آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

کمی اسپینوزا...

«تا کنون کسی معلوم نکرده است که بدن چه کارهایی می‌تواند انجام دهد، یعنی تجربه تا کنون به کسی نیاموخته است که بدن، بدون این‌که به وسیله‌ی ذهن مجبور شده باشد، تنها به اقتضای قوانین طبیعت، از این حیث که صرفا امری جسمانی در نظر گرفته‌شده‌ است، چه کار می‌تواند بکند و چه کار نمی‌تواند. هنوز ساختمان بدن به درستی آن اندازه شناخته نشده است که بتوان تمام اعمال آن‌را تبیین کرد.»

(اسپینوزا، اخلاق)

نظرات 8 + ارسال نظر
فراشناخت جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:24 ب.ظ http://farashenakht.blogfa.com/

درود
1- صد البته انتصاب یکدیگر به بیسوادی و ... کار چندان دشواری نمی نماید. معتقدم یک اندیشمند اصیل حتی در مواجهه با بیسوادان و توریستان عوام هم باید قدرت اقناعی کافی داشته باشد. مثلا نتیجه کار دانشمندان سایر علوم ( همانند فیزیک و شیمی ) از لابلای فرمولهای طویل و پیچیده, بلاخره در پرواز هواپیما یا درمان سرطان یا .... نمایان میشود و حداقل در گام نهایی یک معیار عملی و پراگماتیستی دارند که بدان استناد کنند. آیا بنظرتان درباره فلسفه های وجودی و ... هم میتوان چنین گفت؟ منظورم بلاخره یک معیار نهایی یا چیزی که بتوان اثبات حقانیت کرد. امثال راسل و پوپر بلاخره پس از یک سلسله مباحث دشوار, معمولا در ابتدا و انتهای مقالتشان اقدام به ارایه یک جمع بندی و گزیده گویی عام میکردند یا پلی میان تخصص و عموم میزدند.
2- بنظرتان نواندیشان و روشنفکران داخلی و خارجی, درک صحیحی از معنای ایدئولوژی نداشتند که بر شریعتی خرده میگرفتند؟! اندکی توضیح راهگشا خواهد بود.
3- یک مثالی از روانشناسی میزنم که تسلط بیشتری بدان دارم. مثلا نظریات پیاژه دارای دو بخش است که اولی پیش فرضها و مقدمات اولیه است ( همانند جذب و انطباق و سازمان و هوش و تعادل یابی و ... ) و بخش دوم مراحل رشد شناختی را به تفکیک سنین و معیارهای عملی نشان میدهد. منظور اینکه تنها بخش دوم آن قابل استفاده درمانی و عملی بوده و در سطح عام قابل عرضه است. اما بخش اولش صرفا تئوری پردازیهای کلی گویانه است. و یا در خصوص روانکاوان بطور کلی بحث بر سر درصد عینیت پایین و مشاهدات بالینی معدود انهاست که برخلاف انان, رفتارگرایان از درصد عینیت بالایی برخوردارند ( مثلا بالای 95 درصد ). بعبارتی رفتارگرایان پس از بررسی علمی نظریات روانکاوان, قسمتهای مورد تایید را برگرفتند اما بخش های ضعیف ( به لحاظ آماری ) را فرونهادند. ( نه اینکه روانکاوان را بکی فاقد عینیت بدانند ). مثلا اگر کتاب راهنمای تشخیص آماری ( DSM ) انان را مقایسه کنید با کتابهای روانکاوان, حتی برای غیرمتخصصان هم قابل درک و استفاده است که با طبقه بندی منطقی تمام بیماریها و فرعیات ان مواجه هستید. ( همانند کتاب های پزشکی ). مثلا شما در مراجعه به دکتری برای معالجه افسردگی تان کدام را ترجیح میدهید؟ انتظار دارو یا راهبردهای عملی و شناختی و ... دارید یا اینکه مثلا روانکاوی به شما بگوید که غریزه مرگتان عود کرده یا عقده فلانتان بالا آمده یا ایگوی شما زیر فرامن تان له شده یا مکانیزم دفاعی تان فعال شده و ....
مطلب جالب دیگری هم اینکه همچنانچه میدانید از میان تمام مکانیزمهای دفاعی, تنها یک مکانیزم ( یعنی مکانیزم تصعید ) مورد تایید خود فروید هم بوده و بقیه را بیماری خطرناکی میدانسته. بعبارتی میگفت که عقده هایمان را باید در راه تصعید یا کارهای مثبت و خیرخواهانه فردی و اجتماعی هدایت کنیم. بنظرتان میزان عینیت, با افزایش سطح عمومی, نسبت مستقیمی ندارد؟ بعبارتی وقتی نظریه ای علاوه بر خواص از حمایت عام نیز برخوردار میشود خود دلیل بر عینیت بالای آن نظریه نیست؟ ( حداقل بنحو سلبی ). مثلا راسل خواب ( و حتی توهمات را ) با بیداری همسان می پندارد منتها با این تفاوت که بیداری از گستردگی و فراوانی بیشتری برخوردار است و مورد تایید اکثریت عظیمی است.

درود
1-1) در ابتدا باید بگویم که من این جسارت را نمی کنم که شما یا فرد خاصی را به بی سوادی منتسب (منتصب؟!) کنم. من تنها متر و معیار دادم، البته که مقصودم شما نبودید..
2) ببینید! یک زمان کسی میخواهد از تاثیر یک تفکر سخن بگوید، یک زمان میخواهد پشت سر هم ادعا کند. فرض کنید من یک مهندس مکانیک باشم که بنشینم و پشت سر هم ادعا کنم که سیستمی ساخته ام که از تمام نمونه های دیگر بهتر است، و یا تمام ایراداتی که نمونه های پیشین داشته اند را ندارد و ... خب در مقام حرف و سخن و بازار گرمی می‌توان هر چیزی گفت. برای مثال راسل و پوپر هم ادعای دور زدن متافیزیک را داشتند، دست کم با فرمول اتمیسیم و لاجیسیسم. شاید در هر کتابی هم که برای مردم عادی نوشته اند، این ادعا را که متافیزیک را دور زنده اند و مسائلی لاینحل را حل کرده اند تکرار کنند و خواننده ی ناوارد هم حتمن خوشحال شود از این همه هنرمندی و نبوغ!
اما اصل قصه را وقتی متخصصین بررسی کردند، ایراداتی به دست آوردند که تمامی آن ادعا ها را مردود میکرد. جالب است، هم شاگرد راسل-ویتگنشتاین- که نه قاره ای بود و حتا فلسفه و اتمیسیم را از خود وی آموخته بود، شکست اتمیسیم و اندیشه ی راسل را اعلام میکند و خود راسل میپذیرد و یا شاگردان پوپر و پسینیان او از فایبراند و لاکاتوش تا کوهن و دیگران تزهای او را ناکارآ و ناسازگار با واقع یافتند. حالا داوری من و شما باید چه باشد؟ باید ادعای صرف و بدون دلیل این جنابان و البته هر کس دیگر را بپذیریم؟ این کوچکترین نسبتی با عقلانیت و اصول نقادی دارد؟
از دیگر سو، اما میتوان به آرای جمهور محققان و پژوهشگران روز رجوع کرد و از تاثیر و نتیجه ی امروزین تک تک تفکرات و فلسفه ها پرسید، بی آنکه ریسک اشتباه بودن مانند حالت قبل باشد. یعنی برای مثال، من نه به آثار و ادعاهای خود راسل و پوپر و هایدگر و دیگران که برای عوام نوشته اند، بلکه به نهاد دانش و دانش روزی مراجعه کنم تا دست کم چند دهه از دنیا عقب نمانم.
باری؛ هم فیلسوفان قاره ای -که تنها شاخه ی خیلی خاصی از آن فلسفه ی وجودی است- و هم فیلسوفان غیر قاره ای، توضیحاتی کمابیش برای مردم عادی از تفکر خود نوشته اند، که چنانکه گفتم اهمیتی ندارد، به ویژه که فیلسوفان در مقایسه با جامعه شناسان و روان کاوان و ... اعل اغراق در باب کارهای خویشتن اند.
اما اگر از کاربست فلسفه های مثلا قاره ای بخواهید بپرسید، میتوانم به دامنه ی گسترده ای، از جهان سیاست و اقتصاد گرفته تا علوم دقیقه اشاره کنم. مثلا چون گفتید شناختی در حیطه ی روان شناسی دارید، حتمن باید از تاثیرپذیرفتن شاخه هایی از روانشناسی از فلسفه های وجودی بدانید. همچنین تاثیر پذیرفتن گشتالتی ها از پدیدارشناسی و همچنین ساختارگرایی، یا تاثیر روانکاوی لاکانی از هگل و یا تاثیر گسترده ی نیچه و شوپنهاور بر روان شناسی و ...
میبینید که اگر خود این فیلسوفان هم میخواستند بیلان به ما بدهند، عقل شان قد نمیداد که ایده هایشان تا به کجا کاربرد برای بشرین خواهد داشت و بنابراین اگر به واقع دوستدار پیگری کاربرد شاخه های فلسفی گوناگون هستید، باید بگویم که چیزهای بسیار بسیار گسترده ای برای دانستن وجود دارد...

3) در باره ی نقد نواندیشان از شریعتی و مفهومی که از ایدئولوژی در ذهن شان است، البته من چیزی نمیتوانم بگویم. چه بسا همه ی آنان متخصص و کار آشنا و پژوهشگر تام و تمام مقوله ی ایدئولوژی باشند و از گرامشی و آلتوسر و ژیژک و لوکاچ و ... هم بهتر ایدئولوژی را بتوانند تحلیل کنند! اما مهم اینجاست که وقتی نقدهای شان را درباره ی شریعتی می نویسند، همه چیز را از پیش مفروض میگیرند و به این گنیجنه ی دانش گسترده شان از مفهوم ایدئولوژی هیچ اشارت روشنی نمیکنند. آنها در بهترین حالت گامی فراتر از تعریف خود مارکس از ایدئولوژی به مثابه آگاهی کاذب نگذاشتند و بدون اشارت بیشتر کار خود را پیش بردند.
اما و هزار اما، که این مفهوم فربه تر از آن است که بتوان به سادگی تبیین اش کرد و به جرعت میتوان گفت تا حد دیسیپلین میان رشته ای از علوم سیاسی-علوم اجتماعی-حتا روان کاوی را در بر میگیرد و خب، دوستان نواندیش ما، به واقع کم کاری در این حوزه ها داشته اند.
نقد های عمده بر شریعتی، یا چارچوب معرفتی فلسفی داشته مانند نقدهای دکتر سروش و یا چارچوب اخلاقی مانند دکتر ملکیان. اما نه فلسفه و نه اخلاق، حوزه هایی نیستند که بتوانند تصویر و تعریفی از ایدئولوژی داشته باشند.
به هر رو، باید بگویم که من هم منتقد ایدئولوژی در معنای عام آن هستم و در واقع اگر بخواهم پروژه ای برای تمام تفکر کنونی ام تعریف کنم نقد ایدئولوژی است، اما موضوع اینجاست که برخی بزرگواران و اساتید برعکس با دغدغه و پروژه ی اخلاق صرف یا معرفت شناسی صرف، وارد گود شده اند که برای بحث ایدئولوژی ونقد آن، اساسا نابسنده است.

4)در باره مثالی که آوردید، در همان بلاگ خانم پارسایی نکاتی آوردم که اینجا تکرارش نمی کنم. اما به یک نکته ی مهم دیگر باز می‌گردم که شاید شما مشتاق شنیدنش باشید:
مهم ترین سود تمام فلسفه های غیر لیبرالیستی که شما مدام از آن میپرسید، اعم از قاره ای و وجودی و ... میتواند در همین نکته خلاصه شود که منتقد درجه یک تفکر لیبرالی بوده اند و بزرگترین و متقن ترین نقدها را به آن وارد کردند تا این نظام تصحیح شود و نقایص اش را برطرف کند...
گمان نکنم این تفکر فلسفی، بدون نقدهایی که تاکنون از زاویه های مختلف به آن وارد شده، توان ایستادن تا به امروز را میافت. مثلا نقدهای مارکس بود که اوضاع کار و کارگران در نظام سرمایه داری بهبود بخشید و حداقل حقوق انسانی آنها را تثبیت کرد و یا نقد های محکم بر فاشیسم و نئوفاشیسمی که هیچ متفکر راستی به قدرت چپ ها توان تحلیل و ساختارشناسی آن را نمیداشت. فاشیسم پدیده ی ساده ای نیست و متاسفانه حتا با صندق رای هم نمیتوان جلوی آن را گرفت، تفکر ساده انگار لیبرال مطمئنا به نقدها و نظریه های منتقد و مخالفش نیاز حیاتی دارد تا از آن فجایع و وقایع بتواند جلوگیری کند.
فراموش نکیند، جهان نسبتا بهتری که امروز داریم، مرهون تلاش یک قطب لیبرالیستی نبوده و مثلا همین اعلامیه ی حقوق بشر، بسیاری از بندهای مهم اش را از مبانی تفکر چپ داراست و ...
پس حداقل تا همینجا باید روشن شده باشد که قضیه ی فلسفه های غیر لیبرال و لیبرال، قضیه ی سیاه و سفید یا صفر و یک نیست. باید واقع بین بود تا فریب هر سخنی را نخورد..

بیک چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:30 ق.ظ http://darbalot.blogfa.com/

میگم اگر قرار باشه بیست سی نفر بیایند نظر بگزارند وجواب بگیرند اندازه شما دونفر فکر کنم اندازه ی کلیدر بشود تازه آخر سرهم کسی نمیدونه چی پرسیده چی جواب گرفته خیلی باحالید

والا این وبلاگ من و کامنتاش، فک کنم همیشه همین داستان بوده..!

فرزانه پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:15 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
گاهی از گستردگی آن چه نمی دانم به وحشت می افتم

حق با شماست...
حکایات نادانسته هامان را هیچ پایانی نیست..

سیدعباس سیدمحمدی شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:19 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
مگر تجربه کردن، بدون ذهن هم ممکن است، که «... بدن، بدون این‌که به وسیله‌ی ذهن مجبور شده باشد ...»؟
مگر سنگ، می تواند تجربه کند؟
مگر آهک، می تواند تجربه کند؟

اگر ذهن را، تا حدی (نه دقیق و کامل، بلکه تا حدی) همان مغز بدانیم، آیا بدن اصولاً بدون ذهن فعالیت می کند، که حالا بخواهیم تجربه کنیم ببینیم بدن بدون اجبار ذهن، چه کارها می تواند انجام دهد؟

درود بر شما
موضوع اسپینوزا در اینجا، تجربه بدون ذهن نیست، در واقع تحلیل تجربه ها بدون مفهوم ذهن است.. ذهن و اراده ی فرامادی که نظریه ی دوآلیستی دکارتی آن را پیش کشیده بود.
در واقع اسپینوزا در پی این است که مجهول بودن امکانات بدن ما را گوشزد کند و از مفهوم های ایده آلی چون اراده و اختیار و ... که مبتنی بر امکانات فرا بدنی نفس هستند، ما را به سمت بدن و تحلیل آن بازگرداند...
پیروز و پایدار باشید..

امین دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:30 ب.ظ http://www.amin79.blogfa.com/

سلام.
با اطلاعات اندک سالها پیشم اسپینوزا رو فیلسوفی میدونستم که تنها درباره اخلاق سخن گفته! اما این جمله ای که شما ازش آوردی و این اهمیتی که به بدن و شناختش داده باعث شد برم ویکی پدیا رو بزنم یکم بیشتر ازش بدونم. (چند سال پیش به فلسفه بسیار علاقه مند بودم و نسبتا جدی پیگیر، اما الان نه اینکه کلا فلسفه رو بی ارج بدونم اما دیگه برام جذابیتی نداره و همچنین اینکه علم تجربی و انسانی هر دوش (بحثاتون با امید رو پیگیر بودم!) برام مرجع دقیقتری برای حقیقت یابیه. بنابر این امروزا فلسفه خونیم در حد همین وبلاگ خوندن یا نهایت ویکی پدیاست!)
اما نکته ای که برام جالب بود:
ویکی پدیا فارسی که به شرح زندگی و آرا اسپینوزا پرداخته به نظر میاد ترجمه بخش ویکی پدیا انگلیسیت. اما وقتی نسخه انگلیسیش رو خوندم دیدم در ذیل بخشهایی که مربوط به آرا اسپینوزا میشه تفاوتهای فاحشی بین نسخه انگلیسی و فارسیش هست.
با همین اطلاعات اندک فلسفی و زبانی این نتیجه گیری رو کردم که اسپینوزای فارسی، گویی به نوعی در فلسفه اسلامی یا نوعی نگرش خاص، ابتدا غسل تعمید داده شده و سپس از رهگذر این نگاه خاص ترجمه یا تالیف شده.
اگه فرصت کردید و نگاه انداختید به دو لینک زیر که دو نسخه فارسی و انگلیسی هست، خوشحال میشم نظر شما رو بدونم در این مورد. و اگه با من موافق بودید، با توجه به دانش فلسفی ای که دارید خواهشمندم اگه مایلید و فرصتش رو دارید این متون رو تصحیح بفرمایید. چرا که در به خطا انداختن بسیاری از فلسفه دوستان زبان انگلیسی نابلد و ویکی پدیا اعتماد کن موثرند.
http://en.wikipedia.org/wiki/Baruch_Spinoza
و نوع فارسیش: http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AE_%D8%A7%D8%B3%D9%BE%DB%8C%D9%86%D9%88%D8%B2%D8%A7

سوفیا-سید محمدی چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ق.ظ

درود.
البته که بدون ذهن نمی توان تجربه ای از هیچ چیز داشت. اما و صد اما این سخن مساله ی جدایی ذهن و ماده یا هم منشا بودن شان را به هیچ رو حل نمی کند. منتها این بحث دراز دامنه ای می طلبد که با یک کامنت نمی توان حل اش نمود . من قاطعانه ادعا می کنم نظریات ماتریالیستی در فلسفه ی ذهن امروز تبیین و توجیهاتی بسیار اقناع کننده تر از دوالیست ها ارائه می دهند. دوست دارم در این مورد با اقای سید محمدی بحثی را بیاغازم.
من با اسپینوزا موافقم

با اجازه نکته ای را گوشزد کنم، میان نظریه های ماتریالیستی و سخن اسپینوزا گسستی است. چنانکه در پاسخ جناب سید محمدی آوردم، بحث اسپینوزا البته محاجه با دوآلیسم دکارتی هست اما، با ساده انگاری که ذهن را همسان مغز میگیرد ناسازگار است!
اسپنوزا تحلیل علیت را که زیر بنای نظریات ماتریالیستی ذهن و اینهمانی اش با مغاز است، یکسره منکر است و از «بدن» مفهومی فراتر از ابژه های بیولوژی و نورولوژی را مراد دارد.
گذشته از این، جناب سید محمدی در کامنت شان نیز بحث دوآلیسم را صریحا طرح نکردند و حتا اشاره ای هم مبنی بر این داشتند که تحلیل بدن بدون مغز ممکن نیست. البته باید خود ایشان موضع خود را بگویند، اما من از پرسش شان دوآلیسم را برداشت نمیکنم.

سوفیا-ابریشمی پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:37 ق.ظ

سلام. با شما در مورد رویکرد اسپینوزا موافقم. اما ان چه من از ماتریالیسم در نظر دارم به هیچ رو با ان ؛
ساده انگاری که ذهن را همسان مغز ؛ می گیرد یکسان نیست. در واقع با پیشرفت های شگرفی که در فلسفه ی ذهن در پی پیشرفت های علوم عصبی و روانشناسی شناختی در نیم قرن اخیر رویداده دیگر قانع کننده نیست که ماتریالیسم را همان نظریه ی اینهمان انگاری ذهن -مغز بگیریم.

دوست عزیز!
پیشرفت علوم عصبی هیچ اثر معنا دار و متدولوژیکی بر فلسفه یا فلسفه ذهن نمی تواند داشته باشد. دقت بفرمایید، چنانکه پیشرفت علوم تجربی و پسین مانند فیزیک، نمی تواند تاثیری در جهت نفی و اثبات گزاره های ریاضی داشته باشد.
مساله ی فلسفه ی ذهن، بررسیدن درون ماندگار ذهن بشری است. این لزوما به دوآلیسم و نفی بدن مندی و یا نفی تاثیرات عصبی و ... نمی انجامد. در واقع، موضوع فلسفه ی ذهن، یک پروبلماتیک مستقل فلسفی است که در تاثیر مستقیم با پروبلماتیک های دیگر فلسفی، مانند شناخت شناسی، هستی شناسی هرمنوتیکی، فلسفه منطق و ... است و در واقع پیشرفت این قسمت از دانش بشری بر فلسفه ی ذهن و گزاره های آن موثر است.
نظریه ی ماتریالیسم جدید، هم اگرچه در راه اینهمانی به شکل پیشین حکم نداده، ناگزیر است نسبت بین مغز و ذهن را روشن کند و البته در قیاس با پدیدارشناسی و مباحث پیشروی فلسفه ی ذهن آن، با چالش های پرشماری رو به روست و نتوانسته به خوبی از پس آنها بر آید..
به ویژه اینکه در بسیاری از موارد دچار همان خلط متدولوژیکی میشود که به آن اشاره کردم، یعنی تاثیر دادن اشتباه گزاره های تجربی علوم نورولوژیک با گزاره های پیشین بنیاد فلسفه ی ذهن.
فراموش نکنیم که بزرگترین چالش فراروی یک اینهمانی صرف ذهن و مغز و یا طبیعی و مادی کردن ذهن، دامچاله ی نسبی گرایی است که حتا بنیاد خود این علوم نورولوژیک و حتا منطق و ریاضیات را سخت تهدید میکند.
امروزه، نظریات تحلیلی ها هم در باب فلسفه ی ذهن، ناگزیر به سمت پدیدارشناسی نزدیک شده و نگاه های غیرانتقادی پیشین خود را ترک کرده.
ملاحظه کنید، موضوع نفی و چالش با علم و یا نادیده گرفتن دست آوردهای آن نیست، برعکس، موضوع داشتن دیدی تحلیلی و انتقادی است برای گریز از ساده انگاری، و جز در بستر این رهیافت انتقادی و رادیکال نمی توان از علم و دست آوردهایش به معنای دقیق، پاسداری کرد...

سوفیا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ق.ظ

نه دوست عزیز با شما موافق نیستم. سر فرصت با شما در این باره سخن خواهم گفت . خیلی حرف برای زدن داریم. مدام دارند روی هم تلنبار می شوند.
سوال اول من:
اصولاً باید چه شرایطی مهیا گردد تا موجودی را صاحب ذهن بدانیم؟ و فرق انسان به عنوان یک موجود هوشمند با موجودات هوشمند دیگر در چیست؟
من گمان می کنم فهم ذهن را نمی توان تنها با رویکردهای پدیدار شناختی پیش برد. حتا می توان فراتر رفت گفت پدیدار شناسی در این موضوع خاص به بن بست رسیده یا دست کم در کار درجا زدن است.
من موافق روانشناسی باوری نیستم دست کم انقدر با نقدهای هوسرل راسل و فرگه بر روانشناسی باوری اشنا هستم که بیگدار به آب نزنم. اما یشرفته هایی که در مساله ی جدایی ذهن- بدن به ویژه در ماتریالیسم کارکرد گرا و از آن ماتریالیسم حذفی صورت گرفته مسائل فلسفی ای را پیش کشیده که با قدرت دوگانگی ذهن بدن را به چالش می کشد. این حیطه ی تازه ای در فلسفه ی ذهن است که در ارانزمین چندان شناخته شده نیست.

موضوع بسیار فراخ است و بی شک در این حوصله نمی گنجد، اما بگذارید به دو نکته ی اصلی اشاره کنم:
نخست این که ماتریالیسم در فلسفه ی ذهن یک سخن است، اثر مستقیم علوم عصبی سخنی دیگر. حتا به فرض این که پیشرفت این علوم توانسته باشد پرسش های جدیدی در فلسفه ی ذهن بگشاید-که بی شک چنین بوده-، این ارتباطی با بحث تاثیر مستقیم علوم عصبی بر فلسفه ذهن ندارد.
بحث به بن بست رسیدن پدیدارشناسی هم برای من سخن تازه ای بود! شاید اطلاعات من در این زمینه اندک یا باژگونه باشد، در این صورت خوشحال میشوم با دلیل و ارجاع نشانم دهید، اما تا آنجایی که مطالعات کم رمق من نشان داده، رویکرد پدیدارشناختی در فلسفه ی ذهن، آنچنان ساده و دوآلیستی نبوده و همچنین آنتی تز گزاره های علوم نورولوژیک را تشکیل نمی داده که به فرض اثبات گزاره های نورولوژی به طرفه العینی نقض شود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد