آنکه بخواهد بوی نسبی‌گرایی یا از-خود-بی‌گانگی دهد، شاید جان‌مایه‌ی اصلی کارهایم در این سلسله جستارها باشد.
در واقع با جهانی کردن و بخشیدن روح شوند(صیرورت) به جسم بی‌جان فلسفه، به گمانم می‌توان این مهم را به انجام رسانید. البته به هیچ رو خود را در پایه‌ای نمی‌دانم که بخواهم یک تنه (همچون برخی روشنفکران برج عاج نشین) این بار سترگ را بردارم. در واقعا تنها می‌کوشم تا راه را نشان دهم و اگر توانی داشته باشم گامی بردارم. بحث های دیسکورس و شوند، در واقع تلاش های نخستینم از برای این موضوع است، نه یک مقدمه جدا و بریده از ذی‌المقدمه. در واقع به اندیشه کشاندن مقولات جهانی/بومی‌بودن، شوند، دیسکورس، هرمنوتیک و .... با زبان پارسی، زبانی که در واقع تهی از این مفاهیم فربه بوده؛ از همان ابتدا ذی‌المقدمه را هم‌هنگام مقدمه آغازیدم.
هم چنین، سودای برساختن یک مکتب فلسفی نداشتم و ندارم و بیشتر چشم آن دارم تا بستر این مکتب‌سازی که مقولات دیسکورس و شوند و جهانی/‌بومی‌بودن هستند را واکاوم، چه آنکه معتقدم در-جا-زدن ما از نفهمیدن و اندیشه نکردن در این مفاهیم بوده؛ این که شالوده ی دیسکورس را همان سوفسطایی گری بدانیم یا شوند را امری نا اصیل و ناپایدر(که میراث افلاطون بود)، جملگی فضای مکتب سازی و مکتب خوانی ما را بسته....
چیزی هم در باب سنت اسلامی بگویم که به پندارم توجه نداشتن به آن، مایه‌ی بدخوانی و کژفهمی سخن شما می‌شود. در واقع این سنت اسلامی که در بن خود ارسطویی-افلاطونی است و به ویژه دعوای اصالت وجود و ماهیتش به شدت به دعوای ارسطو با افلاطون بر سر مثل و اعداد و ... می‌ماند، فی نفسه نادرست و منسوخ نیست. نکته این نیست که تزهای فلسفی‌اش ارزش منطقی کذب داشته باشد و یا کانت در کار نسخ آن بوده و موفق شده.
چه آنکه نه کانت و دکارت سودای آن چنانی داشتند و نه حتا توجهی به آن. در واقع این فیلسوفان گران‌قدر بر آن بودند تا فلسفه را باز معنا کنند و با اندیشه‌ای نو و منطبَق با زمانه و زمنیه ی خود، آن را عرضه کنند.
شما اگر تمامی بخث های نفس و روان ارسطو و مشاییان و صدراییان را بنگرید هیچ خبری از مفهوم جدی سوژه و اگوی ترافرازنده نخواهی یافت. این همان بس‌گانگی دیسکورس ها ست که نشان می‌دهد یک فلسفه چگونه می‌تواند در یک زمینه و زمانه ی دیگر، دیگرگونه شود.
مشکل فلسفه ی اسلامی، در همان چیزی است که خودشان به اصالت تعبیر می‌کنند، به منشا اثر بودن.
به واقع کدامین کار صدرا یا بوعلی همچون آثار مارکس یا هگل جهان را متاثر ساخته؟ کدامین اندیشه ی فلسفه ی اسلامی توانسته ایده آلیسم سیستماتیک آلمان را داشته باشد یا همچو آثار تحلیلی-پوزیتیوست ها پیوستگی و تاثیر جدی بر علم تجربی بگذارد؟
سخن این نیست که برهان صدیقین بوعلی یا صدرا نادرست است و وجود واجب ازلی را ثابت نمی‌کند، سخن بر سر آن است که در-جا-زدگی این فلسفه (که نمی‌تواند تنها تقصیر فیلسوفان باشد)، وضع ما را هم به در جا زدگی می‌کشاند.
سخن ارسطو و افلاطون در زمانه ی خود، دعوایی در حاق حقیقت و اندیشه‌های پیشرو در علم و اخلاق و سیاست بود و به واقع آوانگارد ترین بحث های زمانه. اما اشتباه است اگر بپنداریم امروز هم همان دعوا ها بر سر مثل و اعداد یا ماهیت و وجود، همان جایگاه و خاستگاه را دارند. ارسطو اگر در زمانه ی ما بود، بیشتر شبیه هایدگر و گادامر و فوکو سخن می‌گفت تا مشاییون یا صدراییان و ...
در باب کربن هم به گمانم برای ما بلا بود و برای دیگران طلا! کارهای او با مایه‌ی هایدگر و افلاطون وقتی به اشراق پیوند می‌خورد آثار نیکی برای فلسفه ی فرانسوی می‌داشت که حتا از اگزیستانسیالیسم سارتری هم آوانگارد تر می‌شد، اما این سخن در ایران جز جهل مرکب نشد!!
ما باید چون خود کربن که در اندیشه و تاریخ ما غور کرد، در اندیشه و تاریخ غرب اندیشه می‌کردیم تا بتوانیم میراث‌دار نیکی از برای او و سخنانش می‌شدیم، که نشدیم...
باری؛ تا روزی که نخواهیم اصالت(=منشا اثر بودن) را به فلسفه بازگردانیم و بر این باشیم که گزاره ی صادق، نسخ و کذب نمی‌شود، پس باید تا ابد الآباد تکرار شود و هر سخن دیگر به آن فروکاسته شود، مشکل حل شدنی نخواهد بود.
ما به یک پدیدارشناسی جدی نیاز داریم، چیزی که ما را به خود هستی بازگرداند و از بحث های صوری و پیش‌اندیشی‌های پیشین برهاند، باید بدانیم که حقیقت با هیچ مکری کذب نمی‌شود، چه آنکه جملگی آشکارگی است و رخ‌نمودن. پس بی‌آنکه پروای آن داشته باشیم که مبادا کذبی گفته شود، به خود امور و چیزها بازگردیم...
کاری که زمانی ارسطو و افلاطون و حتا بوعلی می‌کردند...

محمد شعله سعدی پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:15 ق.ظ

یک مسأله دیگر هم این است که در این بر ساختن سنت اگر آثار فلسفی و عرفانی اسلامی را با براکتینگی که مثلاً هگل نسبت به آثار افلاطون توصیه می کند (یعنی خواندن افلاطون از نظرگاهی کانتی ) مطالعه و باز خوانی شود و به افق فهم امروزین ما آورده شود گام بلندی در برساختن این سنت می شود. پیروز باشید.

مشتی اسمال - محمد شعله سعدی پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:34 ق.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
چند نکته در مورد کامنت جنابعالی به ذهنم رسیده است که سعی میکنم به اختصار توضیح دهم
1-راسل در کتاب تاریخ فلسفه ی خود در بخش بسیار کوچکی که به فلسفه ی اسلامی اختصاص داده است تنها به ذکر دو نام بسنده میکند ابن سینا و ابن رشد.طبق مستندات تاریخی که نشان میدهد اعتقادش بر این است که فلسفه ی اسلامی به شدت تحت تاثیر اثار ارسطو است تا افلاطون وی مینویسد:
"اعراب نخستین معلومات خود را از فلسفه ی یونان از سوریها کسب کردند و بنابر این از همان اغاز ارسطو را مهمتر از افلاطون دانستند"(تاریخ فلسفه ی غرب راسل- ص 327)
2-حضرت عالی باید اطلاع داشته باشید که دو تفکر اصالت ماهیت و اصالت وجود سالها محل مناقشه فلاسفه ی اسلامی بوده است و یکی پنداشتن این دو تفکر حتی با تسامح نیز امکان پذیر نیست.به یک چوب راندن جنابعالی بیشتر از ان بابت است که فلسفه ی اسلامی را از روی نقد منتقدان شناخته اید تا خودش.تعجب بنده بر این است که چطور وقتی از یکی بودن نظرات ایر و راسل سخن میگویم دائما بر روی نقاط اختلاف انها تاکید میشود و اقایان داد سخن میدهند که این نظر سطحی نگری است در صورتی که هر دو تن تحلیلی هستند اما وقتی سهروردی و صدرا به یک چوب رانده میشوند تسامح بلااشکال است؟؟؟
3-ادعای درجا زدن بعد از ملاصدرا ادعای ناروایی است.درست است که بعد از ملاصدرا تعلیقه نویسی و حاشیه نویسی بسیار مرسوم گشت لکن نواوری در زمینه ی فلسفه ی فلسفه های مضاف که حتی در غرب نیز بحث تازه و نویی است از سالها پیش در میان فلاسفه اسلامی رایج بوده است.به خصوص با ظهور مرحوم علامه این مساله به اوج رسید و شکلی نو و جدی به خود گرفت.بحث فلسفه ی ذهن که بعد از کانت در غرب شکل جدی و منسجمی به خود گرفت سالها پیش در فلسفه ی اسلامی به خصوص در اثار خواجه نصیر و شیخ الرییس به چشم میخورد.
4-مساله ی دیگر نقد فلسفه ی غرب به وسیله ی مبانی فلسفه ی اسلامی است ، که با ظهور مرحوم علامه شکل جدی به خود گرفت. نوشته شدن اثار فاخری چون اصول فلسفه و روش رئالیسم حاصل همین درگیری میان فلسفه ی غرب و اسلام است.بعد از مرحوم علامه این سنت رواج پیدا کرد.و اتفاقا منجر به ارائه ی تقریر های نو و مستحکم تری از ارا صدرا شد .نظر بنده این است که اگر فلسفه ی اسلامی دائم در حال تحول نیست به واسطه ی انسجام و استحکام درونی خودش است نه رکود و سکون.
گو اینکه ادعای عدم تغییر و اصلاح هم اداعای ناروایی است.چه انکه بعد از صدرا بسیاری از فلاسفه اسلامی به ویژه علامه و شاگردان ایشان به اصلاح و حتی نو اوری در فلسفه ی صدرا و جریان حکمت متعالیه دامن زدند.اگر انتظار حضرت عالی ان است که فلسفه ی اسلامی نیز مانند فلسفه ی غرب دارای تشتت و از هم گسختگی باشد بله بدین معنا فلسفه ی اسلامی از غرب عقب است که البته چنانکه گفتم به نظر من این یک حسن است تا عیب.
5-اما فرموده اید "همینطور که امروز طرح مباحثی مثل براهین صدیقین ، در قبال نگاه کانت کاملاً بلاوجه می شود چه رسد به هوسرل و هیدگر ."
چند وقت پیش در تماسی تلفنی جناب ابریشمی که اخیرا علاقه مند به مطالعه ی فلسفه اسلامی شده اند به بنده فرمودند (نقل به مضمون)" روی فلسفه ی اسلامی واقعا کار نشده است و البته این از کم لطفی ماست"
توصیه میکنم شما هم برای شناخت فلسفه ی اسلامی به جای مطالعه ی اثار منتقدین فلسفه ی اسلامی برای یک بار هم که شده است به مطالعه ی اثار فلاسفه ی اسلامی بپردازید.انوقت با من هم نظر خواهید شد که مثلا همین برهان صدیقین با تقریر علامه بنیان معرفت شناسی کانت را به کل نابود میکند و یا قول به اضافه یا همان حیثیت التفاتی علمی که هوسرل مدعی ان است سالها پیش توسط فخر رازی بیان شده و پاسخی درخور دریافت کرده است.و یا طرح مساله ای چون نفس الامر به دعوایی که همکنون نیز در باب توصیفات خاص راسل جریان دارد پایان میدهد.لکن مساله ان است که در کشور ما به جز جریان حکمت متعالیه سایر جریان های فلسفی وارداتی اکثرا کوچه بازاری شده اند.و مثلا شخصی مثل اقای سروش تا دو تا مقاله ترجمه کرده است خیلی سریع و فوری همان مقالات را به صورت عمومی کنفرانس داده است!!!
نظراتی که به جد دارای ضعف و تناقضهای غیر قابل انکاری هستند.برایم خیلی عجیب بود که مثلا فردی چون جان هیک را در ایران همه میشناسند در صورتی که در انگلستان اگر دانشگاه بیرمنگام با وی اشناییتی دارند در دانشگاه دورهام حتی نام او نیز نا اشناست.جریان فلسفه ی غرب در ایران به شکلی کاملا مبتذل و لمپنی وارد شد و بیشتر دلایل سیاسی داشت تا عقیدتی.اقایان سروش و ملکیان ، دوستدار و...کدام نظر فلسفی جدید را ارائه کرده اند و یا کدام اجتهاد و انتقاد را در برابر فلسفه ی غرب انجام داده اند؟خوشحال میشوم در میان اثار اقای سروش نظریه ای نشان دهید که مثلا پیش از او پوپر یا کس دیگری انرا مطرح نکرده باشد.
ضمنا:
برای مطالعه در این ادرس
http://www.mashtee-smal.blogfa.com/post-59.aspx
مطلبی در باب برهان صدیقین نوشته ام که در حاشیه ان بحث نسبتا مفصلی با جناب ابریشمی در گرفته است پیشنهاد میکنم این پست را مطالعه کنید.موفق باشید.یا علی

مشتی اسمال پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:47 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
بر دوست عزیزم
نوشتار شما مشکلی از انچه که حقیر در کامنت اول طرح کردم بازنگشود و بیشتر با شکلی شعرگونه و ادبی ان مشکل را از سر گذراند.چه ما زبان را به صراحت به دو سطح اپوفانتیک و هرمنوتیک تقسیم کنیم چنان که در متن نوشتار شما امده است و چه زبان را به مثابه یک کل ذووجهین در نظر بگیریم باز سوال حقیر پا برجاست.ایا این دو وجه با هم متفاوتند یا نه؟
اگر تفاوت این دو وجه چنان که از فضای پاسخ شما به مشام میرسد صرفا در نوع و شیوه ی بیان است.که سخن از وجوه زبان نیست سخن از وجوه بیان است.و میان بیان و زبان تفاوت است.بله بدین معنا حقیر هم با شما هم نظرم که بیان ادیب با بیان اصولی متفاوت است و بیان فارسی زبان با المانی زبان متفاوت است چه انکه بیان یکسر در بند اوا و واژگان و قواعد ربطی میان انهاست.
تفاوت یعنی چه؟یعنی نقطه افتراق.من نسب اربعه را در کامنت پیشین به واسطه ی تقریب ذهن گفتم وگرنه موضوع روشن است.این مهمل است که بگوییم زبان دو وجه متفاوت دارد اما این دو وجه از هم جدا نمیشوند؟این عین تناقض است.معتقدم زبان تنها یک ساحت دارد و ان ساحت مشترک اذهان عموم مردم است و این ساحت چیزی جز منطق نیست و هر وجه و ساحت و ساختی که از این ساحت فراتر یا فروتر رود به واسطه ی افتراقش در مرز فروتری یا فراتری محکوم به تناقض و مهمل بافی است.
انچه که در ساحت ادب و ادبیات جمع میشود خلاف منطق نیست بلکه با توجه به ضمیر و روان ادیب با منطق سازگار است.ادیب با تشکیل گزاره های متضاد سخن خود را به زیبایی می اراید حال انکه از پیش میداند که اگر میگوید خواب بودم و نبودم یعنی نیمه هوشیار بودم و چون خوانش ما در متون ادبی همدلانه است و نه چون متون برهانی عیب جویانه با ادیب هم رای میشویم و منظورش را ادراک میکنیم و این همواره در پس ذهنمان هست که نمیشود هم خواب بود و هم بیدار بود.انچه که شما میگویید تفاوت در بیان است نه جدایی ساحت زبان.برای انکه بحث روشن شود حضرت عالی مثال بیاورید با طرح یک مثال نشان دهید که چگونه میشود یک گزاره را بیان کرد که در ساحت اپوفانتیک و هرمنوتیک تفاوت کند.و اگر چنین مثالی نمیشود اورد و این دو ساحت همواره در مصداق و مفهوم یکسانند انگاه سختن گفتن از دو وجه در حیث یک واحد مرا یاد مهملات مسیحیان باستان میاندازد که وحدت خدا را در سگانگی تثلیث توجیه میکردند که نمیشود فهمید مگر در اسمان!!!!!!

حق با شماست، مشکلی از شما را نشگودم؛ بل نشان دادم که مشکل شما حتا آغاز هم نمی‌شود و طرح شدنی نیست. این که میفرمایید ادبی و شعرگونه البته برای من بیشتر نقدی شعرگونه و ادبی است!
گمانم از آن همه چیزی که در باب وجه وجودی زبان نوشتم یا چیزی درنیافتید و یا نخواستید که چیزی بیابید. من از واژه‌ای غیر تخصصی و استحسانی سود نجستم و آرایه و صنعت ادبی به کار نبستم. دست کم این است که می‌توان رد این واژگان را در هوسرل و هایدگر و گادامر و دیلتای به روشنی دید. پس اجتهاد زیبایی شناختی این قلم نیست، که بخواهد شعر یا ادبیات نام گیرد.
من نمی‌دانم چگونه زبان را از بیان جدا می‌کنید و رای به تبیین ذات ماهیت آن می‌دهید؟
باری؛ زبان را چنانکه گفتم آشکار-گاه وجود می‌دانم و از این رو هر چه بر وجود حکم شود، بر زبان نیز جاری می‌دانم. این رای عجیب و شعرگونه ای نیست! سخن فیلسوفان مسلمان در باب صدق همچون گزاره صادق؛ و یا تحلیل موضوعی-محمولی از پدیدارها(همچون بحث علامه در باب وجود لنسفه و لغیره) که جملگی بنیانی زبانی دارند، دلالتگر بر آن است که راه تحلیلِ منطقی از وجود، تحلیل زبانی است، همچنین است نوآوری صدرا در باب حمل شایع صناعی و ...
این را با سیستم تحلیلی امروزین نباید خلط کرد، سخن من به معنای فروکاستن فلسفه به مساله زبان نیست. سخن من در نظر داشتن زبان به عنوان برآمدگاه و آغازگاه راه فلسفیدن است، که چیزی نیست جز زبان. این غیر از ریاضیات و علم تجربی است که با تحلیلی دیگرگونه کارشان آغاز میشود.
به هر رو، زبان اگر نمودگاری از وجود باشد، می‌تواند همچون منطق فهم شود و همچنین از راهی جز آن. به قول خودتان از صدرا اشاره می‌کنم که می‌گفت تمامی سخنان فلسفی من اگر بطلان فلسفی پذیرند، من از راه خود باز نمی‌گردم، چه آنکه حقیقت را از راه دیگر نیز دریافتم(نقل به مضمون). توجه کنید که اگر وجود و حقیقت تنها در منطق فلسفی جلوه‌گری نمی‌کنند، پس زبان هم تنها در بحث منطق خلاصه نمی‌شود.
اگر شما منطق را مطلق گزاره ی منطق جدا از بیانش می‌گیرید، که سخن شما صحیح است و زبان نمی‌تواند جز منطق شود. اما به من بفرمایید که چگونه بدون بیان می‌توان چیزی را در زبان نشان داد؟! آیا گفتن اجتماع نقیضین محال است و ارتفاع نقیضین محال است و یا اجتماع ضدین ممکن است و .... بیانی از این اصول نیست؟ آیا به جای نوشتن اجتماع نقیضین محال است، نمی‌توان نوشت «(p&~p)~» ؟ دعوا بر سر نقض این اصل نبود و نیست؛ دعوای کاربران زبان هماره بر بیان این اصول بوده. اینکه شما سخن هیوم را متناقض می‌خوانی، به معنای این نیست که هیوم، آگاهانه خود از جمع دو گزاره نقیض آغازیده و تناقض را پذیرفته! شما در واقع بیان او را متناقض می‌خوانی.
حیث اپوفانتیک آن است که زبان را تنها به بیان علمای علم منطق و نحو به کار بندیم و تحلیل کنیم، اما هرمنوتیک آن است که مطلق زبان را همچون بیان معنادار آن در کنش روزمره تفسیر کنیم.
«در باب یقین» ویتگنشتاین تلاشی تحلیلی بسیاری عالی از سطح هرمنوتیک زبان است و نشان دادن این که گزاره های روزمره را نمی‌توان به سادگی به بیان منطقی ترجمه کرد. تحلیل او از مفهوم «دانستن» در زبان روزمره و تفاوت آن با «باور داشتن»،«آگاه بودن»، «علم داشتن» و .... نشان می‌دهد که چگونه یک منطق گرای دگم همچون مور، با یکی دانستن این امور و ترجمه ساده‌انگارانه «من می‌دانم که این دست من است» به «جهان خارج وجود دارد»، دست خوش مشکلات و دام هایی میشود که حتا از ایده آلیسم و شکاکیت دهشتناک تر و بی معنا تر است.
این تحلیل شاید به قول شما تنها تحلیل بیان باشد، اما همین تحلیل بیانی است که مبنای تحلیل دیسکورسیو علوم اجتماعی-انسانی است، چیزی ورای یک شعر سرایی و یا هم‌دلی با یک ادیب. و البته این هم چیزی جز تفاوت زبان فارسی و آلمانی است.
این تحلیل درست، اما ساده‌انگارانه‌ای ست که بگوییم تنها در متون ادبی می‌توان تحلیل بیانی (به تعبیر شما و به تعبیر من و فیلسوفان غرب زبانی) داشت و شیوه ی آن هم به سادگی عبارت است از هم‌دلی و خرده‌نگرفتن از نویسنده!
این حرف را اگر یک عالم علوم تجربی از حلقه ی پوزیتیویستی وین می‌زد، شاید بر او خرده‌ای نبود. اما شنیدن اش از کسی که با متون کلامی و فقهی و سیاسی آشنایی دارد، جای تعجب دارد.
آیا تحلیل افلاطون از غار و سایه ها، تحلیل ارسطو از ماده و صورت و یا اصل صدق مطابقت، جملگی بیان‌هایی شاعرانه و بلا وجه اند که باید با هم‌دلی و خرده نگرفتن آن را خواند؟!
همچنین تحلیل دست نامریی آدام اسمیت و حتی همین اصل تشکیک در مراتب وجود! به گمانم شیوه‌ی بیان و تحلیل آن، بحثی فرعی و طفیلی نباشد، چنان که شما می‌پنداری و تحلیل زبان، بدون بیان هم البته شبیه به کژفهمی وطنی های ما از نومن کانتی خواهد شد که شما منتقد درجه یکش بودی!(این که ورای شناخت ما چیزی ناشناختنی هست، با: در زبان ما چیزی هست ورای بیان ما، فرقی ندارد).
فوکو در باب جدابودن تحلیل گزاره ای از تحلیل قضایای منطق در دیرینه شناسی دانش، مثالی جالب دارد:
A S D F عبارتی است که به خودی خود فاقد معنا در منطق است، اما اگر این چهار حرف، در جزوه ی آموزش تایپ بیاید دلالت و معنایی خواهد داشت: چهار کلید پست سر هم در کی‌بورد!
و یا می‌توانم مثالی دیگر بگویم: گزاره ی "من هم هستم و هم نیستم" به خودی خود متناقض و بی‌معناست، اما اگر در کتاب آموزش منطق آمده باشد جهت آموختن اصل امتناع تناقض خود، دارای معنا خواهد شد.
اگر ما باشیم و صورت محض بیان منطقی، البته این دو مثال بی‌معنا و حتا متناقض اند، اما به اقتضای دیسکورس و حیث هرمنوتیک زبان است که می‌توان آنها را معنا کرد.
سخن من این نیست که منطقیون از این دست سخنان نمی‌گویند و یا معنای این سخنان را نمی‌فهمند، بل بحث بر سر آن است که ساز-و-کار منطق در زبان، این گزاره ها را برنمی‌تابد.
اما همین که خود منطق دانان هم این گزاره ها را می‌فهمند و برای آموزش منطق به کار می‌بندد، خود نشانگر آن است که نفس منطق جدا از بحث هرمنوتیک نیست.
در باب عقیده ی تثلیث مسیحیان هم گمان میکنم کمی روادار باشیم بهتر است و نقد و دفاع از این تز را بگذاریم برای جایی که خود ایشان حاضر باشند. به هر روی، تثلیث حتا اگر هم در مذهب بی‌وجه باشد؛ در دیسکورس خاص مسیحیت بی‌معنا نیست.

محمد شعله سعدی مشتی اسمال پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ

سلام بر شما از این که به نوشته من توجه فرمودید سپاس گذارم. همچنین از این که فرصت گفت و گو را فراهم فرمودید. امیدوارم طنز گاه به گاه نوشته من را به حساب جسارت نگذارید.
1- من متخصص فلسفه نیستم. راستش را بخواهید بیشتر دوستدار آن و فلاسفه هستم! طبق آن علاقه مطالعه ای کرده ام و نظری هم دارم.
2- این که راسل چه گفت و چه نگفت ، چندان اهمیتی ندارد. راسل مرجع چندان معتبری نیست. به ویژه تاریخ فلسفه او. معمولاً به سبب نگاه پوزیتیویستی ، او را فاقد صلاحیت نقد و نقل فلسفی می دانند. مثلاً همین مسأله منبع مسلمین را باید بهتر توجه دید.
3- آن فضایی که مسلمین فلسفه را از آن آموختند ، نو افلاطونی (افلوطینی) بود و نه ارسطویی . ویژگی مهم تفکر نو افلاطونی ، ادغام افلاطون و ارسطو بود که نزد افلوطین صورت گرفته بود. غیر از راسل تاریخ نویس های دیگری هم هستند. به نظریات کاپلستون هم رجوع بفرمایید . به ویژه در مورد نوافلاطونیان.
4- اما در مورد رد مدعای راسل: سرور ازجمند، فارابی که کتاب مهمی در تقریب آراء افلاطون و ارسطو دارد ، کتاب «اثولوجیا»افلوطین را (در اصل خلاصه آثار افلوطین است.) به ارسطو نسبت می دهد. این خطای مهلک تا زمان ما هم ادامه داشته است.
5- شباهت های کلیه عرفای نویسنده ایرانی و کلیه فلاسفه ایرانی در نظام مرتبه ای است که افلوطین تقسیم بندی کرده است. فرقی نمی کند که شما وجود را از منبعی به نام احد و در اقانیم ثلاثه افلوطین بدانید یا از منشأ نورالانوار سهروردی یا الوجود واحد ابن عربی_صدرایی و در اصطلاح حضرات خمس یا وحدت تشکیکی وجود آن نظام سلسله مراتبی را تعبیر کنید. . همه بر یک طبل کوبیده اند. واحد فیضان کرده کثیر تولید شده است. این نظر هر چهار اسمی است که برده شد.
6- دعوای تفکر اصالت ماهیت و وجود ، تاآن جا که من در آثار آقای مطهری دیده ام ، یک دعوای جدید در همان زمانه صدرا و بین صدرا و استاد او میرداماد است. لااقل این را من می فهمم که مدعای میرداماد مبنی بر اصالت ماهیت کاملاً با نظر یا دستکم بافت فلسفه سهروردی که میرداماد در آن می اندیشد مغایر است.
7- در ضمن من بیشتر به شباهت ها و هم سانی ها توجه کردم . قطعاً بین نظر دو فیلسوف در یک نحله اختلافاتی هم هست ، اما این اختلافات باید به حدی بشود که بتوان یک مکتب تازه را نوید داد. همینطور به وضع اسف بار فلسفه بعد از صدرا من توجه داشتم.
8- شما خودتان « اصول فلسفه و روش رئالیسم »را مطالعه کرده اید؟ نسبت آن با مارکسیزم چیست؟ چقدر می توان مدعیات مارکسیزم واقعی و نه نوع منحط تر وطنی را پاسخ گوید؟
9- اصلاً بازی را از جای دیگری ببینیم . این هایی را که فیلسوف می خوانید ، احیاناً متکلم نیستند؟ انگیزه طباطبایی از نوشتن روش رئالیسم چیست؟
10- بین صدرا تا علامه چند فیلسوف را نام ببرید که فقط یک گام از صدرا پیش افتاده باشند. خود علامه هم اگر ملاقات هایش با کربن و فلسفه خوانده های ایرانی در غرب نبود ، جز تکرار صدرا چیزی نداشت. در زندگی نامه اش در مورد مشقت سفرمدام هر هفته به تهران و انگیزه آن بخوانید.
11- فلسفه ذهن و ابن سینا و شیخ الرئیس چه ربطی به بعد از صدرا دارد؟
12- ادعای «عدم تحول به واسطه ی انسجام و استحکام درونی» بیشتر مذهبی است تا فلسفی . فلسفه با تغییر و تحول معنا پیدا می کند. نقد های تند حسن زاده آملی را بر نظام سلسله مراتبی صدرا بخوانید تا میزان این انسجام معلوم شود. همچنین کتاب «سرقات صدر» را . «تشتت و از هم گسختگی» به نظر شما و تحول مستمر به دید من ، صفت فلسفه است. چرا که پویا و حی و خود ویرانگر و خود منتقد است.
13- در مورد فواید نگاه کانت فقط این را بگویم که تا من بگویم خدا چنین است ، تمام صورت های دیگر بیان فهم از خدا را رد کرده ام. آن گاه با این استواری فلسفه اسلامی به زعم شما و این «سنگوارگی »آن به دید من، باب بحث بسته می شود. بگذارید نقلی از علامه کنم. علامه در فواید مدرنیته ایرانی فرموده اند از فوایدش بر افتادن «درویش کشی» بود. به عبارت دیگر همین که یک فهم از خدا حاکم شود ، دیگر فهم ها (و مراکز این فهم) محکوم به فنا می شوند. بگذارید فهم از خدا کار مومنین باشد نه فلاسفه آن هم در خلوت و نه جلوت . تا به ازای نَفَس ها راه به سوی خدا باشد. نقد تند هیدگر بر الهیات به معنای اخص که در فلسفه دنبال می شود ، شیء سازی و محدود سازی و موجود سازی خدا است . تقلیل یک حیات محض ، به یک موجود محدود به تعریف .
14- آقای ابریشمی خودشان باید توضیح بدهند که منظورشان چیست. اما اگر فقط مطالعه آثار فلسفه ایرانی بعد از اسلام ، از سر کنجکاوی باشد، بدون هیچ برون دادی ، دردی از فلسفه ما دوانمی کند. اگر مثل حاجی و علامه تکرار صدرا باشد و دیگران ، باز هم دردی دوا نمی کند. اما من فکر کنم ، باید برون داد مطالعه آقای ابریشمی ، ویران سازی ساختار و حتی ساختمان فلسفه ایرانی باشد که نتیجه اش را شما قبح می دانید و نه حسن. آن چه «تشتت و از هم گسختگی» تعبیر کردید.
15- من هم معتقدم روی فلسفه اسلامی کاری نشده ، اما این قسم کار را نه سکون و ناسجام و ثباتی که من «سنگوارگی»تعبیر می کنم.
16- من هم معتقدم که «آقایان سروش و ملکیان ، دوستدار و...هیچ نظر فلسفی جدید را ارائه نکرده اند و هیچ اجتهاد و انتقادی را در برابر فلسفه ی غرب انجام داده اند» نیاز به مناقشه نیست به متن مراجعه بفرمایید.
17- به نوشته شما سر خواهم زد و اگر چیزی به نظرم برسد عرض خواهم کرد. امیدوارم چیز تازه ای باشد که بتوانیم مشت محکمی به دهان غربی ها بکوبیم . نه مثل سایر مشت هایمان! اما اگر نبود ، خوشحال می شوم عهده دار بیان نوآوری های فلسفه اسلامی در مقابل فلسفه غربی به ویژه بعد از صدرا بشوید تا آن را با هم نقادی کنیم.

مشتی اسمال - محمد شعله سعدی پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
خواهش میکنم .همچنین .پاسخ بخش های فرمایشاتتون رو بند وار مینویسم.
1-همچنین است احوال حقیر
2-تا حدی موافقم بیشتر از باب موید اسم او را اوردم گمانم این نبود که نظر شما در باب راسل چنین باشد.
3-نظر کاپلستون به نظر شما نزدیک تر است لکن نوشته هایی که از ابن رشد باقی مانده و قدیس سازی های او از ارسطو خلاف این نظر است همچنین نظرات ابن سینا در باب تجرید و کلیات و نفس به شدت به ارسطو نزدیک است تا افلاطون.البته سخن شما را تا حد زیادی در باب ریشه ی نوافلاطونی داشتن فلسفه ی اسلامی میپذیرم.ارسطو در دو مقام سخن گفته است یکی در هنگان بیان نظر خودش یکی در هنگام نقد افلاطون.و این دومی نیز بسیار موثر در فلسفه اسلامی بوده است.
4-اگر «اثولوجیا» را اثر افلاطون بنامیم حق با شماست.تمام و کمال.چنانکه مرحوم ملاصدرا نیز بر مولف که به گمان صحیح یا باطل او ارسطو است ارج بسیار نهاده است.
5-خب این کلیتی از فلسفه ی اسلامی است خلاصه ی اثار بسیاری از فلاسفه ی غرب را نیز بدین صورت میتوان بیان کرد اما اینکه کل فلسفه ی اسلامی را خلاصه در همین بدانیم ناراحت کننده است.
6-اینکه سهروردی با میرداماد اختلاف نظر دارد صحیح است چنان که ملاصدرا با ابن سینا اختلاف نظر دارند اینجا سخن از وجه اشتراک این دوست که در یکی اصلت با ماهیت است و در یکی با وجود.معروف ترین فیلسوف اصالت ماهیت سهروردی است.و سالها پیش از صدرا میزیست بیان اینکه این دعوا رایج و نو زمان صدرا باشد چه از سمت شیخ شهید باشد چه از سمت جناب محمد شعله سعدی باطل است.
7-عرض کردم اصالت ماهیت و اصالت وجود و مشاء و اشراق و متعالیه هر کدام یک مکتب با ارای مختلف زیادی است.اگرچه موضوعات مشترک هم زیاد دارند.و عرض کردم چطور تفاوت های جزیی ایر و راسل بزرگ دیده میشود اما اینجا همه با یم چوب رانده میشوند.این خوب نیست.
8-حقیر ادعا ندارم که این کتاب کل فلسفه ی مارکسیسم را بررسی و نقد کرده است و حتی نگارنده ی ان نیز چنین ادعایی ندارد اسم کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم است نه مثلا نقد مارکسیست با این حال دفاعیات صورت گرفته در این کتاب بر مبنای اشکالاتی است که مارکسیست های وطنی بیان کرده اند.اما کتاب نقدی بر فلسفه ی مادیگرایی شیخ شهید مرتضی مطهری تا حد زیادی عهده دار موفق این جریان بوده است.
9-خیر.فیلسوفند انگیزه ی کانت از پاسخ هایی که در برابر تفکرش قد علم میکردند چه بود؟
10-ملا مهدی نراقی و ملا احمد نراقی –(در باب فلسفه های مضاف ) .
مرحوم حاج رضا دشتکی (نه ان دشتکی شیرازی معروف) در بعد موجود مضاف
اشیخ محمد تقی املی که نظرات ملاصدرا در باب معاد را به کل رد میکند.
ضمن انکه غفلت از یک مساله مهم تاریخی ما را به ورطه ی بی انصافی و حتی بی عدالتی در قضاوت میکشاند در طول تاریخ بعد از اسلام شیعه همواره در محجوریت و مظلومیت واقع شده است و هرگاه ازادی نسبی بدست اورده بلافاصله رشد و نمو فکری خودش را نشان داده است.انتظار گزافه ای است که طلب مدل سیاسی از ملاصدرا یا بوعلی داشته باشیم.بعد از صدرا وضعیت سیاسی ایران بگونه ای افتضاح گردید که فضا به سمت نخبه کشی و فیلسوف کشی تمایل پیدا کرده است انوقت چطور میشود انتظار داشت که رشد فلسفی خاصی داشته باشیم ضمن انکه عرض میکنم عدم تغیر در فلسفه را مایه استحکام و نقطه ی قوت ان میدانم.مبینیم که باز تا در فضایی که به سبب بروز انقلاب جامعه دارای ازادی نسبی میشود بلافاصله افرادی چون مرحوم علامه شهید مطهری و حضرت امام در ابعاد مختلف سیاسی و اجتماعی اظهار نظر میکنند.نظریه ولایت فقیه و....زاده ی همین شرایط است.
11-گمان کردم سخنتان به طور کامل ناظر به فلسفه ی اسلامی است.
12-خب بنده هم میگویم ادعای " فلسفه با تغییر و تحول معنا پیدا می کند" یک ادعای مذهبی است.چه کسی سند شش دانگ به من و شما داده است که بگوییم فلسفه با چه چیز معنا پیدا میکند و نمیکند.اگر ما چیزی را در موردی یافتیم که دیگر در ان مورد بیشتر از ان چیزی نبود دیگر فلسفه ی ما مرده است؟؟؟مشکل در این است که نگرش شما ایده الیستی است و با این نگرش واقع همواره مجهول است اما بنده رئالیستی به موضوع نگاه میکنم.
13- متوجه نمیشوم اینکه مثلا من بگویم ذهن چنین است (چنان که کانت میگوید) تمام صورت های دیگر فهم از ذهن را رد کرده ام انوقت باب بحث بسته شده است؟؟؟؟بالاتر از ان اینکه من بگویم واقعیت دست نیافتنی است تمام برداشت های دیگر را در باب واقعیت سد کرده ام انوقت راه بحث بسته شده است؟؟ضمنا محکوم به فنا بشوند.ما به نتیجه چکار داریم .حق جو خارج از نتیجه تفکر میکند وگرنه دچار مغلطه ی رجوع به نتیجه باور است.طبق تعریف شما تمام فلسفه ی فلاسفه ی دنیا سنگواره هستند چون میگویند فان موضوع چنین است و یا چنان است.با برداشت های شعر گونه از روایت به ازای ادم ها راه هست برای رسیدن به خدا که چیزی حل نمیشود.اگر با نگرش فلسفه ی اسلامی به ویژه بعد از صدرا به خدا اشنا بودید متوجه میشدید که اشکالات هایدگر وارد نیست.
14-لزوما ویران سازی را چنان که گفتم مثبت نیمدانم ادم یک چیز درست را خراب کند که هنر نکرده است.
15-مخالفتم و دلالیلش را اعلام کردم.
16-حصول منظور شد و این کافی است.
17-بسیار خب.
موفق باشید یا علی

محمد شعله سعدی مشتی اسمال پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ب.ظ

باسلام دوباره
1- اثولوجیا یک اثر نوافلاطونی است که خلاصه ای است از آثار افلوطین . اگر درست یادم مانده باشد ظاهراً توسط فرفریوس شاگرد افلوطین تنظیم شده است.
2- بگذارید تکلیف صدرا و دیگر فلاسفه ایرانی را همین جا روشن کنیم. اشتباه کرده اند که این اثر را از ارسطو دانسته اند.
3- به نظرم یک بار معنای ماهیت را نزد صدرا و دیگران اگر باز خوانی کنید به نکته عدم اصالت ماهیت در بافت فلسفه شیخ اشراق گرایش پیدا کنید. صدرا مدعی است که در وجود «وحدت و اشتراک» وجود دارد ، ماهیت نیز اعتباری است. اما اختلاف بین موجودات ، اختلاف در بهره مندی آن ها از وجود است. این را شیخ اشراق اختلاف در بهره مندی از نور و افلوطین اختلاف در بهره مندی از فیضان یا مرتبه نور و فیضان می دانستند. با این وضع هر سه وحدت وجودی هستند و در بافت آثارشان وحدت وجودی هستند. یا به تعبیر مطهری لوازم بحث شان را اگر رعایت کنیم ، وحدت وجودی می شوند. در حقیقت اگر این را یک نظر شاذ نگیرید ، من معتقدم دعوای اصالت ماهیت از اساس ناشی از یک سوء تفاهم بوده و از اساس اشتباه و باطل.
4- من بر « کل فلسفه ی اسلامی » که هیچ ، بر جزء آن هم تسلطی ندارم. آن ها که تسلط دارند باید چیزی پیش بکشند که بگوییم ما نیز در کنار کلام اسلامی فلسفه ای هم داشته ایم. اما بگذارید من چیزی برایتان بگویم. از احمد شاملو ، خبرنگاری پرسید در این سال های پس از انقلاب چه رمان برجسته ای در ایران نوشته شده . شاملو پاسخ داد هیچ رمانی . خبرنگار اعتراض کرد که مگر تو همه رمان های بعد از انقلاب را خوانده ای؟ پیرمرد جواب داد نه ، ولی اگر رمان بزرگی نوشته شده بود خبرش به ما هم می رسید. آقای ارجمند ، با بودجه میلیاردی موسسه آقای مصباح یزدی و تسلط مثال زدنی ایشان بر آراء فلاسفه ایرانی ، چرا خبری از این رمان های برجسته نوشته شده به گوش غربی ها ، شرقی ها ، ما هم وطن ها نمی رسد؟ ضمن آن که راهبرد علوم اسلامی و تقابل با غرب را ایشان دستکم سه دهه است که در پیش گرفته اند؟
5- من آن کتاب آقای مطهری را نخوانده ام اما اگر هم دل باشید، کتاب دو جلدی شرح مبسوط منظومه ، که در حقیقت درس گفتار است ، کوشیده از عهده بر آید و به فلسفه تطبیقی گراییده است. آن را مدت ها پیش مطالعه کردم و بیشتر سفسطه یک ایرانی بیگانه با فلسفه غرب بود که می کوشید با تصویر شبح گونه ای از فلسفه غرب مبارزه کند. با عذر خواهی، من داستان جنگ آسیاب و چوب جاروی دن کیشوت را به یاد آوردم. شاید این کتاب دیگر، بهتر باشد.
6- این که این ها را فیلسوف می خوانید ، به این می ماند که من و شما از فلسفه دو چیز مختلف را مراد می کنیم و نه یک چیز را . فلسفه تفکر بی پیشفرض است یا دستکم می کوشد چنین باشد. بر خلاف کلام. فیلسوف سر آشکار سازی و پرده برداری دارد و جستجوی حقیقت . در حالی که متکلم سر دفاع از اعتقاداتش را دارد. رانه کانت رهایی فلسفه از کلام بود و رانه این حضرات بر عکس. پیش فرض صدرا در رفع اختلاف عقل و نقل و برهان را در نظر بگیرید تا مدعای من شفاف شود. چنین طرحی از پیش محکوم به شکست و از بن غیر فلسفی بلکه ضد فلسفی است.
7- بسیار سپاس گذار می شوم که با تسلطی که بر فلسفه اسلامی دارید ، فرصتی را برای ما فراهم کنید و دستاورد های این گرانمایگانی که نام بردید (ملا مهدی نراقی و ملا احمد نراقی، مرحوم حاج رضا دشتکی، اشیخ محمد تقی آملی ) توضیح بدهید تا بررسی کنیم. راستش ته دل من و هر ایرانی و هر جهان سومی این آرزو موج می زند که ای کاش پدران تنبل و عقب افتاده ما چیزی داشته باشند که بتوانیم با آن پوزه این غربی های خود شیفته را به خاک بمالیم.
8- این که گفتم «ادعای «عدم تحول به واسطه ی انسجام و استحکام درونی» بیشتر مذهبی است تا فلسفی و فلسفه با تغییر و تحول معنا پیدا می کند.» برای این بود که دین دار مدعی است اصل و فرع اعتقاداتش را چون خداوند تنظیم کرده است ، ازلی و ابدی است . و چون خداوند تنظیم کرده تاریخ و زمان بر آن بی تأثیر. علم هزار سال آینده هم هرگز گردی بر دامن عزتش نمی نشاند. در حالی که فلسفه و فیلسوف چنین نیست. فیلسوف اگر توفیق داشته باشد که نظام برساخته و اعتقادات جزمیت یافته اش را فرو بریزد ، این را توفیق تمامی برای خود فرض می کند. دکارت ، کانت ، نیچه ، هیدگر ، ویتگنشتین از جمله این آدم هایی هستند که به قول نیچه، پتک به دست گرفته اند و به جان بتهای اطرافشان شان افتاده اند. به ویژه بتهایی که خودشان ساخته اند. برای همین دین با سکون و ثبات و قطعیت و فلسفه با تغییر و تحول و تشتت و... معنا می دهد. مگر این که من و شما در مورد فلسفه دو چیز کاملاً مختلف را مراد کرده باشیم.
ضمن آن که رئالیستی و ایده آلیستی یک برچسب نچسب است. شاید جای دیگری به این بپردازیم. فقط خلاصه بگویم که بیش از مارکس هیچ کس بر این دو واژه، بند بازی نکرد. اولی را به معنی دروغین و دومی را به معنی راستین فرض می کرد. از او هم استوار تر کسی خود را رئالیست نخواند. دیدیم که چقدر آینده نگری او بی بنیاد و نا استوار بود.
9- ویران سازی ، جز آباد سازی نیست. و بدون ویران سازی ، آباد سازی غیر ممکن است. منظور از ویران سازی البته که شالوده شکنی بود.
10- اتفاقاً اندکی به این امر (خداشناسی فلسفه اسلامی) آشنا هستم. چنانچه پیشتر گفتم از بحث در این زمینه استقبال می کنم. اما در مورد فلسفه استوار و لایتغیر اسلامی داشتیم صحبت می کردیم که می توان برای مثال کل فلسفه صدرا را برهان صدیقین او و حواشی و لوازمش دانست. با این وصف دوباره می گویم که وقتی فیلسوف در مورد خدا ، یعنی آن وجود محضی که شکار فهم و زبان نمی شود ، تصویری ارائه می کند ، اگرچه شامل و کامل، آن هم در زمینه استوار فلسفه اسلامی ، همین یک تصویر، غالب مطلق می شود. تصاویر دیگر باژگونه تلقی می شوند. این فقط یک مثال بود . تفصیل آن هم ممکن است. ضمن آن که اندیشه صدرا ، بریده از تجربه است . یعنی جز با مجادله و لفاظی و حرافی ، هیچ راهی برای کشف صحت و سقمش در دست نیست. درست مثل همه مباحث افلاطونی تبار. نقد هیدگر اتفاقاً سخت کوبنده و توفنده است . خدای انسان وار ، خدای موجود ، خدای شیء وار همه آن چیزی است که هیدگر به آن می تازد و به نظر من روا می تازد.
11- برای این که نقد هیدگر از جهتی که من می فهمم کمی شفاف شود، توضیحی می دهم. همانطور که مستحضرید ارسطو برهانی دارد که در فلسفه اسلامی به برهان اثبات وجود واجب مشهور شده است، بدون این که ارسطو چنین قصدی داشته باشد. (ارسطو چیزی حدود 52 محرک لایتحرک را به رسمیت می شناخت) او حرکت را از منشأ ثابت می داند . محرک لایتحرک. یعنی کل کنش و واکنش هستی را به حرکت اگر تأویل کنیم، مصدر این حرکت باید ثابت باشد. این برهان را فارابی با برهان علیت تبیین می کند. هر معلولی علتی دارد و این سلسله در علت العلل قطع می شود. علت العلل خودش نباید علت داشته باشد. ابن سینا برهان وجوب و امکان را پیش می کشد. هر چه در خارج هست یا واجب است یا ممکن. اگر واجب است که مدعای ما (وجود واجب الوجود) ثابت است و اگر ممکن است که محتاج واجب است.
شیخ اشراق ، صدرا و خود افلوطین ، این برهان را به گونه ای دیگر بیان می کنند. در برهان این ها یک تغییر دیگر هم در نظر ارسطو وارد می شود. آریایی ها ، به خلقت از هیچ معتقد نبودند و برای آن ها ماده بی شکل ازلی بود. ارسطو محرک لایتحرک را منشأ حرکت و صورت گیری ماده بی صورت می داند و نه خالق و منشأ آن ماده . در نظر این گروه اخیر ، آن واجب که به نام های احد ، نورالانوار ، وجود مطلق و... نام دار است ، هم منشأ حرکت و هم منشأ وجود است. در اصل این دومی است یعنی منشأ بود و وجود. بلکه هر چه که هست ، او است. این وحدت وجود است و نه وحدت شهود.
بگذارید اول نقدی به آن وارد کنم که باز هم امیدوارم آن را زیاد شاذ ندانید. شیادی را در بازی ببینید. همه محتاج علت اند ، جز علت العلل . در حقیقت پیایان مدعا ، آغاز آن را نقض می کند. درست مثل آن آرکیتایپ معروف که مار دمش را گاز گرفته است. اگر از حدود منطق ارسطویی خارج شویم ، اعتبار این برهان هم فرو می ریزد. اما نقد هیدگری : آیا با این نظر ، چه ارسطویی چه افلوطینی ، ما خدا را در ردیف دیگر موجودات نگذاشتیم؟

مشتی اسمال - محمد شعله سعدی جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ق.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام مجدد
1-سندی برای این موضوع در دست دارید؟؟
2-ایرادی ندارد ابایی از این موضوع ندارم.
3- طبق متون بجا مانده از سهروردی من جمله حکمه الاشراق که عمده نظرات وی در باب مکتب اشراق در ان گرداوری شده است وی اصالت را از ان ماهیت میداند و یکسر بر بوعلی میتازد که چرا اصالت را از ان وجود دانسته است .بیان اینکه " من معتقدم دعوای اصالت ماهیت از اساس ناشی از یک سوء تفاهم بوده و از اساس اشتباه و باطل." بسیار ناپخته و خام اندیشانه است.مساله ای که دائما شما وجه اشتراک میان این فلاسفه میگیرد مساله ی تشکیک منطقی است.شیخ اشراق قائل به تشکیک در ماهیت بود که ابتدا مشاییون ایراداتی جدی بر ان وارد کردند و در نهایت با کار ملاصدرا جریان حل شد.ضمنا اگر ادرس سخن مرحوم مطهری را در بحث اصلت وجودی بودن شیخ اشراق نشانم دهید ممنون خواهم شد.ادله ای که شیخ اشراق یکسر در رد اصلت وجود م اورد غیر قابل انکار است و صراحت ویژه اش جای هیچ شبهه و شکی را باقی نمیگذارد.
4-گاهی مشکل از نرسیدن خبر است گاهی مشکل از گوشهاست.خدا اقای شاملو را رحمت کند اما ایشان هم گوشهایشان مشکل داشته است.این دست اظهار نظر ها بیشتر از ذوب شدگان در غرب سر میزند.یک نگاه اجمالی در اثاری که موسسه امام خمینی ، انتشارات اسراء ، انتشارات حوزه و دانشگاه و..منتشر میکنند بیاندازید.اگر همانقدری که پیگیر اخرین ترجمه های اقای سیاوش جمادی و... بودید دنبال پیگیری اثار منتشره طی دو دهه اخیر در زمینه ی فلسفه ی اسلامی هم بودید قطعا نظرتان چیز دیگری بود.به جد میگوید طی این دو دهه مساله ی فلسفی روزی نمانده است که دست کم یک کتاب در نقد ان نوشته نشده باشد.اما وقتی قرار باشد که چیزی را نبینیم و بر روی اعقادمان پافشاری کنیم اوضاع بگونه ای دگر است.بگذارید قضیه را طور دیگری مطرح کنم اگر به جای اقای شاملو مثلا اقای مصباح بود و از ایشان میپرسیدند که غرب چیز درخور و تازه ای برای ارائه دارد و ایشان میگفت نه و بعد در جواب خبرنگار که معترض شده بود مگر شما همه ی اثار را مطالعه کرده اید پاسخ میداند که نه ولی اگر مطرح شده بود به گوش ما هم میرسید شما باز هم همین نظر را داشتید.عرض کردم جریان فلسفه ی غرب در کشور ما واقعا مبتذل و لمپنی است.و باز تاکید میکنم مثلا اقای جان هیک را در دانشگاه دورهام نمیشناسند اما در ایران شکر خدا بچه دبیرستانی ها هم از او صحبت میکنند.پس اینکه اینجا دعوایی وجود دارد در فلسفه ی غرب به این معنا نیست که فضای عمومی سایر جوامع هم چنینی است امام در مورد اقای کسروی گفته بود
"«... یک دفعه آدم می‌بیند که کسروی آمد و کتابسوزی [کرد]. مفاتیح‌الجنان هم جزو کتاب‌هایی بود که سوزاند. کتاب‌های عرفانی را هم سوزاند. البته کسروی نویسنده‌ی زبردستی بود، ولی آخری دیوانه شده بود یا یک مغزی است که این مغز ـ بسیاری از شرقی‌ها این طوری هستند که تا یک چیزی، چهار تا کلمه‌ای یاد می‌گیرند، ادعایشان خیلی بالا می‌شود. کسروی آخری ادعای پیغمبری می‌کرد. نمی‌توانست به آن بالا برسد، آن‌جا را می‌آورد پایین.»"
حرف حقی است عموما ما شرقی ها ادم های بی جنبه ای هستیم.اقایان تا دو تا دانشگاه خارج از کشور دعوتشان میکند و جایزه ای تقدیمشان میکند رویای شهرت کورشان میکند.همین باعث میشود تا جریان های فلسفی غرب در کشور ما اینقدر لمپنی باشد.گمان میکنم شما در رشته های وابسته به ریاضی یا تجربی تحصیل کرده باشید تا انسانی اما بر روی فلسفه ی غرب تسلط دارید این چیزی است که به هیچ وجه در غرب رایج نیست.تنها جریان فلسفی که در ایران میان فیلسوفان رایج است حکمت متعالیه است به همین جهت مهجور مانده و از دید من و شما غافل .در عوض تا دلتان بخواهد نقد های اقای ملکیان را در مورد فلسفه ی اسلامی میخوانیم و....بگذریم.
5-در مورد شرح منظومه کم لطفی میکنید اگرچه که این کتاب بیشتر توانش در تبیین همان منظومه است با این حال جایی از قول گلسرخی خواندم که برخی از مارکسیست های وطنی درس های شیخ شهید را در تبیین اراء فلسفی مارکسیست شرکت میکردندبه وقت نقدش که میرسید جلسه را ترک میکردند بس که مرحوم مطهری بر روی اراء مارکس مسلط بود.
احسان طبری که خود از نظریه پردازان مارکسیست بود بوسیله اشنایی با همین اثار و افراد بود که موحد شد.در دیدارش با اقای دوست محمدی گفته بود تاسف میخورم که چرا کربن از فرانسه می اید برای ملاقات با مرحوم علامه اما من حتی یک بار هم وی را ندیدیم.تاسف میخورم که چرا کتابهای مرحوم مطهری را نخواندم و.... .(نقل به مضمون)
6-با مقدمه حرفتان موافقم اما اینکه میگویید دعواهای صدرا و بوعلی و....کلامی است اشکارا مغایر با واقع است.مرحوم شیخ الرییس به صراحت مگوید مساله ی معاد را با فلسفه نمیشود حل کرد و یا نظر او در باب علم خدا به جزئیات بر خلاف مسلمات مذهب است .همچنین است نظر ملاصدرا در باب معاد جسمانی که به شدت مورد نقد و حمله ی کلامیون واقع شد و برخی از تفکیکیان وی را به واسطه ی این نظر مرتد اعلام کردند.پیش فرض ملاصدرا در مساله ی برهان قران و عرفان به شدت مترقی و اتفاقا فلسفی است.اگر صدرا در اثبات نظرش از شیوه ای به غیر از عقل بهره جسته است انگاه سخن شما صحیح خواهد بود.چه اشکالی دارد که کسی از نظر فلسفی اثبات کند که برهان قران و عرفان هم نتیجه اند؟؟؟؟ضمن انکه حدااقل این پیش فرض مانند انچه که در غرب رایج است یک اصل بی علت نیست.شما یک تعریف جزمی از فلسفه بر ساخته اید که و ان را در انحصار گرفته اید.مثلا اگر کسی در فلسفه کلمه ی خدا را بیاورد لاجرم فیلسوف نیست و کلامی است.صد درصد این حرفها را باطل میدانم.هر فیلسوفی از عقایدش دفاع میکند ایا کانت از عقایدش دفاع نیکرده است؟؟؟حرفهایی میزنید.
7-الان نظرات تک تک این عزیزان را بنویسم؟؟حرفی نیست اگر مایل بودید اینکار را هم انجام خواهیم داد.
8-اگر کسی اثبات کند خدایی هست با همان توصیفات خاصه اش و دینی می اورد و فهم ما از این دین هم متغیر و سیال (بدان مفهم قبض و بسطیش) نیست و همواره مسائلی است که لایزال است انوقت چه؟؟مساله ی دیگر این تغیر و تغییر که مدعی ان هستید خودش یک اصل ثابت هست یا نه؟؟؟لابد کسی حق ندارد از این ادعاها داشته باشد وگرنه فیلسوف نیست.لطفا از موضع جزمی و به قول خودتان سنگواره ای که نسبت به فلسفه دارید کمی بیرون بیایید و به جای انحصار فلسفه در ید خود عده ای دیگر برای دیگران هم حقی قائل باشید.اگر گفتم رئالیست و ایده الیست بیشتر بدان جهت بود که من میگویم اگر ما واقع را کشف کردیم و معتقد شدیم که واقع در سیلان نیست حکم به سیالی و تغیر فلسفه خلاف منطق است اما کسی که معتقد است فلسفه دائما در ویرانی و ابادی است لاجرم یا واقع را در سیلان میداند و یا فهم واقع را.حال این دو کلمه میخواهد توسط مارکس بازیچه قرار گرفته باشد یا نه.
9-چنان که گذشت علت بطلان این نظر را گفتم.
10- خیلی عالی از استقبال شما استقبال میکنم ادرس پست را گذاشتم منتظر نظرتان هستم.بنده هم عرض کردم مثلا وقتی کانت در باب ذهن حکمی صادر کنید پیاپیش سایر تصورات در باب ذهن را باژگونه دانسته است.و چنین است سایر اثار فلاسفه.حرفی میزنید که منطق مشخصی ندارد.عرض کردم نقد هایدگر میخواهد توفنده و کوبنده باشد یا نباشد با تصوری که فلسفه ی اسلامی از خدا میدهد ناسازگار است.مساله دیگر "اینکه یک چیز برای اثبات صحت و سقمش باید مدخل تجربی داشته باشد" خودش مدخلی در تجربه دارد اگر دارد که دور است و اگر ندارد مهمل است؟؟؟گمانم این بود که شما تفکری هایدگری دارید تا تحلیلی.و به تبع با جریان پست مدرنیته همنوا هستید.
11-من چیزی از برهانی با نام مخصوص" اثبات وجود واجب" نشنیده ام و تا جایی که میدانم همه ی براهین در اثبات وجود واجب بنا شده اند. برهان اولی که اورده اید یک برهان کلامی است نه فلسفی با نام برهان حرکت که معمولا در کنار برهان حدوث می اید.اگرچه فلاسفه و حکا نیز از ان یاد کرده اند اما حق ان است که این برهان مخصوص کلامیون است و ضعفهای اساسی دارد.
مساله ی علیت هیچ گاه در میان فلاسفه ی اسلامی به عنوان یک برهان مستقل مطرح نبوده است و برهان فارابی با برهان حرکت متفاوت است.برهان علیت به صورت مستقل فقط در میان برخی از متکلمین غربی نظیر توماس اکوئیناس مطرح شده است.بگذریم از این که هر دو برهان را شما به شکلی کاملا مفتضح و ناپخته تقریر فرمودید.چنان که مشهود است برهان امکان و وجوب بوعلی اصلا ان اشکالی را که شما گمان برده اید ممکن است بنده ان را شاذ بدانم (که اصلا چنین نیست) بر نمیدارد چون نه از سلسله علل سخن میگوید نه از نیاز معلول به علت بل از نیاز ممکن به واجب سخن میگوید.
ضمن انکه اگرچه اشکال شما فقط بر برهان علیت به صورت مستقل وارد است با این حال اگر این عبارت را تصحیح کنیم همین اشکال همه وارد نمیشود
"همه محتاج علت اند به جز واجب!چون وجوب برای او به نحو ذاتی است به اعتباری واجب قائم به ذات است."انگاه اشکال شما فرو میرزد.پوزش میطلبم از اینکه این را میگویم اما چنان که مشهود است مطالعه ی شما در باب اثبات براهین خدا به شدت ضعیف و کم عمق است و فقط یکسری چیزهای مبهمی از ان شنیده اید انهم به مدد نقدهایی که بر این براهین وارد شده اند.
پیشنهاد میکنم برهان صدییقین را که ادرسش را گذاشته ام مطالعه بفرمایید سپس در این باب گفت و گو کنیم.
پیروز باشید.یا علی

مشتی اسمال جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
خسته نباشید
مرا میشناسید در مقام بحث صریح و بی رحم هستم این را به حساب جسارت نگذارید
برای انکه بحث کلاسه شده پیش رود من سوالاتم در بند های جداگانه مینویسم شما پاسخ بند ها را بنویسید
1-شما تکلیف این سوال را روشن کنید ایا سطح یا وجه اپوفانتیک زبان با سطح یا وجه هرمنوتیکی ان در مصادیق تفاوت میکند یا خیر؟یعنی عبارتی را میتوان یافت که از حیث منطقی بی معنا باشد اما از حیث هرمنوتیکی معنا دار؟اگر بله یک مثال برای ان بنویسید.
2-زبان را من از بیان جدا نکردم زبان شناسان جدا کرده اند.موضوع ساده است بیان ظرف اشکاری زبان است.مفهوم "من اب میخواهم" در ذهن هر کسی وجود دارد حتی ان کسی که در جنگل های امازون رشد یافته است و برای بیان از اوا و اصوات استفاده میکند.اگر بیان عین زبان باشد به واسطه ی تغییر در بیان تغییر میکند مثلا مفهوم" من اب میخواهم" در ذهن یک نفر یک چیز است و در ذهن نفر دیگر چیز دیگر!!!و اگر بیان بخشی از زبان باشد همان بخش دستخوش تغییر است.لحظه به لحظه تناقض های گفتار شما بیشتر میشود!!با عرض پوزش البته!
3-در مورد اشکارگاه وجود بودن زبان من فعلا مخالفتی ندارم.لکن سوالی دارم استحاله اجتماع نقیضین را چگونه از دل مفهوم وجود استخراج میکنید؟بسم الله حرف شما بالاتر از سخن اقای احمدی که نیست ایشان میگوید اجتماع نقیضین همان "وجود وجود است "هست.بسیار خب من میپرسم اگر کسی پیدا شد و گفت وجود وجود نیست ما باشیم و مفهوم وجود چگونه به او پاسخ میگوییم؟؟دقت بفرمایید درست است که مفاهیم به واسطه ی وجود در ذهن ما حاضر میشوند اما میان مفهوم عدم با سایر مفاهیم تفاوت های بسیاری است از این باب انچه که در باب حکم به استحاله ی اجتماع نقیضین در ذهن ما حاضر میشود ماهیت عدم نیست.اصلا بگذارید بازی خطرناک تری را شروع کنیم
من میگویم حکم به استحاله ی اجتماع نقیضین محال است.با مبنای شما جلو می ایم.میدانیم برای تصور دو چیز این دو چیز باید دارای حقیقتی ممتاز از هم باشند.لذا وقتی در اجتماع نقیضیمن عدم را مراد میکنیم عدم نیز باید دارای حقیقتی ممتاز از وجود باشد.اگر دارای حقیقت ممتاز نباشد دیگر نمیتوان حکم کرد اجتماع نقیضین محال است و حرف ما ثابت است.و اگر عدم دارای حقیقتی ممتاز شد ذهن باید بتواند حقیقت ان را رفع کند چرا که اگر نتواند دیگر نقیض وجود نیست که عقل حقیقتش را رفع میکند.و اگر بشود حقیقت عدم را رفع کرد.عدم رافع عدم میشود "عدم مضاف به عدم" یعنی "عدم العدم".که عدم العدم از ان جهت که رفع عدم است مقابل ان است و از این جهت که عدمی است جژء ان است و این محال است.فلذا حکم به استحاله ی اجتماع نقیضین محال است.
بسم الله شما باشید و وجود از هر وجه اپوفانتیک و هرمنوتیکی که میتوانید جواب این حرف را بدهید.
وقتی میگویم حرفهای شما شعرگونه است بهتان برنخورد ناکارامدی این حرفها اینجاهاست که مشخص میشود.ببینیم میتوانید با وجود جواب این سوال را بدهید.
4-فرموده اید
"به هر رو، زبان اگر نمودگاری از وجود باشد، می‌تواند همچون منطق فهم شود و همچنین از راهی جز آن"
راهی جز ان یعنی چه؟؟یعنی ان راه جز منطق غیر منطقی است؟؟؟شما تفاوت میان فهم و ادراک حصولی را با فهم و ادراک حضوری متوجه نمیشوید؟؟؟چنانکه میان راه نظری هم فرق نگذاشته اید.ملاصدرا که میگوید اگر برهانهای من باطل شود من از راه دیگر به همین نتیجه رسیده ام
اولا این نتیجه یک نتیجه غیر منطقی نیست.مثلا به این نتیجه نرسیده است که اجتماع نقیضین محال نیست.
در ثانی:این ادراک است نه زبان.فهم است نه راه فهم.ما سخنمان از راه فهم حصولی است.در حضور که دیگر زبان مطرح نیست.دیگر وجه برهانی و نظری معنایی ندارد.چنین است که وقتی نظری از طریق حضوری بر ما اشکار میشود صرفا برای ما حجت است و ما برای اثباتش به دیگران باز باید برهان بیاوریم و این یعنی ورود در ساحت منطق.و این اصلا فلسفه نیست عرفان است.
5-فرموده اید
"اگر شما منطق را مطلق گزاره ی منطق جدا از بیانش می‌گیرید، که سخن شما صحیح است و زبان نمی‌تواند جز منطق شود."
بله دقیقا من منطق را مطلق گزاره ی منطق میگیرم.چون در غیر این صورت به سبب تفاوت بیانها مفاهیم منطقی هم تفاوت میکند.بیان وسیله ای است برای نشان دادن مفاهیم .ما با زبان فکر میکنیم.با بیان افکار را منتقل میکنیم.شما وقتی در ذهنتان در مورد اب فکر میکنید تصویر اب در ذهنتان مجسم میشود نه کلمه ی "اب" و وقتی در مورد کلمه ی "اب" فکر میکنید دیگر تصویر اب در ذهنتان مجسم نمیشود بلکه صرفا کلمه "اب" در ذهنتان تصویر میشود اگر بیان و زبان یکی بودند و یا بخش های مشترک داشتند چنین امری غیر ممکن بود.و فرق میان مفهوم اب و کلمه ی اب نبود.بیان صرفا به مفاهیم اشاره میکند.مفاهیم در بیان نیستند.
اما اینکه نوشته اید:
"اینکه شما سخن هیوم را متناقض می‌خوانی، به معنای این نیست که هیوم، آگاهانه خود از جمع دو گزاره نقیض آغازیده و تناقض را پذیرفته! شما در واقع بیان او را متناقض می‌خوانی."
نه اتفاقا بیان که فقط نشان دادن مفاهیم است.هیوم به طور ناخود اگاه دچار تناقض میشود.مثلا "میگوید قانون علیت اثبات شدنی نیست یا وجود ندارد" بعد وقتی مریض میشود میرود دکتر.خب این یعنی هیوم به صورت ناخوداگاه دچار تناقض شده است.بیان چه تناقضی متواند داشته باشد.بیان خارج از مفاهیمش یکسری صوت و نشانه است.صوت و نشانه چه تناقضی با هم دارند؟مهم مفهوم ان هاست که تناقض بردار است.و مفهوم انها چیزی خارج از انهاست در ذهن.
6-فرموده اید:
"اما هرمنوتیک آن است که مطلق زبان را همچون بیان معنادار آن در کنش روزمره تفسیر کنیم."
ملاک این معنا داری چیست؟دقیقا این را توضیح دهید.
شما انچه که در بالا امده است را بررسی کنید سپس وارد بخش اخر کامنتتان نیز میشوم.بررسی انها بستگی به نتیجه گیری در مسائل بالا دارد.
7-فرموده اید:" تثلیث حتا اگر هم در مذهب بی‌وجه باشد؛ در دیسکورس خاص مسیحیت بی‌معنا نیست."
دقیقا به همین خاطر است که با این حرفها مشکل دارم.من نااشنا با هرمنوتیک نیستم و میدانم این بحث ها به کجا خواهد کشید لذا میخواهم جلوی خلط مبحث ها را بگیریم.میدانم شما به هرمنوتیک علاقه مندید ولی بگذارید صریح بگویم به نظر من کل مبحث هرمنوتیک تنها یک خلط مبحث بزرگ است.تکلیف انچه که در بالا نوشته ام روشن شود به شما خواهم گفت کاربرد زبان در دوران چگونه است و دستگاههای زبانی به چه شکلی عمل میکنند.
مرحوم بهشتی فرموده بودند نشود که ما دنیای جدید رو نشناسیم با ویژگی هاش اشنا نشیم و کار به جایی برسه که در اصول فقهمون هم وابسته ی غربی ها بشیم.اون زمان کتابهای شهید مطهری رو میخوندم و این رو نفهمیدم گفتم ممکنه در علم و صنعت و...وابسه غربی ها بشیم اما اخه اصول فقه که دیگه معنی نداره.تا اینکه با هرمنوتیک اشنا شدم دیدم اگر ما هرمنوتیک رو نشناسیم با مبانی فلسفیخودمون اون رو نقد نکنیم اصول فقه ما رو ویران میکنه.بگذریم.موفق باشید یا علی

بی‌رحمی شما را می‌شناسم و به همین حساب هم بحث را ادامه می‌دهم. البته جای بحث به ویژه فلسفی، جای جدل نیست؛ اینکه با واژگان و روش طرف مقابل سخن او را نقض کنیم، کار جدلیان سقراط تبار است...
به هر حال شما را جدل‌ورز نمی‌دانم، اما نمی‌فهمم چرا اهم بحث و سخنان مرا رها می‌کنید و واژه‌ای از متن را برمی‌گزینید و تصور خودتان از این واژه را به نقد و پرسش می‌کشید؟
برای نمونه شما بارها از من می‌خواهید که نمونه‌ای را بیرون از وجه اپوفانتیک برشمارم، اما دقت نمی‌کنید که خودآگاه و ناخودآگاه هماره برای شما نمونه آوردم و با نمونه بحث کردم:
از مثالی که از قول فوکو آوردم، مثالی که در باب گزاره ی متناقض در کتاب آموزش منطق، مثال دست نامریی آدام اسمیت، مثال "خواب بودم و نبودم"، مثال غار و سایه ی افلاطون، مثال ماده و صورت ارسطو، و حتی ارجاع تان دادم به کتابی مالامال از مثال: در باب یقین ویتگنشتاین که یک تحلیل غیراپوفانتیک زبان است و ....
اگر می‌گویم سخنم را نمی‌خوانید از سر دلخوری نیست، از سر پرسیدن پرسش‌هایی است که بارها پاسخ آن را دادم.
2)آنچه شما در باب زبان و بیان آوردید، در کار مکتب زبان‌شناسی ژنو است و کارهای فردینان دوسوسور. من البته با این مکتب آشنایم، اما گمان نکنم این مکتب هم کمکی به ادعای شما بکند. حرف شما بیشتر سخنی پوزیتیویستی است شبیه به کار دور نخست ویتگنشتاین و حتا هوسرل، تا بحث زبان و بیان ساختارشناسان زبانی.
به هر رو، جدا از این که تمایز زبان/بیان یا دال/مدلول از کیست؛ باید بگویم این مدل ضعفی آشکار داشت و دارد که آن را پیشتر هم بیان کردم:
معنا و مدلول اگر به بیان آورده نشوند و گفتنی نباشند، لاجرم در کتم عدم خواهند ماند و به شی فی نفسه کانتی بدل خواهند شد.
هر معنا در ذهن، اگر به دال واژگان کشیده نشود، هیچ سویه‌ی زبانی نخواهد یافت و بیشتر بحثی روان‌شناختی می‌شود که از موضوع کار ما خارج است.
کلمه یا دال آب، چیزی نیست جز اشاره به خود آب و اندیشیدن به کلمه‌ی آب اندیشیدن به خود آب است. البته اندیشیدن به واژگان" آ" و" ب" در کنار هم اندیشیدن به کلمه ی آب نیست. دو واج هنگامی که کنار هم قرار گیرند کلمه نمی‌شوند، آنچه شما را به اشتباه انداخته خلط تحلیل واج‌شناسیک با معناشناسی. بیان بحثی واج‌شناسانه نیست، معناشناختی است.
باز هم ارجاع تان می‌دهم به دیرینه شناسی فوکو، جایی که او در تبیین بحث گزاره و نسبتش با قضایای منطق و جملات نحوی؛ مثال‌ها و بحث‌های فراوان می‌آورد. سخن از بیان گفتن، نه بحث منطق است و نه بحث واج‌شناسی و نحو. (دیرینه شناسی دانش؛ مبحث گزاره و آرشیوه آن).
با این تقسیم بندی به گمانم روشن شده باشد که مثال شما در باب تفاوت لفظ آب در زبان های گوناگون، هیچ ارتباطی به بحث تحلیل بیانی و دیسکورسیو نخواهد داشت. موضوع بر سر دیسکورس و گزاره است، نه گویش و جلمه!
3)گمانم این را باید از جناب احمدی بپرسید، نه من! از این که زبان آشکارگاه وجود است چگونه نتیجه می‌گیرید که وجود،وجود است=اجتماع نقیضین محال است؟؟؟ سخن من به روشنی و با مصداق این است که ساختار منطقی-نحوی زبان برآمده از آثار وجود است، نه اینکه هر گزاره ی زبان از دل وجود،وجود است بدست آمده!!
هایدگر در کتاب «چه باشد آنچه خوانندش تفکر» در بخش دوم، درسگفتار 10؛ تحلیل پیچیده از بحث وجود می‌کند و نشان می‌دهد ساختار زبانی وجه وصفی یا اشتراکی، چگونه از دل تزهای وجودی و وجودشناختی بدست می‌آید و بحث وجود چگونه زبان را شکل می‌دهد. همچنین در هستی و زمان؛ در بخش تحلیل دازاین به مثابه پروا؛ قسمت 44 (دازاین، گشودگی، حقیقت) طی بحثی مفصل و پیچیده نشان می‌دهد بحث‌های صدق حکم در منطق سنتی و فلسفه؛ چگونه به بحث وجود و گشودگی ارتباط می‌یابد. موضوع بسیار پیشرفته تر از استنتاج عدم اجتماع نقیضین از گزاره‌ای دیگر است.
با این زوایه، من حتا اگر تز دکتر احمدی را هم توجیه کنم؛ هیچ حرفی در باب ادعای خود نزدم!
4)دو نکته در باب این نکته گفتنی است:
نخست اینکه اگر برهان های منطقی صدرا نقض شوند، یعنی اصول منطقی را نقض کرده که اصلی ترینش همین اجتماع نقیضین است؛ شما چگونه ادعا می‌کنید ایستادن صدرا بر سخنش، حتا اگر منطقا رد شوند، باز هم منطقی است؟!؟؟ شاید سخن صدرا از شهودی عرفانی و ناب درست باشد؛ اما این که هنوز هم موافق با اصول منطق باشد، خنده دار است!(البته به فرض رد شدن برهان هایش).
به هر رو، ادعای هم‌نتیجه بودن عرفان و برهان و قرآن؛ یک فرض نیست؛ بل ادعایی است که باید اثبات شود.
دو دیگر اینکه، اگر جناب صدرا سخنش را به زبان نمی‌آورد و تنها در خود نگه می‌داشت تنها با علم حضوری و شهود ناب طرف بودیم؛ اما همین که حاصل سلوک عرفانی اش را به زبان آورد، دیگر خواه ناخواه کار را به زبان کشانده. جرمش این بود که اسرار "هویدا" می‌کرد.....
5)باز بازگشتید به تز زبان‌شناختی پوزیتیویستی خود! باری؛ چنانچه گفتم شما اگر مطلق منطق را بی‌هیچ بیانی، مد نظر دارید؛ تکلیف بارها پیشتر روشن است.
اما باید بگویم این سخن همان متازبان تحلیلی‌ها را نتیجه می‌دهد و ساختار ساختار گرایان؛ آیا به این نتیجه تن در می‌دهید؟!
بحث من این نیست که "مفاهیم علم منطق" با هر بیان "دیگرگونه" می‌شوند!! موضوع این است که این مفاهیم مطلق، در هر بیان یه یک شیوه‌ی بیانی به کار می‌روند و کار تحلیل دیسکورسیو؛ در یافتن شیوه‌ی به کار بستن این مفاهیم است. به مثال‌های پیشینم رجوع کنید،منظورم را خواهی یافت.
اما همینجا به هسته ی اصلی تز شما می‌رسم:
"بیان چه تناقضی متواند داشته باشد.بیان خارج از مفاهیمش یکسری صوت و نشانه است.صوت و نشانه چه تناقضی با هم دارند؟مهم مفهوم ان هاست که تناقض بردار است.و مفهوم انها چیزی خارج از انهاست در ذهن."

موضوع همین است که شما گفتید، "چگونه بیان‌ها متناقض می‌شوند". کار اصلی فلسفه ی زبان (چه تحلیلی، چه قاره ای)، دقیقا بحث بر سر این موضوع است. به ویژه با کنکاش زبان و کارهای روزمره انسان‌ها. علوم انسانی هم معنایی جز این ندارد. همه‌ی انسانها فیلسوف نیستند و همه‌ی فیلسوفان هم فلسفی عمل نمی‌کنند؛ پس برای فهم کارشان باید با بیان و واژگان و دیسکورس شان کار کرد.
همه چیز به این سادگی نیست که در خانه، در قرن بیستم و زیر باد کولر بنشینینم و سخن هیوم اسکاتلندی را در قرن هجده، بفهمیم و تناقض هایش را شکار کنیم.
مزاج شما که به قول خودتان رئالیستی است، بیشتر به کار علوم تجربی (آن هم پیش از قرن بیست) می‌آید و حداکثر ریاضیات، تا علوم انسانی.
البته بگذریم که هیچ گاه نفهمیدم چرا کارتان را به رئالیسم ترجمه می‌کنید و دیگران را ایده آلیست!
6) ملاک معنا داری، همان معنایی است که نزد کنش‌ورزان زبانی به کار می‌رود. گمان نکنم معنا فقط گوهری باشد در کف جماعت فیلسوف و منطق‌دان و آن هم البته تنها صدراییان و نوصدراییان!
این طعنه نیست، نکته ای ست که شما "ناخواسته" بیان می‌کنید.
7)برادر من این چه کار به هرمنوتیک داشت! من تنها آداب نقد و بحث را بازگو کردم! آخر یک طرفه به قاضی رفتن معنایی جز این ندارد که در غیاب یک تئوریسین و در حضور کسانی که یکسره با تئوری هایش نا آشنایند، او را متهم و محکوم به مهمل بافی کنیم!
دوست من، اینجا سخن از مظلومیت و محجوریت تاریخی شیعه نیست، کسی نمی‌خواهد با تیغ هزار حقیقت سخن شما را رد کند. بحث بر سر یک نکته ی اخلاقی ساده است: نقد و داوری در باب یک تئوری تنها در حضور خود تئوریسین یا نقل صحیح و کامل سخن او، رواست.
من نه گفتم تثلیث صحیح است و نه گفتم غلط. نه گفتم منسجم است و نه گفتم منتاقض. گفتم کسی که در باب تثلیث در درون این دیسکورس سخن می‌گوید بی‌شک بی‌منظور و نظر و از سر عناد سخن جعل نمی‌کند.
معنا و ادعایی دارد که البته خودش باید از آن دفاع کند. معنایی که آنچنان از نگاه فلسفی هم پرت و بیراه نیست. چه آنکه فلسفه های هگل و اسپینوزا با طرح فلسفی مساله متناهی در تناهی (وام گرفته از ایده ی تثلیث) به دست آوردهایی رسیده که همین نوصدراییان عزیز و ارجمند هم تایید می‌کنند..
باری؛ بحث فلسفه و هرمنوتیک نیست، ببخشید اما شما گمان می‌کنید هرمنوتیک را می‌شناسید، بحث های اخلاقی این چنین، نسبتی فلسفی با هرمنوتیک نداشته و ندارند و بسیار پیشتر از اینها آغاز شدند. برخی مفسرین روشنفکران وطنی اینها را به هم وصله کردند، اما حتا امثال سروش و ملکیان هم که شما از آنان دل خوشی ندارید، دست خوش این خلط های ناموجه نمی‌شوند.
این یک طرفه به قاضی رفتن ها، اخلاق بازجوهایی است که احسان طبری مارکسیست را شیفته ی مطهری کردند، نه فردی چون مطهری یا بهشتی یا مصباح که با ادب و آداب به بحث می‌نشستند..

مشتی اسمال جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
پیش از پاسخ به قسمت ها لازم است چند مساله را روشن کنم و همچنین برای جلوگیری از اطله ی کلام و به تبع ازاله ی حوصله سر یک قسمت بحث کنیم و به نتیجه برسیم و سپس برویم سراغ قسمت بعد.
مساله اول:من زیاد برایم مهم نیست که در بحث به روش بحثم بگویند سقراطی یا نمیدانم نیچه ای یا هر چیز دیگری مهم این است که روش من مشتی اسمالی است و اگر کسی سخن متناقض بگوید بلافاصله به او گوش زد میکنم.جدال را فی نفسه دوست ندارم اما اگر نیت طرف مقابل را تخطئه اندیشه یا تمسخر و مبارز طلبی بشناسم با رضایت مندی کامل از جدل احسن استفاده میکنم چنان که شیوه قران نیز چنین است در این شک نکنید ارشیو نظرات وبلاگم را بخوانید از این دست ادم ها کم ندیده ام و ابایی ندارم با انها جدل کنم که فرمود
چون سر و کارت با کودک فتاد /پس زبان کودکی باید گشاد
اگر تا کنون در بحث با خودتان از طرف من جدل ندیده اید به واسطه ی نوع برخورد خودتان است که تا کنون بر سبیل متانت و انصاف بوده است (اگر از بعضی چیزها چشم بپوشیم البته {چشمک}.)
مساله دوم:برایم مهم نیست سخنم پزیتیویستی بشود یا صدرایی یا نمیدانم هگلی نیچه ای و هر چیز دیگری به نظرم انچه که حق است میگویم حال میخواهد این حق در بیان دیگران هم امده باشد یا نه.پس لطفا وسط بحث دائما نفرمایید فلانی این را گفته یا فلان حلقه چنین کرده است.هر گاه بحث بر سر تشخیص ارای انها بود چنین خواهیم کرد.
مساله سوم:در بند لغات نباشید هر گاه حصول معنا صورت گرفت برایش اسم هم انتخاب میکنیم.
و اما شروع بحث را با اولین بند شما اغاز میکنم و کامنت را ها با همان به پایان میبرم تا ببینم چه میشود:
1- نمونه های شما از وجهی بیرون از وجه اپوفانتیک(درپرانتز بگویم من فکر نمیکردم شما به این مثالها بگویید خارج از وجه اپوفانتیک):سوال من این است یعنی چه خارج از وجه اپوفانتیک؟
یعنی مثلا گزاره ی" خواب بودم و نبودم " گزاره ای غیر منطقی است و مثلا اجتماع نقیضین در ان محقق شده است؟یا نه همچنان در تارو پود ان منطق جاری است.به عبارت کلی تر ایا اصلا امکان دارد ما با هر گونه بیانی از سر اگاهی گزاره ای بگوییم که منطق در ان نقض شود؟؟؟؟این را پاسخ دهید سپس ادامه میدهیم.

دو نکته خارج از بحث:
نکته 1:چون این موضوعی بود که در کامنت به یک نفر دیگر اوردم به ان اشاره میکنم.جنس احسان طبری و گلسرخی و...از جنس روشنفکرهای پلاستیکی بعد از انقلاب نیست که با یک توگوشی و تشر به کرده و نکرده اشان اعتراف کنند.طبری سالها در زندان های شاه بود و شکنجه شد و از حرفهایش برنگشت.گلسرخی حتی در دادگاه نیز حاضر نشد یک کلام در دفاع از خودش بگوید و هر چه گفت در دفاع از مردمش بود.اینها را با بزدل های امروز این مرز و بوم مقایسه نکنید امثال گل سرخی شاید اعتقادشان مورد توجه من نباشد اما شخصیتشان مورد احترام است چون به فرموده ی مولایم حسین اگر دین نداشتند ازاده بودند.با نوشتن عباراتی چون:
" اخلاق بازجوهایی است که احسان طبری مارکسیست را شیفته ی مطهری کردند"
ازادگی این افراد را خدشه دار نکنیم.اینان اگر قصد داشتند با ترسیده شدن و شکنجه دست از حرفهایشان بکشند همان دوران شاه چنین میکردند که به یک نان و نوایی هم برسند.بگذریم اما یادمان باشد انصاف هم جزء اخلاق است اگر از اخلاق در بحث دم میزنیم با نوشتن این جملات که بیشتر بوی جدل دارد انصاف را قربانی نکنیم.
نکته دوم:اگر گفتم هرمنوتیک فلسفی بدان جهت است که لوازم بحث شما با لوازم بحث هرمنوتیک فلسفی گادامر یکسان است.
گادامر بر این باور است که فهم یک اثر یا متن با موقعیت‏خاص مفسر و علایق و شرایط و انتظارات او صورت مى‏پذیرد. (Truth and method, P. 490)
با این باور مثلا ساخت زبانی دورانی که مساله ای به نام تثلیث مطرح شده است بگونه ای است که حتی گوینده و طراح این تئوری در حال نوعی تفسیر است از متنی که خود میدهد و این تفسیر یا به عبارت بهتر فهم (از جمله کارهای گادامر این بود که تفسیر و فهم را یکسان سازی کرد) به این واسطه که با دستگاه زبانی دوران او همخوان است و علایق و شرایط و انتظارات زمانه مفاهیم دستگاه زبانی ان زمان را به گونه ای بازسازی کرده است که مفهوم تثلیث امری با معنا و غیر متناقض است.و اتفاقا بر خلاف نظر شما نتیجه این بحث به تئوری های هزار حقیقت هم خواهد رسید چنان که گادامر نیز رسید.
در این باب اگر خواستید توضیحات بیشتر خواهم داد.
شب قدری ما رو از دعا فراموش نکنی رفیق!کاش این شب بگونه ای رقم بخوره که در سال اینده دروازه های وسیع تری از علم و دانش روی من و تو گشوده بشه و وجوه بیشتری از ان اصل واقعیتی که همه کائنات در ظل ان معنا میابد روشن بشه.و مگر ارزوی هر فیلسوف و حتی ملحد ترین انها چیزی فرای این بوده است؟موفق باشی یا علی

پیش از رسیدن به بحث، فقط یک نکته بگویم:
اگر جایی از متفکری، چه شرقی و چه غربی نام می‌برم؛ برای ارجاع است. اگر سخن از مکتب ژنو و دوسوسور گفتم نه سر به رخ کشیدن اطلاعات داشتم و نه اطاله کلام. من گفتم اگر تمایز زبان/بیان را در زبان شناسی بگویی، اصلی ترین جایی که به این موضوع پرداخت مکتب ژنو بود و آن هم با منظوری ساختارگرایانه؛ پس من از سخن شما گونه ای ساختارگرایی می‌فهمم. حال اگر شما مقصود دیگری از تئوری های این مکتب داشتید که می‌گویید و بحث روشن تر می‌شود و در غیر این صورت، کارشان را تایید می‌کنید و ساختارگرایی را حد مشترک می‌گیریم.
در اینجا اشاره به نام ها بیشتر جهت کوتاه کردن و ارجاعی کردن مباحث بود، نه بررسی کار آنها..
البته اگر میل دارید دوباره چرخ را اختراع کنیم، حرفی نیست.

اما در باب وجه اپوفانتیک باید بگویم؛ تکلیف آن و مثالهایش را پیشتر روشن کردم. در ساز و برگ اپوفانتیک ما زبانی منطقی و ناتاریخی و ثابت داریم؛ مانند زبان ریاضیات یا منطق جدید و یا قدیم. اما در وجه هرمنوتیک زبان تاریخی می‌شود و "بیان"ش از اصول ناثابتی پیروی می‌کند. همانطور که گفتم نمونه "خواب بودم و نبودم" یا نمونه ی " A S D F" جملگی بیانهایی هستند که ذاتا نقض منطق نمی‌کنند، اما "بیان" منطقی را دور می‌زنند؛ چنانکه فقط با تاریخیت و بررسی بافت سخن و دیسکورس آن می‌توان منطق و معنایش را دریافت.
هر سخن که تاریخیت پیدا کند و از وجه "بیان" عادی دور شود، هرمنوتیکی خواهد شد.

در باب احسان طبری و احسان طبری ها هم چیزی نمی‌گویم؛ فقط می‌پرسم که پاسخ آن همه چالش و پرسش تاریخی مارکسیستی را چگونه با سخنان ناتاریخی فلسفه ی اسلامی می‌توان گفت؛ چگونه با آثار علامه می‌توان جواب مارکس و تئوری اضافه ارزش نسبی اش را داد؟
فرد می‌تواند متحول شود و در اینجا هم هیچ حرجی بر او نیست اگر چنین شده، در واقع اقتضای آزادگی انسان است که چنین شود، اما اینکه همان فرد یا هر فرد دیگری ادعا کند پاسخ مارکس را با علامه و مطهری گفته، دیگر خارج از راه انصاف است!
علامه و شیخ شهید دوست‌داشتنی هستند و سخنان فلسفی خوبی (در اپیستمه ی فلسفه اسلامی) گفتند، اما چگونه با این علاقه به اینان و فلسفه شان، تکلیف مارکس را یکسره می‌توان کرد؟ نمی‌دانم، حتمن جناب طبری می‌داند...
همچنین من طبری را آزاده مرد می‌دانم، همچنانکه هر انسانی را، اما آن کس که فرمان به در بند کردن امثال طبری می‌دهد و تفتیش عقایدشان، البته ....
بگذریم...

مشتی اسمال شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:12 ق.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
من هم نگفتیم شما سر به رخ کشیدن اطلاعات داشتید و چنین حرفی به ذهنم هم نرسید به خودتان که شک ندارید؟
انچه گفتم به این جهت بود که دل به حرف من بدهید و حواستان به سخن من باشد ما قصد اختراع چرخ را نداریم چیزهایی که در ذهن من است اختراع شده است پس دقت کنید خارج از وجه اشتراکات یا افتراقاتش با فلانی و بهمانی.

در جواب شما چند نکته بیان شد که دو نکته ی ان مورد توافق من هست و با بحث مرتبط.
اول :گزاره هایی چون "خواب بودم و خواب نبودم "ذاتا منطقی هستند یعنی مدلول و مفهوم انها منجر به تناقض نمیشود و تناقض انها ظاهری است لکن بیان انها مطابق نحوه ی بیان گزاره ها در علم منطق نیست یعنی دقت گزاره های منطق را ندارد.به عبارت بهتر این مثالها از قواعدی که منطق با بیان خشک خودش در پی بیان و اثبات انهاست افتراقی ندارند فقط شکل بیان شدنشان مانند منطق نیست.اگر بخواهم روشن تر بگویم بیان علم منطق به واسطه ی کاربرد و کارایی اش که شناخت دقیق مکانیسم های زبان است با شکل بیانی این گزاره ها متفاوت است و این قابل درک است چون این گزاره ها کاربردشان چیز دیگری است.اما این سبب نمیشود تا با منطق به معنای محض ان که ساخت اپوفانتیک به بیان مدرسی از ان مشغول است مخالفتی داشته باشند.
دوم:فرموده اید"......چنانکه فقط با تاریخیت و بررسی بافت سخن و دیسکورس آن می‌توان منطق و معنایش را دریافت."
شما معتقدید که اگرچه تاریخیت و فرایند های زمانی منجر به بیانهایی میشود که ابتدائا مانند جمله های "خواب بودم و نبودم"با ساخت مدرسی و خشک علم منطق ناهمخوان هستند اما ما میتوانیم (دقت بفرمایید به میتوانیم) با بررسی شرایط ان زمان ار حیث تاریخ و فرهنگ و اداب و رسوم باورها معنای حقیقی این گزاره ها را استخراج کنیم و سپس با منطق خشک و مدرسی یا همان ساخت اپوفانتیک زبان انها را بررسی کنیم.

اگر با این دو نتیجه ای که از فرمایشات شما گرفتم موافقید که ادامه دهیم.اگر تکمله یا تذکره ای بر ان دارید بسم الله.

در مورد طبری.ببین رفیق با خودمون رو راست باشیم یک وقتی صحبت از تحول یک انسان نادان یا کم فهم مثل گنجی است که نسبت به زمان قبل تحولش هم اطلاعی نداشته است چه رسد به بعد تحولش لذا تحول این ادم ارزشی ندارد و حتی میبینی که همفکران جدیدش نیز او را به حساب نمی اورند.یک وقت صحبت از تحول احسان طبری است.هنوز عبارات زایش و تکامل تئوری انقلابی او در ذهنم مانده است.با انکه با بسیاری از سخنانش مخالف بودم اما از سبک نگارش منطقی و مستحکم کتاب استفاده کردم.گفتم امثال طبری روشنفکر پلاستیکی نبودند.من نمیدانم ایا او پاسخ مارکس را یافته است یا نه اما در همین حد میدانم که تا دلیل قانع کننده ای پیدا نکرده از نظرش بر نگشته است.به هر حال قدیسیتی که شما برای مارکس قائل شده ای من برای مطهری و علامه قائل نیستم.و محکم میگویم جواب بسیاری از نظرات مارکس داده شده است.
اما در باب تئوری اضافه ارزش نسبی و از این دست نظرات.واضح است که مد نظر ما فعلا فلسفه ی محض است و نه تئوری در باب اقتصاد (حتی با پشتوانه های فلسفی مضاف) به هرجهت اگر این تئوری ها با فلسفه ی محض مارکس رابطه ی علی داشته باشند وقتی فلسفه ی محض او نقد و باطل شود به صورت مقدم نتایجش و معلول هایش نیز باطل میشود.یا علی

1) سخن شما درست است، در واقع هیچ گاه نگفتم که می‌شود و می‌توان تناقض به دلالت مفهومی آن را اثبات کرد. اما نکته بر سر آن است که تحلیلات منطق، تحلیلات صورت سخن هستند، جدا از محتوا و معنا. از همینجاست که تعبیراتی نظیر "خواب بودم و ..." با تحلیل صورت منطقی بی‌معنا و متناقض خواهند شد. ساحت اپوفانتیک جایی است که شرط ثابت صوری بیان را داراست.
2)این کار شدنی است و در واقع تحلیل یک متن، به معنای راه یافتن به بیان معنادار آن است. اگر بشود شرایطی که یک متن در آن معنادار می‌شود را بازسازی کرد، دیسکورس آن متن را بازساختیم و در نتیجه تحلیل دیسکورسیو از آن دادیم.
فقط یک نکته؛ تحلیل دیسکورسیو با نظر به ساحت هرمنوتیک زبانی است، اما دعوی هرمنوتیک ندارد. کار دیسکورسیو در واقع، عین هرمنوتیک نیست. هرمنوتیک می‌خواهد معنایابی و معناخوانی کند و در کنه و فراسوی ظاهر متن -که چه بسا دیگر مهجور و گنگ شده- معنای آن را بیرون کشد، اما تحلیل دیسکورسیو به هیچ رو سَر فراروی از ظاهر سخن و کلام را ندارد و تنها می‌خواهد نظم دیسکورس را "نشان" دهد. بحث بر سر این نیست که مثلا ارسطو از نوشتن متافیزیک یا ارگانون چه معنایی در سر داشته و یا امروز می‌توان چه معنا و برداشتی داشت؛ بل سخن بر سر این است که شیوه‌ی کار و قواعد و واژگان خاص او را بشناسیم و نظم آن را بفهمیم.
این البته با کمک وجه هرمنوتیک زبان انجام می‌شود، اما خود هرمنوتیک محض نیست. برای هرمنوتیکی شدن کار تحلیل دیسکورسیو به تحلیلی ژنولوژیک نیاز است تا وارد تاویل خود دیسکورس شویم.
ببینید، بحث هرمنوتیک ذاتی زبان و فهم انسان بوده نه یک روش جهت بازیابی که آگاهانه به کار گرفته شود. کاری که گادامر در حقیقت و روش می‌کند(چون پیشتر به او اشاره کردید از او می‌گویم)، تحلیل متن به عنوان اثری هنری است. اثر هنری البته به دلالتی جدی، همچون جایگاه رخ‌دادن حقیقت. او در واقع درگیر متن ادبی می‌شود اما چون خصلت فلسفی هرمنوتیک را می‌شناسد این درگیری او هرمنوتیکی شده و چون ادبیات و متن گونه ی ناب هنر -به معنای هایدگری- می‌شوند، هنر نیز گونه‌ی ناب آشکارگی وجود و حقیقت، پس هرمنوتیک که فلسفه ی وجود و حقیقت بوده در متن و نوشتار بارزترین نمود خود را می‌یابد. در واقع هرمنوتیک روش نیستو عنوان اثر گادامر هم حقیقت و روش است و این واو، واو مباینت است و نه معاینت. در واقع می‌خواهد ناروش بودن هرمنوتیک را نشان دهد و این که هرمنوتیک به هیچ رو روش نمی‌شود.
این تلقی نادرستی است که هرمنوتیک را همچون "روش" کشف معنای متن می‌دانند و به گادامر نسبت می‌دهند.
کار تحلیل دیسکورسیو، در واقع روشی است، پس لاجرم هرمنوتیک نیست. اما هرمنوتیک مایه‌ی کار را برایش فرآهم می‌کند.

در باب گنجی و طبری و دیگران هم بحث را بگذاریم برای بعد، می‌دانید که مزاجم با سیاست خیلی سازگار نیست. فقط بگویم که من مارکس را قدیس نمی‌کنم تنها می‌گویم که با فضای کاری صدرالمتالهین نمی‌توان پاسخ سوالات مارکس را گفت.
بحث فلسفه ی مضاف نیست، مارکس فلسفه ی اقتصادِ سیاسیِ جدا تدوین نکرده، فلسفه ی او تحلیل مادی پدیدارشناسی غیر مادی هگلی است که اقتصاد عرض و نتیجه ی کارش نیست، ذات بحث هایش است، همچنانکه بحث های سیاسی هگل در باب جامعه مدنی کاری پراکنده و یا نتیجه ای جدا نیست که به قوت فلسفه ی مضاف بر فلسفه ی اصلی او بنیان گرفته باشد..

محمد شعله سعدی مشتی اسمال شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:15 ق.ظ


1- سندش را اهل تحقیق چند مورد گرفته اند. یکی محتوای کتاب ، دیگر عدم گزارشی از آن طی چند قرن فاصله ارسطو و افلوطین .
2- ببخشید من باید یک چیزی بگویم که امیدوارم گران نیاید. همانطور که قبلا هم گفتم فیلسوف های وطنی عموماً نوافلاطونی اند. نوفالاطونیان هم به تلفیق آراء افلاطون ارسطو تا آن جا که ممکن است دست یازیده اند. برای نمونه همین بحث دعوای ارسطو با افلاطون را در بحث کلی ، تفکیک کرده اند به بحث منطقی و بحث فلسفی. گفته اند که کلی مثالی افلاطونی ، بحث وجود شناختی است . اما کلی مد نظر ارسطو که از مشاهده جزئیات انتزاع می شود ، بحث منطقی (معرفت شناختی) است . یک چیزی که نه ارسطو دلخور بشود و نه افلاطون. مسأله این است که این تفکیک بین وجود شناسی و معرفت شناسی و منطق و فلسفه ، سخت خامدستانه است. تازه کاری به آن هم نداریم که این وجود شناسی است یا موجود شناسی. آدرس بحث گفته شده در 100 صفحه اول جلد اول شرح مبسوط است. اگر بر خطا نباشم در درس گفتارهای بدایه آقای فیاضی هم همین گفته شده . مطلب مورد بحث این است که بحث وجود و ماهیت جدید است و برای متقدمین صدرا به این نحو وجود نداشته یا مطرح نبوده است. امیدوارم صفحه کتاب را نخواهید تا مجبور نباشم آن را دوباره خوانی کنم.
3- این پاسخ شما و با نقل از کسی دیگری را به صلابه کشیدن ، به هیچ وجه پاسخ سوال من نبود. ضمن ان که این را دیوانه و آن را مغرض یا بیمار خواندن هم با اصول اخلاق من جور نمی شود. می توان یکی را بر خطا خواند ، آن هم با استدلال . نه با توهین و درشت گویی.
4- شما مدعی هستید آثار و اتفاقات بزرگی در فلسفه ما وجود دارد. من هم گفتم کدام اتفاق ؟ شما تعدادی اسم قطار کردید. باز من پرسیدم که آقای مصباح احتمالاً از شما مطلع تر هستند و موسسه ایشان در بودجه این مملکت ردیف مخصوص دارند پس قطعاً از شما و بنده ثروتمند تر هستند . حال چرا با این بودجه کتاب بزرگی که شرح آن اتفاقات باشد و مشت محکمی به دهان غرب بکوبد نوشته نشده .
5- حرف حق را شاملو بزند یا مصباح یا کس دیگری فرق نمی کند. باید بررسی کرد و دید چقدر درست گفته است. قیاس این دو نفر هم مع الفارغ است. شاملو می تواند در مورد ادبیات وطنش نظر کارشناسی بدهد. در مورد ادبیات سایر ملل ، به نحو محدودی در مورد زبان هایی که تسلط دارد ممکن است پذیرفته شود ، اما مصباح حق ندارد در زمینه ادبیات فلسفی غرب ادعایی کند.
6- در مورد من به خطا رفته اید. اتفاقاً من در ریاضیات و رشته های نزدیک به آن در دبیرستان ضعیف بودم و در دانشگاه هم به حمدالله درسی در این باب نداشتیم. یک خواهش هم بکنم. لطفاً مسأله نقادی فلسفه اسلامی را به جریان سیاسی خاصی گره نزنید. من ابایی از بحث سیاسی و نقد سیاست بازان و سیاست ورزان ندارم. اما شأن بحث فلسفی اجل از این مباحث است.
7- این که « جریان های فلسفی غرب در کشور ما اینقدر لمپنی » است ، ممکن است تجربه شما چنین باشد. اما من صورت های دیگر آن را هم دیده ام. ضمن آن که با این که همه چیز در این مملکت به غایت مبتذل شده است موافقم. از جمله تحصیلات و مطالعات. کافی است نگاهی به عناوین پایان نامه های ارشد و دکتری در حوزه علوم انسانی بیندازید تا معلوم شود.
8- تسلط آقای مطهری بر مارکس متناسب با تسلط همان مارکسیست های وطنی است. خدا احسان طبری را بیامرزد. اگر چهل نفر مثل شما بر توحید ایشان نظر بدهند طبق حدیثی البته که خداوند هم می پذیرد. اگر درست به خاطرم مانده باشد حسین شریعت مداری اولین بار بحث توحید و مکتبی شدن طبری را پیش کشید.
9- آقای عزیز مسأله همین است که من و شما از دو چیز مختلف حرف می زنیم که اشتراک لفظی دارند. بنده فلسفه را بی پیشفرض نمی دانم . خیلی های دیگر از فلاسفه غرب هم می دانند. دکارت ، کانت ، مارکس ، هوسرل و هیدگر چنین اند. فقط چون این ها چنین گفته اند ، فلسفه را بی پیش فرض نمی دانم . معنای لغوی و لازمه آن هم چنین است. بحث دفاع از اعتقاد، یک چیزی است ، بحث گذاشتن عقیده به عنوان فرض و غایت کوشش فلسفی چیز دیگری است. ببینید آن ها چه کرده اند و فیلسوفان ما چه کرده اند. یک فیلسوف ملحد مانند هیدگر یا هیوم بحث های مفصلی در مورد خدا دارند . توجه به مدعا بفرمایید.
10- الان نه . هروقت حوصله کردید ، هر چه نوشتید نقادی می کنیم. تکلیف ما لایطاق که نیست. کار علمی فرصت پژوهش می خواهد.
11- من هم کاری به بحث بسط و قبض ندارم. اما اگر شما معتقد به «حقیقت» باشید، ممکن است این را از من بپذیرید که حقیقت والا تر از آن است که کسی مدعی تسلط بر آن به تمامی باشد و هر گام در آشنایی بیشتر با حقیقت فهم را هم تغییر می دهد. چنانچه معتقد باشید حقیقت تابعی از وضع آدمی است (نظر سوفسطائیان و کم و بیش نیچه ) ، باز هم به این مسأله که گفتم می توانید رای دهید. اما اگر حقیقت را قابل تسلط و احاطه بدانید و فهم را آینه ای که از ازل تا به ابد به همین مهر و نشان خواهد بود، آن گاه دستاورد های گذشتگان را وحی منزل می گیرید . تمثیلی را از یک هموطن بشنوید: در ایران رستم سهراب را می کشد و در غرب ادیپ پدرش را . این برای شما معنایی دارد؟
12- امیدوارم فقط من جزمی باشم.
13- این لاجرمی که شما می گویید ، این منطق دو ارزشی شما ، دیری است از اصالت افتاده است.
14- ببخشید آقای عزیز عادت بدی دارید که مدام برچسب می زنید . یک بار پای راسل را وسط می کشید یک بار هیدگر، یک بار سروش ، یک با دیگر روشنفکران دینی ، یک بار من را تحصیل کرده علوم ریاضی می دانید و بی اطلاع دقیق از این یا آن مطلب ، یک بار من را هم نوا با پست مدرن ها می خوانید. این راهش نیست . همه این کارها را می کنید که در یک جمله تکلیفتان را با من یکسره کنید و خیال خودتان را راحت؟ آن آدمی که آخر نوشته هایتان من را به دستش می سپارید و من از او شرم دارم که نام عزیزش را آلوده زبان و دهانم کنم ، جایی گفته است به سخن توجه کنید نه به سخن گو.
15- نقد من باز هم با این توضیح شما به قوت خودش باقی است . یک فرمول بنویسید و همه این دو ارزشی ها را در آن بگذارید. نتیجه یکی است. پیروز باشید.

محمد شعله سعدی مشتی اسمال شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:23 ق.ظ

سلام و صد سلام
سلام نوشته قبلی جا ماند به علاوه یک چیز دیگر.
یک مطلبی قبلا گفتم که معترض آن نشدید . فلسفه و وجود شناسی سهروردی ، با اصالت وجود می خواند و نه ماهیت. این یک نکته خیلی اساسی است. حتی اگر به قول شما شیخ بر اصالت ماهیت پای فشرده باشد. نظرتان را در این مورد بیان بفرمایید.

مشتی اسمال شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
1-بسیار عالی یک نکته ای اضافه کرده اید که کمی باید روشن تر شود فعلا در همین حد میپذیرم.
2-خب این هم خوب است و مورد توافق است.

اما در باب هرمنوتیک:
گادامر مدعی شد (دقت بفرمایید به مدعی) که کارش فلسفه است . وی تصریح مى‏کند که هرمنوتیک وى یک روش‏شناسى در علوم انسانى یا روشى جهت هنر فهمیدن نیست ‏بلکه نوعى فلسفیدن است.اما به این ادعای او تقریبا همه ایراد گرفتند من جمله من هم ایراد میگیرم.
هابرماس ، امیلیو بتى و اریک هرش از جمله کسانی هستند که به سختی به این ادعای او ایراد وارد ساخته اند.اما شما میفرمایید انچه
"تحلیل دیسکورسیو با نظر به ساحت هرمنوتیک زبانی است، اما دعوی هرمنوتیک ندارد."
بله میشود گفت این با هرمنوتیک به معنای گادامری ان همخوانی ندارد (به دو علت جزئی) اما با هرمنوتیک به معنای شلایرماخری ان تا حد زیادی همخوان است.مساله دیگر انکه اگر نتیجه "2" را بپذیریم هرمنوتیک گادامر فرو میریزد.دقت بفرمایید شاید نشود این تحلیل دیسکوریسو را هرمنوتیک گادامری خواند اما لوازمش با لوازم هرمنوتیک گادامری متفاوت است.
گادامر شدیدا با هرمنوتیک شلایرماخر مخالفت کرد و علت عمده اش این بود که اولا او متاثر از سنت رمانتیک است و در ثانی بازسازی فضای فهم متن را امکان پذیر میداند.در صورتی که گادامر صراحتا بیان میدارد که به واسطه ی پیوند میان زمینه های سنت با مفسران و عالمان علوم اجتماعی همواره ناخوداگاه پیش دانسته ها موجب میشود تا شرایط اولیه فهم متن بازسازی نشود و این یعنی ما هیچ گاه نمیتوانیم به شرایطی برگردیم که متن برای اولین بار ایراد شده است.مساله دیگر اینکه شما گمان کرده اید هرمنوتیک به معنای گادامری ان در پی ان است که بفهمد ارسطو از نوشتن متافیزیک چه در سر داشته و این با تحلیل دیسکورسیو مخالف است..نوشته اید: "بحث بر سر این نیست که مثلا ارسطو از نوشتن متافیزیک یا ارگانون چه معنایی در سر داشته"
اتفاقا از زمان ظهور هایدگر این برداشت از هرمنوتیک به طور کل منقلب شد اگر گادامر را امتداد بر حق هایدگر بدانیم او نیز معتقد همین امر است گادامر به کل گوینده متن را از مقام دانای به کنه متن برکنار کرد و در کنار سایر مفسران نشاند.
باز تاکید کرده اید
"این تلقی نادرستی است که هرمنوتیک را همچون "روش" کشف معنای متن می‌دانند و به گادامر نسبت می‌دهند."
اما بگذارید نتیجه دو نتیجه اول را بررسی کنیم
تحلیل:اگر بپذبریم که میشود نهج گزاره هایی که در زمان گذشته بیان شده اند را باز شناخت و باز سازی کرد میتوانیم با علم منطق تناقضات نظریات و تئوری های گذشتگان یا کاربران زبان های دیگر را نیز شناسایی کنیم.این نتیجه اولا با توجه به "1" که مدعی شدیم گزاره های ادبی و ...بر منهج منطق محض هستند و ثانیا با توجه به "2" که گفتیم میشود شرایط ابراز انها را باز سازی کرد به دست امده است.

اما سوال بعد:ملاک معناداری گزاره ها (مطلقا همه ی گزاره ها) چیست؟به عبارت بهتر اگر دستگاه زبانی (بیانی) هیوم را شناختیم چه چیز را ملاک سنجه ی عبارت هیوم قرار میدهیم و از ان به عنوان ملاک معنا داری استفاده میکنیم؟گمان میکنم منطق محض زبان باشد.

امیدوارم که معنای هرمنوتیکی سخنانم را تایید کرده باشید، نه فقط صورت اپوفانتیکی آن را.... البته در ادامه روشن خواهد شد.

دوست من، هرمنوتیک را نمی‌شناسیم. در ایران تنها یادگرفتیم که با عباراتی گنگ و جدلی چیزهایی در باب هرمنوتیک بگوییم که «اراده ی معطوف به نشناختن» آن را بپوشانیم. برای نمونه نقدهای جناب خسروپناه بر سروش(نظریه قبض و بسط) نقدهای خوبی است اما ایشان قبض و بسط را همان هرمنوتیک می‌گیرد!! آن هم گادامری و برای نقد قبض و بسط به سراغ گادمری می‌رود که البته در ذهن‌شان ساختند. از آن بدتر تاریخ فلسفه ی غربی است که ایشان نوشتند و بحث هرمنوتیک را به تفننی ترین و کم‌دقت ترین وجه ممکن طرح و نقد کردند. کسی که هرمنوتیک را کمی فهمیده و فهمانده دکتر شبستری بود که آن هم به هیچ رو بسنده نیست.
کتاب حقیقت و روش، کتاب سنگینی است(چیزی مانند هستی و زمان) که اگر ترجمه هم شود، نیاز به کار فراوان و ترجمه ی هم‌زمان آثار دیگری همچون آثار هگل، هوسرل و کارهای دور نخست هایدگر، دیلتای و شلایرماخر و یورک دارد تا به مطلب آن دست یازیم. من نمی‌فهمم با این همه ساده‌انگاری امثال جناب خسروپناه می‌خواهیم به کجا برسیم؟ مساله تنها شکست طرف مقابل و پیروزی در "مجادله" است یا دانش‌اندوزی؟
بگذریم و به بحث خود برسیم، دوست من گادامر تنها ادعا نمی‌کند بل هرمنوتیک او خواه ناخواه ناسازگار با اصول متدولوژی است. نقد هابرماس و دریدا را هم کم و بیش خواندم و می‌دانم و با عرض معذرت باید بگویم که هیچ ارتباطی با روشی بودن هرمنوتیک ندارد! بحث هابرماس تکیه بر ساخت هم‌دلانه هرمنوتیک بوده که فرمول نئومارکسیستی و نقدی اصحاب فرانکفورت آن را برنمی تابد و نقد دریدا هم نه بر روش که بر اصل حضور معنا نزد مفسر است. من هیچ فیلسوف و استاد دانشگاهی را سراغ ندارم که هرمنوتیک گادامر-هایدگری را روش بخوانند و بشناسند(به غیر از وطنی هایی همچو خسروپناه و ....).
اما در باب ادعای تحلیل دیسکورسیو باید بگویم موضوع شلایرماخری هم نیست! عرض کردم که کار هرمنوتیک نمی‌شود که بخواهد شلایرماخری یا گادامری و .... باشد یا نباشد. در تحلیل دیسکورسیو کاری به "معنا" نداریم و همه چیز در ظاهر امر می‌گذرد. مهم‌ترین رکن تحلیل هرمنوتیکی شلایرماخر بحث تاریخی سنت است که در اینجا به تمامی غایب است، نمی‌دانم چگونه کار دیسکورسیو فوکویی را به شلایرماخر می‌بری؟
اما بگذار باز هم به بحثی که از گادامر آوری ایراد بگیرم: نقد او بر هرمنوتیک شلایرماخر ارتباطی به بحث رماتیسییسم نداشت. اگر این چه ایرادی است که بگوییم کار شلایرماخر مردود است چون رمانتیک است! مانند این که بگوییم کار صدرا نادرست است چون صدرایی است!! بحث گادامر با شلایرماخر یکی در روش‌مند بودن و علمی بودن است، دیگری در مرده بودن و ایستا بودن تعریف سنت. او نبود عنصر ارگانیک هگلی را در شلایرماخر به نقد کشید و اصالتی که به سوژه ی کانتی داده بود. چیزی که فیشته در من ناب به خوبی آن را به نقد کشیده بود.
اما باید بگویم که بحث اصلی گادامر را باز هم استحاله کردید و تمام مدعای او را به نقیض گزاره ی دوم فروکاستید. ببینید اگر گادامر حرفش چیزی بود که با گزاره ی "2" رد شود، حرف شما درست بود و کار او چیزی برای عرضه نداشت. اما حاشا و کلا که چنین نیست!
بحث اصلی گادامر با ریشه ی هایدگری است و این چیزی است که منتقدین وطنی هرمنوتیک هیچ گاه به آن دقت نکردند. من در بخش پیشین سخنم هم گفتم که او از بحث های هرمنوتیکی دازاین آغاز می‌کند و با تز اثر هنری هایدگر به سراغ هنرها می‌رود و دست آخر هرمنوتیک را بیشتر از هرجا در متن جلوه‌گر می‌داند. پس آغاز کار او این نیست که متنی را بردارد و تحلیل کند و معنایش را نفهمد و بگوید که فهم معنای متن به این دلالیل نشدنی است!!
موضوع بر سر این است که نفس هستن ما، هرمنوتیکی است و دازاین به شیوه‌ای فهمنده-هرمنوتیکی به اگزییدن می‌پردازد. با این بحث نفس معنای متن-حتا متنی که معاصر و حاضر است- هرمنوتیکی می‌شود و این کاری به پیش‌دانسته هایی ندارد که روزگاری داشته باشیم و امروز نداریم!
بحث از یک موقعیت وجودی است و این به تمامی جداست از حرف شما که بیشتر شلایرماخری است.
من البته در جایی که سخن از "منظور ارسطو از کارهایش" گفتم، هرمنوتیک کلاسیک را مدنظر داشتم و می‌خواستم بر جدایی تحلیل دیسکورسیو از هرمنوتیک سخن بگویم، نه جدایی کارم از گادامر.
با نظر به این مباحث، گمانم روشن شده باشد که با بحث "بازسازی معنا" و امکان آن، هیچ باطل سحری بر کار گادامر نداریم و این موضوع به هیچ رو بسنده نیست تا ادعای گادامر رد شود.
باز هم تاکید می‌کنم که کار وجودشناختی است و سخن از معرفت شناسی و منطق نیست و آن چیزی که گادامر دست نیافتنی می‌خواند ربطی به باز یافتن معنای "خواب بودم و نبودم" ندارد. سخن از آن یافت‌حالی است که بتوان داشت و موقعیت وجودی است که بتوان بازیافت. چیزی که حتی نویسنده ی خود اثر هم نمی‌تواند آن را تکرار کند.
در واقع گادامر نقدی که بر شلایرماخر دارد، این نیست که کار تو شدنی نیست؛ بل این است که کار تو ارزش بازیابی معنا از حیث وجودی را ندارد و تنها بازسازی صوری و مرده‌است که در واقع بازیافتن معنا نمی شود. موضوع این نیست که با دفاع از کار شلایرماخر و نشان دادن این که کار او شدنی است بتوان سخن گادامر را رد کرد. کار گادامر ژرف تر از یک جدل سخیف با شلایرماخر است.

اما سوال آخرتان را گمان نمی‌کنم کسی پیدا شود که جوابی برایش داشته باشد! ملاک معناداری گزاره اصولا جدا از ملاک معنا داری به طور کل نیست و ملاک معناداری به طور کل هم اگر بتوان ارائه داد از دو حال خارج نیست:
یا خود این ملاک معنا دار است که اگر چنین شود، تنها خود را تکرار می‌کند و یا چنین نیست که در این صورت بحث از ملاک معناداری بلاوجه می‌شود!
کل 470 صفحه هستی و زمان هایدگر تنها بررسی معنای یک واژه -هستی- است و دست آخر هم کار نیمه کاره می‌ماند، چون ملاک معنا را جداگانه در دست نداریم که بخواهیم آن را بر این واژه بگذاریم و معنای نهایی را بدست آوریم! تنها می‌توان با یک درگیری دوری-هرمنوتیکی گام به گام معنا را باز ساخت.
مثال دیگر می‌زنم. کار استاد ارجمند، علامه جوادی آملی در رد سخنان هیوم را در نظر بگیر: آیا همه ی آن چیز که از هیوم برنی‌آند تنها همین است؟
بگذار چند هزار کلیومتر آن طرف تر به سراغ کار ژیل دلوز برویم که تفسیری بر هیوم نگاشت با عنوان سوبژکتیویته و تجربه گروی؛ این تفسیر دلوز از هیوم -که جا به جا به متن و سخن هیوم ارجاع میدهد- کجا و آن تفسیر دیگر کجا؟ سخن این نیست که کار یکی از این عزیزان باطل است یا تفسیر ناموجه، بحث اینجاست که افق تفسیر هیچ گاه یگانه نمی‌شود. اگر شما در پی آن هستی که پرونده ی هیوم را یکسره کنی و بطلان او را بنمایانی و همه را از رجوع و بازخوانی و بازفهمی او بازبداری، این شدنی نیست.... اما میتوانی از افق خود البته بطلان معنای سخنانش را نشان دهی. افقی که لزوما افق دلوز و من و دیگری نیست.

مشتی اسمال - محمد شعله سعدی شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
خسته نباشید طاعات و عبادات قبول
1-کتاب یا منبعی هست که به این موضوع ارجاع دهد؟
2-ادعاهایی مطرح فرموده اید که باید پاسخ دهید فعلا نیخواهم بر سر انها بحث کنم چون طولانی میشود ترجیح میدهم فقط بر روی موضوعات قبلی ادامه دهیم.بنده شیخ اشراق را مثال زدم که سالها پیش از صدرا زندگی میکرده و از مخالفان سر سخت بوعلی است.و گفتم انچه که باعث شده است شما گمان برید سخن سهروردی نیز اصلت وجودی است مساله ی تشکیک است.نه اصلت.وی قائل به تشکیک در ماهیت است و چون معمولا برای بیان تشکیک از مثال استفاده میشود گمراه کننده است ان دلایلی که شما در باب فیضان پروردگار اورده اید همه دال بر مساله تشکیک است نه اصالت وجود یا ماهیت.اما برای مثال دلیلی از شیخ را اینجا مینویسم:
شیخ میگوید اگر وجود اصیل باشد باید در خارج موجود باشد پس وجود دارای وجود دیگری است و این وجود دوم نیز دارای وجود سومی است و در نتیجه تسلسل پیش می اید و این محال است.لذا انچه اصیل است ماهیت است نه وجود.
3-البته جواب کسی که کتاب سوزی (در حقیقت خرد سوزی) میکند فراتر از همان دیوانه هم نیست و همان توجیهاتی که او برای کارش میاورد میشود برای دیوانه خواندنش هم اورد بگذریم صحبت من کسروی نبود و من هم جایی کسی را دیوانه نخواندم اخلاق شما محترم است(به شرطی که نشان دهید در همه حال به ان پایبندید و مثلا در وبلاگ های دیگر پیدا نشود که این اخلاق خوب استثناء هایی هم دارد و بگذریم) لکن در اخلاق من جواب هر چیزی را نرم و با متنانت نمیدهند.من اگر بدانم توهین و هتاکی یک نفر از روی عمد است شک نکنید جوابش را بر نهج مختار خودش میدهم.مثال سخن امام را برای این اوردم که بگویم شرقی ها عموما کم جنبه اند.بگذریم.
4-بنده عرض کردم نوشته شده است شما نمیدانید و نشنیده اید و یا نخواستید بشنوید من چه کار کنم؟؟؟
مثال میخواهید؟تبیین براهین اثبات خدا عبد الله جوادی املی – رحیق مختوم عبد الله جوادی املی
در امدی بر معرفت شناسی معاصر عزت الله اشکوری – فلسفه ی فلسفه اسلامی خسروپناه
علم عالم و معلوم عزیز الله فیاض صابری و.........!
5- من قیاس نکردم از باب مثال گفتم .عرض کردم مثلا عین همین حرف را یک نفر دیگر هم میتواند بزند.صحبت من این است اگر اقای شاملو یا شما چیزی نشنیده اید دلیل نمیشود که نباشد.گمان میکنم این خیلی واضح بود.
6-من حرفی از سیاست زدم؟
7-بسم الله ان جلوه های دگر را نشان دهید.
8-فایل های تصویری سخنان ایشان که صراحتا اعلام وحدانیت میکند باقی است.در اینترنت هم پر است.
9-شما صورت مساله را به شکل دیگری بیان میکنید.مثلا میگویید کانت از نظریه ی ذهنش دفاع نکرده است بلکه انرا به بحث گذاشته است.خب ملاصدرا هم دفاع نکرده است به بحث گذاشته است.عذر میخوام اینقدر صریح حرف میزنم اما این بازی های ادبی صرفا قشنگ هستند چیزی در اصل ماجرا تغییر نمیکند.
10-حرفی نیست
11-و باز عذر میخواهم که صریح میگوم این عبارت هم " حقیقت والا تر از آن است که کسی مدعی تسلط بر آن به تمامی باشد" در جرگه ادبیات بایگانی میشود و نه سخن منطقی.این حرفها صرفا قشنگ هستند اما اینکه چه بهره ای از واقعیت مبرده اند حرف دیگری است.ضمنا این دست جملات به شدت متناقض و خود بناید برکن هم هستند.حقیقت در حال تکامل هست اما در این تکامل بخشهایی هستند که سالم میمانند من به این منظور تکامل را میپذیرم.چیزهایی هست که غلط است و چیزهایی هست که صحیح است اما اینکه بگویم هیچ چیز نیست که هیچ گاه مطابق با واقع شود این را باطل میدانم.بشر راه شناخت صحیح از سقیم را دارد.
12- کاش شما هم نباشید
13-ادعای شماست که از اصالت اقتاده بحث کنیم ببینیم ایا منطقی وجود دارد که به معنای واقعی کلمه چند ارزشی باشد.
14-نه قصد ندارم در یک جمله کار را با شما یکسره کنم وسط کشیدن پای فلانی و بهمانی هم مثال وسط کشیدن پای ملاصدرا و سهروردی است اداب بحث این است که گاهی میرویم سراغ اشخاص.در مورد رشته ریاضی هم صرفا نوشتم حدس میزنم.احترام شما به امیرالمونین مثال زدنی و قابل ستایش است (بی اغراق).ولی به هر حال من برایم مهم است که کمی با گرایش شما اشنا شوم تا خلط مبحث کمتری پیش بیاید من اگر دستگاه فکر شما را به درستی نشناسم درست هم متوجه نمیشوم مثلا فلان کلمه ای که مینویسید دقیقا چه مفهومی دارد.
15-خب این که ادعاست " نقد من باز هم با این توضیح شما به قوت خودش باقی است" من هم میگویم نه پا برجا نیست.نشان دهید چرا پا برجاست.
ضمنا وقتی بحث میکنید نباید انتظار داشته باشید که من خودم بروم فرمول بسازم و دو ارزشی ها را بگذارم داخلش.پس نقش شما این وسط چیست؟ضمنا انکه مطلقا متوجه نشدم منظور شما از فرمول بسازید یعنی چه؟زنده بادانکه چیزی را میفهمد که من نمیفهمم!
در پایان مایلم برای انکه بحث بهتر پیش برود وارد مصادیق شویم تا ببینیم قضیه هر ادعایی چند مرده حلاج است.شما مدعی هتید که فلسفه ی اسلامی اوجش بران صدیقین است و ان رد شده است من برهان صدیقین را نمیگویم از برهان بوعلی که خودتان به ان اشاره کردید شروع میکنم و ببینم چطور شما با فلسفه ی کانت یا هر کس دیگری جواب ان را رد میکنید.خوش بود گر محک تجربه اید به میان .یا علی

محمد شعله سعدی مشتی اسمال شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:47 ب.ظ

سلام . طاعات شما هم قبول خداوند باشد.
1- از کتاب هایی که در ایران نوشته شده یکی هم کتاب آقای تابنده است که از چاپ آن 50 سالی می گذرد. به اسم «رئیس افلاطونیان اخیر»
2- مسأله تشکیک ، توضیحی است که برای تکثر موجودات پیش می کشند و ربطی به بحث ما ندارد. بحث ما این بود که در بافت هستی شناسی شیخ اشراق هم باید اصالت وجودی و وحدت وجودی بود و بس. ضمن آن که حرف من ناظر به ادعای آقای مطهری و فیاضی بود.
3- باز هم نیت خوانی کردید. اگر جایی هم پیدا شد که من خلاف کرده ام ، من خلاف کرده ام و مستحق سرزنش هستم. در اصل قضیه و قبح توهین تردیدی ایجاد نمی کند. کتاب سوزی مورد بحثتان را با سوزاندن رساله مرجع تقلید می توان قیاس کرد؟
4- این هایی که فرمودید ، با آثاری که تا امروز در غرب نوشته شده است قابل قیاس است ؟ خدا کند باشد . چرا تا امروز نتوانسته است یک موج جدید در فلسفه غرب ایجاد کند؟ می دانید که بین غربی ها گروه متعصبی وجود دارد که مرده این هستند که بتوانند آراء فیلسوفانی مثل هیدگر و ویتگنشتین را رد کنند. این ها از پیدا کردن چیز دندان گیری همواره استقبال می کنند. مگر این که توهم توطئه هم وجود داشته باشد و آن ها آگاهانه چشم بر آثار فاخر و ارزشمند فلسفی ما بسته اند و از طرح و توسعه آن با قدرت شیطانی بین المللی شان جلوگیری می کنند.
5- اتفاقاً اصلاً واضح نیست. شما یک ادعا را پیش می کشید. بالاخره من باید پاسخ بدهم یا نه ؟ همه چیز را بر سبیل تمثیل بگیریم یا نه مدعا را نقادی کنیم؟ بفرمایید به چه سازی برقصم؟ من یک تمثیل آوردم که همانطور که شاملوی فارسی زبان می تواند ادعا کند که چون چیزی از یک رمان برجسته به گوشش نرسیده ، استنباط غلطی نیست . ما هم چنین ادعایی در مورد آثار فلسفی اسلامی می تواتنیم بزنیم. لااقل من چیزی از این نشنیده ایم که غربی ها حیران یک اثر فلسفی اسلامی ، بعد از ابن رشد شده باشند. شما هم آثاری را پشت هم قطار کرده اید بدون آن که هیچ خبری از حیرانی غربی ها به ما داده باشید.
6- مستقیماً خیر .
7- فقط یک کتاب از آقای دکتر علی آخوند زاهد به شما معرفی می کنم به عنوان نمونه خروار «پیش به سوی الهیات غیر متافیزیکی».
8- بله . خیلی ها خیلی چیز ها جلو دوربین می گویند و بعد به رژیم غذایی و ورزشی موثر بر کاهش وزن هم اشاره می کنند.
9- مسأله پیش فرض است. دفاع چیز دیگری است. یک فیلسوف نمی کوشد که یکی از اعتقادات مذهبیش را اثبات کند. متکلم چنین می کند.
10- حرف ادبی هم ممکن است ساخت فلسفی داشته باشد. به جای راندن آن از ساحت فلسفه نقادی کنید. ضمن آن که تکامل اصطلاح داروینی است. بگذارید درست تر آن را مربوط به فهم از حقیقت بدانیم و نه خود حقیقت.
11- خیر پیش کشیدن پای فلانی و بهمانی ربطی به صدرا و سهروردی نداشت. من فهم شما را به سبب این که حدس می زنم دلبسته صدرا و سهروردی هستید زیر سوال نبردم. برعکس چون شما حدس زدید من دلبسته روشنفکران دینی ، سروش ، ملکیان و... باشم ، کوشش کردید نظر من را باطل بدانید. به هرصورت بهتر است به جای این تجسس ، هر جا کلمه ای غلط انداز یا مبهم بود ، شفاف سازی آن را بخواهید. در مورد ساخت اندیشه من هم در همین فضای مجازی چیز هایی نوشته ام که قابل دسترس است. در حالی که من برای نقادی نظر شما نیازی ندیدم که بفهمم شما حوزه علمیه درس خوانده اید یا نه ، متشرع هستید یا نه ، مرید مصباح هستید یا مخالف آن ، علوم انسانی خوانده اید یا طبیعی و ریاضی.
12- شما یک فرمول ثابت دارید : وجود a متکی بر b هست ، b متکی بر d و الخ این سلسله جایی قطع می شود . یعنی وجود X متکی بر خودش هست و نه هیچ فرد دیگردر حالی که وجود دیگران متکی بر او است. حالا این x را شما بگذارید خدا ، واجب الوجود ، نور الانوار ، محرک لایتحرک ، عله العلل ، و...
13- بسیار خوب . نقادی می کنیم.

مشتی اسمال شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:34 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
واقعا اینطوری بحث کردن داره خسته ام میکنه.چون هی نتیجه داره مبهم تر میشه و در عوض هزار تا در و مساله جدید باز میشه.
بگذارید بر سر بحث اصلی جلو برویم.
تکلیف یک جمله را روشن کنید
نوشته اید
"در تحلیل دیسکورسیو کاری به "معنا" نداریم و همه چیز در ظاهر امر می‌گذرد."
یعنی چی؟اگر کاری به معنا نداریم یعنی با پوسته ظاهری لغات کار داریم؟فعلا جواب همین سوال را موجز بدهید.

محمد شعله سعدی مشتی اسمال شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:47 ب.ظ

سلام دوباره
این بخش از کتاب شرح مبسوط صفحه 63 الی 67 آوردم در تأیید دعوای وجود و ماهیت بخش های بعدی همین کتاب هم بسیار جالب ایت:
مسأله اصالت مجود که در مقابل اصالت ماهیت طرح شده است در فلسفه اسلامی یک مسأله مستحدث است. ...این مسأله اول بار در زمان میرداماد و ملاصدرا به این صورت مطرح شد که اصالت با ماهیت است یا وجود؟ ... به طور قطع قبل از میر داماد و ملا صدرا نبوده استو حتی ما مکرر گفته ایم که این نکته که همیشه به شیخ اشراق نسبت می دهند که شیخ اشراق اصالت ماهیتی بوده است ، به یک معنا درست است و به یک معنا درست نیست .اگر سکی فکر کند که از این دو م [اصالت وجود و اصالت ماهیت ] ما باید یکی را انتخاب کنیم درست نیست. در یچ یک از کتاب های شیخ اشراق چنین مسأله ای مطرح نیست که آیا وجود اصیل است یا ماهیت ؟ ولی شیخ اشراق مسأله را به شکل دیگر طرح کرده است که لازمه حرفش را این چنین گرفته اند. ... شیخ اشراق یک بحث دیگری طرح کرده است تحت عنوان «فی عدم زیادت الوجود علی ماهیه فی الخارج» یعنی در خارج وجود و ماهیت دو چیز نیستند. اول فرض کرده است ماهیت عینیت دارد آن وقت برای وجود ماهیتی زائد بر عینیت قائل نیست. ... شیخ اشراق در حکمت الاشراق که این مسأله را طرح کرده است ، تحت عنوان «حکومه فی عدم زیاده الوجود علی ماهیه فی الخارج» طرح کرده است نه تحت عنوان اصالت ماهیت . ...
پیروز باشید.

مشتی اسمال - محمد شعله سعدی شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:32 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
ممنون
1-سر میزنم ممنون.
2-خیر برای تکثر موجودات نیست برای بیان تکثر در شی واحد است.در سهرودی این وحدانیت ماهیتی است در صدرا وجودی.به همین علت (یعنی وحدانیتی که سبب تشکیک شده است) شما گمان برده اید که این دو وحدت وجودی هستند مثالی هم سهروردی اوردم که گمان میکنم مشخص بود.
3-اتفاقا شما نیت خوانی کرده اید اگر من نوشتم " به شرطی که نشان دهید در همه حال به ان پایبندید و مثلا در وبلاگ های دیگر پیدا نشود که این اخلاق خوب استثناء هایی هم دارد و بگذریم" نه از این باب که نیت شما را خوانده ام یا جایی چیزی خلاف ان دیده ام معنای جمله همان است که در ظاهر امده اخلاقی خوب است که همیشه به ان پایبند باشیم.فرا رفتن از معنای ظاهری جمله و توجه به نیت من از نوشتن این جمله کاری بوده است که حضرت عالی انجام داده اید.نفس توهین قبیح است مخالفتی ندارم البته با ان تبصره ای که گفتم.نمیدانم سخنتان ناظر به کدام قضیه هست اما یک مساله را میدانم مثلا سوزان مفاتیح طبعا عواقب بیشتری از سوزاندن کتاب مرجع تقلید دارد و باز سوزاندن قران از هر دو بدتر است چون توهین به عقاید طیف بیشتری از مردم است.به هر جهت باز هم سوزاندن رساله ی یک "مرجع تقلید" هم کار ناروایی است.
4-من میگویم اصلا چیزی کم ندارد.چرا نتوانسته؟اصل توهم توطئه توهم شماست.غرب اصلا علاقه ای ندارد یک کتاب علیه انچه که سلطنت جهانیش را تهدید میکند منتشر کند.اصلا علاقه ای ندارد.
5-شما یک مثال اوردید منظورتان از مثال این بود که چون تاکنون چیزی به گوشتان نخورده پس لاجرم لابد چیز دندانگیری هم نیست.من هم گفتم پس مثلا اگر اسم اقای علی اخوند زاهد به گوش من نخورده پس لابد او هم حرف دندانگیری نزده است؟؟؟؟اساسا لازم نیست با ساز من برقصید فقط سعی کنید که روش رقصتان مشخص باشد که ما هم بفهمیم چه میشود.خیلی بیش از حد واضح بود.اگر غرب هم حیرت نمیکند دلیلش سیاسی است غرب در یک رویای یک طرفه پیش میرود دوباره قومی به دست خودش نابود خواهد شد این را تاریخ نشان میدهد.
6-نمونه ی غیر مستقیمش را بفرمایید.
7-بررسی خواهم کرد اگرچه با استدلال شما (مثال شاملو) نباید چیز درخوری داشته باشد.
8-جواب این موضوع را به اقای ابریشمی دادم عینا اینجا تکرار میکنم
" جنس احسان طبری و گلسرخی و...از جنس روشنفکرهای پلاستیکی بعد از انقلاب نیست که با یک توگوشی و تشر به کرده و نکرده اشان اعتراف کنند.طبری سالها در زندان های شاه بود و شکنجه شد و از حرفهایش برنگشت.گلسرخی حتی در دادگاه نیز حاضر نشد یک کلام در دفاع از خودش بگوید و هر چه گفت در دفاع از مردمش بود.اینها را با بزدل های امروز این مرز و بوم مقایسه نکنید امثال گل سرخی شاید اعتقادشان مورد توجه من نباشد اما شخصیتشان مورد احترام است چون به فرموده ی مولایم حسین اگر دین نداشتند ازاده بودند.با نوشتن عباراتی چون:
" اخلاق بازجوهایی است که احسان طبری مارکسیست را شیفته ی مطهری کردند"
ازادگی این افراد را خدشه دار نکنیم.اینان اگر قصد داشتند با ترسیده شدن و شکنجه دست از حرفهایشان بکشند همان دوران شاه چنین میکردند که به یک نان و نوایی هم برسند.بگذریم اما یادمان باشد انصاف هم جزء اخلاق است اگر از اخلاق در بحث دم میزنیم با نوشتن این جملات که بیشتر بوی جدل دارد انصاف را قربانی نکنیم."
9-پس شما مشکلتان با لفظ مذهب است.اگر کسی بخواهد فیلسوف باشد مثلا حتما باید در رد خدا سخن بگوید؟؟؟اگر اثباتش کند چون از عقاید یک مذهب خاص دفاع کرده است فیلسوف نیست؟یا مثلا به مکتب یک فیلسوف نمیشود گفت مذهب؟؟؟؟
10- اولا صرفا ممکن است در ثانی مشی من در بحث نوشتن جملات ادبی نیست.به ادبیات علاقه دارم اما استفاده از هنر با برانگیختن احساس همراه است این جلوی عقل سرد را برای نقادی میگیرد تفکری که برای اثباتش به احساس نیاز داشته باد نیازی به نقادی هم ندارد.مرا من از تکامل انچه داروین گفته نبود و نمیدانم ربطش به موضوع چیست به هر جهت یا شما حقیقت را مغایر با واقعیت میدانید یا عین واقعیت .من گمان کردم شما به فهم ما از واقعیت میگویید حقیقت .در هر صورتی فرقی ندارد فهم ما از واقعیت قابل تکامل است اما در این تکامل بالاخره بخش هایی ثابت میماند و همواره میشود واقعیت تا حد توان دوران کشف کرد طوری که مطابق باشد و در دوره ی بعد متحول نشود.
11-اتفاقا من از ابتدا متوجه شدم شما دلبسته ی این افراد نیستید لطفا نیت خوانی نکنید.و جایی از روشنفکران گفتم برای این بود که بگویم فضای فلسفه ی غرب در کشور ما لمپنی است برای همین همه اندک اشنایی با ان دارند و در ان صاحب نظرند!!من هم از شما نخواستم که به من بگویید شیفته ملکیان هستید یا سروش .فلسفه را در دانشگاه خوانده اید یا منفرد و..... .شما در مورد من یک چیز میدانید و ان هم اینکه من به فلسفه ی اسلامی گرایش دارم چیزی هم که من از شما طلب کردم این بود که بگویید به کدام فلسفه و تفکر گرایش دادید.باقی سوالات نیت خوانی های شماست.
12-این صورت باز سازی شده ی برهان علیت است ان هم به صورت ناقص.که جواب همان را هم دادم این به هیچ وجه قابل طرح در مورد برهان امکان و وجب یا برهان صدیقین نیست.

13- برای شروع
هر محمولی برای موضوعش سه حالت را میپذیرد و این سه حالت حصر عقلانی است.
1- وجوب
2-امکان
3-امتناع
مثال:زوجیت برای دو واجب است
یعنی وقتی میگوییم دو زوج است .محمول (زوج بودن) برای موضوع که دو باشد واجب است و هیچ گاه جدا نمیشود.
امکان مانند انکه میگوییم:افتاب بالای خانه است.تا از خانه بیرون نرویم نمیدانیم افتاب هست یا نیست ولی به هر حال نه واجب است که افتاب باشد و نه بودن افتاب حالت امتناع دارد.
دایره چهار ضلع دارد.مشخصا ممتنع است.
چنین است محمول واقع شدن وجود برای موجود که میتواند واجب یا ممکن باشد.(امتناع خارج میشود چون ممتنع الوجود وجود ندارد).
یعنی یک موجود یا واجب است.یعنی وجود برایش واجب است باید باشد و یا ممکن است و نه لازم است باشد و نه لازم است نباشد.
اگر تا اینجا موافقید ادامه دهیم.مایلم بحث بیشتر بر سر این بخش اخر باشد.یا علی

محمد شعله سعدی مشتی اسمال یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:09 ق.ظ

سلام بر شما
1- من گمان نکردم که این ها وحدت وجودی هستند. گفتم لازمه فلسفه سهروردی پایبندی به وحدت ، اصالت و تشکیک وجود است.
2- چه دلیلی دارد که درست همانجا که من نقد اخلاق می کنم با تشکیک توپ را به زمین من بیندازید؟
3- بحث این است که کتاب سوزان حق ندارند منع کتاب سوز دیگری بکنند.
4- توهم توطئه شما نیست؟ « غرب اصلا علاقه ای ندارد یک کتاب علیه انچه که سلطنت جهانیش را تهدید میکند منتشر کند.اصلا علاقه ای ندارد.»
5- به هنرهایتان تفکرات آخرالزمانی خاص فردیدی ها را هم که در بدنه دولت امروز خوب خریدار دارد اضافه فرمودید« غرب در یک رویای یک طرفه پیش میرود دوباره قومی به دست خودش نابود خواهد شد این را تاریخ نشان میدهد.»قطعیتش به قطعیت کتب مقدس می ماند.
6- احسان طبری را کنار گل سرخی شما می گذارید. بین این دو یک دریا فاصله است. در مورد روحیات و استواریش بیشتر مطالعه و پرس و جو بفرمایید. برای نمونه کافی است به برخوردش با نورالدین کیانوری آیت الله زاده مراجعه کنید.
7- مسأله لفظ مذهب نیست و هست. مسأله رویکرد کلامی است. وگرنه متدینی که می گوید اعتقاد من ورای استدلال های شما است و استدلال شما در حمایت از اعتقاد من ، دین و خدای من را تحقیر می کند، افتخار ما است.
8- این فاصله کلان را شما بین هنر و فلسفه می گذارید. من فاصله ای نمی بینم.
9- حقیقت مغایر واقعیت هست. واقعیت آن بخشی از حقیقت را می تواند نشان دهد که زمانه امکانش را فراهم کرده است یا بهتر بگویم زمانش رسیده است.
10- اگر با اعترافات من مسأله حل می شود ، این از من : من فلسفه را محدود به جایی نمی کنم . همانقدر که به کتاب های مطهری و طباطبایی در باره صدرا علاقه دارم ، در مورد فارابی ، سهروردی ، کانت ، هگل ، مارکس ، نیچه ، هیدگر ، ویتگنشتین هم می خوانم . قبل از این که به فلسفه هم علاقه مند شوم درگیر عرفان و ادبیات کلاسیک ایران بوده ام و مأنوس مولوی و سعدی و حافظ . از متفکرین وطنی هم هرچه به دستم برسد به شرط آن که نویسنده اش را زیاد کلی باف ندانم ، می خوانم و سعی می کنم بفهمم. کمکی به انگلیسی و کمتر از آن به عربی آشنایی دارم.
11- لطفاًدر مورد این فضای لمپنی هم که در این چند نوشته مدام تکرار کرده اید بفرمایید . توضیح داده اید که « برای همین همه اندک اشنایی با ان دارند و در ان صاحب نظرند!!» بفرمایید در این انحطات و سطحیت در کدام زمینه با اندک اطلاعاتی ما صاحب نظر نمی شویم؟
12- این چیزی را که شروع کرده اید دستتان درد نکند تا آخرش خوب است ، فقط یک سوال کوچک می ماند ، آخر بازی «هر محمولی برای موضوعش» را به خدا هم تسری می دهید؟ احتمالاً خدای «اکبر عن یوصف»را در کنار دیگر اشیاء نمی نشانید؟ همه نقد ما بر این برهان همین است.

مشتی اسمال - محمد شعله سعدی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:18 ق.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
و خسته نباشید
1-بنده هم عرض کردم ایشات به تشکیک اعتقاد دارد اما اصالت وجود نه. حقیقت شرح منظومه را تا به حال نخواندم.چیزهایی که از سهروردی در اختیار داردم با ان مخالف است.حداقل با این عبارات البته در این عباراتی هم که نوشته اید شیخ شهید صراحتا وی را اصالت وجودی نمیداند.با این حال تکلیف برخی از عبارات (من جمله برهانی که اوردم) چه میشود؟سهروردی صراحتا وجود را اعتباری معرفی میکند در المقاوت مینویسد
" وجود بر امور مختلف حمل می‌گردد، و چیزی که بر امور مختلف قابل حمل باشد عین هیچ یک از آن امور نخواهد بود ، به این ترتیب ، وجود یک وصف اعتباری است که زائد بر امور می‌باشد. عبارت سهروردی در این باب چنین است:
« و اعلم ان الوجود لمّا صّح حمله علی مختلفات ، لیس نفس احدها و هو وصف ما زائد علیع اعتباریاً ملبس جزءاً له»"عین عبارت را در « المشارع و المطارحات» با تفصیل پیدا کردم.شواهد بسیاری دیگری نیز وجود دارد.به هر حال شرح منظومه را نگاهی می اندازم ببینم عبارت قبل و بعد چه بوده است.
2-متوجه نمیشوم؟گاهی از عبارات شما شگفت زده میشوم.دلیل خاصی ندارد الا اینکه گمان نکنید من دشمن شما هستم و یا فکر میکنم شما ادم بدی هستید یا هر چیز دیگری همکنون اقای ابریشمی جزء دوستان نسبتا نزدیک من به حساب می ایند با انکه اختلاف فکری زیادی با هم داریم.شما از بالای یک دیوار بی اعتمادی با این بحث رو به رو میشوید.فکر میکنید من دائما میخواهم به شما انگ بزنم.شما ایراد اخلاقی گرفتید بنده عرض کردم این ایراد بیش از انچه که بر من وارد باشد بر خود شما وارد است دلالیش را هم ذکر کردم.
3-من کتابی نسوزاندم.اشتراک فکر هم طبیعت ادمها است.ممکن است یک عقیده ی من مثلا با هیتلر هم یکی باشد.
4-عرض کردم شما در توهم توهم توطئه به سر نمی برید؟.این حرف من نیست خود غربی ها به صراحت این را میگویند.میخواهید ادرس دهم؟
5-گمان میکنم قرار بودن انگ نزنیم.فردیدی ها ، بدنه ی دولت.....هی .....بگذریم در همین حد میگویم که شما میان ساحت فلسفه و هنر فاصله ای نمیبیند انتظار نداشته باشید این عبارات را من به هنرهایم بی افزایم.این را هم من نمیگویم خود غربی ها میگویند
هرمن کان رئیس موسسه هودسن پدر اینده نگری مدرن است ادم معروفی است تنها کتاب اسکالادویی که نوشته بیش از ده سال برنامه گذاری دفاع ملی امریکا را هدایت کرده است.
وی در کتاب دنیا در سال 2000 مینویسد:
اینده ی مترقی و توسعه یافته ای در انتظار ماست و فرهنگ سان سات به عنوان مناسب ترین الگوی زندگی راه خود را میان مردم باز کرده است.....بعد در ادامه اینده ی غرب را چنین توصیف میکند:
(جهنمی....عاصی....پوسیده ...هیجان جو،محرک،فاسد شده،ظاهر ساز،عامیانه،زشت،نفرت انگیز ،نیهیلیست،پورونوگرافیک،سادیک)
و سپس اظهار خوشحالی میکند که دیگر جوامع بشری نیز در حال رها کردن فرهنگ خود و گرایش به سوی این فرهنگ سان سات هستند!! از این دست هنرنمایی ها در غرب کم نیست خواستید باز هم مینویسم تا مخالفت شما با ان در لیست هنرنمایهایتان جایی پیدا کند.
6-امیدوارم واقعا اینطور باشد و مثلا اگر گلسرخی هم از عقایدش بر میگشت و مثلا موحد یا مسلمان میشد شما واقعا باز هم از نظرتان در مورد او عدول نکنید.البته طبری مثال است از این دست ادم ها کم نبوده اند و نیستند.
7-رویکرد کلامی چیست.شما بنویسید رویکرد کلامی این است و مثلا فلان جا بوعلی رویکرد کلامی داشته یا ملاصدرا یا علامه.من چند مثال نقض اوردم که اینها رویکر کلامی نداشته اند.کسی که برای خدایش دلیل نداشته باشد به نظر من متعصب است تا مایه افتخار .فرق میان ایمان و تعصب شناخت است.مومن به اندازه ی ظرف وجودی خودش خدا برایش اشکار شده است و به او ایمان اورده حال از طریق عرفان (که چه بهتر) یا برهان!
ضمنا انچه براهین فلسفه ی اسلامی از خدا اثبات میکنند موجود چنان که از موجودات خارج میشناسیم نیست بلکه خدا مساوق وجود محض است که انسان هچ گاه راه دست یابی به حقیقت ذات ان را ندارد درست به این علت که او موجود نیست که دارای جنس و فصل و در یک کلام ماهیت باشد.و حکایت حکات گر بریزی بهر را در کوزه ای چند گنجد قسمت یک روزه ای هست و بس.برای همین میگویم تصور شما غلط است و اشکالات هایدگر بر این تصویر ناروا است.
8-من فاصله ای میبینم دلیلش را هم گفتم.(امیدوارم متوجه منظور من از فاصله شده باشید با توجه به کامنت قبلیم)
9-این بحث را دوست دارم.سوال گمان نمیکنید باید جای واقعیت و حقیقت را عوض کنید؟واقعیت یعنی انچه واقع شده و حقیقت یعنی انچه صادق است.بیشتر توضیح دهید.
10-چه خوب.پس گرایش خاصی ندارید.عجیب است؟یعنی میشود؟لابد میشود دیگر.ضمنا من اعتراف نخواستم گفتم اگر من از شما خواستم بگویید چه گرایش دارید علتش فلان بوده است.
11-سوال به جایی است.
12-نه به ان معنا تسری نمیدهیم. و اصلا هم در کنار سایر اشیاء ننشانده ایم .اصلا نشان نمیدهید علاقه ای به گوش کردن داشته باشد.بیشتر علاقه به حکم صادر کردن دارید.اگر بخواهم بگویم کسی کلامی بحث میکند شما هستید.ببخشید ولی این مورد اخرتان واقعا ناراحتم کرد.شما حتی صبر(محض احترام) نمیکنید سخن منعقد شود بالافاصله انگشت اتهام نشانه میگیرد.این با ادعای اخلاق نمیخواند اخوی.کمی متانت به خرج دهید.
موضوع و محمول چیست؟اگر نشود خدا را در جایگاه موضوع قرار داد حتی در عالم تصوراتتان نیز نمیتوانید در مورد او فکر کنید.عبارت: "خدای «اکبر عن یوصف»"یک موضوع دارد و یک محمول.این موضوع و محمول کردن خدا را کوچک نمیکند و او را در کنار سایر اشیاء قرار نمیدهد.شما سنگواره(به قول خودتان) میخواهید به زور ایرادات هایدگر را بر چیزی وارد کنید که ان ایرادات بر ان وارد نیست.این چیزی جز کلامی گری است.کوچک کردن زمانی رخ میدهد که من برای چیزی تعریف ذکر کنم به واسطه ی تعریف من او محدود میشود.اما این برهان و سایر برهانهای نظیر این چنین نیست.فقط بگویید با انچه که ذکر کردم موافقید یا نه وقت قضاوت که رسید انوقت بگویید به این علت برهان شما خدا را محدود کرده است.ضمنا امادگی دارمک این بحث را تلفنی هم ادامه دهیم شاید انطور بهتر باشد.یا علی

ابراهیم ابریشمی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:00 ق.ظ http://avakh.blogsky.com

با درود دوباره خدمت دوستان، جناب شعله سعدی و مشتی اسمال.
با آنکه گفت-و-گو میان شماست و طرف سخنان‌تان من نیستم، اما از شما اجازه می‌خواهم، چند پیشنهاد برای تان داشته باشم.
من دورادور با هر دو عزیز در ارتباطم و دست کم آشنایی اندکی با اندیشه هاتان دارم. تاجایی که می‌دانم نه مشتی اسمال و نه جناب شعله سعدی به جدل‌کاری تمایلی ندارند و فلسفه را به معنای اصیل اندیشه می‌پسندید، نه برای پیروزی بر طرف مقابل.
پس بهتر است باب بحث‌های پیچده و ژرفی همچون نسبت هنر و فلسفه، چیستی حقیقت، نسبت اندیشه سهرودی با اصالت ماهیت، پویندگی یا ایستایی در فلسفه و .... را به حواشی و سخنانی که بوی جدل می‌دهند نگشاییم. اینها هر کدام می‌توانند تا پایه‌ی یک رساله ی ارشد یا دکتری در فلسفه باشند و کار فراوان می‌طلبند. شایسته نیست که با سبک سنتی اشکال-پاسخ کار را پیش بریم، چه آنکه این سبک تنهایی جایی جواب می‌دهد که آتوریته ی یک استاد مطرح باشد یا پرسش ها بوی شبهه دهند. اما برای بحثی این چنین، که نه موضوعات شبهاتی با پاسخ پیش آماده هستند و نه استادی پیدا می‌شود که پاسخ نهایی را بداند، خوب است کمی پدیدارشناسانه پیش رویم.
یعنی مفهومی را در میان بگذاریم و گام به گام به وضوح آن نزدیک شویم. تکلیف کلان مسایلی چون هنر و فلسفه و حقیقت و پویایی و ... آنچنان روشن نیست که فقط بخواهیم حکم بر آن صادر کنیم یا نکنیم.
دیگر این که از دوستان می‌خواهم پای سیاست به معنای سخیف و جدلی و ژورنالیسیتی را به مباحثی این چنین بنیادی نکشانیم، فی الواقع اصحاب یک دولت رانتینر داخلی یا سخنان ژورنالیستی یک فرد متوهم خارجی، میانه ی یک بحث سنگین فلسفی چه جایی دارد؟
دولت دوستان آخرالزمانی یا متوهمان یک موسسه ی ناشناس خاجی، اگر فیلسوف بودند، دست کم یک تز فلسفی قابل بحث از خود برجا می‌گذاشتند.
جناب شعله سعدی! آخر کجای سخن مردم‌فریبان خرافه پرست که حتا قوه قضاییه و روحانیون سنتی هم آنان را به چیزی نمی‌گیرند جای ارجاع دارد؟!
مشتی اسمال! به قول خودت که مثال جان هیک را می‌آوری، کدامین دپارتمان فلسفه به سخنان این پریشان نویس ارجاع می‌دهند؟
تندی سخنم را ببخشایید، اما گمانم باید روزی داد فلسفه را از سیاست سخیف ژورنالیستی بستانیم. وقتی دل بستگان به فلسفه با آن چنین کنند، چه انتظار از جدلیان و دیگران است؟
همچنین اجازه می‌خواهم بحث احسان طبری و گلسرخی و دیگران را فعلا در پرانتز بگذاریم و از آن بگذریم. به هر رو، نه اعترافات طبری به زبان خودش انکار شدنی است و نه دستگیری و بازجویی توسط یک رژیم ایدئولوژیک، رژیمی که در بازجویی هایش آنچنان شبیه رژیم شاه نیست. باری بگذریم به نفع بحث است.
در بحث شما دو عزیز، مطالب مهمی مطرح شد و چیزهای زیادی آموختم. به گمانم اصل بحث بر سر سنگوارگی و پویایی سنت فلسفی ما بود و مابقی بحث ها زیر شاخه ی این موضوع.
اگر اجازه دهید تببینی از موضع و نظریه دو طرف -تاجایی که می‌دانم و می‌فهمم- ارائه دهم، سپس هر دو عزیز از تز خود دفاع کنید
تز جناب شعله سعدی که با جان‌مایه ی بحث فلسفه ی پارسی من، هم‌خوان است؛ عبارت است از آنکه سنت فلسفی اسلامی در چهارصد سال اخیر نتوانسته پویایی و زایایی داشته باشد، همچون سنن غربی یا شرقی دیگر.
تز مشتی اسمال هم، اشاره به نقیض این ادعاست. ایشان سنت فلسفه ی اسلامی-صدرایی را رو به تکامل می‌داند و داشتنی و حرف های گفتنی بسیاری را در آن می‌بیند که از نمونه های غربی جلوتر است.
بسیار خوب! گمانم مناسب باشد دست کم هر طرف تزهای خود را از نظرگاه فلسفی کمی روشن تر سازد. این که بگوییم خبری به گوش ما نرسیده یا نمی‌خواهید که خبری به گوشتان برسد یا توهم توطئه دارید یا توهم توهم توطئه دارید یا نام چند کتاب را ببریم یا از بودجه ی میلیاردی یک موسسه سخن بگوییم؛ جایش در بحث فلسفی نیست و کمکی هم به روشن شدن این دعاوی فلسفی نمی کند.
در این میان، هر کس هر نیتی دارد، ولو نیتِ نیت خوانی، اشاره به آن بحث را پیش نمی برد. اینجا تا مفاهیم پیشرفت یا پس رفت، پویایی یا درجازدن، تکامل فلسفی یا زایایی و ... را روشن نکنیم، هر سخن دیگر حاشیه است.
بحث دوستان در باب شیخ اشراق هم برایم جالب بود، گمانم اگر بیشتر از یک متن‌شناسی و درگیری در نامها، در کار فلسفی پیش رویم؛ به درد دعاوی دوستان هم بخورد.
مثلا اینکه مراد جناب شعله سعدی از یکی بودن بحث شیخ اشراق با صدرا چیست و اگر این دو را یکی می‌داند و اگر بنا بود این دو را دو تز گوناگون باشند، باید چگونه می‌بودند؟
همچنین مشتی اسمال که دعوی جدا بودن راه این دو فیلسوف را دارد، روشن کند که آیا دعوای اینان بر سر لفظ بوده یا فراتر از آن؟ آیا شیخ اشراق همان را از زائد بودن وجود می‌فهمید که صدرا یا علامه؟ به ویژه اینکه علامه هم در بدایه تاکید داشته پیش از این کسی این دو را جدا نمی‌کرده. آیا بحث شخص سهرودی همان تناقضی است که صدرا و علامه و ... رد کردند؟
اگر بحث را اینگونه پیش ببریم، به گمانم بارها سازنده تر و روشن تر باشد.
در باب بحث از براهین وجود باری و بحث هایدگر، تا حدودی با هر دو آشنایم. به گمانم دعوا بر سر پذیرفتن صدق و کذب و منطقی و یا نامنطقی بودن براهین نیست که مشتی اسمال عزیز از تبیین یکی از آنها کار را شروع کردند. موضوع همچنانکه پیشتر در بلاگ مشتی اسمال گفتم، بر سر خود ایده ی اثبات است و این که اگر باری عین وجود باشد، ایده ی اثبات که از برای موجودات است برای او بلاوجه است و کار در بنیان خود اثبات نیست.
اثبات برای موجود متعالی همان چیزی است که هایدگر سخت به آن می‌تازد و با تبیینی که من از مشتی عزیز در باب برهان صدیقین سراغ دارم و این که ایشان هم این برهان را نه اثبات موجودی متعالی و نه اثبات به معنای موجودشناسی می‌گیرند، به گمانم بحث دوستان در تضاد نباشد.
اعتراض هایدگر بر فروکاستن وجود محض به موجود متعالی و بنابراین فراموشی خود وجود در مقابل این موجود متعالی است، اما این فروکاستن در برهان صدیقین آنچنان نیست که در برهان حرکت یا علت و معلول یا امکان و وجوب است.
اینجا هیچ صغرا و کبرایی نیست و وجود به هیچ محمولی که از آن موجودات باشد متصف نمی‌شود و بنابراین کار پایه ی وجودشناسی هایدگری بسیار دارد. چنانکه سراغ دارم، کارهای دکتر محمود خاتمی در باب تلفیق صدرا و هایدگر و هگل و برساختن فلسفه ای نو که در آمریکا و اروپا هم طرف دار پیدا کرده و مقولات جذاب و نوینی چون روان شناسی فلسفی و فلسفه ی هنر و .. را از آن بدست آورده از نمونه های این موضوع است.
در واقع اگر رنگ و بوی جدلی سخنان مان را کمی کم کنیم، پایه های مشترک فلسفی بیش از آن است که تصور بکنیم..

محمد شعله سعدی مشتی اسمال یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:47 ب.ظ

سلام برشما
1- من هم کم و بیش متوجه لحن جدلیمان شده ام. طبق معمول خود بزرگ بینی مان هم این را تقصیر شما می دانم و نه خودم. حتماً شما هم من را مقصر می دانید و به موارد متعددی که بحث را منحرف کرده ام می توانید اشاره کنید. در این مورد اول ، من کی و کجا گفتم این ها اعتقاد به اصالت وجود دارند؟ من فقط لازمه بحثشان را اصالت وجود گفتم. لطفاً اگر موافقید اعلام بفرمایید اگر مخالفید هم دلیل بیاورید. اظهارات فیلسوف همه در یک حد از اعتبار نیستند . جایی به قول آقای مطهری لوازم بحث را رعایت نکرده است.
2- من کجا گفتم که شما خود را « دشمن» من می پندارید یا فکر می کنید من «ادم بدی» هستم؟ من گفتم این شیوه بحث درست نیست و نیت خوانی و حدس زدن و.... ربطی به صحت و سقم نظر من ندارد. اختلاف نظر هم رحمت است.
3- کتاب سوزان را به شما مسنتد نکردم. به دیگرانی که کتاب مرجع تقلید را پیش چشمشان سوزاندند و سانسور را فراگیر تر از کمونیست های چین و روسیه حاکم کرده اند ، ارجاع کردم که حق ندارند از کتاب سوزان کسی ایراد بگیرند و برای توجیه هم به جنون آن آدم استناد کنند. عقیده هم ممکن است در برخی زمینه ها با کسی یکی باشد و با دیگری نباشد. من جسارتی به اعتقادات شما نکردم. این ها فقط و فقط به خود شما مربوط است.
4- در مورد انگ فردیدی بودن عذر می خواهم . از دستم در رفت . این جا کاملا احساسات غالب شد. راستش از این رویکرد های آخر الزمانی که بنیاد مملکت مارا دارد بر باد می دهد بیچاره شده ام. این لاطائلاتی که مشاور رئیس جمهور هم می گوید ک غرب دارد فرو می پاشد و امروز یا فردا تمام می شود و... ریشه اش از سویی به فردید و از سوی دیگر به مارکسیست ها برمی گردد. شکر خدا به منبر نماز جمعه و دولت اسلامی هم نفوذ کرده است. سخن از دستم رفت . در حقیقت این جا هم فیلسوف و فلسفه هست که زندگی را سخت تر کرده است. «ماهی از سر گَنده گردد نی ز دُم». ببخشید.
5- با این حال من با این اعتقادات که غرب نشسته است کمین که اثری از ما مورد توجه قرار نگیرد و... مخالفم. حال ممکن است هنر من یا خطای من باشد . اما من سعی می کنم از این غرب ستیزی و غرب دشمن پنداری که همانطور که گفتم تبارش مارکسیستی هیدگری البته نوع مطلقاً منحط وطنیش هست و به روحانیت و مذهب گرایان ما هم تسری پیدا کرده دوری کنم. شاید این اصرار ، به بی انصافی و ندیدن حقایق هم منجر شود. ببینید متفکرین هندی و ژاپنی چه جایگاه والایی در همان غرب پیدا کرده اند. فیلسوفی مثل هیدگر که از موثر ترین متفکران غرب است اواخر کارش به مفهوم تائو کاملا نزدیک شد و تحسینش را از شرق پنهان نکرد. کافی است در اینترنت جستجو کنید تائو و هیدگر تا صدها مقاله در این باب ببینید.
6- نه مسأله شخصیت طبری است. در کنگره های حزب توده پشت سر کیانوری ، تحقیرش می کند و از بی سوادی او می گوید و پیش چشمش تعظیم می کند. شخصیت این آدم خیلی ضعیف بوده است.
7- این بحث واقعیت و حقیقت را در فلاسفه رمانتیک آلمانی به ویژه هگل و هیدگر می توان دنبال کرد. آقای ابریشمی صلاحیت بیشتری در این باب دارند.
8- این طور نیست که گرایشی نداشته باشم. قطعا من هم چیز هایی را بهتر می فهمم و چیز هایی را بیشتر می پسندم . اما مسأله این است که به دلیل فقدان سنت فلسفی ، نمی توانم موضعی اختیار کنم و خودم را در گرایشی تعریف کنم. ترجیح می دهم فعلا مطالعه و مباحثه کنم. از زبان هنری رمانتیک های آلمانی لذت می برم ، در کنارش صراحت و شفافیت انگلیسی ها را هم تحسین می کنم. در فلاسفه خودمان ، شجاعت سهروردی و ابن رشد را در رد نظریات ابن سینا می پسندم. همینطور موضع ناقص سیاسی فارابی را. اگر چه به عرفان گرایش دارم، نظام سازی های ابن عربی را نمی پسندم و ژاز خوایی می دانم. در اصل هنوز گرایشی را برای خودم تعیین نکرده ام که برچسبش را به خودم بزنم و از محدودیت یک گرایش وحشت دارم.
9- بگذارید چیزی از شمس برایتان بگویم از کتاب مقالات . او می گوید کسی آمد و کتابی آورد در اثبات وجود خدا. شمس آن روز چیزی نگفت فردا گفت ملائک آسمان تا صبح می آمدند و دعایت می کردند که ما را از سرگشتگی نجات دادی و بالاخره فهمیدیم خدایی هست!. راستش اگر موضع من را می جویید من از متکلمین نفرت دارم. آن ها را آدم های گمراه (از نظر دینی) و مخبط (از نظر فکری) می دانم. برای اثبات خدایی که برتر از فهم ووهم است ، دلیل اقامه می کنند. به قرآن رجوع کنید. این که خود را ظاهر و باطن و اول و آخر می خواند ، این که جایی بر جبر و جایی بر اختیار اشاره می کند ، این که می فرماید «یهدی من یشاء و یظل من یشاء» را متکلمین نادان ما چطور تفسیر کرده اند؟ به جای این که یک کلام بگویند زبان از بیان آن ناتوان است ، به جای آن که شاعرانه بگویند هر طرفی که رو کنی ملک وی است و کوی او ، به زعم خودشان برای رفع شبهه تناقض ، هزاران صفحه سیاه کرده اند. وقتی در اثبات خدا دلیل اقامه می شود ، با رد شده دلیل ، وجود خدا هم رد می شود. دست کم موقتاً . وقتی در اروپا فهمیدند زمین خدا بخشی دارد که خدا و نمایندگانش چیزی از آن نمی دانستند (قاره آمریکا)، جهان وضعی دارد که این ها از آن چیزی نمی دانستند (ثبات خورشید و چرخش زمین) ، این که تلسکوپ اختراع شد و خدا در آسمان دیده نشد و... 300 سال اعتقادات مردم عوام از دست رفت. اصلا بی خدایی و بی اعتقادی مد شد. مسأله این است که رویکرد های کلامی ، پتانسیل تبدیل شدن به ضد خود را هم دارند. من اعتقادم را فوق زبان بازی های کلامی می دانم . همه ادله متکلمین بر اعتقاد معتقد ذره ای نمی افزاید و دلایل مخالفین هم از آن نکاسته است. چون اعتقاد از دلیل نیست که با آن کم و زیاد شود.
10- بسیار خوب صبر می کنم منعقد شود . اما همه منطقیون هیم راهی که شما می روید را می روند و برای من کم و بیش آشنا به نظر می رسید. ببخشید که بی صبری کردم. منتظر تکمیل نظریه شما هستم.
11- تلفنی هم چشم خوشحال می شوم. اما وقتی به موضوع و محمول در می آورید تعریف می کنید ، هر تعریفی نوعی تحدید است . همین اکبر عن یوصف . اما بافت قرآن رویکرد منطقی ندارد. برای همین نه تعریف می کند و نه محدود . فقط برخی صفات را با ایهام بیان می کند تا هر کسی از ظن خود یارش شود. این زبان دینی است. ولی وقتی با فلسفه موضوع دینی را بیان می کنیم ، کیفیت آن از دست می رود. باز هم شاید بی صبری کردم . صبر می کنم تا شما توضیح کافی دهید.

[ بدون نام ] یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام جناب ابریشمی
حق با شما است . از تذکرتان سپاس گذارم. سعی می کنم بحث را منحرف نکنم و به موضوع اصلی پایبند بمانم.

مشتی اسمال - محمد شعله سعدی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:10 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
خسته نباشید
1-من دنبال مقصر نیستیم.اصلا من مقصر.فقط سعی کنیم دیگر بحث حالت جدل پیدا نکند.
خب اینکه خیلی کلی است.بله مثلا فخر رازی قائل به اضافه در علم است و علم را حیث التفاتی میداند اما جایی لوازم بحث خودش را رعایت نمیکند خواجه نصیر از همین استفاده میکند و بر او نقد وارد میکند.اما این دلیل نمیشود بگوییم که فخر در علم قائل به وجود ذهنی است و یا این غفلت او دال بر این میشود که بگوییم او طرفدار وجود ذهنی شده است.از این دست اشکالات در فلسفه ی غرب هم زیاد است.این ها به واسطه ی غفلت فیلسوف از انچه در پی اثبات ان هست سرچشمه میگیرد.و منشا نقدی بر فیلسوف است.ادله ای که از سهروردی اوردم واضحا نشان میدهد او اصالت را با وجود نمیدانسته حال اگر جایی غفلت کرده و رایی صادر کرده است که از لوازم اصالت وجود است نقدی بر او خواهد بود که چرا لوازم بحث خود را رعایت نکرده است.
2-شکر خدا.تمام سعی من در این سالها این بوده است که دیوار بی اعتمادی که در این کشور به مدد روشنفکران پلاستیکی و خشکه مغزان متحجر مذهبی ایجاد شده است را فرو بریزم و بتوانم با کسانی که از نظر عقیده مخالف من هستند رابطه دوستانه داشته باشم.این را اقای ابریشمی بهتر میدانند میتوانید بپرسید.
3-ببخشید اگر ممکن است به من بگویید این مربوط به کدام جریان است ایا .جریان اقای صانعی؟
4-ایرادی ندارد.من با رویکردهای اخرالزمانی دولت و خیلی چیزهای دیگر مشکل دارم و اگر از نزدیک بشناسیدم خیلی هم مشکل دارم.اما انچه که از غرب میگویم به واسطه ی مطالعه اثار خودشان است.من در غرب در گفتار و افکار و رفتار سیاستمدارانش جنون میبینم.رویای دهکده ی جهانی .بهشت زمینی...اینها ازار دهنده و احمقانه است.اما این گفتار احمقانه در اثار کسانی دیده میشود که همکنون در راس قدرت هستند.اگر میگویم یک قوم دیگر به دست خودش نابود میشود نه از باب نگرش اخرالزمانی است چیزی است در طول تاریخ دیده ام.ادم ها هر گاه پایشان از گلیم خودشان درازتر شده است جواب تندی گرفته اند.غرب دارد وارد خط قرمزهای خدا میشود.
5- دوست من ممکن است شما بگویید غرب دشمن پنداری غلط است اما این مال ان زمانی است که این تصور یک طرفه باشد.وقتی کلیدی ترین افراد در حلقه ی شورای سیاست گذاری امریکا علنا در اثارشان خط و نشان کشیده اند و علنا میگویند ما برای بقا باید شاخ چند تفکر را بشکنیم و یکی از این تفکرات اسلام است و نماینده ی ان ایران.من بگویم دشمنی نیست؟؟؟وقتی در سال گفت و گوی تمدن ها رئیس جمهور وقت امریکا از حمله همه جانبه به چند کشور خبر میدهد من جمله ایران و بعد در سمت شرق و غرب کشورم مسقر میشود بگویم اینها توهم است؟؟؟فکر نمیکنید این توهم توطئه خودش یک توهم است؟من به دولت و مشایی دیوانه کاری نداردم به خل بازی های رئیس جمهور هم کار ندارم اما چیزهایی که با چشمهایم میبینم را نمیتوانم انکار کنم.من نمیگویم فردا یا پس فردا اما زمان می اید یا اقای خامنه ای سید خراسانی است و چیدانم از همین مزخرفات اما یک چیز را مطمئنم حیات غرب به نابودی ما وابسته است و این را من نمیگویم خودشان میگویند.یک نگاه به جنگ ترمونوکالئر بیاندازید.این کتاب دفاع ملی امرکا را هدایت کرده است.این ها را گویم کشک؟؟؟؟
6-نمیدانم شاید به هر حال زمان شاه چند سال در زندان بوده است شکنجه هم شده اما تا زمان انقلاب پای حرفش ایستاد.معصوم که نبوده است هر شخصی ممکن است بیماری های روحی روانی بسیاری داشته باشد مثلا کسروی خیلی ادم علیه السلامی بوده است؟بیاورم که این ادم علنا برای زمین زدن حریف دروغ میگفته و ایات ساختگی به قران نسبت میداده است؟ضمنا وقتی کسی برگشت عده ای بدشان نمی اید که برایش چیزهایی بسازند و یا نقطه ضعفهایش را پر رنگ کنند به این هم باید دقت کرد.ادرسی از قضیه کیانوری در دست دارید که پیگیری کنم؟
7-در این بحث پیشفرضهای مان متفاوت است.
8- بسیار خب
9-من نسبت به متکلمین نفرت ندارم.برداشت شما هم از متکلمین غلط است.کار متکلم صرفا اثبات خدا نیست.به مدد همین متکلمین ان دوره ای که در غرب چنان شد که شرحش را نوشتی در شرق و ممالک اسلامی به شکوه و عزت رسید.اما در میان متکلمین ادم خوب و بد هم پیدا میشود.اگر ایده ی اثبات خدا از طریق برهان سبب نفرت انگیزی انها شده است مولا امیر المونین نیز بسیار از این روشها بهره جسته اند.فرزندان وی به ویژه امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) نیز امام رضا (ع) که همشهری ما هم هست به بحث های کلامی معروف است.پسرشان ام جواد (ع) از سنین طفولیت با کفار و صاحب ادیان دیگر بحث های کلامی در باب خدا و عدل و ...دارند.و اصلا برخی از استدلال های ما در علم کلام برگرفته از همین احتجاجات ائمه اطهار است.معمولا در میانه ی بحث عادت ندارم از نقل استفاده کنم این هم استثناء بود برای انکه بگویم این سنت وامدار ائمه است.به هر حال با پیشفرض شما که هر استدلالی در باب خدا بیاورید خدا را نعوذ بالله کوچک میکند مخالفم.وگرنه همین عبارت هر استدلالی برای خدابیاوری فلان و بهمان است یا خدا اجل از استدلال است و کلا هر گزاره ای در باب خدا را نیز مشمول میشود.در اخر بیشتر توضیح میدهم.اما بگویم من منکر عرفان نیستم اما عرفانی که با قول و فعل معصوم در تناقض نباشد با عرفان ابوهاشم صوفی کوفی مخالفم که امام حسن عسکری فرمود محل افکار خبیثه است .ضمنا خود من تجربه ی این را داشته ام که کسی با دلیل اعتقاد اورده است اگرچه مطمئنم که اعتقاد عرفانی راسخ و ایمانی است.
اما بخش اخر و به نظرم مهم ترین بخش
اولا یک نکته را روشن کنم.میفرمایید زبان قران منطق نیست.مگر منطق چیست؟؟؟
موضوع محمول کردن یا فی نفسه بد است که در ان صورت انچه در قران هم میاید بد میشود و خدا را هرگاه در جایگاه موضوع قرار دهی او را کوچک کرده ای.یا فی نفسه بد نیست اما در علم منطق بد است نه در قران.بسیار خب فرق موضوع و محمول کردن ما را با قران نشان دهید و بگویید این موضوع و محمول کردن شما فلان جایش با موضوع و محمول کردن قران فرق دارد.و به همین علت بد است.
برادر من این چه استدلالی است که می اورید؟
تعریف کردن یک مختصاتی دارد وقتی میگوییم خدا تعریف شدنی نیست اگر به ان معنای عامی که شما در مورد تعریف میگویید قائل شویم که همین عبارت " خدا تعریف شدنی نیست" هم فاسد میشود.با این تفکر شما همان نقد های هایدگر به خداشناسی هم فاسد است.شما هر گزاره ای در مورد هر چیز بیان کنید موضوعی دارد و محمولی چون دستگاه ذهن شما اینطور است.فکر میکنید اگر در این موارد سکوت کنیم موضوع حل است؟خیر در ذهن شما که جریان دارد.در ذهن شما تصوری از خدا هست و لاجرم تصدیقی.
هیچ فیلسوفی بل هیچ کلامی شیعه ای مدعی نشده است که خدا تعریف شدنی است.انچه که ما در نهایت این برهان اثبات میکنیم
"وجود ازلی و ابدی است که صفاتش عین ذات اوست و وجود هر موجودی از اوست" طبق این بیان ما نه خدا محدود به جنس کرده این نه محدود به فصل نه برایش ماهیتی در نظر گرفته ایم چنان که برای سایر موجودات در نظر میگیرم.و اگر معنای تعریف را انقدر عالم میگیرد که این را هم شامل بشود پس همان نقدی که بر این وارد میکنید مقدمتا بر خودتان وارد است.چون این تعریف نیست یک توضیح است.ضمنا گمان میکنم برهان صدیقین با مذاق شما بیشتر خوش اید.با این حال اصرار دارم اول این برهان را بیان کنم سپس سراغ ان برویم چون راه برهان صدیقین کلا از روش همه ی براهین ماقبلش و هیچ شباهتی به انها ندارد.
ما این را اثبات میکنیم.مدعای ما این است اول شما بگویید با این مدعا مخالفید یا نه؟سپس من برهان اقامه کنم.

مشتی اسمال - محمد شعله سعدی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:12 ب.ظ

ضمنا اگر مایل به بحث تلفنی هستید شماره تماستان را برای من خصوصی بگذارید.یا اگر ادرسی دارید بگویید من شماره تماس بگذارم.موفق باشید یا علی

محمد شعله سعدی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ب.ظ

1- چشم . من هم عذر خواهی می کنم برای هر جایی که تخلف کردم.
2- نه دوست عزیز کلی نیست. من هم نگفتم سهروردی « رایی صادر کرده است که از لوازم اصالت وجود است » بر عکس من مدعی هستم که اصل فلسفه سهروردی مبتنی بر اصالت و وحدت وجود است و او به خطا و بر خلاف اصل فلسفه اش و لوازم بحث آن اصالت را به ماهیت داده است. (البته این آخری طبق نظر شما و برداشت شما است، نظر مخالف را هم ذکر کردم.)
3- سوزاندن کتب آیت الله شریعت مداری درست در خانه اش . البته توضیح دادم که از نظر من سانسور هیچ کم از کتاب سوزی ندارد. هدف هر دو یکی است.
4- منظور شما سنت الهی است. من بر این سنت اشرافی ندارم . کار را به شما و خدا می گذارم! . فهم من به این نمی رسد. امیدوارم از این همه گشایشی در کار فروماندگان ایجاد شود. گرسنگان آفریقا ، بیماران همه دنیا ، خشونت گرایان آسیا و... برزمین خوردن فرادستان برای من اهمیتی ندارد.
5- دوست گرامی این نظر کشک است. نه حرف شما. بقاء ما و غرب به عمل ما بستگی دارد و نه طرف مقابل. این که اطراف ما را گرفته اند به عمل ما هم بر می گردد. غرب به نسبت زمانه نه قدرت چنگیزیان را دارد و نه زمانه چنین خشونتی را بر می تابد. کمی عاقل بودن برای ما هزینه ندارد که با این به قول شما خل بازی هایمان فرصت به آن ها می دهیم. از آستین خودمان مار جهل و ستم بیرون زده ، وگرنه این ترکیه . چرا آن ها خوف و هول و هراس ما را ندارند؟ شاخ تفکر ما که نه ، اعتقادات ما گسترده تر از آن است که یک پریشان احوال تصمیم بگیرد و آن را بزند. اسلام در حال در نوردیدن مرز های شرق و غرب است. این را به استناد آمار همان غربی ها می گویم. مسأله ما این نیست که با دشمن در آویزیم. به «سه دگر دیسی جان» نیچه توجه بفرمایید. ما به هرچه در می آویزیم ، از جنس همان می شویم. ما باید آزاد و آزاده وار به درمان درد های خودمان توجه کنیم. وگرنه انداختن تقصیر به گرده غرب را سی سال است در عبارت «در وضعیت حساس کنونی» می بینیم. احمد شاه، رضا شاه ، محمد رضا شاه ، دکتر بختیار هم سقوط خد را به گردن غرب انداختند. یک سوزن هم به خودمان بزنیم.
6- نه راستش را بخواهید این هم در حد همان شنیده ها از پیر پاتال های توده ای است. اگر چه ضرورتی ایجاد نمی کند از چند نفر متفاوت شنیده ام.
7- به قول شما کسروی هم آدم علیه سلامی نیست. اصلا دنبال آدم علیه سلام گشتن اشتباه است. همه ما محدود هستیم. پر غلط و کم صواب و البته کم ثواب(این آخری را به خودم تذکر دادم).
8- درمورد کار متکلم ، اگر با من همدل باشید کاراو دفاع از مبانی دین است. من از این کاری که به عهده گرفته است و از خود بزرگ بینیش که می خواهد دین خدا را نجات دهد نفرت دارم. از قبیل سفیان ثوری ها را دیده ام و از جنس خواجه عبدلله ها را هم تجربه کرده ام. هزار سال در غرب این ها در راس امور بودند. با کشف قاره آمریکا ، تلسکوپ ، نظریات تازه در حوزه نجوم ، نظریات هیوم و کانت و... نه تنها خودشان بر افتادند که ایمان آن گروهی که دلبسته دلایل آن ها بودند هم چند سده بر باد رفت. حالا کاپلستون را ببینید . چقدر سر به زیر و فروتن شده است؟ این ها همان هایی بودند که مردم را به آتش می سپردند. فقط به خاطر این که خدا را آن طور که می توانستند می پرستیدند نه آن طور که پاپ می گفت یا متکلم می خواست.
9- من هنوز استدلالی نیاوردم. در موردمنطق دوارزشی صحبتی داشتید. این آیات قرآنی را که آوردم با این منطق دو ارزشی و فهم منطقی و مابعدالطبیعی تبیین کنید . شما درست همین جا هم که من در مرد یک افق متفاوت از بیان و زبان و فهم صحبت می کنم ، همان دو ارزشی ها را پیش می کشید : یا این است یا آن . (این را قیاس ذوالحدین هم به نظرم می گویند نه ؟ ). وقتی می فرمایند «من یمت یرنی او مومناً او منافقاً» با این فهم منطقی چطور می توان تبیین کرد که به تناقض نیفتاد . مسأله موضوع و محمول نیست. مسأله فهم منطقی است که هر حقیقتی را به گزاره های منطقی فرو می کاهند. از نظر شما درست است و از نظر من غلط. مثل برخی موارد قبل پیش فرض ها متفاوت است. علاوه بر این ، یک اختلاف هم ما با هم داریم که اساسی است. شما همه چیز را با این فهم منطقی می فهمید. مثل همان گزاره ای که از هیدگر نقل کردید.
10- دستگاه ذهن ما روش های دیگری هم برای کار دارد. درست است ما مدام در حال تصور و تصدیق هستیم ولی همین که این تعریف مبهم را پیش کشیدیم "وجود ازلی و ابدی است که صفاتش عین ذات اوست و وجود هر موجودی از اوست" دیگر تعریف ها را رد می کنیم. نتیجه آن می شود که خدا همچون یک شیء ملک ما می شود و هر که جز این بگوید را به آتش می اندازیم. اگر زور من و شما نمی رسد ، ای بسا زورمند که از این دستاورد ها استفاده می کنند.
11- مسأله سکوت نیست . مسأله سپردن این مسائل به ساحت ایمانی ما است. ساحتی که عقل در آن ناتوان و نا کارآمد است. با این کار بازار بگو و مگوی مدعیان دین فروش کساد می شود. چرا که هر کس از کنه وجدانش ، تکیه گاهی را می جوید که بنیاد عمل و فهمش را تشکیل می دهد. (امیدوارم ادبی نشده باشد!)
12- این که « طبق این بیان ما نه خدا محدود به جنس کرده این نه محدود به فصل نه برایش ماهیتی در نظر گرفته ایم چنان که برای سایر موجودات در نظر میگیرم.» نوعی تعریف نیست؟ حال اگر چوپانی خواست برای خدا کفش بدوزد و جایش را بروبد و شپش هایش را بجوید با او چه می کنیم؟ ادبی که نیست ؟
13- من از برهان صدرا اطلاعی دارم. بفرمایید . اما بازهم مشکل همین است . برای اثبات وجود خدا برهان لازم نیست. بگذارید ما خودمان را اثبات کنیم و نسبتی که با او ادعا می کنیم. پیروز باشید.

محمد شعله سعدی مشتی اسمال دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ق.ظ

سلام مجدد
حال که شما اشراف بر فلسفه اسلامی دارید و عهده دار دفاع از آن هم هستید ، لطفاً یک مسأله را برای من توضیح دهید. البته این جا محتاج دفاع نیست . چون مسأله خود من هم هست . ایضاح تقدم دارد.
می دانید که صدرا وجود را محتاج اثبات نمی داند و آن را بدیهی تلقی می کند. از سوی دیگر وجود را با خدا یکی می گیرد . و بخش عمده و برجسته فلسفه او در زمینه خودش برهان صدیقین است که در اصل سه بخش مهم دارد . اصالت وجود ، وحدت وجود ، تشکیک وجود. حال مسأله جدی من این است که صدرا درگیر یک دور نشده است؟ البته دور به خودی خود بد نیست. می دانید که هیدگر همواره می نالید از این که به موجود به جای وجود توجه شده است و باید برای توجه به موجود به وجود توجه کرد. اما در آغاز شاهکارش برای توجه به وجود ، پرسش از موجودی را آغاز کرد که وجود برایش مسأله بود! البته هیدگر معتقد بود این دور که اسمش را «دور تفسیری» نهاده بود ، یک دور باطل نیست . بلکه سعی از آ به ب و از ب به آ هر بار تازه ای دارد . تفصیل آن را به مقاله ای تحت عنوان «تفسیر در چهار ایستگاه» که در «شوریده سر» گذاشته ام ارجاع می دهم. اما صدرا در این زمینه کار نمی کند. در منطقی که صدرا پایبند آن است، دور ، باطل است. و بروندادی ندارد. برخلاف او هیدگر دور را عامدانه و آگاهانه استفاده می کند. اگر روشنگری بفرمایید سپاس گذار می شوم. شاید این موضوع یک مقاله ای بشود در آینده . فعلاً نطفه آن در پرسش همزمان از شما و یکی دو نفر از استادانم بسته شده است. ببینم پاسخ چیست . نظرم قابل طرح به عنوان مقاله هست یا نه . سپاس از شما.

مشتی اسمال دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
بابت تاخیر پوزش میطلبم
ان شاالله طاعات و عباداتان قبول باشد
1-ممنون
2-من چند عبارت از سهروردی برای شما نوشتم که به طور کامل بر رد اصالت وجود و تایید اصالت ماهیت بود همچنین عبارات و احتجاجات بسیار دیگری از او هست لکن شما از ابتدا دائما تاکید دارید که لوازم بحث او منجر به اصلت وجود میشود و این سخنانش هم لابد از سر خطا بوده است.بسیار خب به من نشان دهید کدام لوازم و کدام مباحث او نتیجتا به اصلت وجود ختم میشود.
3-کتاب ایت الله شریعتمداری را چه کسی سوزانده است؟امام؟یا او دستور داده بسوزانند؟یا او تایید کردن این سوزاندن را؟
4-ما هم به سنت های الهی اشرافی نداریم اما وعده های صریحی در متون مقدس ما وجود دارد که ...بگذریم
5-من منکر مشکلات نمیشوم و قصد هم ندارم همه ی مشکلاتمان را گردن غرب بیاندازم و اصلا بحث ما این نبود و اصلا من جایی از مشکلاتمان نگفتم من گفتم غرب با ما دشمن است و علاقه ای هم ندارد عقاید و افکار اسلامی گسترش یابد این دشمنی را از هر طریقی نشان میدهد هم علنی در کتابها و بیان سیاستمدارانش و هم با غیر علنی در فیلمها و همایش ها و..... وکسی که اینها را نمیبیند دیگر مشکل از خود اوست.من به چشم هایم بیشتر اعتماد میکنم تا تخیلاتم و جملاتی از این دست که " بقاء ما و غرب به عمل ما بستگی دارد و نه طرف مقابل." وقتی کسی که مقابل ایستاده دندانش را نشانم میدهد من لاجرم خودم را اماده میکنم نه انکه بشینم و پستم را به او بکنم به این هوا که ان شالله خیر است.
6-چه عرض کنم.به هر جهت چنان که گفتم رفتار طبری قبل از انقلاب نشان نمیدهد ادم سست عنصری بوده باشد حدااقل حال ممکن است دچار مرض خود بزرگ بینی باشد که مخصوص شرقی هاست و خیلی های دیگر هم داشته اند.
7-مخالفم .ادم های علیه اسلام هستند در همیشه ی تاریخ هستند باید شناختشان.یا باید خودمان علیه اسلامی باشیم یا حداقل...بگذریم.
8-متکلم شیعه یک دیندار است که به دستور امامان معصومش این راه را برگزیده است.عرض کردم این میراثی است که ائمه به ما رسیده است.اگر شما دین را از دستورات ائمه هم فراتر میبیند با کمال عذرخواهی اشتباه بزرگی میکنید.وقتی سیره ی ائمه بر تربیت کسانی بوده است که از دین دفاع کنند و ان را گترش دهند دیگر جایی برای این اظهار نظرها باقی نمیماند.متکلم کسی را به اتش نمیسپرد ان ها فقیه بوده اند.کار کلام فقه نیست چیز دیگری است.به هر حال در فرقه کلامیون نیز عین هر فرقه ی دیگری ادم خوب و بد پیدا میشود.
9-اولا دقت بفرمایید مساله موضوع و محمولی که طرح شد به منطق دو ارزشی و چند ارزشی ربطی نداشت.سوال من ساده بود عرض کردم یا نفس موضوع و محمول کردن بد است که در ان صورت کار قران هم بد میشود و اصلا هر عبارتی که شما بیان بفرمایید در باب دین حتی نقد براهین اثبات خدا ان هم بد است.ا نفس موضوع و محمول کردن بد نیست حال این بد نیست را شما صد ارزشش کنید.من میگویم تفاوت موضوع و محمول کردن قران با منطق از حیث موضوع و محمول کردن چیست که برای یکی بد است برای دیگری خوب.
در ثانی:منطق چند ارزشی یعنی چه؟اگر منظور شما منطق فازی است که منطق فازی منطق چند ارزشی نیست.منطق فازی همان منطق دو ارزشی خلط در تبیین موضوع اسم قسنگی درست کرده است به نام منطق فازی.
اگر منظور شما از منطق چند ارزشی انچیزی است که لهاستانی های مثل( لوکاسیه ویچ، لسنفسکی، تارسکی، کوماربینسکی) ابداء کردند مشخصا متوجه حرف انها نشدید.منطق چند ارزشی منطق دو ارزشی را از بین نبرد کاربرد ان را محدود کرد با این حال انچه که همین منطق چند ارزشی نیز در پی ان است باز خلط مفهوم است.
این صحیح نیست که ما هر جا و ناجایی بگوییم منطق چند ارزشی و بعد انتظار داشته باشیم که طرف مقابل هم سکوت کند.اولا برای انکه روشن شود این نظریه چقدر کاربرد دارد شما یک مثالی بزنید انوقت نشان میدهم منطق چند ارزشی چه جایگاهی دارد.بسم الله.
در ثانی به من نشان دهید چرا این موضوع و محمول کردن را نباید از منطق دو ارزشی رفت و مصداق منطق چند ارزشی است.
و اما در مورد منطق دو ارزشی.منطق دو ارزشی منطق عالم عین است و بر اساس استحاله ی اجتماع نقیضین شکل گرفته.یک موجود یا هست یا نیست.ممکن است باشد و یا نبودنش محال نیست اینها منطق چند ارزشی نیست برادر من این عبارات پایه استدلالش فرق کرده است.
10-ان دستگاه ها را نشانمان دهید.خب رد بکنیم .دیگر تعریف ها غلط است که رد میکنیم.مثلا بت پرستان هم یک تعریفی از خدا داشتند و به هر حال عاشقانه بتهایشان را میپرستیدند.ضمنا معنا ندارد وقتی ما یک نفر را از اشتباهش در مورد یک چیز در میاوریم مثلا به مشتی اسمال میگوییم تعریف تو از خدا غلط است و این تعریف درست است ان چیزی که بحث در مورد ان بوده است مال ما بشود و هر کس جز این گوید را در اتش بیاندازیم.چرا برعکسش را نگاه نمیکنید پس کسی چون هایدگر نیز وقتی می اید میگوید حق ندارید در مورد الهیات حرفی بزنید و یا خود شما وقتی میگویید نباید خدا را تعریف کرد یک اعتقادی در مورد خدا دارید انهم اینکه نباید خدا را تعریف کرد.پس خدا ملک شماست و هر کس که خلاف ان بگوید را در اتش می اندازید؟؟؟
شما میخواهید حماقت های یک عده جاهل را که اتفاقا در طرف مقابل خیلی بیشتر هم هستند بی اندازید به گردن فیلسوف و متکلم مسلمان؟؟؟پس من هم حماقت های امریکا و قتل و غارت های انگلستان را که عمده دلایلش سیاسی است بیاندازم گردن فلاسفه غرب؟لطفا اینقدر احساسات را قاطی تحلیل نکنید.
11-اتفاقا مساله سکوت است.شما مگر متوانید تمام ساحت های نفسانی را از هم به طور کامل تفکیک کنید.مساله ی بعد من باید به چیزی ایمان بیاورم که بدانم چیست.من اگر به هیچ ایمان اورم در واقع ایمان نیاوردم تعصب اورده ام.پیش تر هم گفتم فرق ایمان و تعصب در شناخت است .مومن (حال از طریق برهان یا عرفان) به شناخت میرسد اما متعصب از چیزی دفاع میکند که نمیداند چیست فقط دفاع میکند همانا.عقل در عرفان نا کارامد است اما هنر ملاصدرا این بود که به واسطه ی ممارست و مراقبت نفس توانست برهان را بگونه ای بچیند که که نتیجه اش با عرفان و قران نیز یکی شود.نقل است بوعلی دیداری با ابوسعید ابوالخیر داشت پس از جلسه از بوعلی پرسیدند جلسه چطور بود گفت هر انچه من میدانستم او میدید.از ابوسعید پرسیدند گفت هر کجا میرفتیم این کور اسا زنان می امد.پس میشود با استدلال هم نه به ایمان ناب عرفانی اما به یقیین برهانی رسید.عرفان کار هر کسی نیست اما برهان را همه میفهمند.ضمن انکه فساد در همه چیز راه دارد حتی همان عرفانش ادعای اینکه اگر برهان را کنار بگذاریم "بازار بگو و مگوی مدعیان دین فروش کساد می شود" باطل است تاریخ نشان داده عرفان بیشتر بازاری میشود تا برهان.بگذزیم از این که این حرف شما در مورد دین خدا خودش بحثی است که دارید از طریق برهان جلو میبرید و نه عرفان و ساحت ایمانی!!و اگر بنا به این ادعا ها باشد میگویم همین حرفهای شما هم میتواند دستمایه دین فروشی و بگومگوی دین فروشان شود.که شده است.مثال نمی اورم اما دیدیم اقایان که عشق مولوی بودند از منطق یونانیان و منطق ایمانیان حرف زدند چه کردند و چه دم و دستگاه و نام و نشانی برای خود فراهم اوردند.که هیچ یک از کلامیان را یارای این دین فروشی نبود.
12-متاسفانه ادبی.مولوی انسان خوبی است اشعار عرفانی دارد که من هم از استفاده برده ام اما هیچ ترتیب و ادابی مجو هر چه مخواهد دل تنگت بگو به نظر من حرف قشنگی است که ارزشی منطقی ندارد.(اگر باز محکوم به زاهد ظاهر پرست و...نشوم).این حرف با اساس ارسال دین در تضاد است وگرنه قبل از ادیان خب هر کس برداشتی از خدا داشت و مثلا یکی بت میپرستد و یک خورشید و ماه و...دین امد تا این جهالت را از بین ببرد که "یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّـلُمَـَتِ إِلَی النُّور.".در ثانی حرف شما که میگویید نباید خدا را تعریف کرد چون تعریف کردنی نیست چه؟؟؟خود همین راه را بر این چوپان نمیبندد؟و یا تکلیف کلامی را یکسره نمیکند؟
13-برهان بوعلی و ملاصدرا برهان به ان معنایی که شما فکر میکنید نیست هر دوی این براهین نظر در ذات وجود است فراتر از ان برهان صدیقین علامه است که اصلا برهان نیست شرح یک بدیهی است.اول مشکل تعریف را حل کنیم بعد برهان را کامل میکنم.چون شما الان ادعایتان ان نیست که اول داشتید (که برهاین اثبات خود متناقضند همچون برهان علیت و قضیه علت العلل) شما میگویید اگر این برهان خدا را اثبات کند انوقت نتیجه اش اگرچه منطق باشد اما باید کنار گذاشتش.
14-در مورد ملاصدرا دقیقا برای من شرح دهید که منظورتان از دور چیست تا توضیح دهم.حدسهایی میزنم که مایلم اول توضیح شما را بشنوم سپس جواب دهم.

محمد شعله سعدی مشتی اسمال دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام و سپاس از شما.

1- چاکریم.
2- بله دقیقاً حالا هم توجه به مطلب من کردید و هم سوال تعیین کننده را پرسیدید. ببینین سهروردی یک نظام فراگیر از موجودات را پیش رو می گذارد که از نورالانوار تا پست ترین موجودات در یک چیز اشتراک دارند و آن نور است. این اشتراک در ماهیت است یا وجود؟ بین آدم و خدا و سگ ، در ماهیت اشتراک هست یا در وجود؟ اگر در ماهیت باشد که اختلافی نیست ، اما اگر در وجود باشد در میزان بهره مندی از این وجود (که این جا نور است و می شود میزان بهره مندی از این نور ) اختلاف وجود دارد. پس سهروردی هم باید وحدت وجودی باشد ، هم اصالت وجودی و هم تشکیک وجودی. البته این طبق لوازم بحث است. حال اگر جایی اصالت را به وجود داده باشد ، در این زمینه خطا کرده است. مطلب من این بود.
3- دوست عزیز شما رهبر و صاحب اختیار ما ، ما کتاب های آدمی را آتش بزنیم ، به او توهین کنیم ، تحقیر کنیم ، تابلو محل خدمتش را بشکنیم و... شما با خبر ، ساکت ، .... تکلیف چیست؟ ما چه فکری می کنیم؟ صاحب ما موافق نیست ، از ما می ترسد که ساکت است؟ یا بر عکس سکوتش از رضایت است؟ وقتی شما قدرت منع از کاری را دارید و منع نمی کنید، با عاملان آن کار شریک نمی شوید؟ سانسور را هم کنارش بگذارید.
4- از همان اختلافات در مبانی است. در حقیقت علی رغم «تصریح»ی که شما می فرمایید من دو مسأله دارم یکی این که همین سخن صریح را هم نمی توان به قطعیت گفت منظرش را درک کرده ام و دوم مصداق آن را هم با قطعیت نمی توان معلوم کرد.
5- خیر ، «خیر» نیست خیلی هم خطرناک است . قطعاً هر طرفی مصالح خودش را در نظر می گیرد. اما ما بیش از آن که به تقویت پایه ای خودمان مشغول شویم به گارد گرفتن جلو غرب مشغول شده ایم. از آن طرف با همین موضع مخالف، به سرنوشت کره شمالی و برمه و ونزوئلا و.... دچار شده ایم و نه کره جنوبی و سنگاپور و تایلند و تایوان و... شما فکر می کنید این گروه دوم مصالح خود را فدای مواضع غرب می کنند؟ من این طور فکر نمی کنم. در مقابل وضع عمومی مردم آن ها به مراتب بهتر از ما است. همین دوقلوهای به هم چسبیده ما را با همه پیشرفت های علمی و پزشکی ما بردند به کشور نقطه ای سنگاپور عمل کردند ، اگر چه ناموفق. و.... روی نقشه اندازه سنگاپور را ببینید . تازگی در یک تحقیق معلوم شد اغلب قریب به اتفاق مردم سنگاپور که نه نفت دارد و نه تاریخ و نه جاذبه های تاریخی و.... میلیاردر هستند. پول همه چیز نیست ولی یک معیار برای رفاه مردم ، خدمت حکومت و درستی برنامه ها است.
6- موافقم . همه ما محدود و ضعیف هستیم. استثناء اعمال نیک و قهرمانی های ما است، نه اشتباهات و انحرافات ما .
7- باز هم به مورد قبل اشاره می کنم. همان علیه سلام های مد نظر شما را اگر دوره بیفتیم و مرشد کامل بخوانیم شان و صاحب اختیار ، ناگهان فرعون و بلعم باعورا و برصیصای عابد می شوند.
8- دوست عزیز متکلمینی که فقیه نبوده اند هم داریم؟ و برعکس؟ در اصل می دانید که فقیه بودن مهم نیست ، صاحب فتوی بودن مهم است. حال عکس این را در نظر بگیرید . شما متکلم بدون امکان فتوا. بنده فقیه صاحب فتوی طبق نظرات شما من فتوی می دهم. مسأله حل است؟ حرف ائمه هم به اصطلاح شأن نزول دارد. شامل شنونده بوده است و فهم شنونده هم محدود بوده است و حرف ائمه پرتو افکنی به حد توان و ظرفیت شنونده، بر یک مورد بوده است. از آن طرف معلوم است که وقتی یک نفر بپرسد امام جواب می دهد. اما این جواب که احتمالاً ساحت کلامی دارد هم فقط مربوط به شنونده است. اما متکلم تلاش می کند اصل و فرع دین را به زعم خودش از دستبرد متجاوزان حفظ کند آن هم تا ابد! بدون شأن نزول ، بدون اختصاص به سائل و... نتیجه کارشان هم که معلوم است.
9- اولاً اتفاقاً در آن زمینه بحث منطق دوارزشی طرح می شود. ثانیاً موضوع و محمول کردن به خودی خود بد نیست. بد و خوب هم مهم نیست. مسأله درست و نادرست است . ارزشگذاری نمی کنیم ، ارزیابی می کنیم. ثالثاً دو مورد قبل را با هم پیوند بدهید . قرآن بیرون از منطق دو ارزشی موضوع و محمول را پیش رو می گذارد. به مورد بعد توجه بفرمایید.
10- خدا خیرتان بدهد با همین مثالتان کار من را راحت کردید. قبل از آن بگویم این آدم هایی که گفتید را من نمی شناسم. اما این که منطق دو ارزشی منطق «عین» است من مسأله دارم. خدا عین است ؟ اتفاقاً من هم معتقد به «محدود کردن» منطق دو ارزشی هستم. حالا اجتماع نقیضین را ببینیم : پرسش من را به یاد بیاورید: هو الاول و الاخر والظاهر و الباطن . بفرمایید این چیست؟ اجتماع نقیضین است ؟ یا نه ؟ بالاخره منطقی ببینیم یا نه ؟
11- یک تعریف حد اقلی و سلبی داریم و یک تعریف حد اکثری و ایجابی . این ها فرق می کنند. وقتی سلبی می گوید اکبرعن یوصف و به اعتقاد من به سبب اهمیت این شعار در اسلام همه اسماء و صفات و تعاریف را تخصیص می زند، امکان پویایی را فراهم می کند . بحث حماقت و غیر آن نیست. بحث امکانات یک گفتمان است و نتایج ضروری آن .
12- بگذارید این ها جزء همان موارد اختلاف ما بماند در مبانی: «هنر ملاصدرا این بود که به واسطه ی ممارست و مراقبت نفس توانست برهان را بگونه ای بچیند که که نتیجه اش با عرفان و قران نیز یکی شود. ...میشود با استدلال هم نه به ایمان ناب عرفانی اما به یقیین برهانی رسید. »
13- این مورد که جدلی نیست؟ «از این که این حرف شما در مورد دین خدا خودش بحثی است که دارید از طریق برهان جلو میبرید و نه عرفان و ساحت ایمانی!!» هر بحثی را هم این گونه می توان دید. مثلاً پای استلالیون چوبین بود را هم همینطور می توان رد کرد و از شرش راحت شد و خیال خود را راحت کرد. بگذریم.
14- به نظرم این حرف هایی که از ابن سینا و بوسعید بعد از آن ملاقات ، مطرح کرده اند ، یک جور تعصب مریدی را بازتاب می دهد و نه واقعیت را . بیشتر به لاف و گزاف مرید ها در مورد استاد می ماند. اصل ملاقات صحیح و حیرت ابن سینا از ساحت متفاوت فهم و علم ابوسعید و تحسین ابوسعید از مجاهده ابن سینا هم صحیح است . باقی را من پرت و پلا می دانم. این هم به نظرم از جعل های تاریخی ما است که نه سیخ بسوزد نه کباب. همان میان مایگی نفرت آور ما است.
15- تعریف منطقی یک چیز است و تشبیه های عرفانی و دینی یک چیز دیگر . آن حد اکثری است این حداقلی . اولی تنزیهیش هم تشبیهی است. اما دومی تشبیهی و تنزیهیش موقت و محدود است. اولی محدود کننده است و دومی نیست. در زمینه بحث می توان اکبرعن یوصف را کنار ید الله فوق ایدیهم گذاشت و....
16- این هر دو کنار هم هستند. اول گفتم نباید خدا را با برهان اثبات کرد . همچنان هم می گویم. در کنار این به تناقض برهان «محرک لایتحرک ارسطو» و همه انواع آن هم اشاره کردم. ضمن آن که به برهان صدرا یک نقد آقای حسن زاده آملی وارد کرده است و یک نقد هم من می فهمم. برهان علامه هم که «چیزی هست ...» به قول شما توضیح است و حد اقلی . من به نظر ایشان استناد نکردم بلکه به نظریات متقدمین ایشان توجه کردم. با نظر ایشان مخالفتی ندارم و آن را محدود کننده نمی دانم.
17- صدرا وجود را بدیهی می گیرد و بی نیاز از اثبات . آخر برهان، وجود را با خدا یکی می گیرد و برهان صدیقین ، برهان اثبات وجود واجب است بدون مراجعه به ممکنات . حال بفرمایید کار صدرا از سویی تحصیل حاصل نبوده است ؟ ثانیاً در آخر چیزی را اثبات می کند که ابتدای برهان آن را بدیهی گرفته بود و همینطور همین امر ، پایه برهان را تشکیل می داد یعنی این پایه یا باید بدیهی باشد که صدرا می گوید ، یا باید محتاج اثبات که آخر کار اثبات می کند. حال اگر محتاج اثبات است که چنین برهان مفصلی لازم دارد ، از ابتدا باید اثبات شود و اثبات نشدن آغاز کار ، برهان را پا در هوا نگه می دارد. این یک خطای متودولوژیک جدی نیست؟

مشتی اسمال دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:47 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
1-عبارت دقیق سهروردی را برایم بنویسید.تا پیش از مشاییون اعتقاد بر ان بوده است که تشکیک در ماهیت است نه وجود یعنی ماهیت را مشکک میدانسته اند .با تشکیک در ماهیت دیگر اشکال شما وارد نمیشود.
2-منکر این نیستم که امام از تحقیر ایت الله شریعتمداری ناراحت نشده است.بگذاریید قضیه را روشن کنم.یک موقع من میروم کتاب یک نفر را اتش میزنم یا دستور به اینکار میدهم.مسلما اینجا منطق من همین است.یک بار دیگر من اینکار را نمیکنم یک نفر دیگر اینکار را میکند اما برای من ان شخص و کتابش هم مهم نیست در واقع اصلا من دل خوشی هم از او ندارم که بخواهم با این کار مخالفت کنم به بیان بهتر من منطقم این نیست که کتاب کسی را اتش بزنم اما اگر کسی این کار را کرد چون شخص مقابلم ادم درستی نیست و منطقش هم زیاد با کتاب اتش زدن فرق نمیکند ابراز نارضایتی هم نمیکنم تا به نفع ان شخص هم تمام نشود.در مورد سانسور.نظر من این است سانسور فی حد نفسه بعضی جاها لازم است.
3-ا؟چه جالب.بعد ببخشید این چه دینی است که اظهار نظرهای صریحش را نه میشود منظرش را تشخیص داد نه میشود مصداقش را مشخص کرد؟فکر نمیکنید این حرفها صرفا قشنگ هستند؟؟؟
قران کتاب ذووجوهی و خودش میگوید من مبین میخواهم (سوره نحل ایه 5 یا 25 دقیق خاطرم نیست) و مبینش را هم پیامبر معرفی میکند.اگر مبین قران که قول و فعل معصوم است خودش مبین بخواهد یا قابل دسترسی نباشد فکر نمیکنید این دین بیهوده است؟دین برای هدایت امده است حال اگر این هدایت انقدر گنگ و کلی باشد که باب تفسیر از ان به ان قدری که شما میفرمایید گشوده شود فکر نمیکنید ارسال این دین نقض غرض و خلاف حکمت است؟دینی که نه بشود منظرش را تشخیص داد و نه بشود مصادیق دستوراتش را کشف کرد به درد گورستان تاریخ هم نمیخورد.
4- خب حال بهتر شد با این موافقم که ما باید پایه های خودمان را هم تقویت کنیم.مساله این است که گاهی اشتراک مصالح پیش می اید گاهی تضاد صد در صد مصالح.کشورهایی که نام میبرید با امریکا مشترک المنافع هستند و در جهان بینی فکر شباهت هایی به امریکا دارند اما ایران مصالحش در نقطه ی مقابل امریکاست.مساله اینجاست.ایران میگوید اسرائیل غاصب است باید از صحنه ی روزگار محو شود امریکا از این غاصب حمایت صد در صدی میکند.ایران مگوید حق وتو یک حق احمقانه و در تضاد با منافع مردم دنیا و توهین به انهاست امریکا این حق را مسلم خود میداند ایران میگوید امریکا جنایت کاری جنگی است باید غرامت دهد امریکا از همه طلبکار است.و بالاتر از ان ایران میگوید جلوی خدا باید سر خم کرد امریکا میگوید خدا مرده است!!!چند سال پیش دکتر سروش دیداری از دست اوردهای پنجاه ساله ی ژاپن داشت در بازگشت مقاله ای نوشته بود که برایم جالب بود در بخشی از مقاله گفته بود از لحظه ای که وارد این نمایشگاه شدم دائما یک چیز را به خورد من میدادند انهم اینکه ما از خدا مستقل شدیم .خدا مرده است.ببخشید این مملکت سی سال است که حکومتش مردمی شده است و مفاهیم چون جمهوری و دموکراسی و...در ان طرح شده است بگذریم از جنگ و هزاران بدبختی دیگر.
5-نظر شما خیلی ناامید کننده است ولی متاسفانه اخیرا دارم به نتیجه ی شما میرسم.
6-علیه السلام های من را مگر میشناسید؟ مخالفم در این صورت باید فاتحه علت خلقت را خواند.
7-بله هر دو قشر را داریم.و هر دو قشر هم محترمند.فقیه صاحب فتوی است.فتوی غر فقیه لازم الاجرا نیست.فقیه طبق نظر فقهی خودش فتوا میدهد نه طبق نظر کلامی دو حوزه فقه و کلام کاملا از هم جدا هستند و حکم مختص خودشان را دارند .فقه به اصول دین کار ندارد و احکامش در باب فروع است کلام به فروع کار ندارد و تحقیقش در باب اصول دین است.در مورد ائمه واقعا تا به حال تاریخ شیعه را یک دور مطالعه کرده اید؟
اما صادق(ع) و اما باقر (ع) رسما متکلم تربیت میکردند.کلاس داشتند و متکلم تربیت میکردند و این متکلمان را به سرتاسر بلاد مسلمین میفرستادند تا از ساحت دین دفاع کنند و دین را گسترش دهند.انوقت شما از شان نزول خاص صحبت میکند؟؟؟اما موسی کاظم (ع) این افراد را دژهای مستحکم دین معرفی میکنند.شاگردان امام صادق (ع) در جمع مردمان سرزمین های اسلامی به مناظره مپردازد و اصول دین را اثبات میکردند.امام محمد باقر (ع) اصلا جلسات مناظره تشکیل میدادند انهم خودشان نه انکه یک نفر سوال کند و ایشان جواب دهند.حرفهای شما با مسلمات تاریخی نمیخواند.امام رضا (ع) جلوی مردم علنا مناظره کردند و به شوه ای کاملا کلامی پاسخ مجوس و مسیحی و زندیق را دادند.ائمه ما در تاریخ تا فرصتی بدست اورده اند مثل زمان امام صادق(ع) و امام باقر (ع) فورا در زمینه های فقه و کلام شاگرد تربیت کرده اند.نکند دل شما بیشتر از ائمه برای دین میسوزد؟؟؟لطفا دقت کنید بعضی از اظهار نظرهایتان ناراحتم میکند چون حس میکنم عمدا اغماض میکنید یا چیزهایی را نادیده میگیرید.من ادم رک و صریحی هستم ابایی ندارم از بیانم نظرم .ممکن بود در بحث با یک نفر دیگر مثلا جریان شریعتمداری را به گونه توجیه کند من از توجیه بدم می اید صریح نظرم را میگویم اما متقابلا از بازی کردن در بحث هم خوشم نمی اید.و توجیه طرف مقابل را هم نمیپذیرم.
8-اشتباه میکنید منطق دو ارزشی منطق عالم کل عالم است مثال نقض بیاورید چون بر اجتماع نقیضین شکل گرفته است.
9- عبارت " هو الاول و الاخر والظاهر و الباطن" اجتماع نقیضین نیست اجتماع ضدین است.اجتماع ضدین در مورد موجودات مادی محال است اما اجتماع نقیضین در مورد هر موجودی محال است.اول و اخر نقیض هم نیستند ضد هم هستند.کلیات هشت گانه ای که سبب نقیض شدن چیز میشود را مطالعه بفرمایید سپس متوجه به طور کامل متوجه میشوید.اجتماع ضدین مثل این است که در عالم ماده بگوییم هم فیل بود هم مورچه.فیل و مورچه نقیض هم نیستند اما ضد هم هستند اینها با هم در عالم ماده جمع نمیشوند.اما در عالم تجرد در روایات داریم که یک فرد حالی که به شکل خوک محشور شده صورت خودش را هم دارد.نقیض یعنی مورچه و نه مورچه یا مورچه و لا مورچه.هم مورچه است هم مورچه نیست.این نقیض است.مثلا جایی پیدا میکنید که بگوید نعوذ بالله خدا هم هست و هم نیست؟
10-سلبی یعنی" اینطور نیست" اکبر عن یوصف دارد میگوید "اینطوری هست"اولا.در ثانی اگر منظورتان سلب مفهومی است هر تعریف ایجابی سایر تعاریف را سلب میکند.ما هم تعریفمان فراتر از این نمیرود.
11-باشد بماند.
12-خیر جدلی نیست.شما یک حرفی میزنید که نمیتوانید به ان پایبند باشید و با رفتارتان در تناقض است اگر من این را نشان دهم میشود جدل؟باشد به این معنا من جدلکارم.اگر کلمه ی جدل پوششی است برای پوشاندن تناقض های ما من از سقراط هم جدلی ترم حالا هر کس میخواهد خوشش بیاید یا بدش بیاید.هر حرف متناقضی را میشود این طور رد کرد.چرا در فلسفه ی اسلامی از این دست تناقضات پیدا نمشود؟
13-خب نظر شما محترم است اما تا دلیل تاریخی نداشته باشد صائب نیست به نظر من پایه محکم تاریخی دارد.چون به طرق مختلف نقل شده است و نقل ها مشابه است.نمیتوانیم با تاریخ سلیقه ای برخورد کنیم.با این حال همین حیرت بوعلی و تحسین ابوسعید برای انتقال منظور من کافی است.
14-شما میفرمایید نباید خدا را با برهان اثبات کردم.من میپرسم چرا؟َشما دو دلیل اورده اید
یک:خدا تعریف کردنی نیست چون با تعریف او را محدود کرده ایم.
دو:با تعریف خدا سایر برداشت ها محکوم به شکست میشود و این به دلایلی بد است.
جواب من:تعریف ما به کلیت تعریف شما است که میفرمایید" خدا تعریف کردنی نیست چون با تعریف او را محدود کرده ایم."و از این فراتر نمیرود.یعنی صرفا وجودی را اثبات میکند که نا محدود است و ازلی و ابدی است.و وجود سایر موجودات از اوست.
جواب من به دو ان است که این دلیل شما مغلطه ی رجوع به نتیجه باور است.خب محکوم به شکست بشود.برداشت ها غلط هستند و باید اصلاح شوند دین هم امده است تا انسانها را از همین گمراهی ها نجات دهد.
15-الان شما دارید با من بحث عرفانی میکنید یا منطقی اگر عرفانی است که به خودتان مربوط است و بهتر است با مدعی مگویید اسرار عیش مستی.عرفان جایی در بحث ندارد.بحث زبان مشترک میخواهد.اگر منطقی بحث میکند این فرمایش شما" آن حد اکثری است این حداقلی اولی تنزیهیش هم تشبیهی است. اما دومی تشبیهی و تنزیهیش موقت و محدود است. اولی محدود کننده است و دومی نیست."
ایجابا چند نکته در مورد خدا از ان استخراج میشود
1-در مورد خدا باید حداقلی حرف زد
2-تنزیه و تشبیه در مورد او باید موقت و محدود باشد
3-خدا نامحدود است و نباید سخن محدود کننده در مورد اوزد.
خب من نمیدانم اینها چیست احیانا تعریف که نیست از جنس
"وجود ازلی و ابدی است که صفاتش عین ذات اوست و وجود هر موجودی از اوست"
نکند باز دارم جدل میکنم؟دوست من خودتان کلاهتان را قاضی کنید.خواهشا انصاف به خرج دهید.
16-صدرا وجود را در ابتدای کار به معنای عام بدیهی میگیرد .او میگوید ما در برخورد با موجودات دو چیز انتزاع میکنیم وجود و ماهیت.صدرا این را بدیهی میگیرد.بدیهی میگیرد که هر شی وجودی دارد و ماهیتی.حال اینکه وجود مشترک معنوی است و مشکک است و اصیل است و بر عارض بر ماهیت است و مرتبه ی محضش بار تعالی است اینها را بعدا اثبات میکند.البته بگویم مسائلی است که اگر در این باب الان بگویم جمع کردنش سخت میشود سربسته بگویم کار صدرا برهان به ان طریقی که شما فکر میکنید نیست درست است که از منطق پیروی میکند لکن نوعی نگرش در وجود است.برهان صدیقین صدرا که بعدا دستمایه علامه قرار گرفت و منجر به ابداع انچیزی شد که مطابق ایه قران است از وجود دانی به وجود عالی میرسد.و دیگر صحبت از ماهیت نیست.برهانی است با مایه هایی از عرفان البته عرفانی که مطابق منطق است.کاش گاردتان را کمی کنار بگذارید انوقت بهتر میشد از این مسائل حرف زد.

محمد شعله سعدی مشتی اسمال دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:10 ب.ظ

سلام
1- عبارت دقیق را نمی دانم. فلسفه سهروردی را من اینطور فهمیدم . اگر اشکالی وارد می دانید بفرمایید. از دید من ، در حوزه آن فلسفه باید این گونه اندیشید. بحث تشکیک ماهیت مطرح نیست ، بحث اشتراک ماهیات در نور نزد سهروردی است.
2- بحث من و شما نیست. بحث شخص اول مملکت است . که باید حامی نظم و حرمت افراد و حقوقشان باشد. در مورد سانسور هم جزء همان نقاط اختلاف ما است.
3- اختلاف موضع است . با این اختلاف شما منظور من را متوجه نمی شوید یا نمی خواهید متوجه شوید.
4- خیر . این گستردگی حسن آن است و نه عیب آن. قطعاً با وجود معصوم تعریف های قطعی به نسبت موضوع و حوزه آن ، قابل طرح است. حرف من ناظر به غیبت معصوم است.
این ها حرف های قشنگ صدا و سیما است. اختلاف ما با اسرائیل هم یک شوخی است. قضیه مک فارلین را در نظر بیاورید. حمایت از اسرائیل به قدرت لابی یهودی آمریکا بر می گردد. چرا چند میلیون ایرانی موجود در آمریکا که از کل اسرائیل بیشتر هستند ، یک لابی اثر گذار نمی توانند ایجاد کنند؟ حق وتو را به جنگ های جهانی مراجعه کنید تا مسخره بودن مدعای ایران را ببینید . روی پول آمریکا نوشته ما به خدا ایمان داریم. این شعار است . البته که سر پیش خدا فرود آوردن هم شعار است. عمل را ببینید. بگذریم. باز هم به حرف فرد استناد کردید . سروش کیست که برای من تأمین دلیل می کند؟ ایران زحمت بکشد غرامتش را از این عراق بغل دست بگیرد از آمریکا پیشکش . ایران زحمت بکشد قتل عام مردم سوریه که متحدش هست و ابرقدرت هم نیست و هزینه ای هم ندارد را محکوم کندآمریکا پیشکش.
5- من علیه سلام های هیچ کس را نمی شناسم ولی محدود بودن غیر معصوم را می شناسم . ببخشید زیاد سوءتفاهم پیدا می کنید.
6- یک زمانی تاریخ خوانده ام . بگذریم. به بیخبری و نخواندگی محکوم نکنید. به بحث توجه کنید. اگر این حداقل را نپذیرید که فقه مبتنی بر کلام است دیگر بحثی در این زمینه نمی توانیم بکنیم.
7- خیلی عصبانی می شوید . می خواهید بحث را تمام کنیم؟ من که مخالف بحث های کلامی امام نبودم. گفتم کسی می پرسد و امام جواب می دهد. دوباره بخوانید. شاگردان امام هم از نظر شما متکلم اند. از نظر من اغلب عالم به اعمال و بعضاً و ندرتاً عارف بر احوال. متکلم من نمی دانم. من کی هستم که خودم را با امام قیاس کنم. من رویه کلامی را مضر به حال دین دانستم . حال شما با امر قدسی پیوندش می زنید که از نظر خودتان دفاع کنید من چه بگویم. باز هم داریم جدلی پیش می رویم. من کدام حرفم را در لفافه گفتم که شما به صراحت خودتان می نازید؟ کجا نوشته من بازی بوده است؟
8- همان آیه قرآن مثال نقض مدعای شما بود. درست می فرمایید اجتماع ضدین. حالا شما مستمسک به عالم دیگر می شوید. من با این نحو بازی کردن موافق نیستم. اگر شما هم معتقدید که نگاه منطقی در یک ساحتی از عالم «در عالم تجرد» جواب نمی دهد ، رفع مشکل شد. من هم همی را می گویم . با عباراتی دیگر. زبان جهان مادی را بر دین تحمیل کردن همه ایراد من بود.
9- باز هم اختلاف است . وقتی به سلب صفتی اشاره می کند ، سلبی است . مگر این که با تفسیر موسع ، هر سلبی را ایجاب و هر ایجابی را سلب بدانید. (هگل اینطور می گوید) . اکبر عن یوصف ، به سلب همه توصیف ها اشاره می کند.
10- بدون آن که به ایراد توجه بفرمایید حکم می کنید. من در مورد هر برهانی حرف نزدم. فقط برهان اثبات وجود خدا را گفتم. اصل برهان را رد نکردم که شما اینطور ایراد می گیرید .
11- مشکل دین نیست. مشکل متولی غیر معصوم است که برای خودش شأن معصوم قائل است.
12- بحث من ضد منطقی و ضد متافیزیکی است . خیر یکی نیست یکی موجود گرا ontic است این دیگری نیست . چیزی که من می گویم قدرت نظری است که می دهیم. اشکالی ندارد که خدا را چنین که شما می گویید بخوانیم مشروط بر این که چوپان مولوی را به صلابه نکشیم. البته قبلا این سخن معصوم را که راه به سوی خدا به تعداد نفس ها است نپسندیدید. موفق باشید.

مشتی اسمال سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ق.ظ

سلام
1-دقت بفرمایید وقتی فلاسفه در بحث تشکیک میخواهند انرا بیان کنند از مثال نور استفاده میکنند.مبنای تشکیک این است که ما به الاختلاف به مابه الاشتراک بر میگردد حال سهروردی این را در ماهیت بیان کرده است صدرا در وجود صدرا معقتد به تشکیک در وجود است سهروردی در ماهیت به تبع این موضوع قول سهروردی دچار اشکالاتی است که صدرا ان را جواب میدهد و ان اینکه اگر برای ماهیت تشکیک قائل شویم دیگر مثلا اب صد درجه اب است اما اب 50 درجه اب نیست.
2- معمولا به قضیه اینطوری نگاه نمیکنم شرایط اغاز انقلاب با الان فرق میکند معتقدم در انقلاب نوعی اشفتگی وجود دارد که برای مهار ان باید ضربتی و خارج از چهارچوب عمل کرد.
3-نمیدانم این بند سه را متناظر کدام بند من و کدام حرف من نوشته اید!!!!اختلاف موضع چیست و من چه را نمیفهمم یا نمیخواهم بفهمم.
4-با توجه به حرف شما دین زمانمند میشود. یعنی میشود برای زمان حضور معصوم .عرض کردم دین برای هدایت امده است حال اگر نشود منظور و نظر دین را کشف کرد (در هر زمانی) ان دین خاصیت خودش که هدایت است را از دست میدهد.شما معتقدید ما نمیتوانیم بفهمیم مصداق حرفهای قران کجاست یا ناظر به چیست و نظرش چیست.و یا این فهم مختص زمان معصوم است.خب تکلیف بعد از معصوم چیست؟بعد از معصوم اگر نشود فهمید که دین چه گفته است و چه منظوری از فلان ایه داشته است و مصداق فلان دستورش کجاست ایا میشود مدعی شد که این دین کارامد است؟؟؟به این شکل دین مهم ترین کارکرد اصلی خودش که هدایت است را از دست میدهد و بیشتر موجب سردرگمی است تا هدایت.این نقض غرض و خلاف حکمت است.
این ها حرفهای قشنگ صدا و سیما باشد یا بی بی سی یا سقراط یا نمیدانم هر کس دیگری نظر من نیز با او مشترک است.قضیه مک فارلین اگر تمام اتفاقش را به ان شکلی که امریکا مدعی ان است بپذبریم و مثلا از مسائلی چون خودسری هاشمی نبودن نام اسرائیل از اول مذاکره نکردن هیچ مقام رده بالای ایرانی و....صرف نظر کنیم به نظر من هیچ رسوایی برای ما ندارد رسوایی برای امریکا است نه ما.برادر من سیاست پیچیده تر از این حرفهاست.پیامبر در یکی از جنگهایش با یهودی ها بعد ازنکه انها را گروگان گرفت درقبال اموزش سربازان سپاهش انها را ازاد کرد.این یک استراتژی عاقلانه است.دشمن چیزی دارد که به درد ما میخورد در عوضش چیزی که میدهیم از نظر استراتژیک برای ما ضرری ندارد عزت نفس ما هم زیر سوال نمیرود خب احمقانه است که از ان صرف نظر کنیم.اتفاقا در این مورد خاص از هاشمی سپاسگذارم.به نفع ایران عمل کرده است.چون امریکا علاقه ای به این موضوع ندارد در ثانی ارانیان خارج از ایران و ساکن امریکا خیلی وطن پرست هستند؟در وطن پرستیشان همین بس که در شبکه هایی مثل صدای امریکا ایرانی الاصل ها ...بگذریم.نفوذ اسرائیل در امریکا مال امروز و دیروز نیست قدیمی تر از این حرفهاست.مراجعه کردم دیدم مسخره تر از حق وتو وجود ندارد و حق وتو توهین به شعور مردم جهان است و وسیله ای برای سوء اتفاده.ضمن انکه بحث ما بر سر مسخره بودن موضوع ایران و امریکا نبود صحبت بر سر این بود که مواضع این دو طرف بگونه ای است که نقطه ی مقابل هم هستند.حال انکه شما امده اید بررسی کرده اید که مثلا حق با فلانی است یا بهمانی این اصلا ربطی به بحث نداشت.خب ما هم عمل را میبینیم که این را میگوییم.سروش را برای به سکوت کشیدن شما نیاوردم به عنوان یک موید برای حرفم از او استفاده کردم.باز هم حرفی زدید که ربطی به بحث نداشت من میگویم ایران مواضعش با امریکا مخالف صد در صد است و مثلا میگوید امریکا باید غرامت بدهد و جنایتکار جنگی است ربطی ندارد بگوییم ایران غرامت را از بقل دستش بگیرد یا نگیرد.در مورد سوریه نیز چنین است.
5-گمان میکن در مورد گذشته مشخص شد چه کسی زیاد سوء تفاهم پیدا میکند با این حال حکم به معصومیت کسی ندادیم انچه نوشتید و نوشتم را یک بار دیگر بخوانید حرفی فرای ان ندارم
6-با پذیرش من چیزی حل نمیشود فقه مبتنی بر کلام است یعنی چه؟فقه مبتنی بر برسی قول و فعل معصوم است و ربطی به کلام ندارد و من نمیفهمم منظور شما از این حرف چیست؟
7-من عصبانی نشدم گفتم ناراحت شدم.خب اگر کلام فی نفسه بد است چرا امام بحث کلامی کرده است؟؟؟اگر فی نفسه بد نیست و در بیان دیگران بد بر چه اساس این را میگویید و تربیت هزاران کلامی توسط امام معصوم را چه میگویید؟خب با اسم که چیزی عوض نمیشود مثلا مفضل شاگرد امام است کتاب دارد توحید مفضل و بعد به روشی کاملا کلامی بحث کرده است جوهری نیز جد صاحب جواهر نیز و........ .با اسم کلام که مشکلی نداریم.هشام بحث میکند بحث کاملا کلامی مطابق انچه که الان ما داریم و از همین استدلالت کلامیون استفاده کرده است.شریمانی نیز و..... .مهم متود است که مشترک است.حالا اسمش را بگذارید عالم به اعمال و به ندرت عارف بر احوال.خب من هم همین اسم را میگذارم چون متود ها مشترک است.فرمودید کلام را مفید به حال دین نمیدانید من با امر قدسی پیوند نزدم عرض کردم وقتی میگویید دین" قران و است و فعل و گفتار معصوم." اگر حرف ما با این مخالف بود دیگر ادعای دین چه معنایی میدهد.امام معصوم بهتر از من و شما صلاح دین را میدانسته است فعلش که نشان میدهد با کلام مشکلی نداشته است.میگم این اصطلاح جدل چه کاربرد جدلی جالبی دارد.
8-بعد میفرمایید من جدلی پیش میروم.ایه قران مثال نقض من بود؟شما نوشته اید
"هو الاول و الاخر والظاهر و الباطن . بفرمایید این چیست؟ اجتماع نقیضین است ؟ یا نه ؟ بالاخره منطقی ببینیم یا نه ؟"
من میگویم این اجتماع نقیضین نیست اجتماع ضدین است.شما به عنوان اجتماع نقیضین یک چیز را برای من نوشته اید که اجتماع نقیضین نیست و اجتماع ضدین است.من این را تذکر داده ام و شما قبول کرده اید انوقت یعنی چه این مثال نقض من بود؟
از نظر منطقی این عبارات محال نیست در عالم مجرد و محال است در عالم ماده.نکند این یعنی منطق چند ارزشی؟
خیر منطق یکسری احکام را در باب کل عالم(مجرد و مادی) صادر میکند مثل اینکه اجتماع نقیضین محال است.و یکسری احکام را هم در باب عالم ماده صادر میکند مثل اینکه اجتماع ضدین محال است.و بعد فلسفه میگوید اجتماع ضد دین در عالم مجرد محال نیست و اتفاقا باعث بوجود امدن بحث عمیقی در باب معاد میشود که ملاصدرا به ان پرداخته معاد مثالی و این ها را هم در عالم ماده و با استفاده از فکر مجرد به دست اورده است.فکر ما مجرد است به همین علت میتواند در حد خودش احکام مجردات را دریابد.ما هم احکام جهان ماده را در باب مجردات بکار نمیبریم.
9-فرموده بودید اختلاف رحمت است.بله اشاره میکند اما خود این ایجاب یک صفت است به اسم اکبر عن یوسف.بالاتر از هر وصفی.ارگ اسم کار ما را تعریف بگذارید فراتر از این هم نمیرود.
10-این مورد 10 را متوجه نشدم.شما میفرمایید برهانی هست به اسم "برهان اثبات وجود خدا" و شما با این برهان در اثبات وجود خدا مشکل دارید؟و مثلا بقیه براهین را رد نمیکنید؟یا نه کلا با هر برهانی در اثبات وجود خدا مشکل دارید؟
11-واقعا نمیدانم این را ناظر به کدام حرف من نوشته اید ایا؟؟؟"مشکل دین نیست. مشکل متولی غیر معصوم است که برای خودش شأن معصوم قائل است."
12-شما دارید با منطق در مورد یک موضوع بحث ضد منطقی میکنید؟اخوی؟؟؟؟؟؟؟؟حکم صادر میکنید خدا محدود نیست این حرف منطقی است یا عرفانی؟؟؟اصلا ایا عرفان میشود در ذات مخالف منطق باشد؟؟؟؟مثلا در عرفان اجتماع نقیضین محال نیست؟؟؟؟من چگونه حرف ضد منطقی شما را باید متوجه شوم وقتی مدعی هستید جنس حرفتان ضد منطقی است؟بحث از به صلابه کشیدن نیست بحث تنویر و روشن سازی است.ما ان چوپان را متوجه مکینم.اگر شما قائل به روایت هستید چند روایت بیاورم در رد همین ادعای مولوی؟
در پایان این بحث خیلی دستخوش سوء تفاهیم قرار میگیرد ضمنا حالت فرسایشی پیدا کرده است اگر مایلید بحث را تلفنی ادامه دهیم و اگر دوست دارید مخاطب سوم هم استفاده کند نتیجه را اینجا مکتوب میکنیم.یا علی

محمد شعله سعدی مشتی اسمال سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:33 ق.ظ


سلام
1- سلام بر شما. « ما به الاختلاف به مابه الاشتراک بر میگردد » یعنی چی ؟یعنی سهوردی گفته اشتراک موجودات در ماهیتشان هست؟ یعنی خدا و سگ در ماهیت اشتراک دارند؟
2- هدف وسیله را توجیه نمی کند. کتاب سوزی بد است اول و آخر انقلاب هم ندارد.
3- من در مورد زبان دین که قابل تقلیل به گزاره های منطقی نیست و فهم منطقی از آن چیزی در نمی یابد می گویم شما با لبخند می پرسید : «ا؟چه جالب.بعد ببخشید این چه دینی است که اظهار نظرهای صریحش را نه میشود منظرش را تشخیص داد نه میشود مصداقش را مشخص کرد؟فکر نمیکنید این حرفها صرفا قشنگ هستند؟؟؟»
4- ببخشید به نظرم داریم از دو جهان مختلف با هم حرف می زنیم. اسلام در مورد برده داری هم گفته . ! . در باره نماز جماعت و جمعه و عیدین و.... برخی علما گفته اند حرام است. همینطور جنگ (جهاد) تهاجمی. این ها این یک مسأله را نمی فهمیدند که شما فهمیدید؟
5- هدف وسیله ر ا توجیه نمی کند. (قضیه مک فارلین)لطفاض با معصوم قیاس نکنید.
6- در مورد وطن پرستی ایرانی های خارج از کشور شما در مقامی نیستید که اظهار نظر کنید.این یک رویکرد انگلیسی بسیار درخشان است که بین یک گروه تفرقه می اندازد و آن ها را به خودی و بیگانه تقسیم می کند . شما نکنید و هموطنان بیرون از ایران را تحقیر نکنید. اگر کسی خطایی دارد به پای جمع ننویسید. همان اقدامات ضربتی خارج از چهارچوب که سی سال است تداوم دارد خیلی ها را رانده است. خیلی از نخبگان به واسطه مجریان آن اقدامات و حامیان و موافقانشان از ایران رفته یا می روند. فرماندگان و بنیان گذاران سابق سپاه الان کنار همان مجریان صدای آمریکا می نشینند. چه شده که این وطن پرستان دیروز به آن وطن ناپرستان همیشگی پیوسته اند. طبق معمول حقیقت در جیب ما است و هر که برما است برخطا است؟
7- حق وتو ، اگر دقت بفرمایید یک اهرم فشار است برای کنترل چند ابرقدرت که به سادگی پتانسیل ایجاد جنگ های دیگری را هم در سطح جهانی داشتند. کمی از زاویه دید های دیگر هم نگاه کنید.
8- در مورد ما و آن ها ، من گفتم آن ها که سیاستشان تقابلی نیست آسوده تر اند. شما فرمودید اختلاف مبنایی است. من گفتم این اختلاف مبنایی یک جوک است. نمونه خواستید می دهم. این کمک مستمر آمریکا به اسرائیل که 80 درصد آن کمک نظامی است برای همین تهدید های ما و امثال ما است. ما به اسرائیل کمک می کنیم. می فرمایید ما می گوییم آمریکا جنایت کار است. مسأله جنایت است یا آمریکا؟ اگر جنایت است که دیگران هم می کنند چرا نمی بینیم. روسیه نسبت به چچن های هم دین ما ، چین نسبت به آیغور های هم دین ما، سوریه همینطور. اگر اختلاف با آمریکا است ، اسلحه آمریکایی خوب است ، اخلاق آمریکایی بد است؟ علوم انسانی آمریکایی بد است ؟ این ها از هم قابل تفکیک اند؟ نقطه مقابل کدام است. برای ما هدف وسیله را جبران می کند برای آن ها هم می کند. آمریکا ما را می خواهد که در منطقه ترکتازی کند (ربطی به ترک های وطنی نداشت! منظور چنگیزیان است) ما هم آمریکا را می خواهیم که جواب بی کاری و بی پولی و بدبختی ملت را با «وضعیت حساس کنونی» بدهیم. بی کفایتی و حماقت های رئیس جمهوری که 500 میلیارد دلار نفت طی 6 سال فروخته یعنی معادل همه تاریخ فروش نفت ما ، با این وضع افتضاح اقتصادی بپوشانیم. اختلاف مبنایی کجا بود؟ کدام عمل را شما می بینید که ما نمی بینیم. غرامت سقوط یک کشتی را از آمریکا می خواهیم هشت سال جنگ را هیچ ؟ مسأله حق ملت درمانده ما است یا ادا و اصول های سیاسی؟ محض رضای خدا ، کمی هم توجه بفرمایید من از چه می نالم.
9- منظور از خلقت را پیش کشیدن سوءتفاهم نیست؟ فرموده اید « علیه السلام های من را مگر میشناسید؟ مخالفم در این صورت باید فاتحه علت خلقت را خواند.» من چه کار علت خلقت دارم و اصلاً چه کسی در حدی است که در این موارد اظهار نظر کند؟ من گفته ام دست از سر علیه السلامی باید برداشت. قدیسین را من وارد بازی نکردم. شأن آن ها محفوظ. اما هرکس دیگری باید نقد شود و حرفش را باید به دیده نقد نگریست. سوء تفاهم من کجا است؟
10 – اگر درست فهمیده باشم فقیه ، مستنبط احکام است و متکلم عهده دار رفع شبهات و تقویت ایمان. بنیاد اعتقاد فقیه هم بر دستاورد متکلم استوار است. پاسخ این را بعد می دهم . ولی من مبنای فکر و عقل کوشش فلسفیم را بر چیزی نمی گذارم. به فهم من رویکرد کلامی مضر به حال دین است . این نظر من است . حال اگر به فهم شما رویکرد معصوم کلامی است ، موافقت یا مخالفت من نه به اصول و نه به فروع دین ربطی ندارد و اصالتش تا زمانی که خلافش برایم ثابت شود محفوظ. متقابلاً چون از نظر شما رویکرد معصوم کلامی است ، کلام حق و لازم است . همین و بس. حتی به این فکر نمی کنید این که من و شما عیناً حرف معصوم را تکرارکنیم هم اثر آن را ندارد . همینطور حرف شاگرد صاحب اجازه از طرف او را. بگذریم.
11- مورد اجتماع نقیضین آن مثال من همانجا گفتم که حق با شما است. اجتماع ضدین را شما به عالم مجردات بردید. از آن طرف به بحث جبر و اختیار هم اصلا معترض نشدید
12 من اقامه برهان برای وجود خدا را باطل می دانم.
13- مسأله پیوند زدن مسأله به امر قدسی است. زود شما می پرسید نکند بیشتر از معصوم دلت برای دین می سوزد، من می گویم کلام را نمی پسندم ، زود می گویید معصوم کلامی گری می کرده است و... من می گویم چرا خودمان را با معصوم قیاس می کنیم و فکر می کنیم هم شأن معصوم هستیم؟
14 – مکالمه تلفنی را بگذارید برای احوال پرسی . اینجا بحث کنیم و مکتوب کنیم تا برونداد مشخصی داشته باشد. شاید همه حرف های من ، اشاره به ساحتی است که فرای فهم منطقی است. شما اسمش را ساحت مجردات گذاشتید و من ساحت فهم غیرمابعدالطبیعی ، فهم دینی ، فهم عرفانی و... ساحتی که اختیار و جبر هم عنان اند. البته متکلمین ما این جا باز برای اثبات به یک حدیث دیگر استناد می کنند که «امر بین الامرین » است. بدون هیچ توضیحی . بگذریم. شاید توجه به این ساحت کمی مشکل را حل کند.
15- من برای فهم کتاب های معارف دبیرستان و دانشگاه و.... سعی کردم در مورد ملاصدرا بخوانم . البته کتاب های خودش را نخواندم ، کتاب های علامه و مطهری را خواندم. از طرف دیگر هم کتاب های قواعد و متون و اصول فقه را . برای فهم نسبیت و پلورالیسم و مدرنیته و پست مدرنیته نیچه و مارکس و وبر و کانت و هگل و هیدگر را خواندم گلاهی کتاب های اصلیشان را گاهی کتب شارحینو گاهی هم منتقدینشان را . حال همانطور که قبلاً هم گفتم نه در مقامی هستم که اختیار موضع کنم که کجایی هستم و نه آن قدر بر مکتبی اشراف دارم که مدافع یا مخالف آن باشم. آن قدر که برایم چیزی مسأله می شود طرح می کنم.
شما جانب دار فلسفه اسلامی هستید که من ترجیه می دهم فلسفه ایرانی بخوانم البته شرم بر این بانیان شر مکتب ایرانی که نی توان از دستشان از فلسفه ایرانی گفت. شما حق دارید دفاع کنید . من اهل دفاع از چیزی دستکم هنوز نیستم. حتی حوزه اعتقادات من ، مشمول دفاع نمی شود چون شأن آن را اجل از مباحثه می دانم. به نظر من هم بحث فرسایشی شده است . سعی می کنم مجموع چیزهایی که تا به حال به هم گفتیم را دسته بندی کنم. سپاس از شما.

مشتی اسمال سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:14 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
بگذارید شیوه ی بحث را عوض کنیم.تا اینجا بحث غالب و مغلوب پیدا نکرده است و من از این موضوع خسته شدم.داریم در یک جاده ی موازی حرکت میکنیم که هیچ کدام به طرف دیگری متمایل نمیشود ادامه مسیر به این شیوه بی ثمر است.خواستم تلفنی بحث را پیگیری کنیم چون امید بیشتری به این مساله داشتم که شما مخالفید به هر حال فعلا اکثر مسائل را تعلیق میکنم و صرفا یک موضوع را پیگیری میکنم انهم اخرین موضوع بحثمان.دو نکته پیش از ورود به بحث بگویم
1- سعی کنیم از نیش و کنایه در بحث پرهیز کنیم و زبان طنز را غلاف تا منجر به سوء برداشت نشود.
2- شکل بحث را منسجم تر و منطقی تر کنیم یعنی مشخصا برهانی بحث کنیم کامنت های پیشین دچار نوعی اشفتگی شده است و تناظر نظرات مشخص نیست.همین موضوع خودش منجر به کج فهمی در طرفین میشود.
اما طرح بحث:من مدعی هستم که با عقل میشود خدا را اثبات کرد شما مدعی هستید که نمیشود و اصلا نباید این کار را کرد.اشکالاتان دو بعد پیدا میکند بعد اول اینکه بر خود براهین اشکال وارد میکنید و میفرمایید براهین به لحاظ منطقی ایراد دارند.
دوم انکه میفرمایید اگر براهین موفق به اثبات شوند نتیجه مطلوب نیست زیرا براهین اقدام به ارائه تعریفی از خدا میکند و این به دو علت نامطلوب است
اولا:با این کار سایر تعاریف و برداشت ها از باری مردود میشود و این به دلایلی مطلوب نیست
ثانیا:با تعریف باری محدود میشود.
پس شما دو اشکال گرفته اید که اشکال دومتان دو بخش دارد.
در برخورد با اشکال اول مسلما شیوه ی بحث کاملا منطقی است چون اشکال شما هم به بعد منطقی براهین وارد است پس باید صبر کنید تا ما برهان را کامل بیان کنیم سپس مشخص بفرمایید که بحث منطقی هست یا نه.
اما اشکال دوم شما:یا ما باید به شیوه ی منطقی و برون دینی بحث کنیم و یا باید به شیوه ی منطقی و درون دینی بحث کنیم.و یا انکه شما منطق را میگذارید کنار.در حالت سوم من با شما بحثی ندارم و صحبت شما در حد ادعا است.چون من هم میتوانم ادعا کنم از طریق عرفان به این رسیده ام که باید برای خدا برهان اقامه کرد.
دقت بفرمایید من منکر عرفان نیستم اما انتظار نداشته باشید در بحث به حرفهای به قول شما فرامنطقیتان تکیه کنم.قاعده ی بحث منطق است.اگر وارد ساحتی شدید که من به ان دسترسی نداشتم انوقت چطور باید حرف شما را بپذیرم؟کاری ندارم شما از ملاصدرا خوشتان می اید یا نه ولی مثلا همین ملاصدرا برای نوشتن شواهد ربوبیه مدعی است سروشی از غیب گفت برخیز و بنویس.خب با عرفان به نتیجه ای خارج از بحث شما رسیده است.انوقت چه؟چیزی که ورای فهم منطقی است برای خودتان حجت است دیگر نمیتوانید در فضای عمومی ان را بیان کنید.اما اگر شما از طریق منطق (حال برون دینی یا درون دینی) به این رسیده اید که نباید خدا را تعریف کرد (حتی به همان معنای عام یعنی توضیح) انوقت وارد ساحت گفت و گو شده اید.
خب دو چیز را مشخص بفرمایید:
1-ایا با جمع بندی و طرح مساله ای که کردم موافقید؟
2-زبان بحثتان در اشکال دومتان کدام است منطق یا فرا منطق؟
با تشکر.یا علی

محمد شعله سعدی مشتی اسمال سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:26 ب.ظ

سلام بر شما. با تغییر روش و بررسی جزئیات موافقم. به نظرم آقای ابریشمی هم چنین توصیه ای را به لویح داشتند. من با صورت بندی شما موافقم. بگذارید من هم صورت بندی خودم را پیش بکشم.
من معتقدم که ذات باری اجل از دستبرد عقل است و به این سبب برهانی که عقل پیش می کشد اعتباری ندارد. یعنی بلاشرط، آن را تبیین نمی تواند بکند.( عقل محاط ، نمی تواند بر ذات محیط مسلط شود ) حال اگر اثباتی از طریق برهان می توان نسبت به ذات باری پیش کشید ، این اثبات تا دامنه توان عقل گسترش می یابد . به عبارت دیگر ، تا آستانه دستبرد عقل. پس برهانی که وجود باری را اثبات می کند ، طبق ادعای من کاملاً متضمن حقیقت باری نیست چون این حقیقت را عقل در نیافته که در گزاره بیان کند. علاوه بر این که این برهان همه حقیقت را نمی تواند بازتاب دهد ، چیزی که از ذات باری ارائه می کند محدود و مختصر و موجود وار است.
این مجموعه چیز هایی که می گویم برهانی در رد اثبات وجود باری توسط برهان است. به عبارت اخری برهان خوب و مفید است سرجای خودش ، در اثبات وجود باری ناکارآمد است.
حال ببینیم منابع من برای چنین ادعایی چه چیزهایی است. قبل از هر چیز به لحاظ زمانی به نظر عرفا باز می گردد. برای نمونه یک روایت در ارتباط با شمس و یک ارجاع هم از مولوی آوردم.
بعد از این ها سخنان کانت را مطالعه کردم و بحث تحلیل استعلایی و جدل استعلایی او.
سومین منبع من هم نظرات هیدگر است و تعریض او بر مابعدالطبیعه و فراموشی وجود یا تقلیل یا آن به موجود. به نظرم منطقی گفتم یعنی پاسخ سوال شما زبان منطقی است. سپاس از شما .

مشتی اسمال سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:25 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
بسیار خب پس فعلا از سه اشکال فوق ما سراغ یکی میرویم.
انچه که از استدلالات شما به دست می اید این است
1- ذات باری اجل از دست برد عقل است.
2-ذات باری نامحدود و غیر موجود وار است.
به عبارت بهتر این ها پیش فرض های شما در مورد باری است و چون شما معتقدید هر برهانی که در اثبات باری بیاوریم نمیتوان این دو پیش فرض را تامین کند پس براهین اثبات خدا عقیم و ناتوان هستند.
سه موضوع را طرح میکنم
1-این پیش فرض های شما در باره ی ذات باری از کجا امده است؟
الف:عرفان یا برهان؟اگر از عرفان بدست امده است که باز اشکال های کامنت قبل عود میکند وجایی برای طرح ندارد.و اگر برهان است برای استدلال شما ناکافی است.
ب:اگر تصور است که برای به تصدیق رسیدن باید فرایندی را طی کند .یا این فرایند برهانی است یا عرفانی اگر برهانی است لاجرم برای استدلال شما مفید نخواهد بود اگر عرفانی است چنان که پیش از این گذشت در بحث محلی از اعراب ندارد.
2-برهانی که ما در اثبات باری می اوریم فراتر از دو پیش فرض شما نمیرود.یعنی این برهان متضمن اثبات وجود "دقت بفرمایید به کلمه وجود" ذاتی است که اجل از دست برد عقل است و نامحدود و غیر موجود وار است.یعنی ما میگویم ذاتی که اجل از دست برد عقل است و نامحدود و غیر موجود وار است وجود دارد.
در باب منابع شما
اولا:چنان که گذشت منابع عرفانی برای بحث ما کفایت نمیکند صرفا شما میتوانید از ان به عنوان موید استفاده کنید نه دلیل.
ثانیا:اگرچه ما با کل معرفت شناسی کانت مشکل داریم و مثلا بحث پیشینی بودن مکان و زمان را نمیپذیریم و زمان و مکان امری انتزاعی میدانیم و ایراد های او بر مساله ی انتزاع را رد میکنیم با این حال طریقی که در دو برهان مخصوص امکان و وجوب و صدیقین طی میشود فلسفه ی کانت را دور میزند و مورد قبول کانت نیز هست.کانت یک بحث را میپذیرد و ان شهادت به وجود نومن است.کانت فنومن را نمودی از نومن میداند.با این معنا وجود نومن را میپذیرد.و در این امر صراحت دارد که در مورد شی فی نفسه یک اطلاع داریم و ان اینکه هست.
ما از همین اعتراف کانت استفاده میکنیم و نتایج مطلوبمان را استخراج میکنیم .فعلا برای انکه بحث از موضوع خارج نشود این مساله را تعلیق میکنم.طرف حساب من دوست عزیزم جناب محمد شعله سعدی است نه کانت پس فعلا منتظر پاسخ شما میشوم.ضمنا اگر نرسیدم تا اخر شب جواب دهم پوزش میطلبم.ان شالله شب قدر خوبی داشته باشید.موفق باشید یا علی

محمد شعله سعدی مشتی اسمال چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ب.ظ

سلام و سپاس از شما. ببخشید که گرفتار بودم و پاسخ دیر شد.
اشکالات شما هم بر من وارد است و هم بر خود شما. یعنی این وجودی که از دستبرد عقل دور است را چطور شما برایش برهان می آورید؟ در حقیقت همان خطای کانت طرح می شود : «نومن چیزی است که ما آن را به عقل محض درک نمی کنیم» ! اگر درک نمی کنیم پس چطور در موردش حرف می زنیم؟ البته کانت در نقد عقل عملی سعی می کند با طرح وجدان و اخلاق از این دام بگریزد که به نظر می رسد یک فریبکاری آشکار باشد.
اگر شبهه تقلیل یا استحاله فلسفه به عرفان و هایکو خوانی ایجاد نشود ، در برابر این ذات ، ما سکوت می کنیم و فقط و فقط در مقابل تجلیش قرار می گیریم ، بدون این که بدانیم چیست و یا کیست چرا که شبیه کسی نیست که به او مانندش کنیم و مانندی ندارد که بتوانیم صفات کلی و عمومیشان را دریافت و کلیتت و حقیقتش را انتزاع کنیم. یعنی نه ایده افلاطونی است و نه کلی ارسطویی. حتی اجل از آن است که به علم حضوری دریافت شود. اگر چه نه تصور او ممکن است و نه تصدیقش لازم. ببخشید ظاهراً ادبی و عرفانی و... است . اما زبان و عقل یاری طرح گزاره و تصدیق و تصوری در باب او نیستند. ممکن است به علم حضوری من نزد او حاضر باشم اما او به علم حصولی که هیچ ، به علم حضوری هم نزد من حاضر نیست . چرا که این تعریف «حضور النفس المعلوم به وجوده الخارجی و العینی عند العالِم» در مورد او صدق نمی کند. اگر پدیدار شناسانه بگویم ، من فقط می توانم مدام به پدیداری که نزد من حاضر است رجوع کنم و آن را توصیف کنم و حتی اثباتش ، کاری که فلسفه سنتی می کند ، ضمن آن که می دانم این پدیدار ، موقت است و زمان دیگر جلوه ای دیگر دارد ، و از آن مهم تر می دانم که آن چیزی که مرجع خارجی این پدیدار است ، مطلقاً از این پدیدار متفاوت است. یعنی از پیش توصیف و تبیین من و اثبات فیلسوف بیهوده می شود.
در مورد منابع نظرم ، فقط می خواستم چیزی به دست داده باشم از سابقه این فکر نزد من ، بدون آن که هیچ کدام به تنهایی یا حتی در کنار هم اهمیتی داشته باشد. فعلاً آن چه اهمیت دارد ، موضع من هست که باید مستمراً توسط من و دیگران نقادی شود.
در مورد نظر شما پیرامون کانت ، به نظرم محتاج بیان و توضیح بیشتر است. وضع نظر من معلوم شد . از سوی دیگر متوجه نقد شما هم هستم. حال شما نظرتان را طرح کنید به خصوص که فکر می کنید بتوانید با استدلال های فلسفه اسلامی از پس کانت هم بر بیایید. من خوش حال می شوم اگر درگیر استدلال های شما چه در حوزه برهان صدرا و چه برهان ابن سینا بشویم. اگر خواستید در مرحله دیگری به نقادی کانت هم می پردازیم تا از خلال روشنگری اندیشه های او بتوانیم به روشنایی فلسفی برسیم. سپاس از پیگیری شما.

مشتی اسمال-محمد شعله سعدی پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:43 ق.ظ

سلام خسته نباشید
طاعات و عبادات قبول.
دقت بفرمایید مرحله ی اول در مورد ادعای بنده است و در ان دو نکته است حقیر مدعی هستم:
نکته اول:ما وجود "ذاتی" که اجل از دست برد عقل است و نامحدود و غیر موجود وار است را اثبات میکنیم.به کلمه ی وجود دقت بفرمایید.ما وجود این ذات را اثبات مکنیم.و از طریقی منطقی و یکسر دائر بر مدار عقل.ما با سخن گفتن از هست و نیست این موجود در ذات او وارد نشده ایم که اشکال تعریف پیش اید.و تعریفی که ارائه میکنیم از همان حدی که ابتدائا شما ان را دالی بر رد براهین اثبات خدا گرفته اید فراتر نرفته ایم.
اما نکته ی دوم را در مورد کانت میگویم سپس وارد مرحله ی بعد میشوم.
نکته ی دوم:کانت یک چیز را در مورد نومن میپذیرد و ان وجود نومن است او صراحتا میگوید
" «هرچند همین اشیاء و نیز اشیاء فی‏نفسه را نمی‏توانیم بشناسیم، این قدر هست که می‏توانیم به آنها بیندیشیم؛ زیرا در غیر این‏صورت باید به این نتیجۀ بی‏معنا گردن می‏نهادیم که پدیدار چیزی است که پدیدار چیزی نیست!»( Critique of Pure Reason, p. BXXVI & A252)
کانت وجود نومن را میپذیرد یعنی میپذیرد که من با عقل میتوانم به وجود نومن شهادت دهم. و سخن ما از وجود فراتر نمیرود.انچه که ما به عنوان ان دو ویژگی
1- ذات باری اجل از دست برد عقل است.
2-ذات باری نامحدود و غیر موجود وار است
معرفی میکنم از همین وجودی است که کانت انرا میپذیرد نه از بررسی ذات باری.بدان مفهومی که مد نظر شماست.لذا اشکال کانت بر ما وارد نیست چه انکه اگر بر ما بخواهد اشکالی وارد شود پیش از ان بر خود او وارد است.که حکم به وجود واقعیت خارج از ما داده است.به هر حال کانت از از وجود تصوری دارد و به واسطه ی این تصور تصدیقی دارد که نومن را بر اساس ان متصف به وجود میکند.و سخن ما از این یکسر خارج نخواهد شد.
اما مرحله ی دوم:
در مورد اشکال جدید شماست.حضرت عالی طرح فرموده اید
" اشکالات شما هم بر من وارد است و هم بر خود شما. یعنی این وجودی که از دستبرد عقل دور است را چطور شما برایش برهان می آورید؟"
نکته ی اول این است که اگر اشکال بر شما وارد شود نتیجتا این عبارت شما رنگ میبازد
" 1- ذات باری اجل از دست برد عقل است.
2-ذات باری نامحدود و غیر موجود وار است."
یعنی اشکال من در وهله ی اول به بعد منطقی سخن شما وارد است ساخت منطقی سخن شما این است
چون
ذات باری اجل از دست برد عقل است و نامحدود و غیر موجود وار پس ما نمیتوانیم در مورد او اظهار نظر کنیم. چون هر اظهار نظر ما او را از این ویژگی ها خالی میکند.
حقیر اشکال کردم که پایه های استدلال شما و پیش فرض شما که
1- ذات باری اجل از دست برد عقل است.
2-ذات باری نامحدود و غیر موجود وار است."
بر چه شکل گرفته است برهان یا عرفان اگر برهان است که تامین کننده نتیجه استدلال شما نیست و اگر عرفان است جایی در بحث ما ندارد.حضرت عالی اشکال را وارد دانستید با وارد دانستن اشکال این دو مقدمه
1- ذات باری اجل از دست برد عقل است.
2-ذات باری نامحدود و غیر موجود وار است.
منحل میشود اما شما به نتایج پذیرش اشکال پایبند نبودید و باز این دو عبارت را مفروض گرفته اید و حکم داده اید که در برابر این ذات باید سکوت کنیم.سوال پیش می اید در برابرکدام ذات؟و چرا؟انوقت شما باز باید همان دو پیش فرض بی دلیل را مطرح کنید و گرفتار همان اشکال خواهید.لذا شما به هیچ وجه با این دو پیش فرض نمیتوانید مدعایتان را ثابت کنید.چرا که این دو پیش فرض علنا در تضاد با مفاد ادعایتان است.اما اینکه چرا نمیتوانید چنین کنید را توضیح خواهم داد.
نکته دوم اینکه این اشکال بر من وارد نیست
" یعنی این وجودی که از دستبرد عقل دور است را چطور شما برایش برهان می آورید؟"بر من وارد نیست
چرا؟چون این مدعای شما بوده است .یعنی اشکال شما این بوده است که ذات باری از دسترس عقل به دور است و لذا ما نمیتوانیم برای ان برهان بیاوریم و این مدعا فعلا به خاطر پیش فرض های باطلش معلق است لذا بر ما وارد نیست.ممکن است بفرمایید خود من گفتم "ذاتی که اجل از دست برد عقل و نامحدود و غیر موجود وار است."بله خود من گفتم اما من مدعی نشده ام که به این معنا نمیشود خدا را تعریف کرد.حضرت عالی مدعی هستید باری را به هیچ عنوان نمیشود تعریف کرد لذا به این معنا از تعریف اصل ادعای شما باطل است که شرحش در بخش پیشین گذشت.لکن من چنین ادعایی ندارم بلکه میگویم او را میشود به این شکل "ذاتی که اجل از دست برد عقل و نامحدود و غیر موجود وار است." تعریف نمود سپس در مورد وجودش صحبت کرد.ریزه کاری هایی در فلسفه ی اسلامی پیرامون حمل شایع و حمل اولی وجود دارد که عهده دار اثبات همین مسائل است لکن باز شدن ان الان کنترل بحث را از دست خاج میکند.
نکته سوم:اشکال کار شما این است که حضرت عالی نقص عقل را در شناخت نومن میخواهید با توضیح یک نومن به من نشان بدهید کانت فقط در یکی دو جا دچار چنین غقلتی شد و همین دستمایه نقدهای بسیاری بر او گشت.یعنی اگر پایه سخن شما کانتی است با روشی خطا جلو می ایید.حضرت عالی میخواهید بگویید نومن چنین است و چنان برای همین ما نمیتوانیم به ان دست یابیم.حال انکه با این کار خود شما در ساحت نومن ورود پیدا کردید و این اشکارا مخالف مدعای شماست.اما کار کانت چیز دیگری بود.کانت هیچ نومنی را شرح نداد او گفت ذهن من چنین است و چنان لذا هرچه که در این دایره قرار بگیرد را میشناسم و هر چه نگیرد را نمیشناسم.اما او نگفت چه چیزهایی در این دایره قرار نمیگیرد که اگر میخواست چنین کند در مورد همان چیزها حکم صادر کرده بود و این اشکارا خلاف مدعایش بود.(البته در معدود جاهایی چنین کرده است و تحلیلی ها بر او خرده گرفته اند).اما اگر شما شیوه ی کانت را بپیمایید چنان که در اول سخن رفت باید منتظر باشید تا حقیر برهان را اقامه کنم و چنان که گفتم در این را از کانت فراتر نمیروم.
یک مساله ی دیگری هم وجود دارد که ترجیح میدهم بعد از جواب شما مطرح کنم.با تشکر از وقتی که میگذارید.در مورد نقد کانت هم در خدمت خواهم بود اگر عمری باقی باشد.حقیقت در فلسفه ی غرب کانت را بیشتر میپسندم و کمی بیشتر روی او کار کرده ام.استواری بیشتری در ان حس میکنم .راحت بگویم زبان کانتی را بیشتر از زبان قاره ای ها میپسندم برایم قابل درک تر است و منطقی تر.ممنون یا علی

محمد شعله سعدی مشتی اسمال پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:18 ب.ظ

سلام بر شما و سپاس . امیدوارم طاعات و عبادات همه ما قبول درگاه باشد.
1- فکر کنم در کل فلسفه اسلامی وجود و ذات باری را عینا یکی می گیرند. پس هیچ فرقی ندارد که شما ذات یا وجود را اول اثبات کنید و بعد دیگری را . این عقلی که محاط در آن وجود است از اثبات آن وجود ناتوان است.
2- کانت در تحلیل استعلایی می گوید که ما گرایش داریم حدود تصدیق و تصورمان را از حد حوزه «تحلیل استعلایی » توسعه دهیم و به تبیین آن چه با ساختار های آگاهی ما مطابق نیست بپردازیم. به عبارت دیگر به ورطه جدل استعلایی فرو افتیم. کانت همانطور که گفتید متوجه فنومن است و نه نومن و برخلاف ادعای شما در مورد نومن می گوید آنچه با ساختار آگاهی (مقولات) مطابق نمی شود ، همانقدر اثباتش مهمل است که انکارش و این دو را جدل استعلایی می نامد.
3- مدعای من در مورد صفات باری نه حاصل استنتاج است و نه تبیین و نه اثبات . صرفاً توصیفی پدیداری است. من چنین تلقی می کنم بدون آن که گرایش ، علاقه یا محملی برای اثبات مدعایم داشته باشم. و درحقیقت کمی با زمینه ای بحثی که شما می گویید متفاوت است.
4- مسأله این نیست که هر اظهار نظری خدا را محدود می کند. مسأله این است که چون ما محدود هستیم، در مورد نامحدود نمی توانیم ادعایی داشته باشیم. جز این که آن چه به وجدان در می یابیم توصیف کنیم.
5- در مورد تفاوت تعریف و توصیف ، این را می توانم بگویم که تعریف راجع به موضوع است اما توصیف پدیداری ، راجع به بخت توصیف کننده از ظهور پدیدار.
6- در حقیقت فکر کنم متوجه این شده اید که از سویی من عقل را در اثبات ذات باری خلع سلاح می دانم و از سوی دیگر خودم هم در اثبات این مسأله ، چندان نکوشیدم . مگر این که شما ادله ای در اثبات ذات باری بیاورید تا کوشش کنم. پیروز باشید.

مشتی اسمال پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
گمان میکنم کمی ادعاهایتان اول تفاوت کرده است.هر جهت اگر بشود بحث را بگونه ای پیش ببریم که سرشته ی ان گم نشود عالی است.
1-گمان شما صحیح است لکن الان نمیتوانید ان را طرح کنید چون اشکال ذات اجل از دسترس خرد شما گونه ای ماهیت واری است اما این ادعایی که ما در انتها طرح میکنیم چنین نیست.
2-خوش بود گر محک تجربه اید به میان.میدانم کانت چه گفته است و حقیر نیز گفتم با پذیرش یک مساله از سمت کانت و انهم وجود نومن من باری را اثبات میکنم.این راهی است که خود کانت برای من باز کرده است پس اگر مهمل است سخن خود او در درجه ی اولی مهمل است چون من از وجودی که او گفته و پذیرفته یک قدم فراتر نخواهم گذاشت.
3-ایا این پدیدار را میتوانید به من نشان دهید و بفهمانید بگونه ای که برایم منطقی باشد؟اگر اری بسم الله و اگر نه این در حوزه ی شخص شما میماند و من هم ادعا میکنم پدیداری دارم دقیقا بر خلاف گفته ی شما چنان که گفتم ملاصدرا برای نوشتن شواهد الربوبیه ادعا میکند سروش غیبی ندا داد برخیز و بنویس.پیش از این به شما عرض کردم زمینه هایی که شما در ان پژوهش میکنید محترم است لکن اگر نتوانید این زمینه ها را به من نشان دهید و یا منطقشان را برای من اثبات کنید نباید انتظار داشته باشید که پیش فرض های ان زمینه ها را بپذیرم.
4-خب صورت مساله را به گونه ای دیگر بیان کردید.شما میفرمایید چون ما محدود هستیم در مورد نا محدود نمیتوانیم ادعایی کنیم.در ضمن این مساله شما باز یک صفت به خدا نسبت داده اید و یک ویژگی برای او در نظر گرفته اید و انهم نامحدود است پس اظهار نظر کردید.در ثانی اصل مدعای شما این است و اشکارا من با ان مخالفم.من مگویم ما میتوانیم وجود نامحدود را اثبات کنیم.هر چند که ما محدود هستیم اما در این حد که بگوییم نا محدودی هست توانایی داریم و این را از غور در وجود بدست می اوریم.مساله ی بعد اظهار نظری دیگر در مورد باری است که فقط میشود انچه که از او به وجدان در میابیم را توصیف کنیم.
5-توصیف شما از پدیداری که دارید یا مطابق با انچیزی است که پدیدارش نزد شماست یا مطابق نیست.اگر مطابق است اولا ادعای پدیدار ادعای باطلی است و اگر مطابق نیست دیگر شما نمیتوانید بگویید به دلیل اینکه باری اجل از دست برد عقل است پس نباید برای ان برهان اقامه کرد چون این اجل از دستبرد عقل بودن ویژگی پدیدار شماست نه ان شیئی که ما میخواهیم وجودش را اثبات کنیم.ضمن انکه در بند 3 عرض کردم این پدیدار اگر تجربه شخص شما باشد برای شما حجت است.
6-متوجه نشدم شما در کدام مساله نکوشیده اید
1-اثبات اینکه عقل در اثبات ذات باری ناتوان است؟
2-اثبات ذات باری؟
یا علی

محمد شعله سعدی مشتی اسمال پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام بر شما
1- در مورد «فلسفه - کلام اسلامی» سال ها است که ادعای من همین است. من هم فعلاً به همین موضوع با شما می پردازم.
ببخشید از ادعای من صرف نظر کنید . چطور در این مورد ذات و وجود «این همان» است. بعد به یکی می پردازید که در آخر فرق می کند با آن دیگری ؟ از حدود منطق عبور می کنیم؟
2- در مورد محک تجربه منظورتان را نفهمیدم ، اما در مورد کانت جایی چیزی نگفته که مطلوب شما باشد. او بحث در باره وجود و عدم نومن را یک پایه مهمل می گیرد. جایی نگفته که هست که شما آن را مطلوب گرفته اید. ضمن آن که اگر به نقد عقل عملی استناد می کنید ، سخن کانت به معنی دریافت وجدانی و اخلاقی و ضرورت وجود باری از منظری اخلاقی است که کانت کاملاً از حوزه بحث عقلان محض دور می کند. نمی شود که شما بدون در نظر گرفتن زمینه بحث کانت چیزی را بگیرید و چیزی را دور بیندازید. مثل آن است که من بگویم چون سهروردی همه را در نور یا صدرا همه را در وجود مشترک می گیرد ، من از آن ضرورت دموکراسی یا لیبرالیسم را استنباط می کنم! واضح است که چنین استباطی مهمل است.
3- خیر . من نمی توانم به شما نشان بدهم . برای نشان دادن باید به جایی اشاره کرد. وجدان احساس من در جایی نیست که به آن بتوان اشاره کرد. تازه اگر باشد هم نمی توان بر آن منطقی استوار کرد. حتی برای خود من . کاملا حق با شما است این مسأله در حوزه شخصی باقی می ماند. اما شما و صدرا برای این پدیدار دلایل منطقی اقامه می کنید. تنها پیش فرض من یک مورد است . یا شما موافق هستید یا مخالف . خدا محاط بر عقل است ، در این صورت عقل از شناخت و تعریف آن به هر نحوی ناتوان است . حال چه گزاره در رد بیاورد و چه در تأیید.
4-این تازه نبود . از همان پستی که به آقای ابریشمی تقدیم شد گفتم که بحث براهین اثبات وجود واجب ، از نظرگاهی کانتی بیهوده است. همه این حرف ها تکرار آن حرف است حد اکثر در در افق دیگر ی. در مرد صفت خدا هم گفتم. بگذارید به یک حدیث اشاره کنیم. به پیغمبر گفتند تصور خدا، متعالی از آفرینش چگونه است . پیغمبر فرمود «کان فی العما» . او در کوری بود! معنی این حرف این است خدا در جایی یا زمانی بود که ما کوریم از دیدنش. حال این صفت است ؟ صفت ما یا خدا؟ من صفتی آورده ام که بیش از آن که متوجه خدا باشد ، متوجه ما است. ما نمی توانیم او را تعریف کنیم = او برتر از این است که ما اثبات یا تعریفش کنیم.
شما هنوز به این مسأله توجه نفرمودید که من مختصراً پرسیدم چطور ما که محدودیم در مورد نا محدود بحث می کنیم؟ بگذارید با ضروریات فلسفه اسلامی حرف بزنیم. از 4 نوع علم یعنی حسی ، خیالی ، وهمی و عقلی ما با کدام یکی به اثبات وجود واجب می پردازیم؟ این علم یا حصولی است که وجود چنانکه در خارج است نزد ما حاضر می شود یا حصولی است که از آن تصوری پیدا می کنیم و آن را تصدیق می کنیم. شما بفرمایید کدام است. اولی را که من نمی توانم بپذیرم . می ماند دومی . از طریق کدام حواس ما تصوری از خدا دریافت می کنیم؟ جز این است که ما تصوری که از اشیاء داریم به یاری قوه وهمیه ، ارتقاء داده به خدا نسبت می دهیم؟
3- مطابق نیست . و این کاملاً یک مدعای غیر پدیدار شناسانه است. به عبارت دیگر پدیدار شناس به هیچ وجه متوجه مرجع پدیدار نمی شود. اما من متوجه هستم که پدیدار نزد من به هیچ وجه نماینده مرجع آن نیست.
4- آنچه من می گویم که «محدود نمی تواند از نامحدود تعریفی به دست بدهد ، اثبات یا رد کند.» یک گزاره منطقی است یا نه ؟ حد اقل یک شبهه شکاکانه است . چرا شما مستقیماً معترض آن نمی شوید؟ شما یک سوال را برای من پاسخ بدهید. محدود چگونه می تواند تصوری از نامحدود داشته باشد؟
5- من در اثبات اینکه عقل در اثبات ذات باری ناتوان است نکوشیدم . اما چنانچه شما دلیلی بر اثبات باری اقامه بفرمایید می توان در رد آن دلیل کوشید. پیروز باشید.

مشتی اسمال-محمد شعله سعدی جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 ق.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
1-سر بحث این همان بودن ذات و وجود را اگر از ناحیه موجودات بنگرید دچار مشکل خواهید شد چرا که در فلسفه ی اسلامی موجود ماهیتی دارد که همان چیستی اوست و وجودی دارد که همان هستی اوست.چیستی او در دسترس است یعنی انسان میتواند به ان علم پیدا کند اما هستی او در دسترس نیست.یعنی علم ما به هستی بسنده است به مفهوم مشترکی از هست که در مقابل عدم قرار دارد و غیر قابل بیان است فلذا علم ما به هستی محدود به همان ادراک بدیهی و مشترک است که همه از هست داریم به معنای بودن.اینکه بیان میشود ذات خدا عین وجود است بدین سبب است که ما اگر فرض بگیریم اصلا خدایی نباشد میدانیم هر چیزی که دارای ماهیت است به سببی از اسباب محدود است و قابل توصیف و تعریف چرا که ماهیت حد وجود است و تشکیل یافته از نوع و جنس و فصل (و شاید عرض خاص و عامه).و این مفاهیم مقوم معرفت ما در باب اشیاء هستند.و ما به وجود این اشیاء دسترسی نداریم مگر به سبب ماهیتشان.اما ما در فلسفه ی اسلامی مانند فضای کلام غرب نمی اییم ابتدا ذاتی غیر قابل دسترس را در نظر بگیریم و بعد بگوییم این وجود دارد چه انکه در این صورت میشود گفت تا حدی اشکالات شما بر ان وارد میشود بلکه ما از وجود اغاز میکنیم و به ذاتی میرسیم که این همان وجود و اگر حکمی صادر میکنیم بر نامحدود و غیر قابل دسترسی از باب تعریف نیست از باب حمل اولی است چنان که در باب وجود ابتدائا چنین کردیم.وقتی از شما بپرسم وجود چیست در جواب چه خواهید گفت؟؟؟تعریف ارائه میدهید؟توصیف میکنید؟خیر بلکه با ثابت بود علم شما به ان خواهید گفت نمیشود ان را تعریف کرد.اگر کسی بگوید این نمیشود تعریف کرد خودش یک تعریف است در جواب چه میگوییم؟
میگوییم نه تعریف نیست بلکه ما به حمل اولی میگوییم وجود را نمیشود تعریف کرد به عبارت بهتر نمیشود تعریف کرد این همان وجود است.یعنی این دو یکی هستند و ما نه خبر تازه ای در باب وجود داده ایم و نه انرا تعریف کرده ایم.در باب باری نیز چنین است.با این حال در حالت اول همچنان که ادراکی از این وجود غیر قابل تعریف به حمل اولی داریم و ان اینکه (هست ) در مورد باری نیز چنین است. و این هیچ مشکلی با بحث محاط بودن خدا بر عقل ما ندارد.چنان که در بحث جود نیز چنین است.اگر کمی با دقت ، رحمت و حسن نیت بیشتری فلسفه ی اسلامی را بخوانید میبیند که این بحث محاط بودن در گذشته نیز بارها مطرح شده است.
ضمن انکه پیش فرض محاط بودن خدا بر عقل نیز مانند ان دو پیش فرضی که در گذشته فرمودید باز غیر قابل نشان دادن است و همان اشکالات را دارد.پس نمیتوانید از ان برای استدلال استفاده کنید.
2-منظورم این بود که ادعای کانت این است ما امتحان کنیم ببینیم میشود یا نه.قبل از انکه به سخن کانت ارجاع دهم خودتان قضاوت کنید حتی اگر کانت نگفته باشد ایا این منطقی است؟
نومن یا هست یا نیست.اگر نباشد پدیداری که در ذهن ما شکل گرفته است از کجا امده است از هیچ؟؟؟؟ایا من در برخورد با هیچ برایم پدیدار های متمایز ایجاد میشود؟من اصلا میتوانم با هیچ تماس برقرار کنم که پدیداری از ان در ذهنم شکل بگیرد؟
اما ارجاعات کانت.
"«هرچند همین اشیاء و نیز اشیاء فی‏نفسه را نمی‏توانیم بشناسیم، این قدر هست که می‏توانیم به آنها بیندیشیم؛ زیرا در غیر این‏صورت باید به این نتیجۀ بی‏معنا گردن می‏نهادیم که پدیدار چیزی است که پدیدار چیزی نیست!»"" Critique of Pure Reason, p. BXXVI & A252
و
«در واقع، هنگامی‏که ما متعلقات حواس را به درستی چونان پدیدارهای محض بنگریم، در همان حال اعتراف می‏کنیم که یک شیء فی‏نفسه در بنیاد آنها قرار دارد، هرچند ما خود آن را نه آن‏گونه که در خود وجود دارد، بلکه تنها پدیدار آن را یعنی نحوه‏ای را که حواس ما به‏وسیلة «چیزی ناشناخته» متأثر می‏شوند می‏شناسیم؛ بنابراین، قوۀ فهم دقیقاً از همان راهی که پدیدارها را می‏پذیرد به وجود اشیاء فی‏نفسه اعتراف می‏کند. و تا این اندازه می‏توانیم بگوییم که تصور چنان موجوداتی که در بنیاد پدیده‏ها جا دارند و صرفاً داده‏های فهم‏اند، نه تنها ممکن است، بلکه ضرورت دارد. »تمهیدات، بخش 32.

حقیقت اصل کتاب سنجش خرد دست یکی از دوستان هست وگرنه در ان جایی هست که کانت به صراحت میگوید تنها خبری که ما در مورد اشیآء فی نفسه یا همان نومن میدهیم ان است که نومن وجود دارد.در کتاب اقای هارتناک در پاورقی به این گفته ی کانت اشاره میکند و میگوید همین سخن کانت سبب انتقاد های زیادی به فلسفه ی او شده است.سخنی که البته گریزی از ان نیست.

3-چون جواب بند سه را در بند یک نوشتم این جواب بند چهار خواهد بود.تقریبا تکلیف این بند را در بخش یک روشن کردم لکن دقت بفرمایید با ظهور ملاصدرا و بحث حکمت متعالیه حصول به ان معنایی که شما فرض میکنید متحول شد و علم حصولی یکسر تاویل به نوعی حضور گشت برهان امکان فقری ملاصدرا این مساله را به خوبی روشن کرده است.
4-محدود تصورش از نامحدود به دو گونه است.یا به طریق حمل شایع صناعی است یا حمل اولی.لکن چنان که گفتم ما تصور ما از خدا در حد یک مفهوم است در حد تصور همان وجود نه بیشتر نه مثلا مثل تصوری که از درخت داریم و برای ان شکلی قائل میشویم.تصور شما از وجود چگونه است؟این مساله اشکال محاط و محیط را بر نمیدارد.اصلا ما در رد موجود انگاری پروردگار از همین براهین استفاده میکنیم و به طریق حمل اولی چنان که گذشت میگوییم که خدا به تصور نمی اید.
5-ا؟پس این دعوایی که با ما دارید بر سر چیست؟

6-در اخر شما میفرمایید اجل از دست برد بودن عقل و محاط بودن خدا و ...پدیداری برای شماست و بعد خودتان میفرمایید که پدیدار شما نماینده مرجع نیست؟خب اگر نماینده مرجع نیست و خودتان این را میدانید چطور از انها استفاده میکنید تا به من بگویید که نباید خدا را توصیف کرد و....؟؟؟؟
یا علی

محمد شعله سعدی مشتی اسمال جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:39 ب.ظ

سلام بر شما.
1- از ابتدای بحث ، هر جا من به مبانی فلسفه جدید غرب ارجاع دادم ، شما بحث را غیر منطقی ، شاعرانه و تلویحاً سفسطی تأویل کردید. خودتان در این بند چه می فرمایید. « سر بحث این همان بودن ذات و وجود را اگر از ناحیه موجودات بنگرید دچار مشکل خواهید شد » بالاخره ما یک وجود مشترک داریم یا نه ؟ این وجود مشترک در خداوند چنان در سطح اعلی هست که با ماهیتش یکی باشد یا نه ؟ بالاخره ذیل فلسفه صدرا حرف می زنیم یا نه ؟ اگر ذیل فلسفه صدرا است که همین وجود بدیهی که شما می فرمایید پایه و بنیاد فلسفه او از آغاز تا پایان است. این که « علم ما به هستی بسنده است به مفهوم مشترکی از هست که در مقابل عدم قرار دارد و غیر قابل بیان است »یک ادعای مطلقاً مخالف نظریات صدرا است . مگر صدرا در مورد عدم هم حرف زده ؟ اگر از نظر صدرا وجود غیر قابل بیان بود که از او یک خط فلسفه نداشتیم. « اینکه بیان میشود ذات خدا عین وجود است بدین سبب است که ما اگر فرض بگیریم اصلا خدایی نباشد» اصلاً این فرض از بن غلط است . ما در مقام و توانی نیستیم که چنین فرضی را حتی فرض مخالفش را بپذیریم. حال بپذیریم ، ارتباط آن با مابقی مدعای شما چگونه برقرار می شود؟ « میدانیم هر چیزی که دارای ماهیت است به سببی از اسباب محدود است و قابل توصیف و تعریف چرا که ماهیت حد وجود است و تشکیل یافته از نوع و جنس و فصل (و شاید عرض خاص و عامه).و این مفاهیم مقوم معرفت ما در باب اشیاء هستند.و ما به وجود این اشیاء دسترسی نداریم مگر به سبب ماهیتشان.... ما از وجود آغاز میکنیم و به ذاتی میرسیم که این همان وجود و اگر حکمی صادر میکنیم بر نامحدود و غیر قابل دسترسی از باب تعریف نیست از باب حمل اولی است » به نظرتان این جا منطقی داریم بحث می کنیم؟ از وجود آغاز می کنیم و به ذاتی می رسیم که با وجودش این همان است ، بعد از نظر حمل اولی دسترس پذیر است در عین حال دسترس پذیر هم نیست؟ فکر نمی کنید پای منطق اسلامی این جا می لنگد؟ ما فقط نمی گوییم وجود را نمی شود تعریف کرد ، بلکه می گوییم نباید تعریف کرد و هر تعریفی از آن به خطا است . علم ما هم بر آن ثابت نیست. حال بفرمایید بالاخره ماهیت اعتباری هست یا نه ؟ اگر اعتباری است چطور از وجود به آن می رسیم؟ به خصوص در بحث از خدا ؟ بنده نگفتم بحث محاط بودن تازه است. من فقط گفتم ارائه هر تعریفی از خداوند و همینطور وجود، خلاف محاط بودن و اشتباه متودیک است.
2- پیش فرض محیط بودن خدا بر عقل را با همان توجیهات معمول خودتان بپذیرید. آن هایی که بحث محاط بودن را پیشتر پیش کشیده اند ، اقامه استدلال عقلانی در اثبات خدا را چگونه پذیرفته اند؟
3- بحث هست و نیست در مورد نومن غلط است. اگر توجه کنید کانت هیچ جا اقامه دلیل را بر مبنای ساختار های فاهمه بر وجود خدا یا هر نومن دیگر روا نمی داند. جایی هم که از هست بودن می گوید همان رویکرد پدیداری و اخبار از وجدان است ، بدون امکان اقامه دلیل و بدون امکان رد و اثبات . از جمله در همین دو نقل شما. ایراد بر کانت این است که نباید به همین سبک و سیاق «اخبار از وجدان» هم لااقل طبق فلسفه سخت گیرانه خودش بحث می کرد.
4- با بحث حضور هم مشکلی حل نمی شود. محیط نمی تواند محاط را چنانکه هست ادراک کند. همانطور که صدرا هم گفته است ، خدا خود را برای این که به فهم ما در آید کوچک می کند. یعنی درک ما ، تصوری که از او داریم و... به هیچ وجه نماینده مطابق او نیست؟
5- اگر طبق نظر شما « تصور ما از خدا در حد یک مفهوم است در حد تصور همان وجود نه بیشتر » ، برهانی که ما می آوریم یا در اثبات همین یک مفهوم است یا مطابق بر آنچه که خدا هست؟ دومی را که ظاهراً شما محال می دانید . می ماند اولی . یعنی عیناً با آن چه که خدا هست ، یکی نیست. از ابتدای بحث هم من بیش از این نگفتم که چون این برهان نمی تواند بر خدا آن گونه که هست مطابق باشد ، ناروا است .
5- من از ابتدا گفتم به دلایل مکرر گفته شده ، که اقامه برهان از سوی ما در باب وجود و حتی عدم خدا ناروا است. دلیل اول و آخر آن هم همین بود که ما محاطیم و او محیط . شما مخالف اید . شما در حقیقت با این یک مسأله که ما محاطیم و او محیط موافقید اما با این که محاط نمی تواند در مورد محیط مدعایی داشته باشد، مخالف اید! من هم مستمراً پیشنهاد دادم که شما براهینتان را بیاورید تا نقادی کنیم. دعوا سر همین دو مطلب است. یعنی من ادراک می کنم که چیزی هست که به تسلط فکر و عقل من رکاب نمی دهد ، این را من درک می کنم که محیط بر آن نیستم. و این صفت من است و نه او . در مورد او من ساکتم. حال یکی هست که می خواهد در مورد او اظهار و ادعا و اثباتی داشته باشد. من این امکان را به مبارزه می طلبم. دعوایی اگر باشد این است.
6- متأسفانه بر برخی مقدمات مورد استفاده شما من مسلط نیستم و احتمالاً گاهی برعکس. در پدیدار شناسی ، یک پدیدار داریم که نزد سوژه حاضر می شود. این که چقدر این پدیدار ، با عین خارجی مطابق است ، برای پدیدار شناس مهم نیست. در حقیقت بحث مطابقت عین و ذهن که در فلسفه سنتی مورد توجه هست، در اندیشه هوسرل یک خطای آشکار است. هوسرل گفته است که ما جز پدیدار را در اختیار نداریم که ببینیم با عین خارجی مطابقت دارد یا نه یعنی عین خارجی را در اختیار نداریم که بعد با پدیدار ذهنیمان مطابقت دهیم. از عین خارجی فقط پدیدار آن را در اختیار داریم. بر این اساس، همین پدیداری که در اختیار داریم را بررسی می کنیم و دعوای دیرینه شکاف بین ذهن و عین را هوسرل این گونه می کوشد که رفع کند. در مورد خدا بنا به دلایلی که بنده در بند قبل آوردم از سویی درک می کنم که من به هیچ وجه محیط بر این پدیدار نمی شوم چرا که پدیدار مدام در حال تحول است و نه ثباتی که ضروری تسلط و احاطه است، از سویی دیگر به سبب همین عدم احاطه ، ادراک می کنم که بین مرجع خارجی پدیدار و خود پدیدار ، باید اختلاف فاحشی باشد که باز هم بحث بر سر چند و چون این پدیدار را نااطمینان بخش تر می کند. من از این بحث که نماینده پدیدار نیست ، مدعی عدم امکان اثبات و توصیف خدا نشدم . از این نکته آن مدعا را پیش می کشم که محدودیت خودم را نسبت به احاطه بر آن ادراک می کنم. همین و بس. پیروز باشید.

مشتی اسمال-محمد شعله سعدی شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:42 ب.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
و خسته نباشید بابت تاخیر پوزش میطلبم.
1-عذر خواهم ولی حضرت عالی دچار کج فهمی شدید و به غیر از ان مشخصا مطالعه ای در باب فلسفه ی اسلامی نداشته اید.ابتدا به ساکن نکته ای عرض کنم خدا ماهیت ندارد بلکه وجود محض است صفات باری عین ذات اوست لذا همانگونه که ما به کنه ذات او دسترسی نداریم به صفات او نیز دسترسی نداریم.به همین جهت ما در پاسخ چیستی ذات اقدس الهی سکوت میکنیم.محاط بودن خدا بر عقل به این معنا است.اثبات این مسائل پس از اثبات وجود باری است و طرح انها در اینجا خالی از اشکال نیست.طبعا درک این مسائل مطالعه ی عمیقی در باب فلسفه ی اسلامی میخواهد و از موضوع بحث ما خارج است.ادعاها را دوباره مطرح میکنم
شما میگویید نمیشود باری را اثبات کرد چون محاط بر عقل است بنده عرض میکنم این چیستی و کیفیت ذات باری است که محاط بر عقل است و ما نیز تعریفی در این باب از باری ارائه نمیدهیم ما صرفا به اثبات وجود همان ذاتی میپردازیم که به حمل اولی محاط بر عقل است و در این راه از وجود و مفهوم بدیهی ان فراتر نمیرویم یعنی ما میگوییم وجود ذاتی که محاط بر عقل است ضروری است.و اما در باب مفهوم وجود از دیدگاه ملاصدرا
اسفار جلد اول –سفر اول-مرحله ی اول –وجود و اقسام اولی ان
"بدان که انسان گاهی توصیف میشود به اینکه واحد و یا کثیر است و یا به اینکه کلی است و یا جزئی است و یا اینکه بالفعل است و یا بالقوه و گاهی توصیف میشود به اینکه با چیزی یا مساوی است و یا کوچکتر و بزرگتر است ..................او از ان جهت که موجود است صلاحیت این را دارد که توصیف به وحدت و یا کثرت و انچه با ان دو ذکر میشود گردد بنابر این همانطور که اشیاء تعلیمی دارای اوصاف و خواصی است که در علوم ریاضی –از هیئت و هندسه و حساب و موسیقی – از انها بحث میشود و اشیاء طبیعی نیز دارای اعراضی ذاتی هستند که در طبیعیات با اقسام گوناگونش از انها بحث و گفت و گو میشود همین طور موجود از ان جهت که موجود است دارای عوارضی ذاتی است که از انها در علوم الهی بحث میشود اما موضوع علم الهی عبارت از موجود مطلق است ..........پس به زودی طریق و روش ما در تحقیق مباحث وجود که در واقع سرای اسرار الهی است برایت روشن و اشکار خواهد شد که ماهیات از اعراض اولی ذاتی حقیقت وجود اند ...........خلاصه انکه این علم از نهایت بلندی و فراگیریش بحث از احوال موجود از ان روی که موجود است و اقسام اولی ان دارد.پس لازم و ضروری است که وجود مطلق به ذات خود بین و اشکار باشد و بی نیاز از تعریف و اثبات و گرنه برای علم عام و فراگیر موضوع نمی باشد ، و نیز تعریف یا به واسطه ی حد است یا رسم و هر دو قسم در باره ی وجود باطل است.
اما اول یعنی تعریف به حد برا اینکه تعریف به واسطه ی جنس و فصل می باشد و وجود از ان روی که اعم و فراگیر اشیاء است نه جنس دارد و نه فصل بنابراین حد هم ندارد.
و اما دوم یعنی تعریف به رسم برای اینکه ان تعریف به رسم تعریف به اعرف است در حالی که اعرف تر و شناخته شده تر از وجود نیست ، پس هر که بخواهد وجود را به اشیایی که انها از وجود ظاهر و اشکار ترند بیان نماید اشتباهی فاحش و جبران ناپذیر مرتکب شده است و چون وجود را حدی نیست بنابراین برهان هم بر او نیست برای اینکه حد و برهان همان گونه که در منطق بیان شده در حدودشان با هم اشتراک دارند. "
چنان که از متن بر می اید و حاشیه و تعلیق و تفسیر سایر فیلسوفان بر ان نیز دال بر همین اشارت است اولا هر موجودی به واسطه ی وجود شناخته میشود و تا بهره ای از وجود نبرده باشد شناخته نخواهد شد چه انچه که در اوج ظهور و بروز و عین است وجود است فلذا هر موجودی به قدر هستی خود ظهور و بروز دارد و هر چه بهره ای بیش تر از وجود برده باشد ظهور بیشتری دارد لکن خود این وجود که در اوج ظهور و بروز است در غایت خفا و مستوری نیز هست.بدان سبب که نه چیزی از ان اشکار تر است که به واسطه اش ان را بشناسیم و هر چه را میشناسیم به واسطه ی وجود است و نه جنسی دارد و فصلی که بشود به ان وجود را تعریف کرد.لذا وجود از حیثی در اوج ظهور و اشکاری است و از حیثی در اوج خفا و پوشیدگی.به همین علت ما در معنا و مفهوم وجود نمیکوشیم چه انکه این کوشش یک سر بی حاصل و بی نتیجه است و تعریف ان بسنده میکنیم به شرح الاسم و نه تعریف و مفهوم کردن. و انچه که صدرا در باب وجود می اورد عوارض ذاتی وجود است و نه تعریف وجود.اما حمل اولی چیست؟
دقت بفرمایید وقتی من میگویم اب واتر است ایا خبر تازه ای در مورد اب دادم؟و یا باب جدیدی از ابواب مفهوم اب برای من گشوده شده است؟مسلما خیر.حمل اولی به این معنا است که دو مفهوم عین هم هستند لکن اجمال و تفصیل و یا ابهام و تحصیل سبب تغایر موضوع و محمول است.مثلا این که میگوید از معدوم مطلق نمیتوان خبر داد ممکن است سوال شود این خود خبری در باب معدوم مطلق است از این جواب داده اند به اینکه به حمل اولی از معدم مطلق نمیتوان خبر داد.یعنی نمیتوان خبر داد همان معدوم مطلق است .گویا جمله چنین باشد که از نمیتوان خبر داد نمیتوان خبر داد.حمل اولی نوعی این همانی است.(دقت کنید نوعی این همانی است عین این همانی نیست).به عبارت بهتر ما در حمل اولی چیزی را در باره ی مفهوم چیزی اثبات نمیکنیم و یا انرا تعریف نمیکنیم بلکه همان مفهوم را شرح میدهیم.مثلا باری محاط بر عقل است.و یا باری اجل از دست برد عقل و غیر موجود وار است به حمل اولی است فلذا خبر تازه ای در باب باری نیست.بل تفصیل همان مفهوم باری است.یعنی شما وقتی میگویید باری یک تصوری از ان در ذهنتان شکل میگیرد(فعلا فارغ از صحت یا عدم صحت ان) و در اینجا حمل اولی شرح همان تصور است.و این به معنای احاطه ی عقل نیست.چنان که در مورد وجود گذشت.
مثلا شما میگویید وجود انچیزی است که نمیشود ان را تعریف و ظاهر کننده ی هر چیزی است.این تعریفی برای وجود نیست که چنان که گفتیم تعریف وجود محال است لکن مفهومی در ذهن شما از وجود وجود دارد این شرح الاسم وجود است چون معرف حقیقی برای وجود نیست.چنان که گذشت.
یک نکته را هم در اخر بگویم شما زود منتظر این نباشد که پای منطق اسلامی یکجا بلنگد.اولا من فیلسوف نیستم و بهره ام از معرفت فلسفه ی اسلام به قدر دو سه سال مطالعه ی انفرادی است و نه حتی اکادمیک لذا اگر جایی هم ضعف وجود دارد از من است چه بسا اگر کسی که مسلط تر از من باشد بهتر شما را اقناء البته شرط ان است که تعصب نشان ندهیم.
2-چنان که گذشت پاسخ این سوال تا حدی معلوم شد.و البته حال که شما هم از حمل اولی استفاده میکنید راه هموار تر است.چنان که گفتیم ما در اثبات وجود باری تعریف نمیکنیم و انچه که به عنوان محاط بر عقل بودن و یا اجل از دست برد و نامحدود و غیر موجود وار میگوییم به حمل اولی است و انچه که ما در این براهین اثبات میکنیم وجود باری است و وجه این اثبات هم انچنان که شما گمان میکنید نیست.دقت بفرمایید اگر "اثبات ضرورت وجود یک شی" بخواهد محاطیت یک شی را نسبت به یک شی دیگر تغییر دهد لازمه ی ان ورود شی محیط در تعریف شی محاط و تسلط بر ان است حال انکه مفهوم باری از ابتدا تا انتهای براهین هیچ تغییر و استحاله ای در ذهن ما پیدا نمیکند.چنان که سنخ اظهار نظر شما نیز در باب باری به اینکه نمیشود وجود ان را اثبات کرد از سنخ اظهار نظری است که میگوییم میشود وجودش را اثبات کرد.یعنی شما نیز در باب وجود باری اظهار نظر میکنید به انکه نمیشود ان را اثبات کرد و ما اظهار نظر میکنیم به اینکه میشود اثبات کرد و در این حین و بین همچنان علم ما به مفهوم باری که اجل از دست برد عقل است ثابت است و تغییری پیدا نکرده.فلذا اگر با اثبات اینکه میشود وجود باری را اثبات کرد در محاطیت باری نسبت به عقل تغییری رخ دهد با اثبات اینکه نمیشود وجود باری را اثبات کرد نیز باید در محاطیت او نسبت به عقل تغییری رخ دهد.

3-دال و شاهد حرف شما در این باب چیست که کانت ناگهان و بدون مقدمه و بدون انکه مثلا بگوید اینها اخبار وجود است چنین جمله ای نوشته است.ارجاعی از فلسفه ی او بدهید.وی میگوید اگر وجود نومن را نپذیریم فلسفه ی بی معنا خواهیم داشت انوقت شما میفرمایید این خبر وجدان است.یا جای دیگر میگوید پذیرش وجود نومن ضرورت دارد و از همان راهی که پدیدار ها را شناخته ایم به وجود نومن پی میبریم چنان که در دو ادرس بالا نوشته ام اینها را چطور تفسیر میکنید؟وقتی علنا میگوید قوه فهم دقیقا از همان راهی که پدیدار ها را میپذیرد به وجود اشیاء فی نفسه پی میبرد؟حرف شما را اصلا نمیپذرم.حرف شما تحریف علنی است.کانت صراحت دارد در اینکه حتی راه ادراک وجود اشیاء فی نفسه برای قوه ی فهم دقیقا با راه ادراک پدیدار ها یکی است انوقت شما میگویید اینها اخبار وجدان است؟؟؟؟؟صراحت متن را رها کنم تفسیر شما را بپذیرم؟
ضمن انکه اگر به حرف شما قائل شویم این بحث و هر بحث دیگری بی فایده است چون ورود در سوفیست است.به این صورت نومن نیز ایده ای ذهنی خواهد بود لذا شما حق ندارید بحث کنید چون نمیدانید من که طرف مقابل شما هستم اصلا وجود دارم یا نه.کانت هم دیوانه بوده است که کتاب نوشته است.اصلا کانت بگوید مگر شما خودتان منطق ندارید؟مگر ادعا نمیکنید فنومن تصویری و پدیداری از نومن است؟حال اگر نومن وجود نداشته باشد این عبارت شما بی معنا نمیشود؟تصویری از هیچ؟؟؟؟پدیداری از عدم؟؟؟
جایی کانت صراحتا نومن را علت فنومن مینامد ایا میشود هیچ علت چیز دیگری باشد؟حیف الان اصل کتاب دستم نیست تا ارجاع دهم لکن هم مثالهای کانت و هم صراحت جملاتش چیز است خلاف حرف شما که گفتم حتی اگر کانت چنین نگفته باشد حرف دیگری خارج از ان غیر منطقی است چون ورود در فضای سوفسطایی است و من با سوفسطایی بحثی ندارم چون در گیر تناقض است و در تناقضش همین بس که دارد با من بحث میکند.سوسفطایی حق اظهار نظر در مورد چیزی ندارد.دقت بفرمایید در این بحث سه چیز برای من بدیهی است که اگر بداهت این سه چیز را نپذیرید خودتان و رفتارتان را انکار کرده اید
1-من واقعیت دارم و هستم.
2-واقعیتی خارج از من هست.
3- من در مورد اصل واقعیت اندیشه میکنم.
با مبنای هر فلسفه ای که میخواهید جلو بیایید بیایید اما اگر این سه اصل را نمیپذیرید من با شما بحثی ندارم علتش ان است که شما دارید تناقض میگویید و متناقض رفتار میکنید و حقیر اجتماع نقیضین را بداهتا محال میدانم.در این بند اقای ابریشمی به خوب تناقض فلسفه ی کانت را شرح میدهد مایلم این کامنت را زیر نویس کنند و تناقض فلسفه ی کانت را روشن کنند.
4-احسنت درک ما و تصور ما از باری مطابق او نیست و این تناقضی با مساله ی اثبات "وجود" باری ندارد چنان که گذشت.
5-در مورد محاط و محیط به اندازه کافی در بند یک توضیح دادم.ارائه برهان هم چشم این کامنت طولانی شد از کامنت بعدی یک بند را اختصاص به ارائه برهان میدهم.
6-بله صحیح است.لکن اشناییتی بر ادعای هوسرل دارم به مدد اقای ابریشمی اشناییتی با فلسفه ی قاره ای پیدا کردم و چیزهایی از هوسرل هم خوانده ام نقد هایی هم بر ان دارم.لکن این عذر بدتر از گناه است.از این بند فعلا بگذریم.موفق باشید یا علی

محمد شعله سعدی مشتی اسمال یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ق.ظ

درود بر شما
1-دوست گرامی ، بگذارید با تساهل مشکل کج فهمی را به من منسوب کنیم. ببینم مشکل شما حل می شود ؟ کمی هم ادعاهایی می کنید که معلوم نیست از کجا فهمیده اید؟ از کجا می دانید من چقدر فلسفه اسلامی خوانده ام یا نخوانده ام ؟
اما ادعا ها : «خدا ماهیت ندارد» ؟ سابقاً وجود و ماهیت او را یکی نگرفتید؟ ضمن حرف کل فلاسفه سابق مدعای صدرا هم همین نبود؟ مابه الاشتراک همان مابه الامتیاز نیست؟ شاید باز هم من نمی فهمم ؟ داریم عقلانی حرف می زنیم؟
البته که منظور همه ما ، محیط بودن خداوند است و نه محاط بودن او .
ببینید خودتان چه چیزی می گویید: « همانگونه که ما به کنه ذات او دسترسی نداریم به صفات او نیز دسترسی نداریم.به همین جهت ما در پاسخ چیستی ذات اقدس الهی سکوت میکنیم.محاط بودن خدا بر عقل به این معنا است.اثبات این مسائل پس از اثبات وجود باری است...ما صرفا به اثبات وجود همان ذاتی میپردازیم که به حمل اولی محاط [به نظرم منظور محیط باشد] بر عقل است ... ما می گوییم وجود ذاتی که محاط بر عقل است ضروری است.» گاردتان را باز کنید و خودتان قضاوت کنید. ضرورت چیزی را که متعالی از عقل است ، اثبات می کنیم! فکر می کنید خیلی عقلانی حرف می زنید؟
این حرف های صدرا یک توهم شبه عرفانی مبهم نیست که برخی مغرض یا متعصب نام فلسفه به آن داده اند؟ نوعی شعر بی ذوق نیست که شما گفته های من را به همان متهم می کردید؟
حمل اولی چه مشکلی از ما حل می کند؟ جز این که حرفی را تکرار می کند؟ بالاخره این همانی است یا نه ؟ اگر که این همانی باشد که دردی را دوا نمی کند ، اگر نباشد هم وارد تفصیل بشویم ببینیم چیست : « حمل اولی به این معنا است که دو مفهوم عین هم هستند لکن اجمال و تفصیل و یا ابهام و تحصیل سبب تغایر موضوع و محمول است ؟» خودتان از این گفته رضایت دارید؟ اجمال و تفصیل و یا ابهام و تحصیل بیان دو چیز که این همان هستند ، سبب تغایر آنها می شود؟ دستتان درد نکند.
بالاخره یا شما تعریف می کنید یا نمی کنید ، یا اثبات می کنید یا نمی کنید. این دو با هم ارتباط دارند البته اگر پایبند عقل بمانیم. نمی شود چیزی که تعریف پذیر نیست یا مفهومش را من در نمی یابم را اثبات کنم.
حال شما ادعای تازه ای مطرح می کنید ، اثبات نمی کنیم بلکه مفهوم را شرح می دهیم؟ « به عبارت بهتر ما در حمل اولی چیزی را در باره ی مفهوم چیزی اثبات نمیکنیم و یا انرا تعریف نمیکنیم بلکه همان مفهوم را شرح میدهیم.» این دیگر چه طور بازی کردن است؟ امر اثبات نشده و تعریف نشده را شرح می دهیم؟ این فلسفه است ؟ این منطق و عقلانیت است؟ دوست عزیز همانطور که ما در مفهوم فلسفه اشتراک لفظی داریم و دو چیز مختلف را مراد می کنیم، ظاهراً از عقل و منطق هم چیزهای مختلف را مراد می کنیم.
اگر به همین ادعا پایبند بمانید که «تعریف وجود محال است لکن مفهومی در ذهن شما از وجود وجود دارد این شرح الاسم وجود است چون معرف حقیقی برای وجود نیست» هر نوع کوشش برای اثبات یا تعریف وجود یاوه سرایی است و بس . در حقیقت با همین اعتراف شما به وادی پدیدار شناسی اجباراً باید رضایت بدهید. همان کاری که غرب کرده است و از استواری های دروغین به فروتنی و به قول شما تشتت رضایت داده اند. نکته آخر را شما گفته اید. یا شما هم باید مثل من همچنان فلسفه اسلامی بخوانید ، یا در صورت تسلط شما ، باید بپذیرید که فلسفه اسلامی و به خصوص در حوزه منطق پایش می لنگد.
2-ببخشید بند دوم بیش از پیش من را از ادامه این بحث پشیمان کرد. بالاخره یا شما به محدودیت عقل و عدم محدودیت باری معتقدید یا نه . اگر آری که نتایج کوشش عقل در این باب مطلقاً بی فایده است و اگر که نه ، بحثی نداریم.
3- موافق با ادعای مستمر شما بر جهل من از فلسفه اسلامی ، من این جهلم را به فلسفه غیر اسلامی هم تسری می دهم. با این حال اگر شما فقط و فقط یک کانت شناس به من معرفی کنید که از کانت جز این بفهمد من همه عمر مدیون شما می شوم: «بحث از عدم یا وجود نومن مهمل است!» . اگر این را بپذیرید ، یا کانت در آن نقل قول شما مهمل گفته است یا آن گونه که من فهیمده ام گفته است. من کجا گفته ام « فنومن تصویری و پدیداری از نومن است » ؟ اصلاً من هر بحثی از نومن را یاوه می دانم و هر چه تابه حال گفته ام این بوده آن وقت چنین حرف بی معنی را هم زده ام و خودم خبر ندارم.
این چه جور نسبت دادنی است؟ در مورد نظرات کانت ، من بحثی در یک صراحت و تلویح ندارم. اما یک چیز را به یاد داشته باشید ، نظریات فلسفی را باید در بستر طرح و بیانش فهمین نه مستقل از آن. به لوازم بحث توجه کنید. شما زیادی از سوفسطائیان می ترسید. کمی به سوفسطائیان هم مهلت بدهید شاید آن ها هم ذره ای از عقل کل ما را داشته باشند و با این حال موضعی چنین خلاف آمد عادت گرفته اند.
4- تناقض را کوشش کنید ببینید. واقعی تر از آن است که بتوانید انکار کنید.
5- برهان که آوردید بحث می کنیم.
6- در مورد عذر بدتر از گناه هر چه بفرمایید می شنویم ، ضمن آن که ادعا کردید این بحث در فخر رازی سابقه دارد و جواب دندان شکن هم گرفته است. من هم خواهش کردم آن بحث را طرح بفرمایید تا ما به این پدیدار شناسان جواب دندان شکن بدهیم. مثل برخی بحث های دیگر که ناتوام گذاشتید و معترض نشدید. مثل بیان اشتراک موجودات در ماهیت که به سهروردی نسبت داید و لوازم چنین حرفی. سپاس از شما.

مشتی اسمال-محمد شعله سعدی یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ق.ظ http://www.mashtee-smal.blogfa.com

با سلام
1-مسلما کسی که هنوز متوجه اصل ساده ی حمل اولی نمیشود و همچنان با توضیحات من مشکلاتی را مطرح میکند که نشان میدهد باز هم متوجه نشده است و همچنین گمان میکند خدا ماهیت دارد و در فلسفه ی اسلامی برای خدا ماهیت در نظر میگیرند فلسفه ی اسلامی نخوانده است چون اینها واقعا مسائل ابتدایی هستند و مثلا کسی که اجمالا فقط سرفصل های بدایه را خوانده باشد چنین سخنانی نمیگوید.
با نوشتن عبارت و علامت و تعجب و سوال گذاشتن جلوب ان وجه غیر منطقی چیزی ثابت نمیشود مگر انکه این علامت سوال ها و تعجب ها را متوجه گوینده بدانیم یعنی فرض بگیریم شما خودتان هم از سوالات و اشکالاتی که وارد میکنید تعجب کرده اید چون ما که خیلی تعجب کردیم!گویی کسی بگوید 2 ضرب در 2 میشود4 و بعد من با کلی نوشتن عبارات منطق تو همین است؟این ها توهم نیست؟و.....جلوی ان علامت سوال بگذارم.من کجا وجود و ماهیت خدا را یکی گرفتم؟عبارت را نشانم دهید.حرف کل فلاسفه ی سابق ملاصدرا چی بود
یعنی چی ؟مابه الامتیاز به مابه الاشتراک بر میگردد؟اصلا محض رضای خدا متوجه حرف هایی که میزنید میشوید؟ربط ان را با بحث متوجه هستید؟؟؟؟ما حرفی از تشکیک زدیم که شما اینجا این عبارت را نوشتید؟؟؟مسلما شما متوجه نشدید اصلا "شایدی" در کار نیست از عبارات قطعیت مشخص میشود.در مورد عقلانیت هم حدااقل در مورد خودم مطمئن شدم.
ضرورت وجود چیزی را که محیط بر عقل است اثبات میکنیم.چنان که گفتیم و با توضیحاتی که در مورد مفهوم وجود دادیم این مساله مشخص شد.و نوشتن این عبارت "فکر می کنید خیلی عقلانی حرف می زنید؟"
دردی از شما دوا نمیکند الا اثبات تعصب شما.مگر انکه با منطق نشانم دهید که ایا ما جایی تناقض گفته ایم و یا دلیلی که اورده ایم نا تمام است.و حق ان است که بدون دلیل و بررسی ادله ی ما در این موضوع نوشتن عبارت
"این حرف های صدرا یک توهم شبه عرفانی مبهم نیست که برخی مغرض یا متعصب نام فلسفه به آن داده اند؟ نوعی شعر بی ذوق نیست که شما گفته های من را به همان متهم می کردید؟"
چیزی از نقصان شما در رد مساله دوا نمیکند.
اصلا فهمیدید ما حمل اولی را برای چه اوردیم؟اصلا متوجه کاربرد ان شدید؟یا فقط با علامت سوال و تعجب ضعف خود را پنهان میکنید؟دستمان درد نمیکند به شرط انکه کمی از منطق خود استفاده کنید.
نوشته ام:
« حمل اولی به این معنا است که دو مفهوم عین هم هستند لکن اجمال و تفصیل و یا ابهام و تحصیل سبب تغایر موضوع و محمول است ؟»
یعنی چه؟یک مثال میزنم.وقتی میگوییم انسان حیوان ناطق است.مسلما انسان و حیوان ناطق این همان هستند ایا این بدان معنا است که انسان حیوان ناطق است بی معنی است؟مساله ای به این سادگی را متوجه نمیشوید من چه کار کنم؟این تغایر اعتباری است.یا میگوییم از معدوم مطلق نمیشود خبر دارد.معدوم مطلق= از ان نمیشود خبر داد است.از ان نمیشود خبر داد مفهوم همان معدوم مطلق است و خبری در باب معدوم مطلق نیست بلکه شرح یک مفهوم ذهنی است بی انکه چیز جدیدی در موردش بگویم.معدوم مطلق در ذهن من یک مفهومی دارد وقتی بخواهم ان مفهوم را برای شما بیان کنم میگویم از معدوم مطلق نمیتوان خبر داد.یعنی معدوم مطلق چیزی است که از ان نمیشود خبر داد.شما میپرسید این که خود خبری از معدوم مطلق است جواب میدهم نه این خبری از معدوم مطلق نیست بلکه مفهوم معدوم مطلق چنین است.یعنی مفهوم نمیتوان خبر داد همان مفهوم معدوم مطلق است.و من وقتی میخواهم تصوری از مفهوم معدوم مطلق داشته باشم در اصل تصوری از نمیتوان خبر داد دارم.فعلا ما به همین مفهوم از حمل اولی نیاز داریم و کاربرد ابهام و تفصیل و...را نمیگوییم.
اما چرا گفتیم حمل اولی.
ما میگوییم مثلا خدا را نمیشود تعریف کرد سوال میشود خود این تعریفی برای خدا است انوقت به جای اسمان ریسمان بافتن و داستان های خیالی تعریف کردن از پدیدار و...که اخرش به این ختم میشود که اشکال شما وارد است ما میگوییم خدا را نمیشود تعریف کرد به حمل اولی است.چیزی که شما در ذهن انجام میدهید و متوجه ان نمیشوید لذا برای توجیهش به زمین و زمان متوسل میشوید و معمولا منجر به ابراز گزاره هایی میشود که اخرش با اشکال شما وارد است تمام میشود.ما همان فرایند ذهنی که باعث شده است شما بگویید خدا اجل از دست برد عقل است را با حمل اولی توضیح میدهیم که خدا=اجل از دست برد عقل.امیدوارم لازم نباشد همان توضیحاتی که در باب مفهوم معدوم مطلق نوشتم را عینا اینجا بنویسم.
اما ادعای ما:
"ما ذات باری را تعریف نمیکنیم بلکه مفهومی که از باری در ذهنمان هست و عینا این مفهوم در ذهن شما نیز هست و ان این است که" باری به حمل اولی محیط بر عقل است " را ثابت میکنیم که وجود دارد و وجود او ضروری است. با اثبات وجود او چنان که گفتیم ما نه در این تعریف که خدا محیط بر عقل است و ذات او اجل از دستبرد عقل است دخل و تصرفی کرده ایم و نه ان را تغییر داده ایم."ما اثبات میکنیم وجود ذاتی که محیط بر عقل است ضروری است."چنان که در کامنت قبل از تعریف وجود گفتیم ما چیزی از خود وجود برداشت نمیکنیم الا همان مفهوم بدیهی که در ذهن همه هست.
واقعا فرق میان اثبات وجود یک چیز را با تعریف ان چیز نمیفهمید؟
مثلا ما تعریف میکنیم که سیمرغ فلان است و بهمان است و یا دریای جیوه کذا و کذا است و یا مثلا دیو سفید چهار شاخ دارد.اینها در مقام تعریف دیو سفید و دریای جیوه و سیمرغ است و کار به اینکه ایا انها وجود دارند یا ندارند ندارد.سپس میگوییم مثلا دیوه سفید وجود دارد چون فلانی ان را دیده است.ایا با اثبات اینکه دیو سفید وجود دارد در تعریف او که چهار شاخ دارد تغییری ایجاد شد؟و مثلا حالا که معلوم شد دیو سفید وجود دارد دیگر چهار شاخ ندارد؟و یا اگر مثلا کسی اثبات کرد که دریای جیوه وجود دارد مثلا در تعریف دریای جیوه که کذا و کذاست است تغییری ایجاد شد؟
ما میگوییم ذات باری اجل از دست برد عقل است به حمل اولی و سپس اثبات میکنیم که وجود این ذات ضرورت دارد.ایا اینجا در ذات باری دست برده ایم و تعریفی از ذات او ارائه داده ایم یا بر ذاتش مسلط شده ایم؟
متاسفانه شما عبارات من را تقطیع میکنید سپس انچه که خودتان دلتان میخواهد را از ان انتخاب میکنید و تفسیر میکنید بدون انکه بفهمید چرا من این عبارت را نوشتم:
از قول من نوشته اید:
" به عبارت بهتر ما در حمل اولی چیزی را در باره ی مفهوم چیزی اثبات نمیکنیم و یا انرا تعریف نمیکنیم بلکه همان مفهوم را شرح میدهیم."
بعد فرموده اید
" این دیگر چه طور بازی کردن است؟ امر اثبات نشده و تعریف نشده را شرح می دهیم؟ این فلسفه است ؟ این منطق و عقلانیت است؟"
حال انکه اگر مابقی جمله را میخواندید به این عبارت میرسیدید:
"یعنی شما وقتی میگویید باری یک تصوری از ان در ذهنتان شکل میگیرد(فعلا فارغ از صحت یا عدم صحت ان) و در اینجا حمل اولی شرح همان تصور است.و این به معنای احاطه ی عقل نیست.چنان که در مورد وجود گذشت."
توضیح انکه شما در مورد هر شیئی که اظهار نظر میکنید تصوری از ان دارید در حمل اولی شما این تصور را بیان مکنید.یعنی مفهوم را بین میکنید.ما در بیان مفهوم نه چیزی را برای ان مفهوم اثبات میکنیم و اضافه میکنیم و نه تعریف جدیدی از ان ارائه میدهیم بلکه همان مفهوم ذهنمان را توضیح میدهیم.
البته این را در کامنت قبل هم توضیح داده بودم لکن همانطور که گفتم شما یکسری عبارات را انتخاب میکنید و ....امیدوارم بدانید که به این شیوه (یعنی تقطیع عبارت و تفسیر و نقد ان) تدلیس میگویند.

در باب وجود فرموده اید
" هر نوع کوشش برای اثبات یا تعریف وجود یاوه سرایی است و بس "
کاملا موافقم ما هیچ تعریفی از وجود ارائه نمیدهیم و ان را تعریف نمیکنیم در واقع بدیهی تر از وجود و ظاهر تر از وجود وجود ندارد و هر تعریفی به واسطه ی وجود صورت میگیرد و مفهوم وجود بدیهی است.ما مفهومی از وجود در ذهنمان هست که در ذهن همه هست و مثلا وقتی من به شما میگویم اژدها وجود دارد همان اراده را از وجود میکنم که شما میکنید و حرف من را متوجه میشوید.و این انچنان که شما فکر میکنید اعتراف نیست بلکه مورد اذعان همه ی فاسفه است و چنان که دید ملاصدرا در ابتدای اسفار همین را گفته و مرحوم علامه نیز در ابتدای بدایه همین را گفته است و بسیاری از کسان دیگر.در واقع مفهوم وجود به قدری بدیهی است که هیچ چیز بدیهی تر از ان وجود ندارد لذا ما نمیتوانیم با چیزی انرا تعریف کنیم.و همین سبب خفای ان شده است.یعنی چون جنس و فصلی ندارد و ذهن ما بر این اساس اشیاء را میشناسد ما نمیتوانیم بفهمیم کنه وجود چیست لکن بداهت ان را در میکنیم.و البته نمیدانم شما از این چطور میخواهید به پدیدار شناسی برسید با این حال فعلا نمیخواهم بدانم تا تکلیف این بحث رشون شود.در واقع استوار تراین مفهوم وجود است.
بله بنده همچنان باید فلسفه ی اسلامی بخوانم منتها نه مثل شما در غیر اینصورت هیچ چیز از ان متوجه نخواهم شد!!!!!
2-بله خب مسلما اگر همین طور پیش برویم و به جای استدلال شاهد افزایش علامت سوال ها و علامت تعجب ها باشیم و عبارات منطق شما همین است و....باید شاهد پشیمان شدن شما از بحث باشیم چون اساسا حرف حساب جواب ندارد.لکن چنان که گفتیم اثبات وجود یک چیز تصرفی در تعریف ان نمیکند چنانکه در کامنت پیشین هم گفتم
" چنان که سنخ اظهار نظر شما نیز در باب باری به اینکه نمیشود وجود ان را اثبات کرد از سنخ اظهار نظری است که میگوییم میشود وجودش را اثبات کرد.یعنی شما نیز در باب وجود باری اظهار نظر میکنید به انکه نمیشود ان را اثبات کرد و ما اظهار نظر میکنیم به اینکه میشود اثبات کرد و در این حین و بین همچنان علم ما به مفهوم باری که اجل از دست برد عقل است ثابت است و تغییری پیدا نکرده.فلذا اگر با اثبات اینکه میشود وجود باری را اثبات کرد در محیطیت باری نسبت به عقل تغییری رخ دهد با اثبات اینکه نمیشود وجود باری را اثبات کرد نیز باید در محیطیت او نسبت به عقل تغییری رخ دهد."
3-خب البته میترسم دایره ی معرفی یک کانت شناس با معرفی های من انقدر دچار قبض بشود که در ان تنها یک کانت شناس باقی بماند و انهم دوست عزیزم جناب محمد شعله سعدی است.با این حال به روی چشم
(هارتناک رابطه نومن و فنومن را در فلسفه ی کانت ضمن مثال زیر توضیح می دهد:" فرض کنید که همه اشیاء در تاریکی قرار دارند و فقط می توان آنها را از طریق فراتاباندن آنها بر صفحه رادار مشاهده کرد. در این جا دو قسم موجودیت داریم: 1) اشیاء فی نفسه،‌که در تاریکی قرار دارند و از همین رو، شهود آنها امکان پذیر نیست؛ 2) تصویرهایی موجود بر روی صفحه رادار،‌که چون شرط مرئی شدن را دارا شده اند، ‌یعنی فروزش یافته اند، ‌قابل مشاهده هستند.
این تمثیل سه نکته را بیان می کند: نخست آن که دقیقاً به همان نحو که اشیاء نافروزنده، به دلیل نداشتن نور،‌ قابل مشاهده نیستند،‌ اشیاء فی نفسه نیز، به دلیل آن که در مکان نیستند ‌، قابل شناخت نیستند. دوم آن که درست همان گونه که شی ء و تصویر آن بر صفحه رادار دو وجود مختلف و متمایزاند، ‌شیء فی نفسه و شیء به شهود آمده نیز دو وجود مختلف و متمایزاند. سوم آن که میان رابطه شیء و تصویر آن بر صفحه رادار از یک سو و رابطه شیء فی نفسه و شیء به شهود آمده از سوی دیگر، مماثلت و مشابهتی وجود دارد. و آن این که هر دو رابطه،‌ رابطه ای علی هستند. در واقع، همان طور، که شیء علت تصویر صفحه رادار است،‌ شیء فی نفسه نیز علت شیء به شهود آمده است. "( نظریه معرفت در فلسفه کانت،‌ ص 45-46.))
از جمله کسان دیگری که این مطلب را بیان کرده اند :شولتر , یاسپرس ، اسکروتن ، مندلسون است و ممکن است کسان دیگری نیز باشند .در باب اینکه نوشته ام " مگر ادعا نمیکنید فنومن تصویری و پدیداری از نومن است؟"گمان من بود که شما از کانت دفاع میکنید و چنان که دیدید ادعای کانت این است.با این حال عذرخواهم.نمیدانم شما چرا فکر میکنید من از سوفسطاییان میترسم و کدام عبارت دال بر این موضوع است لکن چنان که گفتم من با ادمی که از روی دانش حرف متناقض میزند بحثی ندارم چون استدلالت من بر اساس اصل استحاله ی اجتماع نقیضین است و کسی که به ان قائل نباشد اول خودش را انکار کرده و این ادم یا مریض است که باید درمان شود یا متحیر است که با توضیح و تبیین اقنائش میکنیم و یا معاند است که تنبیهش میکنیم.مثلا کسی که واقعیت خارج از خودش را قبول ندارد یک دست کتک مفصل میزنیم یا میاندازیمش جلوی شیر و پلنگ ببینیم به نتیجه حرف خودش پایبند هست یا نه!طبعا وقتی ما تصورات ذهن او هستیم نباید واکنشی نشان دهد ادم برای چیز غیر واقعی واکنش نشان نمیدهد.
4-حرفهای هیجان انگیز میزنید.البته صرفا هیجان انگیز
5-بسیار خب میخواهم مساله ای را بگویم فقط این بند را مستقل از بحث پیشین در نظر بگیرید چون وجه اتصال ان با بحث پیشین تا پایان بحث پیشین نیاز به صبر دارد برای انکه بحث را بگونه ای دیگر شروع کنم از اینجا بحث را طرح میکنم لذا این بحث را مستقل از ماقبلش بگیرید.
حقیر میخواهم اثبات کنم ذاتی که ازلی و ابدی است و وجود همه ی موجودات عالم از اوست و بسیط و واحد است وجود دارد و وجودش ضرورت دارد.حال اسمش را نگذارید باری ولی حقیر عقلا این موجود را اثبات میکنم.باشد؟
6-عجله میکنید.یواش یواش!
7-ما خیلی هم با هم دوستیم!!!!یا علی

[ بدون نام ] یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:09 ب.ظ

سلام بر شما
1- کم کم این بحث ما دارد خطرناک می شود. من دکتر نیستم و به خطرات این بحث برای خودم هم واقف نیستم و لی ظاهراً حافظه شما دچار اشکال جدی شده است : این ها بخشی از فرمایشات شما در بند 1 هستند «کسی که هنوز متوجه اصل ساده ی حمل اولی نمیشود و همچنان با توضیحات من مشکلاتی را مطرح می کند که نشان میدهد باز هم متوجه نشده است و همچنین گمان می کند خدا ماهیت دارد و در فلسفه ی اسلامی برای خدا ماهیت در نظر می گیرند فلسفه ی اسلامی نخوانده است » من در 3 شهریور ماه جاری ساعت 18 3 بعد از ظهر در بند 1 گفته ام :
«فکر کنم در کل فلسفه اسلامی وجود و ذات باری را عینا یکی می گیرند...»
شما در همان روز ساعت 21 4 یعنی یک ساعت و سه دقیقه بعد در بند 1 پاسخ داده اید : «گمان شما صحیح است لکن الان نمیتوانید ان را طرح کنید چون اشکال ذات اجل از دسترس خرد شما گونه ای ماهیت واری است اما این ادعایی که ما در انتها طرح میکنیم چنین نیست.»
من فلسفه نخوانده ، فلسفه که هیچ ، بد تر من آخوند ! (می دانید که آخوند یعنی هیچ نخوانده ) شما چرا اینقدر متناقض حرف می زنید ؟ بالاخره خدا ذات و ماهیت دارد یا نه ؟این دو در خدا این همان هست یانه ؟ لطفاً یک جوری بازی کنید که من هم بازی کنم. مگر این که بخواهید من را اخراج کنید و خودتان تنهایی بازی کنید.
ربط این همانی «ما به الاشتراک و ما به الامتیاز» در این است که در فلسفه صدرایی وجود و ماهیت را یکی می گیرند. یعنی وجود را اصیل و ماهیت را اعتباری . حال باید پرسید اگر ماهیت اعتباری است ، اختلاف بین موجودات از چیست؟ پاسخ صدرائیان این است که میزان برخورداری از وجود ، موجب اختلاف شده است. موجود عالی ، به سبب میزان برخورداری، آثار و صفاتی دارد که متفاوت از موجود دانی است. اما در مورد وجود مطلق و اعلا ، این دو (وجود و ماهیت) مثل سایر موجودات ، این همان است اما چون وجود او در عالی ترین سطح ممکن است ، آثار این وضع بیشتر از سایر موجودات است و از نظر ماهوی نیز عالی تر از ما بقی موجودات تلقی می شود.
اما صرف نظر از جهل قطعی من ، چرا شما یک چیز را توجه نمی کنید؟ چرا این حداقل را بعد از این همه بحث در نمی یابید که هر بحث عقلانی در مورد موجودی که متعالی از عقل است ، ژاژ خوایی است؟
در مورد حمل اولی هم بفرمایید یک گزاره که موضوع و محمولش این همان هستند ، چه معرفت تازه ای به من می دهد؟ انسان حیوان ناطق است ، چه خبر تازه ای در باره انسان داده است؟ اگر هیچ بیان آن چه دردی از من دوا می کند؟ جز همان آسمان و ریسمان بافتن؟ جز این که تکرار مکررات است؟ البته جایی گفته اید خیلی هم این همان نیست!
در مورد وجود و سیمرغ و دریای جیوه هم فرقی نکرد. یک بار می گویید یک چیزی را تعریف می کنیم و اثبات نمی کنیم (سیمرغ) ، یک بار می گویید یک چیزی را اثبات می کنیم و تعریف نمی کنیم(باری). ما بقی مسائل هم بیش از این نیست. تقطیع هم هنر خودتان بود ، با کانت شما همین کار را کردید.
اگر شما فقط و فقط از مفهومی ذهنی گزارش می دهید بدون رد و اثبات آن ، این یک رویکرد پدیدار شناختی است. اگر کاری جز این می کنید اشکالات قبل تکرار می شود.
بالاخره وجود بدیهی است یا مخفی ؟ این که خودش بدیهی است و کنه اش مخفی ، غیر از بازی با واژه ها نیست.
2-مسأله قبل از این که بشود یا نشود اثبات کرد، است. اگر شما پذیرفته باشید متعالی از عقل است ، دیگر هر بحثی بیهوده می شود. نهایتاً یک گزارش می توانید از پدیدار ذهنی خود بدهید.
3-هارتناک انکار می کند که کانت گفته بحث در رد و اثبات نومن یاوه است؟ این نوشته هارتناک که صرف تمثیلی آموزشی برای طالب مبتدی فلسفه نیست ، وجود نومن را اثبات کرده است؟ اصلا تمثیل حیثیت اثباتی دارد ؟
4- حرف های تازه ای می زنید : کتک مفصل ، انداختن جلو شیر ، تنبیه معاند... بسیار جالب بود.
5-حرفهای هیجان انگیز ایست اگر گاردتان را باز کنید و نه مثل یک مومن ارتدوکس ، که مثل یک ملحد شکاک به اعتقادات فلسفی خود نگاه کنید.
6-بحثتان همان طور که از قبل گفتم نقیض گویی است . اجتماع نقیضین می گویید نه ؟ چیزی متعالی از عقل است ، بعد من با عقلم به معرفتش می رسم!
6- باز هم صبر می کنیم.
7-دوستی و دشمنی ربطی به بحث ندارد . من هم نگران آن نیستم. البته کمی نگران شیر و پلنگ و کتک مفصل و تنبیه شدم که هم بحث فلسفی را به خطر می اندازد و هم دوستی را. ضمن آن که از فلاسفه ایران به سهروردی می توان اشاره کرد که به دلیل سخنانش ، کسانی که دستشان به « شیر و پلنگ و کتک مفصل و تنبیه » می رسید شهیدش کردند. با سقراط هم همین کار را کردند. البته نه من سقراط و سهروردی هستم و نه نگران دسترسی شما به شیر و پلنگ . نگران این دست ادبیاتم که بوی خون می دهد و اگر روزی هر کدام از ما سقراط و سهروردی شدیم یا هر کدام به « شیر و پلنگ و کتک مفصل و تنبیه » دسترسی پیدا کردیم ، معلوم نیست چه وقایع سیاه دیگری در تواریخ برجا خواهیم نهاد. ضمن آن که مدتی پیش هم شما طنازی را برای رفع شبهات غلاف کردید. پیروز باشید.

مشتی اسمال-محمد شعله سعدی یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:28 ب.ظ

سلام
1-این عبارت:
«گمان شما صحیح است لکن الان نمیتوانید ان را طرح کنید چون اشکال ذات اجل از دسترس خرد شما گونه ای ماهیت واری است اما این ادعایی که ما در انتها طرح میکنیم چنین نیست.»
یعنی من گفته ام خدا ماهیت دارد یا ماهیت و وجود او یکسان است؟یا بر عکس دارم به شما اشکال میگیرم که سخن شما نوعی ماهیت واری است و ما در انتها ادعایی که مطرح میکنیم با ماهیت واری متفاوت است؟
سپاس خدای را که شما دکتر نیستید وگرنه معلوم نیست بیماری که از دل درد پیش شما امده بود چه بلایی سر چشمهایش می امد.
گویا فکر میکنید عبارت ذات یعنی ماهیت.خیر ذات به معنای ماهیت نیست.ذات به معنای کنه شی است و با ماهیت فرق میکند.چنان که میدانید (امیدوارم بدانید) در فلسفه ی صدرا ماهیت یعنی حد وجود و چون خدا حدی ندارد لاجرم ماهیتی ندارد.من خیلی رو بازی میکنم لکن شما کمی در فهم مسائل مشکل دارید مقصر من نیستم مثلا عبارتی را نقل کرده اید و بعد برداشت شما از مفهوم ان حتی در ظاهر نیز متفاوت است خب طبعا گریزی نیست که در سایر مسائل خصوصا وقتی بحث کمی دارای پیچپیدگی میشود این کج فهمی خودش را بیشتر نشان میدهد.
باز میفرمایید وجود و ماهیت را در فلسفه صدرا یکی میگرند در صورتی که صرحتا صدرا ان دو را یکی نمیگیرد بله خب با این تز برخورد مسلما پختگی نقد های شما هم مشخص خواهد شد شرط در نقد فهم بحث است وقتی شما ابتدایی ترین مسائل را متوجه نمیشوید.....
"اصیل پنداشتن وجود و اعتباری پنداشتن ماهیت به این معنا نیست که این دو را یکی میگیرند.چنان که گفتم ماهت حد وجود است.موجود عالی صفاتش عین ذاتش است لکن موجود دانی صفات عارض ذاتش است از خود هیچ ندارد الا ربط و اتصال به غیر و این به سبب حدی است که حول وجود او را فراگرفته و ان حد ماهیت است."
مساله ی بعد اینکه هی بنویسید من هیچ نخوانده من اخوند و همچنین جهل قطعی را به خودتان نسبت بدهید چیزی از مشکلاتان حل نمیشود پس لطفا حال که به این احوال خود اگاه هستید سعی در فهم و مطالعه داشته باشید اگر این بحث سبب شده باشد که شما متوجه جهل قطعی خود در این مسائل شوید و بدانید که اشکالاتی که وارد میکنید از سر ندانستن است عالی است.
نوشته اید:
"چرا شما یک چیز را توجه نمی کنید؟ چرا این حداقل را بعد از این همه بحث در نمی یابید که هر بحث عقلانی در مورد موجودی که متعالی از عقل است ، ژاژ خوایی است؟"
گویا متوجه نمیشوید که این ادعای شما از اول بوده است صرف نظر از نقص ان و اشکالاتی که همان اول بر این عبارت گرفتم که خودش بنیاد خودش را میزند شما هر بار این عبارت را برای من تکرار میکنید. شما باید یا با منطق ادله ی من را رد کنید و یا برای این عبارتتان دلیل بیاورید در وهله ی اول که ......اما در حالت دوم نخواهید توانست چون هر کوشش شما چنان که اول بحث گذشت خودش از گرد بحث عقلانی در مورد موجود متعالی از عقل مصون نخواهد بود.
شما مفهوم معدوم مطلق را نمیدانید.من میخواهم این مفهوم را به شما یاد بدهم میگوم از" معدوم مطلق نمیتوان خبر داد."شما چیزی نمیفهمید از این عبارت؟؟؟؟مفهوم برای شما روشن میشود لکن شائبه ی این اشکال برای شما پیش می اید که نمیتوان خبر داد خبری در باب معدوم مطلق است فورا به شما میگویم خیر این عین مفهوم معدوم مطلق است و معدوم مطلق همان نمیتوان از ان خبر داد است.(این یک کاربرد)
در در انسان حیوان ناطق است.
شما تصوری از مفهوم انسان دارید لکن نه از جنس ان خبر دارید نه از فصل ان.من میخواهم همان مفهوم ذهن شما را به جنس و فصلش تعریف کنم میگویم انسان حیوان ناطق است.و این دو از نظر مفهوم یکسان هستند لکن شما ابتدا مفهوم را مد نظر داشتید بی انکه به جنس و فصل ان توجه کنید اکنون تصور شما را به تفصیل بیان کرده ام(کاربرد دیگر).در مورد اسمان ریسمان بافتن هم ...بگذریم.
فرموده اید:
" در مورد وجود و سیمرغ و دریای جیوه هم فرقی نکرد. یک بار می گویید یک چیزی را تعریف می کنیم و اثبات نمی کنیم (سیمرغ) ، یک بار می گویید یک چیزی را اثبات می کنیم و تعریف نمی کنیم(باری). ما بقی مسائل هم بیش از این نیست."
نمیدانم بازهم متوجه نشدید چنان که در این بحث مرسوم شده است یا عمدا مغلطه میکنید به هر جهت به این عبارت دقت بفرمایید که در کامنت پیشین نوشته ام
"واقعا فرق میان اثبات وجود یک چیز را با تعریف ان چیز نمیفهمید؟"
من از بیان مثال سیمرغ و دریای جیوه قصد داشتم به شما بگویم اثبات وجود یک چیز دخلی در تعریف ان چیز ندارد.موضوع مورد بحث ما اثبات وجود خداست و اینکه خدا اجل از دست برد عقل است و نامحدود است و....به مثابه تعریف وجود خداست و وقتی ما وجود خدا را اثبات کنیم باز هم تسلطی نسبت به ذات و صفات او پیدا نکرده ایم.
مثال را دوباره میگویم شما مثلا میگویید "سیمروغ پرنده ای با بالهای طلایی است."یا سیمرغ = پرنده ای بالهای طلایی.این به خودی خود نه وجود سیمرغ در عالم خارج را اثبات میکند و نه عدم ان را بلکه تعریف سیمرغ است.همچنین میگویید خدا اجل از دست برد عقل است.یعنی خدا = اجل از دست برد عقل.این هم نه وجود خدا را اثبات میکند نه عدم انرا.حال من میگویم سیمرغ را دیده ام.این نشان میدهد که سیمرغ وجود دارد اما هیچ دخل و تصرفی در تعریف سیمرغ که = پرنده ای با بالهای طلایی نداشت.یعنی وقتی من وجود سیمرغ را اثبات میکنم همچنان تعریف او پابرجاست.حال میگویم به این دلایل عقلی خدا وجود دارد.اینجا هم صرفا وجود خدا که تعریفش = اجل از دست برد عقل اثبات میشود و باز هم تغییری در تعریف او که = اجل از دست برد عقل حاصل نشد.درست مثل اثبات وجود سیمرغ.خلاصه انکه شما میگویید با اثبات وجود خدا او دیگر اجل از دست برد عقل نیست لکن بنده میگویم خیر با اثبات وجودش باز هم ما دسترسی به ذات او نداریم و باز هم ذات او اجل از دست برد عقل است و ما همچنان تعریف و توصیفی نسبت به ذات او پیدا نکردیم.چنان که در مورد سیمرغ نیز چنین شد.
اتفاقا معتقدم شما در مورد کانت تقطیع میکنید تا ان همه افسانه ای که درباره ی او ساخته اید فرو نریزد و از زیر این تناقض اشکار و مهمل گویی او فرار کنید چنانکه حتی وقتی من نام تمثیل هارتانک را مینویسم و سپس خود او از تمثیل خارج میشود و مینویسد
" نخست آن که دقیقاً به همان نحو که اشیاء نافروزنده، به دلیل نداشتن نور،‌ قابل مشاهده نیستند،‌ اشیاء فی نفسه نیز، به دلیل آن که در مکان نیستند ‌، قابل شناخت نیستند. دوم آن که درست همان گونه که شی ء و تصویر آن بر صفحه رادار دو وجود مختلف و متمایزاند، ‌شیء فی نفسه و شیء به شهود آمده نیز دو وجود مختلف و متمایزاند. سوم آن که میان رابطه شیء و تصویر آن بر صفحه رادار از یک سو و رابطه شیء فی نفسه و شیء به شهود آمده از سوی دیگر، مماثلت و مشابهتی وجود دارد. و آن این که هر دو رابطه،‌ رابطه ای علی هستند."
شما بازهم این حقایق را نمیبینید و مینویسید :" وجود نومن را اثبات کرده است؟ اصلا تمثیل حیثیت اثباتی دارد ؟"
نمیدانم این عبارت چه معنایی جز اثبات وجود نومن دارد
" دوم آن که درست همان گونه که شی ء و تصویر آن بر صفحه رادار دو وجود مختلف و متمایزاند، ‌شیء فی نفسه و شیء به شهود آمده نیز دو وجود مختلف و متمایزاند"
و یا این عبارت چه معنایی جز علت بودن نومن برای فنومن دارد
" سوم آن که میان رابطه شیء و تصویر آن بر صفحه رادار از یک سو و رابطه شیء فی نفسه و شیء به شهود آمده از سوی دیگر، مماثلت و مشابهتی وجود دارد. و آن این که هر دو رابطه،‌ رابطه ای علی هستند."
شما حتی همین را هم تقطیع میکنید.اصلا هارتناک اشتباه کرده حرف او تمثیل است این عبارت یاسپرس چیست؟
" کانت فنومن را علت نمودها می خواند و بدین سان گفته خود را نقض می کند."( یاسپرس،‌کانت،‌ ص 106-107.)
و عبارت از این دست.
میزان پایبندی شما به اخلاق در بحث ارام ارام مشخص میشود.
اما نوشته اید:
" بالاخره وجود بدیهی است یا مخفی ؟ این که خودش بدیهی است و کنه اش مخفی ، غیر از بازی با واژه ها نیست."
تعداد ادعا ها بدن دلیل شما لحظه به لحظه بیشتر میشود.من توضیح این مطلب را نوشتم.مفهوم وجود بدیهی است وقتی من میگویم اسب وجود دارد شما متوجه منظور من میشوید و مثلا فکر نمیکنید که اسب وجود نداشته باشد .مفهوم ان بدیهی است و اثباتی برای ان نمیشود اورد و اگر کسی منکر مفهوم وجود شود باز ورود در فضای سوفیستی کرده است و اعمالش بی معنا است.بگذارید دو ادعا را طرح کنم و بگویید با هر کدام از این ادعاها موافقید یا نه
الف:مفهوم وجود بدیهی است و هیچ معرفی اعم از حد و رسم برای ان وجود ندارد چون تعریف کننده باید از تعریف شوند اشکار تر باشد لکن وجود اشکار ترین مفهوم است و همه چیز را ما به واسطه ی وجودش میشناسیم.(این را قبول دارید یا نه اگر نه چرا قبول ندارید؟)
ب:ذهن ما اشیاء را بر اساس جنس و فصل میشناسد و جنس و فصل وصف ماهیت است نه وجود وجود نه جنس دارد و نه فصل بلکه مفهومی واحد دارد از این رو ذهن ما از شناخت کنه و ذات ان معذور است.(این را قبول دارید یا نه اگر نه چرا قبول ندارید؟)
2-من پذیرفته ام ذات باری متعالی از عقل است اما میتوانم در همین حد که ذاتی که =متعالی از عقل است وجود دارد اقامه ی برهان کنم.بدون انکه از متعالی بودن او نسبت به عقل چیزی کاسته شود.دقت بفرمایید سر این بحث در همان مساله ی مفهوم وجود است.ما مفهوم وجود را بداهتا میفهمیم لکن تعریفی از ان نمیتوانیم ارائه دهیم بلکه در همین حد میفهمیم که هست.اما مساله قبل از اینکه بشود یا نشود اثبات کرد نیست شما از اینکه باری = متعالی از عقل استفاده میکنید تا به من اثبات کنید نمیشود در مورد وجود باری اظهار نظر کرد.من میگویم میشود وجودش را اثبات کرد و این دو متنافرند و حیثیتشان فرق میکند و حیث اثبات وجود باری از حیث تعریف ذات او متفاوت است.به عبارتی عقل ما تعریف و کنه ذات باری را درک نمیکند اما وجودش را درک میکند.لذا اگر این بحث دوم به علت دخالت در تعریف ذات باری محکوم است ان بحث اول هم که شما مدعی ان هستید به همان علت محکوم است.
3-من نمیدانم هارتناک انکار کرده است یا نه میدانم هارتناک یاسپرس و...گفته اند که کانت گفته نومن وجود دارد و علت فنومن است حال این معنایش این است که اگر کانت خلاف این را جای دیگرزی بگوید در وهله ی اول تناقض گفته است لذا وقتی میگویم فلسفه ی کانت مهمل و متناقض است همین است.حال اگر بگوییم نومن هم یک ایده ی ذهنی است و ماییم و پدیدارهایمان بنده عرض کردم ورود در فضای سوفیستی است و من با سوفیست بحث ندارد چون سوفیست تناقض میگوید.
4-شنیدید؟شنیدنی های دگری هم هست اخر در این مورد توضیح میدهم.
5-ما نه میخواهیم مومن ارتودکس باشیم و نه یک ملحد شکاک .ترجیحا همان مشتی اسمال بهتر است.حقیقیتا من داستان های تخیلی را خیلی دوست دارم من جمله ارباب حلقه های تالکین – هری پاتر رولینگ – وارکرفت ریچارد ناک و اجتماع نقیضین محال نیست محمد شعله سعدی!
6-ا؟اجتماع نقیضین که واقعی بود!خیلی ارتودکس معتقدی هستید که به من میگویید نقیض گو!به هر جهت چنان که گفتم و باز هم میگویم اثبات وجود باری چون حیثیتش با تعریف ذات او فرق میکند و ما وقتی میگوییم او اجل از دست برد عقل است از یک حیث میگوییم و وقتی میگوییم وجود دارد از یک حیث دیگر اینها با هم تناقضی ندارند.
7- ان الله مع الصابرین!
8-ندارد اما به سبک بحث ربط پیدا میکند.دوست عزیز که عصبانی شده ای تا کنون باید متوجه شده باشی من اگر جایی زبان به طنز باز میکنم و یا چیزی میگویم که به مذاق شما خوش نمی اید علتش ان است که شما قبل از ان چنین کردید.میخواهم به شما بفهمانم حربه طنز نویسی و تیکه پرانی برای اثبات حقانیت شما کافی نیست و ان را من هم بلدم و خیلی چیزهای دیگر هم بلد هستم.در مورد « شیر و پلنگ و کتک مفصل و تنبیه » ا؟چه شد که ترسیدید؟برای کسی که میگوید واقعیت خارج از من وجود ندارد این حرفها نباید ترسی داشته باشد یک دیوانه از چیز غیر واقعی میترسد.اینها را برای این مینویسم که با نتیجه حرفتان اشنا باشید.میگویم پلنگ و شیر و کتک مفصل تا ببینم ایا واقعا به اینکه واقعیتی خارج از من نیست اعتقاد دارید یا نه این حربه ای سفسطی است برای انکه اهداف شخص محقق شود.پس لطفا مغطله نکنید و این را به به شهادت رسیدن سهروردی مقایسه نکنید.یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد