آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آهوی وحشی

الا ای آهوی وحشی کجایی              مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بی‌کس         دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حـــال یک دیگـر بدانیم               مراد هم بجوییم ار توانیم
که می‌بینم که این دشت مشوش      چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان         رفیق بی‌کسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی در آید                 ز یمن همتش کاری گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمد                     که فالم لاتذرنی فردا آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا                 فراموشم نشد هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی             به لطفش گفت رندی ره‌نشینی
که ای سالک چه در انبانه داری           بیادامی بنه گر دانه داری
جوابش داد و گفتا دام دارم                ولی سیمرغ می‌باید شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش        که از ما بی‌نشان است آشیانش
چو آن سر روان شد کاروانی              چو شاخ سرو می کن دیده‌بانی
مده جام می و پای گل از دست         ولی غافل مباش از دهر سرمست
لب سرچشمه‌ای و طرف جویی           نم اشکی و با خود گفت و گویی
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز             که خورشید غنی شد کیسه پرداز
به یاد رفتگان و دوست‌داران               موافق گرد با ابر بهاران
چنان بی‌رحم زد تیغ جدایی               که گویی خود نبودست آشنایی
چو نالان آمدت آب روان پیش              مدد بخشش ز آب دیده‌ی خویش
نکرد آن هم‌دم دیرین مدارا                 مسلمانان مسلمانان خدا را
مگر خضر مبارک پی تواند                  که این تنها بدان تنها رساند
تو گوهر بین و از خر مهره بگذر            ز طرزی کان نگردد شهره بگذر
چو من ماهی کلک آرم به تحریر          تو از نون و القلم می‌پرس تفسیر
روان را با خرد در هم سرشتم            وزان تخمی که حاصل بود کشتم
فرح‌بخشی درین ترکیب پیداست         که نغز شعر و مغز جان اجزاست
بیا وز نکهت این طبیب امید                مشام جان معطر ساز جاوید
که این نافه ز چین جیب حور است      نه آن آهو که از مردم نفور است
رفیقان قدر یکدیگر بدانید                   چو معلوم است شرح از بر مخوانید
مقالات نصیحت گو همین است          که سنگ انداز هجران در کمین است

حافظ

نظرات 16 + ارسال نظر
سیدعباس سیدمحمدی دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:19 ق.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
لطفاً توجه کن، و اگر می توانی، مرا راهنمائی کن:

در این متن:

«دیدگاه‌ امام (ع) در مورد عدالت‌ اجتماعی‌ با دیدگاه‌ بسیاری‌ از متفکرین‌ دیگر که‌ قرن‌ها بعد در این‌ مورد سخنوری‌ کردند و نظریه‌ دادند کاملاً‌ متفاوت‌ می‌باشد. نظریات‌ حقوق‌ قراردادی‌ طبیعی‌ که‌ مبنای‌ نظریه‌های‌ عدالت‌ اجتماعی‌ در بین‌ متفکرین‌ غرب‌ از جمله‌ امانوئل‌ کانت‌ شد بر پایه‌ قراردادهای‌ اجتماعی‌ و فردی‌ بین‌ افراد گذشته‌ شده‌است‌ و این‌ پدیده‌ از جنبه‌ و دیدگاه‌ "خردگرایی‌ مختاری" مورد توجه‌ قرار می‌گیرد و اخلاق‌ فردی‌ در آن‌ حاکم‌ می‌باشد»


تعبیری به کار رفته: «خردگرایی مختاری». در اینترنت این تعبیر «خردگرایی مختاری» فقط در همین متن (به قلم ِ ...) به کار رفته، که این متن را چند وبلاگ و وبسایت نقل کرده اند.
بنده بعید می دانم تعبیر «خردگرایی مختاری» تعبیری رسا و درست باشد (اگر نگویم مطمئنم نادرست است)، اما تلاشهایم بر اساس حدسها و جست و جوهای مختلف به جایی نرسید، که با اطمینان، یا حتا با 20 درصد اطمینان، بفهمم منظور از

«خردگرایی مختاری»

کدام تعبیر یا کدام مفهوم در متون فلسفی ی اروچائی است.
با توجه به این که در متن، به حقوق قراردادی طبیعی (که احتمالاً یعنی حقوق طبیعی / natural rights ) اشاره شده، و به عدالت اجتماعی، و به نام کانت، شاید شما (به دلیل علائق و مطالعات فلسفی ات) به راحتی، یا با مقداری بررسی، متوجه شوی وقتی گفته اند

«خردگرایی مختاری»

منظورشان برگرداندن کدام مفهوم فلسفی ی اروپائی است، که البته ظاهراً برگردان جالبی نبوده!

اگر منعی نبود، شماره موبایل و تلفنت را هم برایم در کامنت خصوصی ام بنویس. در این گونه مسائل، گاهی اوقات اگر سؤال داشتم، زحمت بدهم.

درود
پیرامون پرسشی که پرسیدید و با نظر به متنی که فرستادید باید بگویم، به گمانم مراد نویسنده باید همان خرد گرایی خود-آیین یا خرد اوتونوم (autonomic rationalism) باشد که با واژه ی گنگ «خردگرایی مختاری» بیان شده.
البته این گمان بنده است و این را با توجه به ارجاع نویسنده به کانت می‌گویم. چرا که نزد کانت، مبنای خرد بشری، نزد خود خرد یافتنی است و نه تجربه یا مرجع دیگر. و این خود خرد است که برای خودش آیین و حد بنا می‌کند و صدق خود را تضمین می کند.
این برخلاف رای دکارت یا اسپینوزاست که مبنای صدق و حقیقت را در وجود باری می‌جستند، و هم چنین بر خلاف مکتب تجربه گرایی (Empiricism) است که مبنای درستی و صدق را در تجربه می‌جوید و برای عقل ناب، هیچ مرجعیت را برنمی‌تابد.
کانت با برگرفتن موضعی خرد گرا، خود خرد را معیار خرد قرار می‌دهد و از همین رهگذر نیز، در عقل عملی و اخلاق، به اخلاق وظیفه گرا (و نه پیامد گرا و یا فضیلت گرا) رو می‌کند؛ اخلاقی که عقلانی است.
این عقلانیت البته از آنجا که عقل نزد همگان است(به قول دکارت)، دیگر یک امر فردی نیست. اما از دیگر سو، از آنجا که امری غیر الهی و متکی بر قوای عقلانی سوژه است، می تواند فردی دانسته شود که گویا، مراد نویسنده از فردی بودن همین بوده.
بگذارید این را هم بیفزایم که نزد کانت قاعده ی طلایی اخلاق(با دیگران چنان رفتار کن که می پسندی با تو رفتار کنند)، یک اصل محوری است، چرا که یک قاعده ی عقلانی است.
اما بر خلاف ادعای نویسنده، همین قاعده نزد علی ابن ابی طالب هم، یک قاعده ی اصلی است...

سوفیا سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:06 ب.ظ

این شعر حافظ به نظر من یک شعر کاملا مدرن است. خاصه آن که آن را از زبان فرامرز اصلانی بشنوی!!!
و چه کرده است حافظ با این شعرش!!
راستی سلام.

حافظ را چرا باید سنتی یا مدرن، عارف یا ملحد یا .... خواند؟
حافظ، حافظ است؛ گمانم همین از همه روشنگر تر باشد...
آیا نه این است؟

سوفیا سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:15 ب.ظ

سلام بر جناب سید محمدی. نظر من این است که نویسنده ی مورد نظر خرد گرایی مختاری را به جای خرد اتونوم یا خودمختار ـ(خود-بنیاد) به کار برده است. خردی که قوانین خاص خود را از خودش و در خودش می جوید نه در چیزی دیگر . مثلا در دین یا هر
چیز دیگر. پیشنهاد می کنم کتاب کانت به قلم دلوز را بخوانید - در این کتاب مساله ی فوق و رابطه ی قوای انسانی در صورت برتر و اتونوم شان به بهترین شکلی تشریح شده است. ببخشید فضولی کردم و البته بی دقتی به خرج دادم

اشکان چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ http://tashkan.blogsky.com/

حافظ ، حافظ است

من این شعر رو خیلی دوست دارم
یاد آوری اش چه کار خوبی بود

آری به راستی که حافظ، حافظ است..

ققنوس خیس چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ

چه حال عجیبی دارد این شعر ... خانه به خانه اش بر ویرانه ی دل و جان می نشیند ...

حق با توست، این مثنوی او حال دیگری ست...

سیدعباس سیدمحمدی پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ق.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com

سلام.
با تشکر فراوان بابت جواب و راهنمائی ات.
من فعلاً به این نتیجه رسیدم که
autonomous individualism
مورد نظر بوده، که در بحث
social justice
و
contractarian natural rights
طرح می شده. یعنی «فردگرائی ی خودمختار» می خواسته بگوید، که نتوانسته
autonomous
را معادل رَسا برایش به کار ببرد، و ف هم تصحیف شده، شده خ. من خودم دور قبل که ویرایش می کردم متن را، گیر کرده بودم میان چند خردگرائی و فردگرائی، و استدلال کردم کانت با خرد سر و کار داشته، نه با فرد، ........، اما وقتی دوباره بررسی کردم، دیدم عنوان کتاب سنجش خــــــــــرد ناب / نقد عقل محض، باعث شده من ساده تر از حد لازم، استدلال بیاورم.
من تقریباً قانع شدم
فردگرائی ی خودمختار / autonomous individualism
مورد نظر بوده.
البته باز هم ممکن است مجموع حدسها و استدلالهای من نادرست باشد.


قسمت دیگر متن هم چنین است:




امروز سه نظریه یا تئورى اصلى درباره ى عدالت اجتماعى در غرب متداول است:

1. نظریه ى تمامیت و کمالات "Perfectionism"،

2. نظریه ى اصالت مطلوبیت که به سودجویى معروف است "Utilitarianism"،

3. نظریه ى حقوق طبیعى قراردادى "Contractarian natural rights".

در هر یک از این سه نظریه ....................................................................... نظریه ى حـــــــــــقوق طـــــــــــبیعى از آنجا قــــــــــــراردادى نامیده مى شود که آزادى و اختیار فــــــــــــرد را براى حفظ و بقاى خود و در رابطه ى قراردادى با یکدیگر در نظر مى گیرد. هر کسى براى حفظ منافع خود از طریق استقــــــــــــــلال خــــــــــــود گرایى، باید با یک مقررات عدالت و یا حقوق سیاسى موافقت کند. افراد در این نظریه مساوى مى باشند ولى تفسیر و معناى این مساوات با شخصیت اخلاقى فرد سرو کار دارد. این نظریه اصولا از طرف کانت به صورت مفهوم خـــــــــــــــــرد گرایى خــــــــــــــود مختارى ارائه شده است. نتیجه ى اصلى این گونه خــــــــــــــرد گرایى اصل تساوى آزادى است......




و قسمت سابق را هم مجدداً نقل می کنم:

.... دیدگاه‌ امام (ع) در مورد عدالت‌ اجتماعی‌ با دیدگاه‌ بسیاری‌ از متفکرین‌ دیگر که‌ قرن‌ها بعد در این‌ مورد سخنوری‌ کردند و نظریه‌ دادند کاملاً‌ متفاوت‌ می‌باشد. نظریات‌ حـــــــــــقوق‌ قـــــــــــراردادی‌ طـــــــــــبیعی‌ که‌ مبنای‌ نظریه‌های‌ عــــــــــــدالت‌ اجـــــــــــــــتماعی‌ در بین‌ متفکرین‌ غرب‌ از جمله‌ امانوئل‌ کانت‌ شد بر پایه‌ قراردادهای‌ اجتماعی‌ و فـــــــــــردی‌ بین‌ افراد گذشته‌ شده‌است‌ و این‌ پدیده‌ از جنبه‌ و دیدگاه‌ "خـــــــــــــردگرایی‌ مــــــــــختاری" مورد توجه‌ قرار می‌گیرد و اخلاق‌ فــــــــــردی‌ در آن‌ حاکم‌ می‌باشد ....





آیا با من موافقید، که منظور معادل ِ
autonomous individualism
بوده، و نه
autonomous rationalism
؟ به تأکیدات من روی کلمه ها (به صورت کشیده تایپ شدن) توجه کنید.

به گمانم سخن شما صائب است.
اگرچه نزد کانت، چنانکه گفتم سویه ی فردیت افراد، به وجهه ی عقلانی و خردورزانه ی آنها فروکاسته می‌شود و در واقع فرد گرایی هم‌نهشت خرد گرایی می‌شود، اما با نظر به شواهدی که از متن دادید و به ویژه اشاره به بحث حقوق قراردادی طبیعی، می‌توان از این واژه هم استفاده کرد.
اگرچه من تا کنون autonomous individualism را به ویژه در باب کانت نشنیدم، اما در این متن خاص شاید مراد نویسنده autonomous individualism باشد.
autonomous individualism اگر به واقع وجهی داشته باشد، بیشتر نزد ژاک روسو است، اما می‌دانیم که کانت به شدت تحت تاثیر روسو در مباحث حقوق اجتماعی بوده.
در واقع autonomous rationalism تا جایی که به نقدهای سه گانه و به ویژه نقد دوم بنگریم، وجه بیشتری دارد. اما شاید نویسنده به متنی جز نقدهای سه گانه نظر داشته که من اطلاعی از آن ندارم...

سیدعباس سیدمحمدی پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ق.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

در 9 اردیبهشت 1390 هم چنین کامنتی گذاشته بودم:


سلام علیکم.
من در یک متن عیناً چنین دیدم:
«دریدا لغت «مهمان نوازی» را به جای تسامح به کار می برد.»

پایان نقل عین متن.
قاعدتاً یعنی دریدا به جای لغت اروپائی ی تولرانس یک لغت اروپائی ی دیگر به کار می برد، و لغت اروپائی ی اخیر را در فارسی می گویند «مهمان نوازی» (البته شاید هم نگویند «مهمان نوازی»، و متن خلاف اصطلاحات بوده).
من الان در
http://lilymoslemi.blogfa.com/post-205.aspx
دیدم:

محمد ضیمران در کتاب «ژاک دریدا و متافیزیک حضور» در باب مهمان دوستی و دیگر نوازی (hospitality) بر این نکته اشاره می کند


پایان نقل از لینک.
من البته در جست و جوهایم hospitiality و hospitality پیدا کردم در متون انگلیسی و فرانسوی، ولی این که اینها در فارسی چه معادلی ندارد، به چیزی نرسیدم.

منون می شوم راهنمائی کنی.







پایان نقل کامنت سابق بنده.
منظورم این بود:
در جمله ی
«دریدا لغت «مهمان نوازی» را به جای تسامح به کار می برد»
آیا واقعاً آن لغتی که دریدا به جای «تسامح» به کار می برده، در فارسی بین اهل فلسفه گفته می شود «مهمان نوازی»؟


البته این گونه سؤالات که من عرض می کنم، اولاً پس از ناکامی ام پس از تلاشها و کوششها و بررسیها (در حد وسعم) است، یعنی می دانم فرض است (= فریضه است) خودم تلاش کنم برای درک مسئله و حل مسئله، و اگر نتوانستم، کمک بخواهم، ثانیاً توقع ندارم فردی که از او سؤال می کنم، کمک کردنش به من غیر از این باشد که جزو معلوماتش باشد و جواب بدهد، وگرنه قرار نیست او به زحمت بیفتد.

در آغاز از باب دیرکردم در پاسخ‌گویی، معذرت می‌خواهم.
آن روزها فرصت چندانی برای سامان دادن وبلاگ نداشتم و به طبع نشد که پاسخ پرسش تان را بگویم، پس از آن نیز موضوع فراموشم شد.
درباره ی دریدا به زبان فارسی، کار کمی انجام شده؛ به ویژه اگر ترجمه ی آثار و شرح های نوشته شده بر او را نسبت به حجم اصلی آثارش به فرانسه، بسنجید این کم‌کاری آشکارتر خواهد شد.
این را هم در نظر بگیریم که دریدا فیلسوف پساهایدگری است که راه و سبک فلسفی او برای ایرانیانی که بیشتر در بند تحلیلی ها و یا ملاصدرا هستند، ناروشن است. در واقع برای آن که موضوعات و سخنان دریدا در جغرافیای فلسفی پارسی زبانان فهم شود، هنوز بسی راه مانده و از همین رو، اصطلاح ها و کلید-واژگان او در زبان فارسی، آن چنان یگانه و روشن نیست، به ویژه برای اهل فلسفه ی این دیار...
اما بگذارید به آنچه پرسیدید بپردازم:
بحث دریدا پیرامون مهمان‌نوازی و «Hospitality» به گمانم باز می‌گردد به بنیان‌فکنی اندیشه ی سیاسی، و همچنین این بحث ویژه را اگر اشتباه نکنم، از ارسطو وام‌گرفته و البته آن را بنیان فکنی کرده.
دریدا ریشه‌شناسی خاصی پیرامون این واژه داشته که شاید در برگردان آن به فارسی ما را یاری دهد؛ البته در نظر داشته باشید که این ریشه شناسی او «خلاف آمد عادت» است و در راستای بنیان‌فکنی همیشگی اش، پس چه بسا اهل نظر این گونه ریشه شناسی را درست و دقیق ندانند.
دریدا مدعی است ریشه ی واژه ی hospitality، همان hostis است به معنای غریبه و بی‌گانه که بعدها به معنای دشمنی نیز به کار رفته. او از همینجا بحث بنیان‌فکنانه اش را پی می‌گیرد و مدعی می‌شود در هر مهمان نوازی گونه ای بیگانه انگاری و تسلط بر غیر نهفته است که البته بحثی طولانی است..
اما در کل، واژه ی hospitality از دو واژه ی hostilis + pets یا potis یا potes یا potentia ساخته شده. که همان معنای تسلط بر بی‌گانه را به ذهن می‌آورد.
می‌شود گفت که نزد دریدا، بحث مهمان‌نوازی و دیگر-دوستی هماره یک روی دیگر دارد که گونه ای تسط بر غیر است. شما وقتی از مهمانی دعوت می‌کنید و از او پذیرایی می‌کنید در واقع دو پیش‌انگاشته دارید:
اول آنکه او را بی‌گانه و غیر می‌دانید، چراکه اگر او از اهل منزل شما باشد، دیگر دعوت از او معنا ندارد.
دیگر اینکه، با این کار می‌کوشید او را کنترل کنید، یعنی وقتی به او چیزی را تعارف می‌کنید و .... به او پیام می‌دهید که «تو اجازه داری از این استفاده کنی»..
این رفتار، همان چیزی است که در جهان سیاست امروزین، در بحث «پناهندگان» و شهروندان غیر بومی و درجه دو بازنمود دارد. کسانی که مهمان کشوری دیگر می‌شوند، اما در واقع هماره باید زیر نظر صاحب خانه و قوانین سفت و سخت تری باشند.
باری؛ با این توضیحات شاید بتوان گفت که برابرنهاده ی مهمان‌نوازی به جای hospitality از نظر دریدایی آنچنان رسا نباشد، اما با نظر به تداول آن میان فارسی زبانان و اشاره مستقیم به آنچه مد نظر دریدا ست، می‌تواند به کار رود.
البته من نمی‌دانم که دریدا دقیقن کجا، این واژه را به جای تسامح به کار برده و چه منظوری داشته، اما تا آنجا که مطالعات کم من قد می‌دهد، بحث مهمان‌نوازی نزد او، چنین شکلی دارد.
امیدوارم به کارتان آمده باشد..

خلیل جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ق.ظ http://tarikhigam.blogsky.com

سلام


فیقان قدر یکدیگر بدانید چو معلوم است شرح از بر مخوانید
مقالات نصیحت گو همین است که سنگ انداز هجران در کمین است

سیدعباس سیدمحمدی جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ق.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

با سلام و تشکر.
من هنوز ترسان لرزان هستم.

In effect, Kant installed the autonomous individual as the moral center of the
universe capable of affecting a deeply resonant union with that universe

***
در

http://www.bashgah.net/fa/content/print_version/37402

در متن گفته «انسانی مستقل وجدای از جامعه» و پانوشت توضیحی اش

autonomous individual

است.

***

For some, liberalism as it appears in America is characterized by a veneration
of the autonomous individual, natural rights, the sanctity of private

***

In politics, these superstitions are abstractions such as the Hobbesian state,
the autonomous individual, "natural" rights, equality

***

با توجه به جملات انگلیسی که نقل کردم، اگر حدس سابق من درست بوده باشد (البته «اگر»)، شاید درستترش و دقیقترش

«فرد خودمختار»
باشد، و نه
«فردگرائی ی خودمختار».

سیدعباس سیدمحمدی جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ق.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

دیدم املای «دقیقن» را به کار برده ای. و «بی گانه». لابد به اندازه ی کافی اعتماد به نفس، و معلومات، داری.

من شش سال و نیم قبل، دیدم پیام یزدانجو می نوشت حتمن، و افرادی دیگر هم چنین می نوشتند. همان زمان مقاله ای نوشتم در وبلاگم. این طور خاطرم است پیام یزدانجو چند هفته بعد (؟، مدتی بعد) از املای «حتمن» برگشت به املای «حتماً». به افرا دیگر از نوشته ام خبر دادم. جوابهایی می دیدند، این طوری: من دوست دارم این طور بنویسم؛ من علاقه دارم این طور بنویسم.


به هر حال مقاله چنین بود:

درباره ی املای مستقلن/ظاهرن/قبلن/احتمالن
بسم الله الرحمن الرحیم. مشاهده کردم آقای پیام یزدانجو و خانم سوسن موسوی املای مستقلن/ظاهرن/قبلن/احتمالن به کار می برند. طبق آقای ادیب سلطانی، نشریه ی اندیشه و هنر نیز چنین می نوشته، و مرحوم صادق هدایت هم این شیوه را پیشنهاد داده است. بنده فعلاً این اقدام را صحیح نمی دانم، و دلیلهای تقریباً مجتهدانه ام این گونه است:
1) شاید بگویند نشانه ی تنوین نشانه ی خالص خط عربی است. آگاهید که اصولاً همه ی حروف الفبای ما یا خالصاً عربی اند، یا ناخالصاً. ناخالص: «پ»، «چ»، «ژ»، و «گ». ناخالص که عرض کردم یعنی «ب» و «ج» و «ز» و «ک» عربی را دستکاری و برای صداهای فارسی استفاده کرده اند. حتا تا مدتی برای صدای «گ» از همان نشانه ی «ک» استفاده می کردند؛ و به همین ترتیب. شاید «ی»ی ابتر همزه شکل («خانۀ» و امثال آن) نشانه ی ویژه ی فارسی باشد. خُب. اگر پرهیز از نشانه ی تنوین (نصب و جرّ و رفع) به دلیل خالصاً عربی بودنش باشد، این ویژگی ِ همه یا اکثر کاراکترهای خط عربی ـ فارسی ماست. پس دلیل ضعیف است. (الان اطمینان ندارم که «پ» و «چ» و «ژ» و «گ» دقیقاً تغییریافته ی کدام حروف هستند.)
2) اگر غرض حل کردن مشکل باشد، اتفاقاً ممکن است این شیوه خودش مشکل جدید بسازد. مثال: «بدون» یعنی badvan یا bedun-e ؟
3) اهل فصاحت می گویند که تنوین را به واژه های خالص فارسی (و خُب همچنین اروپائی) اضافه نکنید. تلفناً، ایمیلاً، اینترنتاً، گاهاً، خانوادتاً. خُب اگر الان که نشانه ی فعلی تنوین کاملاً آشکار است، این تعداد واژه ی «فصاحتاً» غلط را با استفاده از تنوین ساخته ایم، آیا با جایگزین ساختن نشانه ی تنوین با «ـَن» (و «ـِن» و «ـُن») این خطر وجود ندارد که تنوین را بی باکانه به کلمات فارسی و انگلیسی و ... اضافه کنیم؟ توضیح: می توان آژیر کشید که «گاهاً» فصیح نیست، چون تصوری از «فارسی بودن «گاه»» و «عربی بودن نشانه ی تنوین» وجود دارد، ولی آیا املائی مانند «گاهن» و «ایمیلن»، با سیمائی کاملاً فارسی هم به همان اندازه دافعه ایجاد می کند؟ نتیجه: خطر کاستی یافتن فصاحت فارسی.
4) اگر دلیل این شیوه پیروی از اصل همخوانی نوشتار و گفتار باشد، اولاً توجه کنید که این اصل عملاً فقط تا حدّی «شدنی» است. عبدالله را چه گونه بنویسیم؟ عبدلاه؟ ابدلاه؟ جمادی الثانیه را چه طور؟ جمادثّانیه؟ بسم الله الرحمن الرحیم را چه طور؟ بسم لّاه رّحمان رّحیم؟ بسملاهرحمانرحیم؟ ثانیاً گویا خط کنونی ما، با همه ی اشکالات «ذاتی»اش، در این مورد از خط انگلیسی بهتر است. ثالثاً این شیوه ممکن است در گام بعد به تبدیل «مسلّم» به «مسللم» بینجامد، که خود مشکلی جدید است، چون تشدید دقیقاً به معنای «تکرار» نیست. رابعاً حتا خود «ظاهرن» را هم باید «زاهرن» و «مثلن» را هم «مسلن» نوشت، که مغایر با اصل انتخاب درست ترین شکل از نظر ریشه شناسی است.
5) به کاربرندگان این شیوه ظاهراً از اهمیت «ریشه شناسی» غفلت کرده اند. آقای فریبرز مجیدی، در ضبط تلفظ نامهای اروپائی از «ث» و «ذ» استفاده نمی کند، و جالب است که جایگزین «ث» در انگلیسی «ت» و در اسپانیائی «س» است. ایضاً طبق ایشان جایگزین «ذ» در همه جا «د» است. ای آقای فریبرز مجیدی! ای دوستان! درست است که صداهای «ث» و «ذ» را در فارسی امروزین جز در صحبت کردن نوک زبانی نمی شنویم، ولی وجود این کاراکترها را باید مغتنم بشماریم. برای نشان دادن صدای «ث» و «ذ» در زبانهای ایرانی باستان باید چه کار کنیم؟ یا وقتی تلفظ واقعاً «مکبث» و «آرثر» و «راذرفورد» است، به کدام توجیه زبانشـــــناختی و ... باید از کاربرد «ث» و «ذ» در «املا» دوری کنیم؟ واقعاً چرا باید Francisco Gómez de Quevedo y Villegas را به جای فرانثیسکو گومث ده کِوِذو ای ویلیگاس به صورت فرانسیسکو گومس ده کِوِدو ای ویلیگاس بنویسیم؟

+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم اردیبهشت 1384ساعت 23:23 توسط سیدعباس سیدمحمدی | آرشیو نظرات

سوفیا دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:26 ب.ظ http://falsafe69.blogfa.com/

سلام - والا! حقیقت اش را بخواهید من اصلاً اصراری بر هیچ چیز ندارم! نظری داشتم و نوشتم، شاید به جای "مدرن" می نوشتم این شعر حافظ از پس قرون و روزگاران هنوز هم به راستی "امروزین" است، در این صورت شاید سخنم پست مدرنیستی تر می شد. با این همه از گُفتن آن جمله منظوری داشتم که گمان نمی کنم چندان هم بیراه باشد. "تنهایی" از آن گونه ای که حافظ در این شعر تجربه ای از آن را به نمایش گذاشته، به شیوه ای است که گمان نمی کنم برای زمانه ی خود او فَهمیدنی بوده باشد، اگر می بود حافظ سخن اش را با اهو ان هم اهوی وحشی سرگردان و آواره و "بی کس" در میان نمی گذاشت. در زمانه ای که هر فرد خود را به عنوان یکی از میان جماعت خود می فهمیده و می سهیده (ان چنان که دورکیم از ان سخن رانده) و من هر فرد در یک "ما" محو می شده به دیده ی من حافظ صرفا در این شعرش از این غرقگی در ما برگذشته و منی شده است بریده از جماعت و از آن خویش. من نوعی اندویدوالیسم در این شعر می بینم و تنهایی عرضه شده در این شعر بر من بسیار مدرن می نماید گر چه قصد ندارم اصلا حافظ را مدرنیست فرض کنم به نظر من جهان بینی حافظ یک جهان بینی قدسی به تعبیری خاص است و از حافظ تا شکاکیت کشنده ی انسان روزگار مدرن فاصله بسیار است. نظر واقعی مرا در مورد شعر حافظ و جهان بینی او می دانید البته اگر متن های پیشین و اخیرم را خوانده باشید. آری "حافظ حافظ است" و اصلا در این دنیا هیچ کس جز خودش نیست مگر چند تنی از ان بیماران بینوای روان پاره یا چند شخصیتی. با این وجود، مگر جز این است که هر یک ما ناگزیز هر نویسنده و شاعری را از دریچه پیش فهم ها و پیش فرض های خود می بینیم و هر خوانشی از یک متن یک خوانش معاصر است. اگر بنا نیست که فقط با حافظ "حال" کنیم از دید من نیاز است جدی تر به او بنگریم. پس حرفم را باز می سازم این شعر حافظ نه تنها دیروزین بوده بلکه امروزین هم هست و در هر اینده ای که خواهد آمد همچنان امروزین خواهد بود. زیرا تِم اصلی آن تنهایی است تنهایی یک انسان تنها در روزگارانی که دریچه ی هر گونه ارتباط راستین بر جان بیقرار آدمی بسته شده است. و چنین تنهایی را جز این است که انسان مدرن بیشتر از هر عصری دیگر در تاریخ احساس کرده و می کند!

آیلین چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:12 ق.ظ http://kovlieavazekhan.persianblog.ir

شنیدن هر باز این ترانه ؛ یه دنیا غم و دلتنگی میریزه به جونم. قشنگه ولی بی نهایت دلگیر ...
روح حضرت حافظ ؛ شاد ...

غریبه جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ب.ظ

درود بر شما
این شعر با صدای فرامز اصلانی واقعا عالمی داره سپاسگذارم از درج این مطلبتان

گفتم بهار
خنده رد و گفت ای دریغ
دیگر بهار رفته نمی آید
گفتم پرنده؟
گفت اینجا پرنده نیست
اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست
گفتم درون چشم تو دیگر؟
گفت دیگر نشان ز باده مستی دهنده نیست
اینجا بجز سکوت
سکوتی گزنده نیست.
"حمید مصدق"

فرزانه دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
بسیار موافقم با این که تفسیر نبندیم به کلمات حافظ
شعرش را آن گونه که هست بخوانیم و اگر لذتی هست در لحظه خواندنش لذت را ببریم .
و بپاییم سنگ انداز هجران را

رهگذر یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ب.ظ

عرض سلام و احترام دارم خدمت شما آقای ابریشمی.

من اولین باری است که به وبلاگتان آمده ام و به نظرم رسید که در زمینه فلسفه تخصص دارید. من بسیار مشتاقم که در کلاس های فلسفه و منطق شرکت کنم. اگر از برگزاری این کلاس ها در قم اطلاعی دارید تقاضا دارم به من اطلاع بدهید که انشاءالله بتوانم علایق فلسفی ام را در این کلاس ها پیگیری کنم.

متشکرم

طراحی سایت جمعه 27 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ق.ظ http://www.noyasystem.com


سلام دوست گرامی

خواهشا در صورت امکان، وب سایت مرا در خصوص طراحی سایت با نام طراحی سایت لینک کنید. ممنونتون می شم.

http://www.noyasystem.com

با تشکر فراوان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد