آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

در باب خرافات منطق گرایان

هرگز از تاکید دائمی بر آن واقعیت کوچک دست نخواهم کشید، چیزی که این خرافه پرستان-منطق گرایان- چندان میلی به اعتراف آن ندارند، منظورم آن است که می‌گویند: اندیشه زمانی مطرح می‌شود که «او» می‌خواهد و نه «من»، به گونه ای که اگر بگوییم فاعل «من» شرط فعل اندیشیدن است، نادرست گفته‌ایم.

او می‌اندیشد، ولی این که «او» همان «من» مشهور و قدیمی است، به سخن ملایم تر، تنها فرض این ادعاست و به خصوص «یقین بی‌واسطه» نیست. در نهایت با این «او می‌اندیشد»،  کار بسیاری انجام می‌شود، همین او تفسیر پدیده ایست و خود پدیده نیست.

بنابراین عادت دستور زبان نتیجه می‌گیرند:«اندیشیدن کنشی است که برای انجام آن، به کسی یا با فاعلی، نیاز است...».

تقریبا بر اساس همین طرح، اتم باوری کهن در جست و جوی آن «نیرویی» بود که تاثیر می‌گذارد، همان ذره ی فرونهفته در ماده، یعنی همان اتم. اما اندیشمندان سخت گیرتر سرانجام آموختند که بدون این «پس مانده ی زمین» مسائل خود را حل کنند و شاید روزی همگان و نیز منطق گرایان عادت کنند بدون این «او»(که آن من کهن و شرافتمند در آن گم شده است) کار خود را به انجام رسانند...


-نیچه، فراسوی نیک و بد(ترجمه ی سعید فیروزآبادی)، بند 17

نظرات 6 + ارسال نظر
فرزانه یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
من کهن و شرافتمند کیست ؟

درود!
همان «من» که فارغ از اندیشه ی «من می‌اندیشم» و یا در اصل «او می‌اندیشد»، برای ما معنی شده.
سخن سر راست نیچه این است که با طرح کوگیتو و یا «من» همچو فاعل «می‌اندیشم»، دیگر آن سرزندگی و بداهت و نزدیکی واژه ی «من» به یغما رفته.
«من»ی که در «من می‌اندیشم» تبلور دارد، در واقع همان فاعل صرف اندیشه است که حاصل تفسیری دستور زبانی از این جمله است.
نیچه این من را «او» می‌نامد، چرا که «او» همچون ضمیری دور و ناشناخته و غایب است که تنها به صرف اثرش تعین دارد. مثلا می‌گوییم: او رفت.
در اینجا با گفتن کلمه ی «او»، تنها فاعلی برای فعل رفتن جور کردیم که جز همین رفتن، هیچ چیز از آن نمی‌دانیم.
اما، من یا من کهن، در واقع تصور اولیه هر کس از این واژه است. وقتی می‌گوییم: من رفتم، دیگر موجود مجهول و دستور زبانی را نداریم که نزدیک ترین اثرش فقط فعل رفتن باشد. در اینجا، برعکس تمامی تاکید و تکینگی معنایی جمله بر ضمیر من است و فعل رفتن، تنها یک برون داد از ناحیه ی «من»ی است که بیش از همه می‌شناسیمش. «من»ی که نه به واسطه ی دستور زبان و لزوم حضور یک فاعل در هر فعل، بل «من»ی که نزدیک ترین و سر زنده ترین واژه نزد هر کس است...
«من»ی که حضوری کهن تر از یک اثر منطقی یا دستور زبانی صرف دارد...

[ بدون نام ] یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ب.ظ

درود

ابتدا یک سئوال چرا ترجمه سعید فیروز آبادی جایی که ترجمه بسیار گرانبهای استاد آشوری موجود است؟

آری بنیان فلسفه نیچه بر این اصل استوار است «شدن» ! چرا که هیچ اصل ثابتی در جهان وجود ندارد و در پی کشف روابط علت و معلول بودن سراسر گمراهی ست چرا که همین باور به علت در مقام وجود بشر را اینچنین در دام ذات باوری انداخت که با گذشت این همه سال همچنان به دنبال کرده و کننده هستیم.
امان از دست ساختمان زبان و آنچه بر سر روان بشر آورده است. روانشناسی دلیل را میتوانی در روان شناسی زبان به خوبی دنبال کنی .

حقیقتش این نسخه از ترجمه نیچه را بسی پیش از آنکه نیچه خوان شوم، برایم هدیه آوردند و ناخواسته، به این متن از فراسوی نیک و بد، عادت کردم...

و اما باز هم نشانه ای نیک در راهم گذاشتی: روان شناسی زبان...
برایم بسیار جالب است که هم هنمگام با خواندن آثار پدیدارشناسی هوسرل و هم چنین نیچه و هایدگر و دلوز، تو سخنانی میگویی که هیچ به دور از اینان نیست... تاکید بر بداهت پیشاحملی در پدیدارشناسی و لزوم تکیه بر تجربه ی پیشازبانی شاه کلیدی است که توانستم تا به حال به دست آورم..
آری! باید زبان را با چیزی جز پیش فرض های خود زبان سنجید!

افسانه یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ب.ظ

نوشته پیشین از آن من است

راستی کدام من؟
آن من کهن یا منِ من می‌اندیشم؟!

محی الدین سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ

سلام
تنها راهی که میتواند دکارت را از اتهام یغما و دزدی "من کهن و شرافتمند" نجات دهد ان است که بگوییم او کوگتیو را را طرح نکرد تا "من اندیشنده " یا فاعل اندیشه را اثبات کند بلکه او این مساله را صرفا برای یک تنبیه و اشاره به "من کهن و شرافتمند" طرح کرد!او چیزی را اثبات نکرد بلکه چیزی مسلم و بدیهی را یاداوری کرد.درست مثل کسی که شی را همواره میبیند اما به سبب وضوح از ان غافل شده است و ما با تکان و اشاره ای ان شی را به او یاداوری میکنیم.نه با دلیل و برهان!

درود!
دو نکته:
نخست اینکه کسی به دکارت اتهام دزدیدن من کهن و شرافتمند را نزد، دعوا بر سر اتمیسم نهفته در منطق است که تفسیری از هستی را برجای همه تفسیرهای دیگر می‌نشاند و گمان می‌برد تنها تفسیر، همین است.
دو دیگر اینکه، این اشاره و تنبیه حتا اگر هم به واقع نیت دکارت بوده باشد-که از امهات آثارش به ویژه تاملات چنین برنمی‌آید- باز هم کاری خلاف جهت من کهن و شرافتمند است!
آن من کهن، هماره هست و بودنش هم در عطف نظر و گشودگی به هستی پیرامونش است و نه عطف نظر به فقط خودش!
به واقع، چه سودی در یادآوری یک چیز مسلم و بدیهی است؟

محی الدین سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ب.ظ

نکته اول:منظورم از اتهام چیز دیگری بود!

نکته دوم:با شما موافقم!من گفتم تنها راهی که میشود او را نجات داد.چه کسی از نیت دکارت خبر دارد؟؟با این حال مسلمات رسائل او چیزی خلاف این میگوید

نکته سوم: بدیهیات گاه از فرط بداهت گم میشوند!مانند اصل واقعیت که گاه بر اثر غفلت در بداهتش مورد شک واقع میشود برهانی بر اثباتش نمیشود اورد ولی ان را میشود با تنبیه و اشاره یاد اوری کرد!

و اصلی ترین پرسش من(پرسش نه از سر انکار یا جدل) این است که یادآوری بدیهیات با اشارت و تنیبه را برای چه می‌خواهیم؟
آیا برای نیتی اصیل و شرافتمند و یا سو استفاده هایی از جنس منطق گرایان؟
و البته میدانی که منطق دیگر از منطق گرایی است..

محی الدین سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:19 ب.ظ

نیت؟؟؟؟؟؟؟؟مرا با نیت خوانی کاری نیست ابراهیم عزیز!
نه با نیت غافل از بدیهی و نه با نیت مذکر ان!!!!
پس
"شرح این هجران و این خون جگر/این زمان بگذار تا وقت دگر"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد