آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

شریعتی و هیستری روشنفکران

گفته ها ونوشته های شریعتی واز آن مهم تر میراث فرهنگی و سیاسی اندیشه های او را باید نقد کرد.
نقد باید کرد. نقد. کسانی که از این توانایی برخوردار نیستند به لجن مال کردنش می پردازند. آنها متخصصان زبردست تکفیر وارتدادند. جانشینان روضه خوان ها و منبری هایی همچون شیخ کافی. کسانی که از متدهایی بهره می برند که بر خودشان اعمال شده. زندانیانی را می مانند که سال ها بعد شکنجه هایی که بر رویشان اجرا شده را با زبردستی بر دیگری اِعمال می کنند.
شریعتی برای برخی روشنفکران هیستری تنفر از خودشان و شغلشان است. آنها بزرگترین میراث داران هیستری های شریعتی اند. 
شاید مهمترین نقد به شریعتی این باشد که راهی را در زبان و اندیشه گشود که امروز بر خودش اجرا می شود.
"هرپادشاهی، ابزار و مکانیزم های شکنجه خودش را تهیه می کند"
کاری که ما با شریعتی می کنیم، میراث شریعتی است...این را باید نقد کرد


-نقل از فیس بوک امین بزرگیان

نظرات 5 + ارسال نظر
مردمرده چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:47 ب.ظ http://mordemard100.blogfa.com

موافقم، اگرچه این متن چه از بزرگیان بود یا تو (که با درونی کردنش مال خودت کردیش) بیشتر از انکه میراث شریعتی باشد از ته مانده های عصبیت میراث فردید تغذیه می کرد.

درود!
امین بزرگیان را دورادور می‌شناسم و باید بگویم از معدود افراد باسواد و مطالعه کرده ایست که دیده ام. سنخ سخنانش شاید از این وجه به فردید نزدیکی داشته باشد که به هر حال، او در اروپا و فرانسه و فلسفه های فرانسوی-اروپایی و چپ نو می‌اندیشد.
البته عصبیت را نمی دانم چطور با یک پاراگراف فیس بوکی میتوان تشخیص داد، اما به هر حال این که اهل «تعارف»های دل به هم زنِ ما ها نیست، به گمانم نکته ی مثبتی باشد، اگرچه باز هم می‌گویم عصبیتی آنچنان در کارش نیست.

فرزانه چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:16 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
گویا نقد مستلزم اندیشیدن است تفکر انتقادی بر آمده از مسئولیتی است که با آزادی بدست می آوریم
وقتی آزادی را دو دستی پیشکش این و آن کرده ایم لابد که صاحب تفکر انتقادی نیستیم
بجای ان تا بخواهید ستایش و هزل و هجو

درست میفرمایید. حقیقتا پیوند محکمی است بین آن بی ثمری در «آزادی» و این «هجو و ستایش» در به اصطلاح نقدها مان.
باید به فکر هر دو بود، که نه گوهر نقد و نه رخداد آزادی، به سادگی به کف نمی آیند...

فراشناخت پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:45 ق.ظ http://farashenakht.blogfa.com/

شاید بقول سروش, نباید اندیشمندان زیر چهل ساله را چندان هم جدی تلقی کرد. پسرش و برخی شاگردانش معتقداند که اگر بیشتر میزیست تحولات و تغییرات زیادی در اندیشه هایش میداد و احتمالا یک لیبرال تمام عیار میشد. این قاعده که بزرگان, دچار اشتباهات بزرگی هم میشوند, در مورد وی هم مصداق زیادی دارد. کاش نصف همان اندازه که سارتر و فرانسه و آلمان را دوست داشت, راسل و اینشتن و ... را هم کمی جدی میگرفت. از او که در عصر اینها زندگی میکرد انتظار بیشتری میرفت تا دموکراسی را تحقیر نکرده و رای را با راس نکوبد در همان حالیکه برای انقلابش به همان راس های گله ای وارش نیاز داشت. شاید نقدهای سلبی اش از دین سنتی و نهادینه در زمان خودش بجا بود. شاید ادیب خوبی بود, اما و هزار اما دانش ایجابی, تخصص سرشاری را می طلبد.
شاید برماست از اشتباهاتش عبرت بگیریم و دیگر هیچ
او خیلی جوان بود!

درود!
1) دکتر سروش حسابش به کنار، اما پسر ایشان-که آشنایی دورادور با ایشان دارم- هم به چهل نرسیدند، پس نباید سخنانش را جدی گرفت! خیلی های دیگر را هم همچنین، البته نمیدانم حساب هیوم بیست و هشت ساله، شوپنهاور بیست و پنج ساله، نیچه ی سی و خورده ای ساله، ویتگنشتاین سی ساله، راسل سی و چند ساله، پوپر زیر چهل سال، خود سروش جوان و ... این وسط چه می‌شود. این دست سخنان سروش را من جدی نمی گیرم، حتا شوخی تر از سخنان شریعتی اند!
2) دکتر سروش کتاب های زیادی را به شریعتی پرداختند، فربه تر از ایدئولوژی، از شریعتی و ... . ایشان خودشان هم به این «جدی نگرفتن زیر چهل ساله ها» وفا دار نماندند و هماره بخشی از تبار پروژه ی روشنفکری دینی شان را به شریعتی میرساندند. به هر حال، درست یا غلط، شریعتی را باید جدی گرفت، چون نقد، جدی ترین کار ممکن است و تا چیزی را جدی نگیریم، نقدی هم نتوانیم داشت.
3) این که شریعتی نصف علاقه اش به آلمان و فرانسه را به راسل و انیشتین میداشت را واقعا نمی فهمم. ای کاش بیشتر توضیح میدادید، چون این سخن شما هیچ معنایی نمی رساند. آلمان و فرانسه و ... یک تمدن است، راسل و انیشتن، یک شخص اند. گذشته از این، باز با عینک ایدئولوژی می نگرید، از همان فرانسه بیانیه حقوق شهروندی، سکولاریبسم، کمون اول -که ربطی به شوروی نداشت- و ... بیرون آمد که برای بشر و حتا دموکراسی و حقوق بشر و ... بسیار پر اهمیت اند. تصور کنید جهانی را که روشنفکرانش به جای تاریخ و تمدن و تفکر اروپایی، به حکم شما بنشینند و نسبیت خاص بخوانند!
در باب سارتر هم گمانم شما یکی از آثار فلسفی او را نخوانده باشید و یا حتا یکی از کارهای ادبی اش را به زبان فرانسه. اگر خواندید که میتوانیم با هم بحث کنیم و اگر نه، اجازه بدهید این داوری شما را خیلی جدی نگیرم.
4) اما با این که او دانش تخصصی و ایجابی نداشت، سخت با شما همراهم و معتقدم که با کمپلکس پیچیده ای با نام شریعتی رویاروییم، که نظم و سامان به ویژه آکادمیک نداشت و از آن بدتر اینکه این نظم و سامان را هم نمی پذیرفت.

نقدی نقد است که نسیه نباشد، نقدی که موضوع نقدش را به تمامه بشناسد و بتواند منطق درونی موضوع نقد را تشخیص دهد و آن را از راه همان منطق درونی فروبپاشد. این نقدهای کلی که او زیر چهل سال داشت، طرفدارد فلان شخص نبود و خلاصه هر نقدی که «شرطی های خلاف واقع» دارد، یعنی عباراتی که درباره ی نبوده ها و نداشته های موضوع نقدش میگوید، بیشتر غرغر کردن و لجن مالی کردن.
نقد باید به جایی که حریفش حضور دارد حمله کند، نه به جایی که او غایب است. همین سنخ نقدهای بی معنا هستند که به هجو و هزل و دست آخر عصبیت منجر میشود.
نقدهایی این چنین را فقط به عنوان «دل خنک کردن» باید خواند و البته انبساط خاطر.

مردمرده پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:48 ب.ظ http://mordemard100.blogfa.com

بنده خدا فردید فلسفه اروپایی و چپ را واقعا می شناخت؟

چپ را گمان نکنم زیاد میشناخت، اما هگل و نیچه و هیدگر و هوسرل و کمی شناخت هم از فضای فلسفی فرانسه داشت.
موضوع اینجاست که "سبک" کار او-البته اگر بتوان جدی اش گرفت-، نزدیکی هایی به فضاهایی که گفتم داشت، وگرنه نمیتوان حکمی پیرامون چیز بیشتری گفت.

فراشناخت جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:31 ق.ظ http://farashenakht.blogfa.com/

- اینکه سخن زیر چهل ساله را در عالم تئوری پردازی نباید زیاد جدی گرفت, این حرف را سروش پس از عمری نقادی هایش بر شریعتی گفت. شاید بتوان نوعی توجیه تطهیر محترمانه استاد, توسط شاگردان و علاقمندانش باشد ( وگرنه ارودگاه مخالف که از توهین و تحقیر چیزی فروگذار نبوده اند ). این سخن به حیرت شگرف شاگردان در برابر اشتباهات خیلی فاحش یک استاد بزرگ می ماند که چطور مرتکب مثلا ایدئولوژیک کردن دین کرد. و دیگر اینکه مشاهده احوال و تحولات بعدی تئوریسین ها پس از مواجهه با نقادان هم خیلی جالب نظر میتواند باشد که شریعتی بدلیل مشغله های زیاد سیاسی و عمرش کوتاهش از این موهبت محروم ماند.
2- درباره تمدن فرانسوی و آلمانی هم منظورم همین است که بجای غرقه شدن در متافیزک انان, بهتر بود بر عناصر مشترکشان با ارودگاه مقابل تاکید میکرد. بقول شما حقوق بشر و ... و منظورم از سارتر هم خوانشی بود که خود ایشان و علاقمندانش ارایه میدهند که با همان عینک خودشان هم قابل دفاع و اقناع نبود. ( حالا خوانش دیگران و خودمان پیشکش ). البته در دوران معاصر هم چنین وضعیت مشابهی هم قابل مشاهده است. مثلا وقتی از طرفداران و شارحان و مترجمان هایدگر و هگل و ... خواهان شفاف سازی و تفهیم اتهام هستیم, فقط به به و چه چه میشنویم و اینکه درک ان سخت است و برای همگان قابل فهم نیست و از این حرفها. حتی شاگردان بلافصلش هم سپر انداخته اند که بابا استاد چیزهایی درنوردیده اند که اندر نظر نگنجد. بتدریج این شائبه پا میگیرد که نکند خود این اساتید محترم هم عاجز از خواندن دستخط خود بوده اند. بهرحال ناقدان همچنان با دهان باز و چشمانی حیرت زده در این پارادوکس درمانده اند که چگونه نظریه ای که از واقعیت, متضرر نمیشود, اما میتواند متنعم گردد؟! و اصولا مابعدالطبیعه ذاتا دشواریاب, چه جای طرح عمومی داشته و چه گرهی را خواهد گشود؟ وقتی که کلا از دامنه و آستانه ادراکی عامه خارج است. ( و در خوش بینانه ترین حالت نوعی نخبه گرایی است ). و آخر اینکه پیوندشان با سیاست هم دیگر قوز بالا قوز گشته و آن تردیدها را به یقین مبدل ساخته است. چرا هیچ شارحی آستین بالا نمیزند و شرحی کافی و وافی برای همیشه نمی نگارد تا از این برزخ دانایی و نادانی بدر آییم؟!
3- در خاتمه سوالی شخصی داشتم که خوشحال میشوم پاسخی بینم و آن اینکه با این دانش نسبتا وسیعی که از کتابهای اورجینال دارید آیا شخصا دارای تئوری و یا نظریه بخصوصی هستید؟! اگر پاسخ مثبت است خوشحال میشوم که فهرست وار و کلیاتی از آن را بدانم که در چه زمینه هایی است؟!
درود

- در این که شریعتی باید نقد شود، شکی نیست. در پاسخ پیشین هم آوردم که نقد زمانی موفق و رادیکال است که موضوع نقدش را به تمامه بشناسد و آن را به دست منطق درونی این موضوع فروپاشاند. پس برای نقد شریعتی یا هر کس دیگر، نمی شود با مفروضات و ارزش ها و پیش داشته های شخصی خود آغاز کرد و در نهایت هم به سادگی حکم داد. این که برای مثال شریعتی دین را ایدئولوژیک می کرد، یک کلی گویی بیش نیست زمانی که اصلا نمی دانیم تعریف ایدئولوژی چیست، یا تاریخ این مفهوم چیست و ... تنها چیزی که گویا قرار است بدانیم این است که ایدئولوژی بد است و در نتیجه کار شریعتی بد! از این کودکانه تر نمی شود درباره تفکری اظهار نظر کرد. هیچ متفکری بنا نیست مفروضات و محفوظات ذهنی من و شما را تکرار کند، پس این که او چرا از ایکس و ایگرگ و .. که من از آن دفاع میکنم، دفاع نکرد، نامش نقد نیست، در بهترین حالت غرغر کردن است.

- شما مدام از متافیزیک سخن می‌گویید، اما هیچ گاه تعریفی از این مفهوم مهم ندادید! با واژه ای که معنایش برای خودمان روشن نیست، میشود به سادگی هر حکمی داد! اگر سرکی به کتابخانه های تخصصی فلسفه ی معاصر بزنید، به ویژه در اروپا و حتا آمریکا، میبینید که متافیزیک مقوله ای پیچیده است که به هیچ رو نمی توان با آگاهی کم از آن سخن راند. شاید بد نباشد بدانید که از راسل هم از متافیزیسین های معاصر بوده و پاراداکس مشهور او و همچنین قضیه ی ناتمامیت گودل، نشان آشکاری از بی کفایتی متافیزیک او در مقابل دیگر متافیزیک هاست. پس هنگام «استعمال واژگان تخصصی» کمی جانب احتیاط را داشته باشید. راسل با وجود تمام ادعاهای آنچنانی اش، نتوانست در عمل پروژه اش را به فرجام رساند و از متافیزیک بگریزد، و در نهایت با شکستی فلسفی به شاگردش ویتگنشتاین و پروژه ی تحلیل زبانی دل بست. حالا حساب من و شما دیگر روشن است که نباید با این واژگان ساده انگارانه بازی کنیم.

- نمی دانم از کدام معاصرین و مدافعین سخن می‌گویید، اگر از من بپرسید، خواهم گفت که نه هایدگر، نه هگل، نه سارتر و نه هیچ کس دیگر رمال و عارف و شاعر و ... نبودند و اگر «بی سوادی» از خواندن آنها چیزی نفهمید، ارتباطی با خود اینان ندارد. چنانکه شک ندارم اصول ریاضیات راسل یا تراکتاتوس ویتگنشتاین و ... را هم سخت و پیچیده و نفهمیدنی خواهند یافت و اصولا از این افراد که «توریستی و گذری» فلسفه میخوانند و میخواهند فلسفه را مثل رمان بفهمند، هیچ انتظار خاصی ندارم!

- هگل و هایدگر و ... همه فهم نیست؟! نمیخواهید بگویید آنچه در آکادمی های روز دنیا از این افراد تدریس میشود با ورد و جادو و خواب نمایی و .. است؟!
شما اگر تحصیلات دانشگاهی در هر رشته و تخصصی داشته باشید، میدانید که در هر رشته ی تحصیلی، واحد های درسی ارائه میشود که تخصصی است و پیش نیاز دارد و البته در ارشد و دکترا هر کدام بدل به یک گرایش میشود. فلسفه هم شوربختانه یک تخصص تحصیلی است، نه یک سرگرمی! اگر کسی نمیتواند هایدگر را به سان داستان هزار و یک شب برای شما تعریف کند، به این دلیل است که آنالیز برداری و مدارهای منطقی را هم نمی شود به سادگی روایت کرد!
اما اگر کمی مطالعات تخصصی داشته باشید و پیش نیازهایش را فهمیده باشید، خواهی دید که این فیلسوفان، بزرگی نامشان به دلیل ظرافت و کارآیی فلسفه شان بوده، نه چیز دیگر. در آکادمی های فلسفه، دست بر قضا هایدگر فیلسوف راحتی است و پیشتر هم برای شما گفته ام که نفوذ پدیدارشناسی او نسبت به پدیدارشناسی هوسرل، مرهون زبان روان و انضمامی و ملموس کارهای اوست..

- راستی از پیوند های سیاسی حرف نزنیم بهتر نیست؟ متر و محک فلسفه، عقل و استدلال است، نه پرونده سازی های ذهنی که برخی میسازند تا کار خود را راحت کنند، حکم دهند و عقده ی کم فهمی خود از فیلسوفان را بر سر مواضع سیاسی خالی کنند!
این رفتار ناپسند را کنار بگذاریم بهتر است، هر چیز را با معیار خودش بسنج نه با علایق و خواسته های درونی...

- من نه دانش وسیعی دارم، نه احاطه ی کاملی بر منابع اصلی. پیشتر هم گفتم که پژوهشگری هستم که با معیار آگاهی و آزادی و اصالت عقل، فلسفه ها را میخوانم و میفهمم. هیچ گاه بنا ندارم که نسخه ای برای بشریت بپیچم و کلیات و تئوری هایی فهرست وار ارائه کنم، مثل ده فرمان کتاب مقدس و ...!
اما یک چیز مهم را اصل قرار می‌دهم: خرد انتقادی. بنابر این زیر بار هر سخنی نمی روم و موضع خود را نسبت به بی موالاتی ها در تفکر، صریح و ساده و روشن بیان میکنم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد