ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
... تفسیر مقدماتی ساختهای بنیادین دازاین با توجه به نزدیکترین نوع هستی متوسط اش، که در آن نیز همچنان تاریخی است، روشن خواهد ساخت که دازاین نه فقط گرایش دارد که در جهاناش، که در آن است، سقوط کند و خودش را در پرتو نوری که از همین جهان میتابد تعبیر کند، بلکه در همان حال به سنتی که آن را کمابیش آشکارا درک میکند نیز تسلیم میشود. این سنت او را از رهبری زندگی خویش، چه در پرسیدن و چه در برگزیدن خلاص میکند....
سنتی که بدین ترتیب حاکم میشود آنچه را که «منتقل میکند» چنان اندک دسترسپذیر میسازد که در وهله ی اول غالبا آن را میپوشاند. سنت آنچه را که به ما رسیده است به بداهت میسپارد و راه دسترسی ما را به «سرچشمههای» نخستینی سد میکند، که مقولات و مفاهیم به ما رسیده تا حدودی به نحو اصیل از آنها برگرفته شدهاند. سنت حتا چنین خاستگاهی را به دست فراموشی میسپارد. سنت حتا این پندار را میپرورد که حتا نیازی به فهم ضرورت چنین بازگشتی به خاستگاه نیز وجود ندارد...
سنت، تاریخمندی دازاین را چنان ریشهکن میکند که دازاین علاقهاش را فقط به تنوع گونهها، جهت گیریها و نظرگاههای ممکن فلسفیدن در دور ترین و بیگانهترین فرهنگها معطوف میکند و میکوشد با این علاقه بیبنیانی خویش را پنهان سازد. نتیجه این خواهد شد که دازاین با همهی علاقهی تاریخیاش و با همهی اشتیاقاش به تفسیری که از حیث لغتشناختی پایبند «امور واقع» باشد، از این پس از فهم ابتداییترین شروط لازم برای رجعت مثبت به سوی گذشته به معنای تصاحب پر ثمر آن ناتوان است.
-مارتین هایدگر، هستی و زمان، صص 29-30، ترجمهی دکتر رشیدیان(نشر نی)
سلام
غفلت از دو عبارت
" این سنت او را از رهبری زندگی خویش، چه در پرسیدن و چه در برگزیدن خلاص میکند...."
و
"سنتی که بدین ترتیب حاکم میشود"
به مراتب فاجعه امیز تر از اصل ماجراست.مساله در برگزیدن یک راه یا سخن گفتن از یک ایدئولوژی سنتی نیست بلکه سنت با این بار منفی هر انچیزی است که ما را از رهبری زندگی خود چه در پرسیدن و چه در برگزیدن خلاص میکند!
این ویژگی اصلی است که نباید از ان غفلت کرد.
به واقع سنت به این معنا شامل هر تفکر و جهان بینی (فارغ از صحت یا عدم صحت ان) خواهد شد.هر جهان بینی و نحوه ی نگرشی که به نحوی ما را از رهبری زندگی خود در پرسش و برگزیدن خلاص کند شامل این سنت خواهد شد.حتی جهان بینی خود نگارنده!
حال هر چقدر زروق "تنوع گونهها، جهت گیریها و نظرگاههای ممکن فلسفیدن" در کار باشد باز هم تفاوتی در اصل موضوع رخ نخواهد داد.
با این معنا چند درصد مردم دنیا غیر سنتی زندگی میکنند؟؟؟؟
سردمداران دنیای مدرن چگونه از بی اثری "فوکو، نیچه، دلوز یا هایدگر" سخن میگویند و بزرگترین دستاورد مدرنیته را در مظاهر تکنولوژی چون اختراع برادران رایت و ادیسون میدانند.ایا تنها تفاوت دنیای مدرن با دنیای سنتی همین ترقی تکنولوژی و فناوری است؟(از الامی که همین تکنولوژی و فناوری به وجود اورده بگذریم) مگر در گذشته علم تعطیل بوده است؟و در سایر اقصی نقاط دنیا جریان نداشته؟یا شاید همه ی دنیا غرب است؟
ساده اندیشی است که مدرنیته را در مظاهر تکنولوژیک ان خلاصه کنیم.گذار از سنت به مدرنیته یک گذار فکری است و با نگرش هایدگر به سنت کم اند انسانهایی که سنت را رها کرده و مدرن شده باشند!
به واقع باید گفت مدرنیته با این تعبیر در میان انسانها مدرن بسیار غریب است!!!!
سلام و سپاس از همدردی ات!
اگرچه پیرامون متنی که نوشتم برداشت شما را نداشتم و حقیقتش باید بگویم که نقدهای جناب شعله سعدی به کامنت شما، وارد است..
نگرش ژرف هایدگر در اینجا، بسی فراتر از دعوای جعلی سنت و مدرنتیه و یا مثلا بد بودن یا خوب بودن سنت است...
سلام جناب ابریشمی.
گزینش بسیار درخشانی بود. به نظرم چند نوشته اخیر شما نشان از دغدغه طرح و درک و بیان سنت دارد. افق لازمی که در فرهنگ ما درکشاکش نوگرایی در همه زمینه ها از دست رفته است. شاید هم پیش از آن انحطاط فرهنگی ما موجب از دست رفتن سنت شده بود. متأسفانه امروزه ما نه در حوزه ادبیات سنت استواری هست نه در حوزه فلسفه ، نه تئاتر ، نه الهیات (به معنی خدا شناسی) ، نه کلام ، چه رسد به جامعه شناسی و روانشناسی و اقتصاد و... اگر اهل تفکر ما سنت را بشناسند و به ضرورت آن پی ببرند ، شاید روزی به فکر کنار هم نشستن و برساختن مدرسه ها و مکتب های فکری در حوزه های تخصصی مختلف بیفتند و از این تفرقه بازآیند و....
به امید آن روز...
گرچه که من و شما و دیگران نباید فقط امیدوار بمانیم!
امیدوارم قلم شما هم دوباره پرکار و نویسا شود..
در باب نقد مهرنامه هم باید بگویم، نگاه شما را سخت ستودنی یافتم..
پیروز باشید
سلام آقای محی الدین
به نظرم یک خلط مبحث در سخنان شما به چشم می خورد. سنت را از سویی به معنای هیدگری استفاده کرده اید که به معنی افق زمانمند حیات است و کم و بیش متناظر با پارادایم و اپیستمه ، از سوی دیگر یک معنای خیلی جدید سنت در ایران را هم با آن خلط کرده اید که به معنی مجموعه عادات و رسوم قدیمی برابر جدید است. در حالی که معنای هیدگری آن اصلاً باراخلاقی ندارد که شما فرموده اید " سنت با این بار منفی ..."اصلاً بار منفی وجود ندارد . یک واقعیت ساده است که هر سنتی برخی چیز ها را نیندیشیده می گذارد و برخی چیز ها را در مرکز تفکر می کشد. همان تفکر را هم عادتی و تابع شرایط و زانمند می کند. اصلاً هیچ بار منفی وجود ندارد. اصلا فلسفه در مقام وجود شناسی و معرفت شناسی کاری با بار منفی و مثبت ندارد.
مثلاً آنچه " تنها تفاوت دنیای مدرن با دنیای سنتی " خوانده اید ، ناشی از همین خلط مبحث است . پیش از رنسانس یک سنت حاکم است و بعد از آن هم سنت های پیاپی آمده اند. همین وضعیت پست مدرن را که فوکو بیان می کند و عنوانش را هابرماس انکار کرده ادامه پروژه مدرن می خواند نیز سنتی است با مولفه های تازه. پس سنت از اصل چیزی برابر مدرن نیست. این ها واژه سازی های نیندیشیده جامعه ما است. این که فرموده اید " با این معنا چند درصد مردم دنیا غیر سنتی زندگی میکنند؟؟؟؟ " از بن سوال بی معنایی می شود. چرا که هر آدمی در سنی زندگی می کند و اندیشه و حیاتش از آن مایه می گیرد و بر آن اثر می گذارد.
فرموده اید " بی اثری "فوکو، نیچه، دلوز یا هایدگر" " به نظرم کاملا سخن جدیدی است. در غرب هر منصفی به این حقیقت اذعان دارد که هنر ، فلسفه ، الهیات ، جامعه شناسی ، روانشناسی ، اسطوره شناسی و... تحت تأثیر همین آدم هایی است که آن ها را بی اثر خوانده اید.
من با شما موافقم که " ساده اندیشی است که مدرنیته را در مظاهر تکنولوژیک ان خلاصه کنیم " اما اگر به تکنولوژی دقت کنیم ، در آن تبلور مدرنیته ، سقراط گرایی و در اصل و اساس بنیاد سست متافیزیک یونانی تبار را می توانیم بیابیم. این درس مهم هیدگر برای ما است.
این که علم چیست و کجا بوده است و کجا نبوده است ، بحث باستان شناختی است. در مورد امروز سخن بگویید. اگر ابن سینا و جرجانی و بیرونی را می خواهید پیش بکشید ، سعی کنید در ورق پاره های آثار آن ها که اغلب هنوز به عربی مانده است و اغلب درس خوانده های ما از خواندن یک خط آن هم عاجز هستند ، چیزی بیابید که به درد زندگی امروز بشر بخورد و فقط لحظه ای ، ذره ای از آلام بشر را بکاهد. امروز که ما به این مباحث خوشنود و گرفتاریم در غرب می کوشند طب سنتی شرقی را به یاری طب غربی بیاورند به همان هدف کاستن از آلام بشر. ولی ما چه کرده ایم؟
سلام
یک متن میتواند دارای بطون متفاوتی باشد.من از انچه که اینجا نوشته شده برای پاسخ دادن به ان عزیزانی استفاده کردم که در وبلاگ مورد نظر یگانه عقلانیت مطلوب را عقلانیت تجربی میدانند.هر عبارت هستی شناسانه ای میتواند از بعد ارزش شناختی (چه اخلاق و چه زیبایی شناسی )نیز مورد نقد و نظر قرار گیرد حتی بنایدین ترین گزاره هایی که به اصل واقعیت و وجود بر میگردند نیز.(بستگی به نگرش ارزش شناختی دارد البته) یک معرفت شناس یا هستی شناس اگرچه در مقام هستی شناسی و یا معرفت شناسی معیارها و نظرات ارزش شناسانه ی خود را (به اعتبار) تعلیق میکند اما این به معنای تعطیل نیست.مگر انکه ارزش شناسی را جزئی از فلسفه محسوب نکرده یا ان را معلول تام هستی شناسی بدانیم.
من نگفتم که هایدگر قضاوتی ارزش شناسانه کرده است بل خودم از منظر ارزش شناسی عبارات " این سنت او را از رهبری زندگی خویش، چه در پرسیدن و چه در برگزیدن خلاص میکند...." بررسی نموده و نظرم را منتشر کردم.اما اینکه فرموده اند:
"از سوی دیگر یک معنای خیلی جدید سنت در ایران را هم با آن خلط کرده اید که به معنی مجموعه عادات و رسوم قدیمی برابر جدید است"
سخن ناصوابی است من تعریف سنت را از ابتدا تا انتها به همین معنایی که هایدگر در نظر گرفته مد نظر قرار دادم و معنای مدرن را نیز معنایی مقابل ان.پس این خلط مبحث یا مغلطه اشتراک لفظی نیست.اتفاقا حقیر به ان معنای سنت تاخته ام و در وبلاگ مذکور هم معنای مطلوب را چنین گرفته ام.میپذیرم که هر سنتی به معنای هایدگری برخی گزاره ها را نیندیشیده رها میکند یا بدیهی میگیرد اما نمیپذیرم که هر اندیشه ای به این معنا سنتی است.
بشر میتواند مدرن بوده و سنتی عمل نکند.
سایر اشکالات ایشان هم که پیش داوری بوده و از سر بی اطلاعی نسبت به انچه که در وبلاگ مذکور گذشته ابراز شده مثلا ایشان متوجه استفهام انکاری عبارت
"سردمداران دنیای مدرن چگونه از بی اثری "فوکو، نیچه، دلوز یا هایدگر" سخن میگویند"
نشده اند و فرموده اند
"فرموده اید " بی اثری "فوکو، نیچه، دلوز یا هایدگر" " به نظرم کاملا سخن جدیدی است. در غرب هر منصفی به این حقیقت اذعان دارد که هنر ، فلسفه ، الهیات ، جامعه شناسی ، روانشناسی ، اسطوره شناسی و... تحت تأثیر همین آدم هایی است که آن ها را بی اثر خوانده اید."
مشخصا بنده با بی اثر خواندن این عزیزان مخالف بوده و اصلا این کامنت را در پاسخ ان دسته دوستانی نوشتم که در وبلاگ مورد نظر ادعا کرده بودند فلاسفه ای چون هایدگر و....در برابر برادران رایت و ادیسون مهم نبوده و تاثیری در زندگی بشر نداشته اند لذا با توجه به نظر اقای شعله سعدی یا این دسته از دوستان منصف نیستند یا از فضای حاکم بر غرب بی اطلاعند که در هر دو صورت مورد نظر حقیر ثابت است.
بنده با استفهام انکاری پرسیده ام
"ایا تنها تفاوت دنیای مدرن با دنیای سنتی همین ترقی تکنولوژی و فناوری است؟"
جناب سعله سعدی فرموده اند
"آنچه " تنها تفاوت دنیای مدرن با دنیای سنتی " خوانده اید ، ناشی از همین خلط مبحث است".
جالب انکه بعد از قول بنده نوشته اند
ایشان از قول بنده نوشته اند
" ساده اندیشی است که مدرنیته را در مظاهر تکنولوژیک ان خلاصه کنیم " و با ان موافقت کرده اند اما به ادامه ی جمله دقت نکرده اند و همچنان معتقد به خلط مبحث هستند
"گذار از سنت به مدرنیته یک گذار فکری است و با نگرش هایدگر به سنت کم اند انسانهایی که سنت را رها کرده و مدرن شده باشند!"
این نشان میدهد که بنده تا اخر کامنت به همان تعریف هایدگر از سنت پایبند بوده ام.و انسانهای دنیای جدید را هم سنتی میدانم.
در مورد اخر کامنتشان هم کلا سکوت میکنم!چون فی الواقع اصلا مورد نظر من نبوده است.
با این تفاسیر جناب ابریشمی کدام انتقاد ایشان به کامنت بنده وارد بوده؟تنها جایی که اختلاف نظر حقیقی رخ داده انجایی است که بنده زندگی بدون سنت (به معنای هایدگری) را ممکن میدانم اما گویا جناب شعله سعدی نا ممکن!
با پوزش از اطاله ی کلام.
سلام
این طور که از نوشته درک کردم، گویا مفاهیم ازلی و اصیلی هستند که به مرور زمان فراموش شده یا دسترسی ما بدانها به هر دلیلی سد شده.
حال چگونه می توان حدس زد همچو مفاهیمی وجود داشته؟ از چه راهی؟
بنیان نظریه سست است اما در تفسیر آن قوی عمل کرده.
یک سری حکم های کلی داریم که معلوم نیست از کجا آمده ولی روی آن تحلیل و تفسیر مفصل و البته جالبی انجام می شود.
درود
راستی این حکم های کلی که میفرمایید معلوم نیست از کجا آمدهاند، کدامند؟!
گمانم تمام 450 صفحه ی کتاب هستی و زمان، نشان دادن این است که این احکام چگونه بدست میآیند. در این کتاب، ما مجموع چند مقاله و مصاحبه و سخنرانی را نمیبینیم که به سبک جدلی چیزهایی بگوید و اتهاماتی وارد کند!
ما چند ده صفحه، استدلال و واژگان روشن و تخصصی داریم که جملگی از بهم پیوستن و تحلیل اتفاقات روشن و ملموس حاصل شدند و دست آخر، سعی در روشن کردن پارهای از مفاهیم و مشکلات دارند.
اما چند نکته پیرامون قسمت نخست سخنانتان!
نخست این که اینجا و در کل کتاب هستی و زمان، هیچ سخنی از مفاهیم ازلی و اصیل(!؟) به میان نیامده و حتا باید گفت که روح فلسفی این کتاب، طرح یک راه زمانمند و غیرازلی است که به ویژه در متافیزیک شاهدیم.
حتا اصالت هم در اینجا مطرح نشده، بحث پیرامون اصالت و پروا، به کتاب هستی و زمان مربوط هست، اما این اصالت به هیچ رو اصالت یک مفهوم نیست؛ بل اصالت یک وضع ملموس و انضمامی و وجودی است!
به دیگر بیان، اصالت در سخن هایدگر، یک مفهوم نیست! یک ارزش هم نیست! حتا یک معنای متافیزیکی هم نیست! اصالت تنها یک گونه از زندگی و زیستن است که در آن به وضع خاصی میرسیم. اینجا هایدگر از این واژه جهت یک تحلیل سود میجوید؛ نه یک حکم ارزشی یا مفهومی یا متافیزیکی!
اما دوم، سخن هایدگر در این متن، فراموشی چیزی نیست! ما همیشه چیزی را فراموش میکنیم که پیشتر آن را در ساحت آگاهی خود داشته باشیم؛ من چیزی را که پیشتر میدانستم فراموش میکنم و نه چیزی که نمیدانستم!
اما سنت و ریشههایش، نمیتواند چیزی باشد که به تمامه در ساحت آگاهی من بوده باشد، سنت در بیرون از من و در جز-من است که تعین دارد و نحوه ی بودت و زیستن مرا شکل میدهد. آگاهی من متاثر از آن است و نه برعکس. پس بدیهی است که سنت و ریشههایش را پیش از این نداشتم که حال آن را فراموش کرده باشم.
سوم، اینجا سخن از مفاهیمی هم نیست که دسترسی ما بدان سد شده باشد. هایدگر در اینجا از چیزهایی میگوید که سنت به ما «منتقل میکند»، اما با سپردن آنها به بداهت، امکان اندیشه کردن در آن را برای ما میبندد.
پس اینجا بحث چیزهایی در عوالم غیبی و خارج از دسترس ما نیست؛ برعکس، چیزهایی است که به تمامه «به ما رسیده»، اما ما با بدیهی فرض کردنشان، امکان اندیشه کردن در آن را برای خود میبندیم.
در واقع، تحلیل ساخت اگزیستانسیال، تحلیل نزدیکترین و بدیهیترین چیزهایی است از فرط نزدیکی و بداهتشان؛ از تحلیل و اندیشیدن در آن غفلت میورزیم.
پس نه حدث و گمانی زدیم و نه نظریهای بر بنیان سست بنا کردیم!
در ضمن، یادآوری میکنم که اینجا هایدگر نه توصیه ی اخلاقی میکند و نه حکم ارزششناختی میدهد که مثلا به بنیانها یا سرچشمههای سنت خود بیندیشید!! این چرندیات و یا سخنانی از جنس بازگشت به خویشتن، زمانی معنا دارد که ما بتوانیم فارغ از هر سنتی باشیم که صفت به بداهت سپردن داشته باشد؛ اما هایدگر در همین متن کوتاه بیان میدارد که «...{دازاین}سنتی که آن را کمابیش درک میکند، به آن تسلیم میشود..»
یعنی، این خصیصهی هر سنتی است که چنین سرچشمههای خود را بپوشاند، پس بازگشت به خویش، یا بازگشت به تاریخ خویش، همچون بازگشت به مبانی و سنت اصیل خودمان(چونان که امثال شریعتی و آل احمد گفتند)، نمیتواند ارتباطی به این سخن هایدگر داشته باشد، چون به فرض بازگشت به آن سنت، باز هم همان داستان تکرار میشود.
اینجا تنها بحث بر سر به پرسش و اندیشه کشاندن چیزهایی است که از آن غفلت میکنیم و نه دادن یک راه حل یا توصیه ی ایدئولوژیک.
در واقع، این سخنان هایدگر، ارائه ی یک بنیان وجودی است؛ برای همان چیز که «تفکر انتقادی»میخوانیمش.
در واقع اگر بپنداریم که هماره هر چیزی روشن و بدیهی باشد، پس درست است و بینیاز از انتقاد، بنا براین از عقلانیت انتقادی تنها یک شعار و تعارف داریم! چه اینکه بشر هماره کاری را میکند که برایش روشن و موجه است و اگر به پرسش کشیدن بداهتها و سنتها و سرچشمهها «بایدی» نباشد، بنابراین انتقاد هم بیوجه خواهد شد و جز برای مجادله و کوبیدن دیگری، به کار نخواهد آمد.
اما روح یک عقلانیت انتقادی، خلاف این است و چنان که در غرب هم رخ داده، عقلانیت انتقادی، نخست در نقد غربی ها از خود و تاریخ خودشان بود.
سلام آقای محی الدین
من در جریان ارجاعات متن شما نبودم. راستش چند وقتی است که به سبب گرفتاری از اینترنت فاصله دارم و حتی مقالاتی که در شوریده سر منتشر می شود را قبلاً نوشته ام . اما یک متن را می توان مستقل از همه ارجاعاتش مطالعه کرد.
منظور شما را از ارزش شناسی متوجه نشدم. اگر منظور شما نقادی است که هر کسی به هر چیزی نگاه نقادانه دارد و این نقد نوعی تفسیر شخصی و موقت است. مثلاً نقد هیدگر بر زیبا شناسی ، متافیزیک یا انسان شناسی ، ذیل همان رویکرد هرمنوتیکی او و تابعی از وجود شناسی او است. شاید جایش نباشد اما من بین وجود شناسی و معرفت شناسی هم هیچ فاصله ای نمی بینم. فاصله گذاری بین این دو هم نوعی دیگر از در افتادن به فرعیات و جزئیات است.
متإسفانه بین جملات استفهامی و اخباری حضرت عالی هم نتوانستم درست فاصله بگذارم. شاید به سبب بی اطلاعی از آن ارجاعات. حال بفرمایید این جمله اخباری است یا استفهام انکاری؟ «با این معنا چند درصد مردم دنیا غیر سنتی زندگی میکنند؟؟؟؟» اگر اولی باشد که نقد من بر شما به سبب خلط معانی سنت، صائب بوده است و اگر دومی باشد ، مدعی چنین جمله ای و در اصل چنین پرسشی بر خطا است.
فرموده اید : «میپذیرم که هر سنتی به معنای هایدگری برخی گزاره ها را نیندیشیده رها میکند یا بدیهی میگیرد اما نمیپذیرم که هر اندیشه ای به این معنا سنتی است.» همین ادعا که ظاهرا اخباری است، دلیل خلط مبحث شما است. هر جمله ای برآمده از گوینده ای است و هر گوینده ای به سنتی تعلق دارد پس هر جمله ای به این اعتبار سنتی است!. همین جا بازی تمام می شود. حتی آدمی مثل لیوتار یا فوکو نیز هر سخنی که گفته اند ، برآمده از سنت تفکر پست مدرن است!
همچنین فرموده اید « بشر میتواند مدرن بوده و سنتی عمل نکند.» این هم نمونه دیگری از خلط مبحث است. یعنی بشر می تواند عملی بیرون از سنت خود انجام دهد! جبری نگری نیست اما حتی چنین عمل سنت شکنانه ای هم در اصل در همان سنت صورت گرفته ، امکاناتش را همان سنت برایش فرهم کرده است ، اندیشه و امکان شکستن سنت را همان سنتی که شکسته می شود برایش فراهم کرده است و...
فرموده اید « با نگرش هایدگر به سنت کم اند انسان هایی که سنت را رها کرده و مدرن شده باشند » ذیل تفکر هیدگر این سخن بی معنا است. سخن معنا دار این می شود که آدم مدرن هم ذیل سنت تفکر مدرن زندگی می کند.
فرموده اید « بنده زندگی بدون سنت (به معنای هایدگری) را ممکن میدانم .» . در حقیقت سخن شما سازگاری درونی ندارد. فرض کنید من بگویم انسان ذاتی دارد که بدون آن می تواند زندگی کند. شما به من چه می فرمایید؟ یا بگویم هر ماهیتی اعراضی دارد که بدون آن اعراض هم وجود دارد و آن اعراض هم بدون آن ماهیت وجود دارند. شما مدعای من را چطور نقادی می فرمایید؟
اگر سنت را به رسمیت می شناسید ، وجود آدمی بیرون از سنت را چه طور تحلیل می کنید؟ سنت مگر مجموعه آداب و رسوم و قواعد و قرارداد هایی نیست که ما گرد خودمان احساس می کنیم، پیش از ما بوده اند (در آن درافتاده ایم) با آن زیسته ایم و آن را تحت تأثیر قرار داده ایم؟ حال چگونه آدمی بدون سنت می تواند زندگی کند؟ آدمی بدون قواعد ، رسوم ، عادات ، اعتقادات ، هنجارها ، خطوط قرمز و سبز ، امید ها ، ترس ها و... چگونه می تواند زندگی کند؟ اگر به شوریده سر مراجعه بفرمایید فکر کنم حدود 10 پاره نوشته در این بار آن جا گذاشته اند و دو سه تای دیگر را هم به مرور خواهند گذاشت . در این پاره نوشته ها من به این موضوع تا حد توانم اشاره کرده ام. پیروز باشید.
سلام جناب شعله سعدی
به این اعتبار و وسعتی که حضرت عالی درباره سنت سخن گفتید حرف شما صواب است.اما حداقل ویژگی "رها کردن بدون سوال" را نمیشود ذاتی سنت دانست!من چنین برداشت عامی از عبارات نوشته شده در این پست نداشتم.و این معنا از سنت را هم مرادف همان ایدئولوژی میدانم (مسامحتا) و موافقم که کسی خارج از این معنا وجود ندارد.
البته تقسیم معرفت فلسفی به وجود شناسی ، معرفت شناسی و ارزش شناسی تقسیمی اعتباری است و در نهایت و واقع همه ی این علوم به اعتبار سبک نگاه ما به شی واحد کثرت پیدا کرده اند.منظورم از ارزش شناسی هم همان تعریف عام و مشخص و مرسوم است که تقسیم به اخلاق و زیبایی شناسی میشود.یعنی ما یا در مورد گزاره ها خوب و بد بکار میبریم که اخلاق است یا زشت و زیبا که زیباشناسی است.
گفت و گو تان با جناب شعله سعدی بود، اما اگر اجازه دهید، چیزی را یادآوری کنم.
این که گفتید «..ویژگی "رها کردن بدون سوال" را نمیشود ذاتی سنت دانست!...» با متن پیش روی ما در ناسازگاری است!
در ابتدای این نبشته آمده که دازاین در نزدیک ترین نوع هستی متوسطاش، گرایش دارد که در جهانش سقوط کند و خود را در پرتو نوری که از این جهان میتابد، تعبیر کند و خودش را تسلیم سنت بکند.
یعنی اینچنین نیست که سنتهایی باشند که دیگر فرآیند مستوری و پوشش سرچشمهها، در هستی متوسط دازاین، برایش رخ ندهد.
جدا از آن، این نگاه به سنت، ارتباطی با ایدئولوژی نیز نخواهد داشت. ایدئولوژی از جنس آگاهی است و تشکل یافته از تصاویر پیشینی و ایدئولوژمهایی است که بنا دارد، تمام تاریخ بشر را با این ایدئولوژمها تفسیر کند. یعنی همان آگاهی کاذب.
اما سنت، آگاهی نیست، تئوری و توجیه تاریخ بشری نیست و از همه مهمتر، دروغین نیز نیست.
اگر چیزی ما را به «رها کردن بدون سوال» بکشاند، لزوما مجموعهای از تصاویر پیشینی که تاریخ بشری را وارونه تبیین کند نیست.
البته شما نیز لفظ مسامحتا را به کار بردید و این یعنی، نقد من لزوما به شما بازنمیگشت.
پیرامون نسبت سنت با ایدئولوژی باید گفت، حتا برای وارهیدن و نقد یک ایدئولوژی نیز باید در دامان سنتی تفکر کرد که همچنان، برای هستی متوسط دازاین خود را میپوشاند.
دازاین هماره در ره آوردی هرمنوتیک، قادر به ساختگشایی از سنت است و این یعنی چنین فرآیندی پایان ندارد (چون دوری و هرمنوتیکی است) و نتیجه آن که همیشه چیزی در مستوری و پوشیدگی خواهد ماند که حتا اگر دازاین در هستی اصیل و متفکرش باشد هم، باز به تمامه چیره بر سنت و سرچشمههایش نخواهد شد.
پس راه تفکر و پرسش، ناتمام و رهبری مطلق زندگی خویش نیز، رویایی از جنس سوبژکتیویته ی مدرنیته است.
در واقع، این هستی متوسط دازاین و حتا نحوه ی اگزییدن(اگزیستانس کردن) نا-اصیل او، باز چیزی جعلی و جدا از ذات او نیست، برای همین، میان عبارت هستی نا-اصیل و ایدئولوژی نیز، نسبتی برقرار نیست.
سلام
ممنون از حسن توجه شما
برای من این جمله و جملاتی از این دست یک حکم کلی ست:
«دازاین نه فقط گرایش دارد که در جهاناش، که در آن است، سقوط کند و خودش را در پرتو نوری که از همین جهان میتابد تعبیر کند، بلکه در همان حال به سنتی که آن را کمابیش آشکارا درک میکند نیز تسلیم میشود. این سنت او را از رهبری زندگی خویش، چه در پرسیدن و چه در برگزیدن خلاص میکند.»
فکر می کنم در گام اول باید به این جملات ایمان آورد و عمیقاً باور داشت.
من هستی و زمان را نخوانده ام صرفاً روی این پاراگراف صحبت کردم.
داشتن حکم کلی، ویژگی تمام فلسفه و علوم است. ما بدون دادن سور عمومی نمیتوانیم قضیهای بسازیم که ارزش تحلیلی داشته باشد.
در فیزیک هم گفتن این که فلان سیب، در فلان روز، با فلان شتاب، به زمین برخورد کرد؛ هیچ ارزشی ندارد مگر این که با فرارفتن از آن مورد خاص، بتوانیم یک حکم کلی پیرامون حرکت اجسام داد.
پوپری هم نگاه کنیم، قضایایی ارزش ابطالپذیری خواهند داشت که دستکم توانایی پیشبینی و تعمیم و کلی بودن را داشته باشند.
این عبارات هایگر البته که وصفی کلی هستند و این ویژگی ویژهای نیست.
اما این که میفرمایید باید نخست به آن ایمان آورد، به هیچ وجه روش کار با این فلسفه یا خواندن این متن نیست.
روش خواندن متنهای پدیدارشناسانه این است که در گام اول باید معنای آنها را به روشنی فهم کرد و به آن وقوف یافت، سپس با داشتن فهمی از متن، با آن همراه شد و یا آن را نقد کرد.
این پاراگراف که شما آوردید نیز، چند نکته ی اصلی و دقیق دارد که در پاسخ به کامنت قبلی تان به آن اشاره کردم، شما اگر بخواهید آن را نپذیرید و نقد کنید، باید این موارد را به نقد بکشید.
کما اینکه پدیدارشناسان هوسرلی با هستی و زمان چنین کردند و نگاههای خاصی به آن داشتند.
گذشته از این، اگر منظور شما از ایمان آوردن و باور داشتن، نگاه همراه داشتن به متن است، باید بگویم که هر متنی، حتا متن یک علم تجربی، به شرطی فهمیده میشود و امکان نقدش فراهم میشود که ما آن را به ساحت آگاهی و بارو خود وارد کنیم.
یعنی نخست بدون پیشداوری و پیشفرض، به آن بنگریم و اجازه دهیم که خود متن برای ما خودش را به وضوح باز کند و ما همدلانه و جدی به گزارههای متن بنگریم؛ سپس امکان تحلیل و نقد و حتا رد آن متن را خواهیم یافت.
در انتها هم باید بگویم این دو پاراگراف که آوردم تنها یک جمعبندی کلی از کتاب هستی و زمان است و تک تک عبارات همچون: دازاین، سقوط، تعبیر کردن، پرسش، هستی متوسط و ....
جملگی در صفحات طولانی و دقیق تحلیل شده اند .