آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

یک پغام خصوصی از دوستی ناآشنا

آقای ابریشمی!

شما آدرس را اشتباه آمدی! اینجا نه کلاس درس است و نه کسی دانشجو و دانش آموز شما..

آداب بلاگ نویسی، نوشتن با زبان آشنا و آدمی‌زادی است، اگر نه از تاک نشان است و نه از تاک‌نشان..

فلسفه ی فضای مجازی، این دست لفاظی‌های بی‌معنا نیست. ادعای فهم بیشتر داشتن از بقیه نیست! (اگرچه باید حواسم باشد جلوی "استاد فلسفه" خیلی از فلسفه ی چیزها، چیزی نگویم)

شما و امثال شما فیلسوف نمایان پر مدعی، چه دردی را دوا کردید؟ یک عمر غر زدید و غلط املایی و انشایی از بقیه گرفتید، اما اصل مطلب را خودتان نگرفتید!

شما ها را فقط خودتان جدی می‌گیرد، هیچ جای دنیا، از شما فیلسوفان آبی گرم نشد، نه اختراعی، نه کشفی، نه حتا آرامشی! یک کشف کوچک فلان زیست شناس، می‌ارزد به همه ی کتاب های بی سر و تهی که سیاه کردید و وقت بشریت را گرفتید..

کدامین رنج را کاهش دادید؟ کدامین آگاهی و دانش را به بشر بخشیدید؟!

جوابی که خودتان را قانع کند، البته در آستین دارید: شما کاری مهمتر کردید، شما "فلسفیدید"!

فعلی جعلی که اصلا معنایی هم ندارد، انگاری بگوییم میز می‌میزد، ساعت می‌ساعتد و فیلسوف می‌فلسفد!

واقعا بامزه اید شما! شماها حتا مایه ی پس‌رفتن و عقب ماندن بشر شدید، شما با توهم آگاهی و دانش، بلایی بر سر بشر آوردید که در عصر دانش، همچنان نداند فکر کند که می‌داند!

همین هایدگر که سنگش را به سینه می‌زنید، چه حرف با معنایی گفته؟ چه دردی را دوا کرده، اصلا حاضرید لحظه ای بنگرید که این انسان لفاظ با همین لفاظی های بی معنایش، چه خون ریزی ها را که در لفافه برد؟ شما ها مایه ی جهل را فرآهم می‌کنید و توجیه برای جهالت، اصلا فلسفه چیست جز جهالت موجه؟!

جز بریدن از دنیای واقعی و علم، جز فراموش کردن رنج انسان ها و فرو رفتن در کنج انتزاعیات؟

بی‌انصافی هم نکنیم، دیگر سالهاست که حرف امثال شما خریدار ندارد.. دیگر اهالی بلاگستان راهشان را به درستی یافته اند و به شماها و امثال ها شماها، مظنونند..چه برهانی بهتر از سوت و کوری این بلاگ شما؟ چه چیزی بهتر از کامنت هایی که خودتان برای خودتان می‌گذارید و پاسخش را هم می‌دهید؟!

نه دوست من، دیر یا زود می‌آموزید که دنیای واقعی کجاست...


پاسخ من: نمی‌دانم، دوست عزیز؛ شاید حق با شماست، شاید ننویسم بهتر باشد. خودم هم نمی‌دانستم که اینقدرها مهم هستم که ننوشتنم تاریخی را چنین به پیش می‌راند.. از این بابت سپاسگزارم.. باید از نو دنبال آدرس خود بگردم....!

نظرات 4 + ارسال نظر
محی الدین جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ب.ظ http://fosoos.blogsky.com

سلام
ابراهیم عزیز!
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید/گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم!

پس علت نا امیدی حضرت ابراهیم این بود!
پاسخ کامنت پیشینم را که خواندم میدانی که عصبانی شدم و داشتم چیزیکی مینوشتم تا اعصابت را قلقلک دهم دیدم ان اس ام اس را فرستادی گفتم ولش کن شاید میخواهد مدتی را در کما باشد اما وقتی دیدم این پست جدید را گذاشتی و نامه ی این دوست نه چندان نا اشنا را منتشر کرده ای گفتم بریده باد دستت ای محی الدین اگر نیایی و ننویسی!
ابراهیم!
این قوم انحصارطلب ، پر مدعای ، ده مرده گوی دیرگاهی است که بر تارک فرزانگی و خرد چمبره زده ، خویش را وارثان بلامنازع "اندیشه به اصطلاح انتقادی" قلمداد میکنند!
ای دریغ که نه بویی از اندیشه برده اند و نه بویی از انتقاد!
از اندیشه بویی نبرده اند بدان جهت که اندیشه و اندیشه وری غیر از تقلید و تکرار سخن اندیشه وران است!این جماعتی که من دیده ام دست بالایش زور که به خود بیاورند به برشمردن شباهت های میمون و انسان مشغولند!
اری برادر اوج خدمت اینان به جامعه "پیدا کردن شباهت های میمون و انسان است" پس چه باک؟بگذار تو را آداب وبلاگ نویسی بیاموزد!
من مانده ام این جماعت پر مدعا محض رضای خدا کدام فرمول فیزیک یا شیمی را کشف کرده اند یا کدام اختراع را انجام داده اند که چنین ترک تازی هایی میکنند.نمیدانم نازیدن به اختراع و کشفیات دیگران جای چنین فخر فروشی هایی دارد یا نه ؟اما اینقدر میدانم که این درس خوانده های داشنگاه های دسته چندمی کشور از فرط "جدی گرفته نشدن" به دنیای مجازی روی اورده اند پس تحمل نمیکنند که کسانی پیدا شوند و در این دنیا نیز به انها یاداوری کنند
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست!
اما از انتقاد نیز بویی نبرده اند چرا که تیغ کند پوپر امروز دیگر ریش را هم نمیتراشد پس چه جای این شاخ و شانه کشیدن ها؟
بگذار این والیان خرد در این توهم دونکیشت وار غرق شوند که سلاحی پولادین در دست گرفته اند و با ان همه را تار و مار کرده و خود یکه تازی میکنند.دیرگاهی است که عطای دنیای اینان را به لقایش بخشیده ام!
خدای من بنگر که نوچه های عالم اندیشه میخواهند به ابراهیم ابریشمی
"آداب بلاگ نویسی، با زبان آشنا و آدمی‌زادی" یاد بدهند!
پناه بر خدا
زبان ادمیزادی و اداب وبلاگ نویسی در قاموس اینها یعنی انکه وقتی در بحث با طرف مقابلت رسوا شدی به او بگویی
"اخوند دوزاری و گوسفند!"
میدانی که چه میگویم؟
پس یاد بگیر ای ابراهیم ابریشمی اداب وبلاگ نویسی را از والیان خرد و دنیای مدرن بیاموز!
و گرنه تو هم "اخوند دوزاری و گوسفند" میشوی!
البته نمیدانم تو هم اگر به بررسی شباهت های میان میمون و انسان بپردازی وبلاگت از این سوت و کوری در می اید یا نه اما انقدر میدانم که این خانه ی دنج تو برای من که دو سالی است با تو اشنا شده ام اموختنی های فراوان داشت!چیزهایی که هیچ گاه از خاطرم نمیرود و نسبت به انها احساس دین میکنم.جایی که با ارامشی واقعی همواره برایم مجالی فراهم میکند تا بیاندیشم و تجربه ی یک گفت و گوی موفق را داشته باشم!
بگذار صاحبان دنیای مجازی که راهشان را یافته اند سخت در این راه یکه تازی کنند و اینقدر از شباهت های میمون و انسان بنویسند بلکه فرمولی چیزی کشف شود خدا را چه دیدی شاید دری به تخته خورد و انقلابی هم شد!!!!!
پس من با کمال افتخار از تو میخواهم همچنان برای خودت کامنت بگذاری و جواب دهی و به طعن این طاعنان توجهی نکنی!
و من مطمئنم که دوستان دیگری هم هستند که با من هم عقیده اند!
مجدد میگویم

گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید/گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم!

ضمنا: حالا که اینطور شد بیخود کرده ای جواب کامنت پست پیشت را هم مینویسم!
قلمت پاینده!

ققنوس خیس شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:07 ب.ظ

تو را چه شده است؟ این حرف های کم مایه و تکراری این گونه ات کرده؟
به گمانم بهانه می گیری...

فرزانه سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:00 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
خواندن این پست بسیار متعجبم کرد نه از این جهت که نمی دانم چنین کسانی در وبلاگستان هستند بلکه از این جهت که به خودشان اجازه می دهند وبلاگ را که شخصی ترین رسانه متبادر به ذهن است و تو گویی می تواند دفتر خاطرات خصوصی شخص باشد این چنین محکوم به نوشتن یا ننوشتن می کنند
هم چنین فضای کامنتها را
حقیقتاً متاسف شدم
خواندن و نوشتن و حتی فلسفیدن هر چند نویسنده این متن آن را بی معنی بداند حق هر شخص است .

لزومی ندارد برای احترام به حقوق یکدیگر در تمام جزییات هم عقیده باشیم .
بالشخصه از وبلاگ شما و گاهی از کامنتهای شما آموخته ام و گاهی آوردن کلمه ای از جانب شما باعث شده به سمت جستجو در مورد آن بروم و باب جدیدی برویم گشوده شود.
اگر فیلسوف نمی تواند از رنج بشر بکاهد قرار نیست غیر فیلسوفان به رنج بشر تعمدا بیفزایند .
هم چنان پایا و نویسا باشید

سپاس خانم پارسایی..
گه گداری از این دست "عنایت ها" به من می‌رسید اما جدی نمی‌گرفتم‌شان.. شما و دیگر دوستان بلاگستان همیشه فضایی بخردانه را برپا داشتید که کمابیش دور از این دست جدل ها بود، برای همین هم نمیخواستم فضا را با بازنمود سخن این دوستان ناآشنا و نابلاگر، متشنج کنم.
باری، این که قلم ام گاهی پر رنگ می‌شود و گاهی کم رنگ، البته حق با این دوست مان است. امید دارم که زین پس، نوشته های سرپا تر و سالم تر برای شما دوستان گرامی، بنویسم و از نظرات و نقدهای رک تان، سود ببرم..

* یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:06 ب.ظ

البته نویسنده ی این کامنت که همانند من ناشناس است هم حق دارد .
مثال خوبی زد : فلسفیدن برای فیلسوف را مثل میزیدن برای میز دیده.
حال این حیوانک ترحم برانگیز است چون فعل ندانستن برای نادان را به خوبی با هستی اش صرف کرده آنگاه که تفاوت قدرت ذهن و اندیشه ی حتا نادانی چون خودش را با جسمی چون میز نمیداند چطور می خواهد این طفلک به ذهن بی بند و قید فیلسوف راه بجوید و ارزش اندیشه را در دنیایی که خدامداران خردمندش نیز به زور دوا درمانهای خاص می بایست خدای مرگ مغزی شده را در حالت کما زنده نگه دارند تا هر ننه قمری از خدا به فلسفه نگریزد .

تاریخ این یادداشتها قدیمی است اما جریانش تازه و پیوسته ...
یادداشت تازه تان را خواندم و با سوزاندن فسفر به حد توان برداشتن نمی از دریا برداشتم . دستم از کلامتان نمناک است ... پاینده باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد