آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

چرندیات لَکان یا چرندیات سوکال؟

چندی است که کتاب «چرندیات پست مدرن» حکم مرجع پیدا کرده، مرجعی که فتوا صادر می کند تا بسیاری از مطالب را نخوانده چرندیات بنامیم و از خیر خواندن و احیانا فهمیدن شان بگذریم.

حتا گاهی پیش آمده که این کتاب را افشاگری علیه پست مدرنیسم بخوانند و یا مثلا در کنار انتقادات هابرماس از جریان پست مدرن و مثلا فوکو بنشانند!

البته گفتن ندارد که این فضای غریب تنها در کشوری چون ایران رخ میدهد، جایی که اراده ی معطوف به نفهمیدن، می پسندد تا تکلیف بسیاری از موضوعات را «از بالا»  و بدون رجوع به متن اصلی روشن کند و خود را به زحمت نیندازد.

وگرنه بدیهی است که میان «چرندیات...» آلن سوکال و بریکمون و «گفتار فلسفی مدرنیته» ی هابرماس، هیچ نسبتی برقرار نیست.

باری؛ آنچه در ادامه می آید، مقاله ای ست از مهدی پارسا، مترجم و متخصص فلسفه و البته فارغ التحصیل رشته ی فیزیک، که در سال 85 در خردنامه ی همشهری، با عنوان «مقابله به مثل» چاپ شد و پاسخ روشن و مستدلی به ادعای سوکال و بریکمون می دهد.

پیشنهاد می کنم، اگر هنوز ذهنیت تان را در باب این موضوع نبستید و برای فیلسوفان پست مدرن پیشاپیش حکم صادر نکردید و آن ها را به تیغ قصاص های این کتاب نسپردید، به این مطلب کوتاه از مهدی پارسا، نیم نگاهی بیندازید:


مقابله به مثل

مهدی پارسا

اندکی تردید در مطمئن‌ترین اعتقادات آدمی هم وجود دارد. شاید هنگامی که شخصیت منفی و خبیث فیلم‌ها در دستیابی به نیات شوم‌ خود با مانعی مواجه می‌شود و ما لحظه‌ای دلمان می‌خواهد این مانع‌ برطرف شود، در این لحظه تعلیق، متوجه این تردید ذاتی درونمان شده‌ باشیم و این یکی از همان جاهایی است که امر واقع، انسجام تصویری‌ سوژه را تهدید به قطعه‌قطعه شدن می‌کند.

آیا مطمئنی که این پست مدرن‌ها چرند نمی‌گویند؟ آیا همه این‌ها بازی‌ای برای سرگرم کردن طبقه‌ای از طبقات جامعه نیست؟ داستان‌ دنیایی که رویای پروانه‌ای در یک بعدازظهر پاییزی است، ماجرای‌ جذابی است. شاید فلسفه در یونان از همین بازی‌های جذاب «جهان‌ از آب است» و «تغییر امکان ندارد» و غیره آغاز شده باشد. زندگی را چه‌ می‌شود؟ آقای سوکال! ما را با خود ببرید.

سوکال و بریکمون، اگر خیلی آن‌ها را جدی بگیریم، یک پوزیتیویست‌ اوایل قرن بیستمی هستند، اما من سعی می‌کنم خیلی به اعتقادات‌ آن‌ها کاری نداشته باشم و فقط نشان دهم که آنچه ادعایش را دارند (این‌که«لکان و شرکایش»از عبارات علمی بی‌معنی بدون ارائه دلیلی‌ سوءاستفاده می‌کنند) نادرست است. نویسندگان کتاب اطلاعات‌ فیلسوفان مورد بحث را از ریاضیات و فیزیک سطحی و مبهم تخمین‌ می‌زنند و می‌گویند «این نویسندگان با چنان اعتماد به‌ نفسی سخن‌ می‌گویند که بسیار بیش از صلاحیت علمی آنهاست». احتمالا تنها شاهد تخمین آن‌ها ناتوانی در فهم آثار این فلاسفه و نبود تحصیلات‌ دانشگاهی ریاضیاتی افرادی مثل لکان و کریستوا است. نمی‌دانم برای‌ این‌که بفهمیم نوار موبیوس چیست، مجموعه چیست، کوانتا چیست و غیره تا چه سطحی باید در مطالعه ریاضی و فیزیک پیش‌رفته باشیم. به‌ هر حال تحصیلات دانشگاهی من در رشته فیزیک بوده است و مجبور نیستم بگویم:خب من که مثل آقای سوکال ریاضی و فیزیک نخوانده‌ام! حتما او راست می‌گوید.

لکان که در دهه 1950 به زبان‌شناسی توجه داشت، در دهه 1970 به ریاضیات رو کرد. استفاده او از ریاضیات به دو شاخه از آن یعنی‌ جبر و مکان‌شناسی منحصر می‌شود. البته لکان هرگز خود را درگیر محاسبات ریاضی و نظام اصل موضوع‌ها و اثبات قضایا نکرده است‌ و جبر و مکان‌شناسی لکانی چندان پیچیده و مشکل فهم نیستند. او حروف بزرگ را برای نشان دادن امور نمادین و حروف کوچک را برای‌ امور تصویری به کار می‌گیرد. مثلا S نشانه سوژه و A (حرف اول کلمه‌ Autre فرانسه) نشانه دیگری نمادین است. از آن طرف a دیگری‌ تصویری و s [کوچک‌]مدلول است و مثلا (AS) دلالت دیگری نمادین‌ است.

لکان در فرمول‌های خود که چندان هم پیچیده نیستند، گاهی S و A را خط می‌زند تا بگوید سوژه کامل و دیگری بزرگ وجود ندارند. او در استفاده خود از مکان‌شناسی نیز برای مثال از نور موبیوس کمک‌ می‌گیرد تا تقابل‌های دوتایی همچون درون و بیرون را به چالش بکشد و از این طریق به زیرسؤال بردن تقابل‌هایی همچون دال/مدلول، حقیقت/خطا و سوژه/ابژه برسد. نوار موبیوس در هر قسمت خود دو سطح دارد، اما اگر کل نوار را در نظر بگیریم این دو سطح پیوسته‌ هستند و یک سطح را تشکیل می‌دهند. پس نوار موبیوس دو ویژگی‌ مهم دارد که خیلی به کاروان کاوی می‌آیند؛اولا یک سطح دراد و دوما در نگاه اول و به ظاهر دو سطح دارد.

بنابراین این‌که سوکال و بریکمون هی تکرار می‌کنند که ریاضیات چه‌ ربطی به روح و روان انسان دارد و فیلسوفان موردنظر برای استفاده خود از آن دلیل کافی اقامه نکرده‌اند، منتفی است، چون مثلا در مورد لکان‌ حروف جبری بزرگ و کوچک کمک می‌کنند تا تقابل نظم نمادین/ نظم تصویری را به تمام امور روانی گسترش دهد. متاسفانه نویسندگان‌ کتاب گاهی مثل بچه‌های سه یا چهار ساله حرف می‌زنند:«کاربست‌ این موضوع در روان‌کاوی چرند است. چگونه ممکن است«سوژه»ای‌ «در C. قرار گرفته باشد؟» و هی تکرار می‌کنند «او معنی کلماتی را که به کار می‌برد، نمی‌فهمد». به نظر من تنها دلیل برای این‌که فلاسفه‌ از مفاهیم و زبان ریاضی استفاده می‌کنند این است که این مفاهیم و این‌ زبان وجود دارد.

نویسندگان کتاب در جایی دیگر، در مورد فرمولی از لکان که در آن دال و مدلول را با خط کسری از هم جدا می‌کند و دال را به صورت‌ کسر می‌نویسد، می‌گویند: «بدیهی است که دال و مدلول عدد نیستند و خط افقی او نشانه تقسیم دو عدد نیست. پس محاسبات او خیال‌پردازی‌ محض است». اولا معلوم است که دال و مدلول عدد نیستند، مگر قرار است لکان ریاضی بگوید؟ او دارد از ابزار ریاضی استفاده می‌کند. خط کسری و صورت و مخرج برای او چند مفهوم هستند. دوم خیال‌پردازی‌ محض یعنی چه؟ آیا منظور این است که این فرمول لکان هیچ معنایی‌ دربر ندارد؟ پس این‌که ما می‌فهمیم مدلول به زیر دال می‌لغزد و دال‌ اولویت می‌یابد و گزاره به وجود می‌آید، چیست؟ مگر خیال‌پردازی نشانه‌ کذب یا بی‌معنایی است؟ آری درست است که این گزاره از منظر ریاضی‌ بی‌معناست، اما لکان که نمی‌خواهد ریاضی بگوید! نویسندگان کتاب در همه‌جای آن اظهار می‌کنند که«فلان فیلسوف هیچ استدلالی اقامه‌ نمی‌کند». آیا آن‌ها دچار این توهم نیستند که استدلال تنها راه تولید معناست؟ ذهن انسان با تداعی و نه با استدلال، کار می‌کند. استدلال را [اگر خیلی خوش‌بین باشیم‌]فقط در کتاب‌های ریاضی و منطق می‌توان‌ یافت و سروکار فلسفه‌[حد اقل در این زمانه‌]با امور انتزاعی نیست.

حال درک آقایان از استعاره را ببینید:«استعاره معمولا برای شفاف‌ ساختن مفهومی ناآشنا از طریق مرتبط ساختن آن با مفهومی آشناتر به‌ کار می‌رود» و در غیر این‌صورت به کار بردن آن نشانه «به رخ کشیدن‌ فضل و دانش» است. فرمول اول استعاره لکان می‌گوید:«تابع دلالتی‌ جانشینی یک دال با دال دیگر برابر است با قطع شدن بار در الگوریتم‌ سوسوری». قطع شدن بار در الگوریتم سوسوری به معنای رسوخ دال به‌ درون مدلول یعنی خلق یک مدلول تازه است. پس فرمول لکان می‌گوید عمل دلالت، یعنی همان تولید معنا، فقط به وسیله استعاره امکان‌پذیر است. اما سوکال و دوستش گمان می‌کنند کلمات و معناها وجود دارند و به شدت به هم بسته شده‌اند و استعاره هم یک عنصر کمکی، تزئینی‌ و ما زاد است. آن‌ها می‌گویند لکان کلمات را در معنی درستشان به کار نمی‌برد و مثلا «مفهوم لذت» معنی دقیق و شفافی ندارد. این حرف‌ها فقط از کسی که دچار توهم حضور معنای مندرج است برمی‌آید. لکان‌ و دریدا نشان داده‌اند که جایگاه استعاره در بطن زبان است. بنابراین‌ نمی‌توان در متن آن‌ها استعاره‌ها را پیراست و به ذات کلام دست یافت. این است که متن لکان و دریدا، به این علت که خالی از توهم حضور معنای پایدار زیر استعاره‌هاست، از دید سوکال و بریکمون و دیگران‌ «پرت‌وپلا»به نظر می‌رسد. نمی‌توانیم بگوییم موضوع کتاب دریدا نوشتار است و بقیه مفاهیم درون آن استعاراتی هستند که برای تبیین‌ مفهوم نوشتار آمده‌اند.خود نوشتار هم استعاره است.

اما کریستوا خود تکلیف خود را مشخص کرده است. او بارها گفته که‌ نمادهای ریاضی برای او استعاره هستند. او پس از این‌که در مورد سوژه‌ در مرحله آینه‌ای حرف می‌زند، می‌گوید:«برای مثال، می‌توان مجموعه... را در نظر گرفت»[تأکید از من‌].نمی‌دانم آقای سوکال به چه اعتراض‌ دارند. به این‌که نمی‌توان یک مجموعه CO در فضای R3 در نظر گرفت؟ به این‌که حتما باید چنین مجموعه‌ای وجود داشته باشد؟ به این‌که حتما اعداد و نه سوژه، باید در این مجموعه قرار بگیرند؟سوکال و بریکمون‌ پس از هر نقل‌قول با گفتن این‌که چرند و نامفهوم است خیال خود را راحت کرده‌اند. اما در مورد دلوز باید بگویم منطق استفاده او از اصطلاحات‌ علمی در کتاب فلسفه چیست به‌طور کاملم تشریح شده است. او در این‌ کتاب فلسفه را خلق مفاهیم تازه می‌داند و البته قید می‌کند که چون‌ ما نمی‌توانیم مفاهیم را به‌طور دلبخواهی بسازیم، برای این کار باید مفاهیم موجود را بازسازی کرده و معنای تازه به آن‌ها بدهیم. بنابراین‌ فلسفه مفهومی که کاملا متعلق به خود باشد، ندارد. از همان ابتدا در یونان‌ باستان مفاهیم فلسفی مفاهیمی مربوط به علوم طبیعی بودند. پس از آن‌ مفاهیم مربوط به مباحث سیاسی و اخلاقی و دینی، فلسفی شدند و تقریبا از دکارت به بعد بود که مفاهیم فلسفه بیشتر از علوم تجربی و ریاضیات‌ وارد شدند. دلوز مفاهیم علمی را برمی‌دارد، اما آنطور که می‌خواهد از آن‌ها استفاده می‌کند تا مفهومی تازه خلق کند. حال در این میان می‌توان از این سخن گفت که استفاده دلوز از این مفاهیم نادرست و نادقیق است؟ سوکال و بریکمون نمی‌توانند دلوز را محدود کنند که از مفاهیم فیزیک و ریاضی در فلسفه خود استفاده نکند. همچنین آن‌ها در هیچ کجای کتاب‌ نشان نداده‌اند که گزاره‌های علمی فلاسفه مور بحث نادرست باشند. آن‌ها همه‌جا از ابهام و بی‌سروته و بی‌معنی بودن این گزاره‌ها و این‌که‌ دلیل استفاده آن‌ها مشخص نشده گله دارند و البته به اعتقاد من کسی‌ که زمینه فکر فلسفی را ندارد، صلاحیت درک دلیل استفاده و مفهوم‌ این اصطلاحات(حالا دیگر فلسفی)را نیز نخواهد داشت. از سوی دیگر نویسندگان کتاب اعتراض می‌کنند که حرف‌های فنی دلوز و گاتاری‌ پیش‌پاافتاده هستند و آن‌ها مثلا به عمق محاسبات مکانیک کوانتومی‌ وارد نشده‌اند.در پاسخ باید گفت دلوز فقط به مفاهیم نیاز دارد. مفهوم‌ کوانتوم برای او مفید است نه محاسبه احتمال حضور الکترون در اربیتال‌ چهارم اتم هیدروژن یا معادله شرودینگر برای فلان سد پتانسیل. خود فیزیک‌دان‌ها هم می‌دانند که اهمیت عملگرها در مکانیک کوانتوم است‌ که آن را از مکانیک کلاسیک دور می‌سازد. این‌که آنچه اندازه می‌گیریم، نه‌ مقادیر موجود بلکه عملگرها هستند. بنابراین این مفهوم اهمیت بیشتری‌ از محاسبات عملگر اندازه حرکت زاویه‌ای در یک مسئله خاص دارد. پس‌ نمی‌توان گفت دلوز و گاتاری از مفاهیم سطحی علم استفاده می‌کنند، فقط به این دلیل که وارد بافت نظری مثلا مکانیک کوانتوم نمی‌شوند، به‌ فصل اول کتاب مکانیک کوانتومی ساکورایی‌[منبع اصلی درس کوانتوم‌ برای دوره کارشناسی ارشد فیزیک‌]مراجعه کنید تا ببینید که نویسنده‌ برای توضیح آزمایش اشترن گرلاخ از چه مفاهیم و مثال‌های بی‌ربط و مبهمی استفاده می‌کند و واقعا این کتاب فوق العاده بیشتر از مثلا کتاب‌ کوهن-تانوجی که مسئله درک مفاهیم کوانتومی را فاکتور می‌گیرند، به‌ درک آن کمک می‌کند. آیا باید به ساکورایی ایراد گرفت که چرا از مفاهیم‌ اقتصاد و زندگی روزمره دریافتی که به آن‌ها مربوط نیست و در معنایی‌ غیر از آنچه که دریافت خود دارند،استفاده کرده‌اید؟ فصل مخصوص به‌ دلوز و گاتاری در این کتاب همچون خیلی از فصل‌های دیگر به جز نقل‌ قول‌هایی که از وسط کتاب آن‌ها جدا شده و آمده است، فقط از چند خط طعنه و توهین بی‌اهمیت تشکیل شده است.

در مورد سخنان نویسندگان در فصل چهارم که به فلسفه علم و نسبیت‌گرایی می‌پردازد هم بحث‌هایی مفصلی می‌توان مطرح کرد اما چون بحث نسبت‌گرایی و جبرگرایی تازگی نداشته و بارها مطرح‌ شده و ارتباط مستقیم با فیلسوفان معاصر فرانسوی ندارد، خود را درگیر آن نمی‌کنم. به‌هرحال سخنان سوکال و بریکمون در این فصل‌ به رغم سطحی بودن، حد اقل به چرند و نامفهوم بون اصطلاحات‌ نمی‌پردازند. در میان پرده فصل هفت که به لیوتار اشاره می‌شود، سخنان‌ سوکال و بریکمون ظاهری مستدل دارند(به جز آن جایی که می‌گویند شاخه‌هایی که لیوتار از آن‌ها حرف زده هیچ ربطی به هم ندارند)، اما متاسفانه استدلالشان ناقص، مغرضانه و نادرست است. اصل عدم‌ قطعیت در مکانیک کوانتوم مثال معروفی است از این‌که افزایش دقت‌ در اندازه‌گیری یک متغیر، دقت در اندازه‌گیری متغیر دیگری که با آن‌ جفت شده را کاهش می‌دهد. علاوه بر این، دیگر مقدار پیشین خود را ندارد و اندازه‌گیری در واقع مقدار موضوع خود را تغییر می‌دهد. معمولا برای توضیح این مطلب در کتاب‌های مقدماتی فیزیک از اثر دمای‌ دماسنج روی دمای آب مورد اندازه‌گیری مثال می‌زنند که البته یک‌ مثال کلاسیک(و نه کوانتومی)است، همان‌طور که در خیلی از موارد به جای مثال کلاسیک، یک مثال عامیانه می‌آورند(مثلا در اصطلاح‌ به دام‌اندازی فوتون،نظریه ریسمان و غیره). به‌هرحال مثال چگالی گاز لیوتار هم یک مثال است، اما این تغییری در اصل مطلب نمی‌دهد. مسئله‌ این نیست که شناسایی موقعیت تمام ملکول‌ها یک گاز غیرممکن‌ است چون تعداد آن‌ها خیلی زیاد است. مسئله محدودیت ابزار نیست، خود اندازه‌گیری، در تعریف خود ما را از حقیقت دور می‌کند. این است‌ که لیوتار علم جدید را علم پست مدرن می‌نامد. در مورد تفکر خطی و غیرخطی هم اصلا صحبت از تک معادله‌های خطی و غیرخطی نیست. خطی بودن معنای حل دقیق و پاسخ صحیح و غیرخطی وضعیت معنای‌ حل تقریبی و پاسخ کسری دارد و این نیز تشبیهی برای توصیف وضعیت‌ نظریات است نه صحبت از خود معادله‌ها. اما نویسندگان کتاب در پاسخ، از معادلات خطی مکانیک کوانتوم و معادلات غیرخطی مکانیک‌ کلاسیک مثال می‌زنند.

گمان کنم دیگر بس است. من جزو منتقدین کینه‌توز تویسندگان‌ این کتاب نیستم. سوکال و بریکمون از آن آدم‌هایی هستند که اگر ثابت‌ کنید حرفشان چرند است، به مقصود خود رسیده‌اند. امیدوارم این کتاب‌ خیلی در خاطره‌ها نماند و زود فراموش شود.


(مقاله از اینجا، گرفته شده.)

نظرات 47 + ارسال نظر
مترجم دردها دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:55 ب.ظ http://fenap.blogsky.com

سلام

زمانی در کتاب فروشی کار می کردم، از شنیدن و دیدن حرکات کسانی که خود را "پست مدرن"می نامیدند،یکه می خوردم.حرکاتشان و گفته هاشان در محترمانه ترین حالت "غیر عادی " و در گفته ای عوامانه "پرت و پلا " بود.تا اینکه کتابی با این عنوان به چشمم خورد و گمان بردم می تواند عقده خالی کند.به هر حال با دست گرفتن کتاب و کمی خواندنش،دیدم که جنس نگاه همان است که در مقاله مورد اشاره هم به درستی بدان اشاره شده ست،نوعی پوزیتویسم اوایل قرن بیستمی و نقد هایی از جنس گفته های "رودلف کارناپ" به "مارتین هایدگر" که فلسفه او را "شارلاتانیسم" می نامید.به هر حال دریافتم این بود کتاب مورد نظر نه ارزش خواندن دارد و نه ارزش خریدن،بحث اصلی همان بود که همچنان هم در این خاک هواخواه دارد: پوزیتیویست ها ها حتی قدمی از دستگاه معرفتی و روش شناسی خود به بیرون نمی
گذارند و هر چه باب میل نباشد ترد می کند.

...

و اما مسئله مهم اینجاست که نوشته های پست مدرن ها چنان چه تا حدی جدی خوانده شود آن چنان هم بی محتوا نیست،می توانیم موافقش نباشیم ولی "چرند" خواندنش قدری اغراق است.شاید گفته های افرادی نظیر ژان بودریار و یا آرتور کروکر قدری مبالغه آمیز باشد،ولی گفته های دیگر اندیشمندانی نظیر فردریک جیمسون و ارنستو لاکلائو و چانتال موف و یا فمنیست هایی نظیر فریزر و... آن چنان که مخالفانش ادعا می کنند مهمل نیست.

در واقع می توان به یقین ادعا کرد اکثر کسانی که مخالف و یا مدعی پست مدرنیسم هستند هیچ یک کتاب های بزرگان این جریان فکری را جدی نخواندند.(راستی کدامیک از کتاب های لیوتار و یا لاکلائو و یا موف و یا جیمسون و حتی کریستوا ترجمه شده ست؟!)

در واقعیت امر من زمانی که ادعای لیوتار مبنی بر " به پایان رسیدن کلان روایت" را خواندم و در مقابل پاسخ های افرادی مثل گیدنز و اولریش بک و هابرماس را خواندم آن چنان ذهنم درگیر شد که نتوانستم حتی در این میان قضاوت کنم و در نهایت همراه گروه دوم شدم،چون با فضای فکری اش آشنا تر بودم.همین.زمانی که کتاب "جامعه شناسی پست مدرنیسم" اسکات لش را دست گرفتم دیدم فضای فکری اش قدری غریب و دیریاب است،ولی مشخصا حرف هایی برای گفتن دارد.

به هر حال جریانی فکری ست که مدت هاست راه افتاده،تا آنجا که من می دانم در آمریکا هواخواه زیاد نداشته و در فرانسه در عوض پیشرفت هایی داشته،اینکه در کشور های مختلف تا چه حد از آن استقبال می شد تا حد بسیار زیادی به گفتمان جاری بر فضای فکری - فلسفی آن کشور بستگی دارد.در ایران هم بنا به آش شله قلمکاری که هست،زمانی در بین طبقات بالاتر جامعه هواخواه فراوان داشت،ولی به شخصه ندیدم کسی را که سفت و سخت به دنیال ریشه های فکری اش برود و شاید بتوان گفت به نوعی "بومی" شد،مشابه نحله های فلسفی دیگری که پیش از این وارد این خاک شدند و شاخ و برگ زیادی از آن زده شد و کمتر نسبت به وارسی آن رغبت نشان داده شد.

...

بحث آخر و مهم تر:
همساده من نگاهم این است و البته می تواند یکسره اشتباه باشد،
به شخصه گمان می کنم نوع استقبال از بسیاری از کتاب ها در ایران بیشتری جنبه کارکرد - یا به قول متقدمین فونکسیون - آن است و نه اصل حرفی که کتاب می زند.
با مثال شاید راحت تر باشد:به گمان من استقبال از پوپر در سال های ابتدایی انقلاب بیشتر ناشی از گفتمان ضد مارکسیستی و یا ضد فرویدیستی بود که آن زمان قوام و دوام داشت و خطری برای دین به شمار می رفت و واقعاً گمان نمی برم که بر روی "لیبرالیسم" که داعیه اش را داشت یا روش شناسی اش چندان مانوری شده باشد.آیا برای "منطق اکتشاف علمی" پوپر که کتابی مهم است و دست بر قضا به تایید آینشتاین هم رسید کسی تره هم خرد کرد؟


یا مثلا ً هایدگر بیشتر به - البته به مدد تحریف فردید - به مدد گفته های آخر عمری اش در باب هستی و نزدیکی ِ لفظی این مباحث در عرفان ایرانی بر ساختمان فکری ایران نشست.وگرنه آیا به مباحث فلسفه هنر،هرمنوتیک،یا حتی گفتار های گشتل تکنولوژی اش آیا توجه شد؟

و مثال های متعدد دیگر.

به گمان من،استقابل از این کتاب و عنوان کینه توزانه آن،بیشتر مرهون این بود که اقامه دلیلی ابتدایی علیه پست مدرن هایی ایرانی به وجود آورد،همین.

وگرنه من تردید هایی براستی جدی دارم که اصلا ً کتابی با این عنوان در نهاد های آکادمیک غربی پژواکی هر چند کوچک داشته باشد.

درود و سپاس از توجه تان

1) ژست های پست مدرن، به ویژه آنچنان که برخی وطنی های ما می گیرند، بیشتر به دلیل گونه ای از خود بی گانگی چنین نامیده شدند. وگرنه حتمن باید بدانید که بسیاری از این قضایا، ارتباط خاصی با آن جریان فکری اروپایی و مخصوصا فرانسوی ندارد.
ژست هایی که از خود بی گانه اند، چون بر این پندارند که می توان خارج از یک مواجهه ی تاریخی و فکری جدی با غرب، می توانند تکلیف خودشان را با آن روشن کنند و از روی آن بپرند. گذشته از این، بسیاری از این رخدادها، دقیقا با واژگونی روال پست مدرنیسم، پست مدرن شدند: این که بتوانند خرده کاری های خود را ذیل یک عنوان کلان و معنای یگانه وحدت بخشند: عنوان کلان پست مدرن!

2) حرف های کارناپ درباره ی هایدگر نه اهمیتی دارند و نه کوچکترین ارتباطی به فلسفه. حتا با آن معیار اسکولاستیک و سنتی هم نمی توان وقعی به آنان نهاد: سخن بی دلیل، هر چه باشد ولو صادق، اما فلسفه و فلسفیدن نیست..

3)نقد ها و مواجهه های جدی در خود غرب با جریانات پست مدرن غربی رخ داده، برای مثال نقدهای ژیژک بر این جریان و یا نقدهای دلوز و گتاری بر این عنوان و .... نکته این است که با کتاب هایی از این دست، حتا امکان فهم آن مواجهه های جدی هم یکسره بسته می شود. شک ندارم که سوکال یا هواخواهان ایرانی او، بدشان نمی آید حتا سَرِ متون هابرماس، ژیژک و یا هگل- که همه یا منتقد پست مدرنیسم اند یا بیرون از این تفکر- باز از این دست نمایش ها را اجرا کنند.

4)درباره ی اتفاقات فضای کنونی فلسفه ی ایرانی سخن زیادی دارم، اما تنها به این بسنده می کنم: این که هیچ فلسفه ای ذات اصیل ندارد.
من هیچ مشکلی ندارم، اگر کسی چون صدرای شیرازی فلسفه ی یونانی را با حکمت پهلوی و اشراقی پیوند زند و نظامی محکم و استوار بسازد، و یا هگل فلسفه ی کانتی را در راستای دیالکتیک خویش فروبپاشاند و توامان حفظ کند و یا هایدگر در اثری مانند کانت و مساله ی متافیریک، کانت را بیرون از فضای مرسوم بخواند و او را یک هستی شناس ناموفق بداند تا یک معرفت شناس مدرن.
هیچ فلسفه ای همچون یک صورت ثابت و ازلی نبوده و نیست، برعکس، آفرینش مفاهیم نو و سازنده و کارآست.
نکته ای که کوشش های فلسفی معاصر ما را عقیم ساخته، نه عدم پایبندی و به قول شما تحریف، که نگاهی کینه توز و واکنشی است. نگاهی که بیشتر مبتنی بر حذف امکان های تئوریک رقیب است و گونه ای تمامت خواهی نظری؛ این که هر قطب فلسفی می پسندیده فلسفه را همچون گوهر حقیقت ازلی بداند که در اختیار اوست و هر که جز او باشد و بیندیشد، لاجرم مهمل گفته و سخنی که معرفت بخش نیست!
اگر فلسفه همچون آفرینش مفهومی نگریسته می شد و توان طرفین ایرانی صرف نفی فلسفی دیگری نمی شد، گمان می کنم حتا پیوند هایدگر و ابن عربی هم می توانست مفید باشد.
فقط محض اشاره می توانم شما را به کوشش های تئوریک دکتر خاتمی ارجاع دهم که پیوند مفهومی بین فلسفه ی اشراق و هایدگر برقرار ساخته و البته در آکادمی های غربی و آمریکایی هم التفات های جدی به آن شده...

سوفیا چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام، می خوانم بر می گردم

درود!
چشم به راه بازگشت و نظرات تان خواهم بود.

ققنوس خیس پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:18 ق.ظ http://ghoghnoos77.blogsky.com

خوشحالم که دوباره بعد از غیبتی کوتاه به وبلاگستان برگشته ام! راستش این جا را به آن محیط سرسری فیس بوک ترجیح می دهم! هر چند برایم سوال است که چگونه همین آدم های وبلاگستان در آن جا آدم های دیگری هستند! (این موضوع درباره ی شخص من و حتی تو، البته به گمانم چندان صادق نباشد)
///
پست هایت را تعقیب می کنم و با یک پیشنهادت به شدت موافقم! برای این پست نیز حرف هایی دارم...
اما کم و بیش این روزها و شب ها نیز در حال و هوای دلیل بوده ام! و باز از تو نگاه تیزبینت را طلب دارم!

درود بر تو دوست گرامی!
حقیقتش من هم از فضای سرسری فیس بوک و دن کیشوت ها و پهلوان پنبه هایش دیگر خسته شدم، چه بگویم؟ اصلا زده شدم!
این همه شادی بی معنا، آن همه سلبریتی و هوادار ساختن های کودکانه، آن همه «می اندیشم تا دور هم باشیم»ها، این ها مزاجم را سخت می آزُرَد. ایدون می پسندم یک پروفایل غیرفعال باشم در آن، تا بس بسیاری چون همگان. فیس بوکی که فروشد انسان به پروفایل است، امحای خیابان به خانه و لب تاب! می خواستم تاریخ تمدن را وارونه کنم و بروم سراغ دفترها و قلم ام و البته دست خط کج و معوجم. اما خب، کامنت ات در بلاگم یادم آورد، می شود هنوز به حد وسط ها اطمینان کرد!
خودکار نشد، این بلاگ اسکای و بلاگرهایش که هستند.
بگذریم و برسیم به این متن، داستان پر پیچ و خم دلیل!
تو از جایی گفتی که من جمله ام تمام شده بود، این پرسش که در پی دلیل آیا درمان هم هست؟
پاسخ را نمی خواهم با «به نظر من...» شروع کنم، کار از این اظهار نظرها گذشته، بگذار صریح تر بپرسم: آیا اصلا «می شود» که در پی این رجوع به دلیل همچون درد-نمون، درمانی هم از پی نباشد؟
دل مان بخواهد یا نخواهد، بپسندیم یا نپسندیم، پاسخ مطلقا منفی است! این دلیل «باید درمان» هم باشد. حضرت مولانا برای آراستن کالای خویش، مگر می تواند «فقط درد»، «دردی بی درمان» عرضه کند؟
موضوع همین است! نمی توان درد فروخت و درمان نداد. اگر این باشد همه سر خسران عاید بازرگان می شود.
بگذار شبیه دوستان «چپ»م بگویم: فرمول درد و دلیل و درمان، همان فرمول ارزش اضافی حضرت مارکس است! کارگر کار خود را به سرمایه دار می‌فروشد و سرمایه دار کارش را می خرد و به دیگران عرضه می کند، در این بین اما سرمایه و پول، زمانی معنادار می شود که قیمت کالا، بیشتر از کار کارگر شود و ارزش اضافی آن به جیب سرمایه دار محترم برود.
حالا سیاست اش به کنار، بگذار فرمول نهفته ی سرمایه را ببینیم: سرمایه= ارزش اضافی یا مازاد سرمایه. پس در این چرخه، سرمایه سرمایه می‌زاید و اگر چنین نکند اصلا سرمایه و پول بی معناست.
حالا بگذار برسیم خدمت بازرگان خوش سخن مان، عارف شوریده، مولای روم!
او هم کالایی به ما می فروشد، اما اگر این کالا به خودی خود، درد یا درد-نمون باشد و بس، نون این عارف آجر می شود! باید چیزی در میان باشد که خود را افزون کند و درد فزاید: پس دلیل باید وجه دوم هم داشته باشد، درمان!
پس همانگونه که کار کارگر در مناسبات سرمایه ناپدید می شود و سرمایه به جای آن میان می آید و حتا موتور محرکه ی اصلی می شود و کار کارگر را موضوعی ثانوی می کند؛ دلیل هم با دو وجهه ی متفاوت خود به بازی می آید، از یک سو روایت درد می شود و نقصان و بیماری، از دیگر سو تمام صورت بیمار خود را به شوالیه ای درمانگر بدل می کند!
این است مناسبات سرمایه دارانه ی جناب مولانا!
اما اگر این بازی را بیشتر کش بدهیم، به جاهایی جالبی هم چه بسا برسیم. فکر کن که کارگران جهان متحد شوند و بر علیه این بوژوا ها قیام کنند. مالیت خصوصی ابزار تولید را الغا کنند و آغاز تاریخ و کمونیسم را برقرار سازند: این جا به شدت یاد بازگشت جاودانه ی نیچه می افتم، جایی که خواست نیستی در نهفت نیروهای واکنشی و نیهیلیسم، در نهایت توان خود، به جان خود می رسند، مرگی خود خواسته را رقم می زنند و به نیروهای آری گو و مثبت بدل می شوند. باز همه چیز از نو کنشی می شود و سلسله مراتب به جای اصلی خود بازمی گردد!
یعنی چه؟ یعنی آن که نیروی تولید دلیل، که درد جان بشری است، به غایت خویش برسد و در یک انقلاب نیچه ای، به درد بودن خویش آری بگوید و آن را بدل به ابژه ی تفاوت و لذت بکند، از دل تمام کم داشت ها و دردها و نقصان های بشری، این بار جهان شاد و سرمست زاده شود و این نقصان ها نه به مثابه تضاد های کشنده، که به مثابه تفاوت های لذت بخش هنری، در همه پخش شود و به جای تمام داستان عرفانی و «دردی که غیر مردن دوایش نباشد»، زندگانی بنشیند و جان های والا بزیند.
باز کلماتم را کنترل نکردم! گمانم جاهایی رفتم که شاید حالا حالاها نمی خواستی بدان برسی. اما چه باک!
بگذار اما چیزی هم بگویم که دل دوستان چپ ستیزمان کمی خنک شود!
نکند که این انقلاب جان های دردناک، سرنوشتش شبیه اردوهای کار اجباری و گولاک و استالین و مائو و ... شود!
اصلا مگر آنجاها الآن تاریخ بشر مثلا آغاز شده؟!
پس کار به غایت سخت و پیچیده است. اصلا مگر می شود به همین سادگی انقلاب کرد؟ مگر می شود به جای دانش معطوف به درد و نیهیلیسم، به همین سادگی دانش شادان را برجا نشاند؟
پاسخ چپ جدید، برایم جالب است، چپ های جدیدی که تیزبین و بی رحم و سر راست تکلیف شان را روشن کردند: اصلا مگر اتفاق های شوروی و ... انقلاب کمونیستی بود؟ کجای تاریخ همه کارگران متحد شدند که ما به آن نام انقلاب دهیم؟
پس قضیه همین پرسش نهفته است: این انقلاب شور و زندگی، این انقلاب لیبیدوئیک اصلا چیست و چگونه ممکن است؟
به گمانم همه ی کوششی که معطوف به وارسی دلیل و معنا و علت است، باید در جهت پاسخ به این پرسش مهم جمع همگرا شود.
حالا دیگر من هم روایتی از چرایی دلیل جویی هایم دادم!
گام هایی که پیش می بریم و بازی های جدی که با استعاره ها میکنیم، چه مولانا، چه حافظ، چه مارکس! باید جملگی وجوه بازی اصلی مارا روشن سازد.
حالا نوبت توست، من ستون دیگری برای سقف این خانه برافراشتم، حالا باید تو سقف را بیشتر بگسترانی.
باید در چند و چون روان ها و روان کاوی های شاعران وارد شویم و قضیه را روشن تر سازیم، قضیه و داستان دلیل و روان بشر!
ما «دلیل، علت و معنا» دیگری می خواهیم...

سوفیا پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:34 ق.ظ

در هیچ کجای چرندیات پست مدرن سوکال و بریکمون به چنین "فتواهایی" برنخورده ام. اینان هیچ گاه، ناساز با منتقدان دشمن خوی و تندروی پست مدرنیسم ادعا ندارند که "این جریان پست مدرنیسم در حقیقت سر تا پا چَرند است" حتا جایی در کتاب، بریکمون ادعا می کند خود سوکال به صورت ریزکاوانه تری از همان ایده هایی باور دارد که پست مدرن ها از آن دم می زنند. آنان فقط بر آنند که گزیده هایی که از متن کتاب های لکان، دلوز و ... گرفته اند نشانگر بی اعتنایی مغاک واری هستند به منطق و بوده ها، البته اگر این را نشانه ی خوارشماری بوده ها و منطق نگیریم. سوکال می گوید که آهنگ ما به هیچ رو "ریشخند" اندیشمندان پست مدرن نبوده است انچه از ان پدافند می نماییم همانا سنجه های عقلانیت و صداقت اندیشه ای است. شاید بتوان بدنبال نقدهای شوپنهاور بر زبان های تیره و تار کارهای سوکال را نیز چنین عنوان-بندی نمود: در ستایش زبان روشن!

درود دوباره؛
سپاس از اینکه به این نوشته توجه کردید و نکاتی را طرح کردید که میتواند این متن را جدی تر و دقیق تر به پیش بکشد.
حقیقتش من اکنون دسترسی به جناب پارسا ندارم و نمی توانم پاسخ را از ایشان بخواهم و یا از جانب ایشان پاسخ بگویم. اما از آن جا که این متن را به به تمام در بلاگم آوردم، پاسخ گویی را به جانب خویش می دانم. به ویژه اینکه فراتر از این موضوع، با متن مهدی عزیز نهایت همدلی را دارم و می توانم مقصود او را به خوبی دریابم.

0) انتقاد نخست شما به مقدمه ای برمی گشت که من نگاشتم، اما پاسخ من: من هیچ جا اشاره به این نکردم که «در» کتاب سوکال فتوا صادر می شود و ... .
سخن من این بود: این کتاب «حکم» مرجعی را «یافته».... یعنی به مثابه چنین متنی خوانده شده و می شود و در همین سطح بلاگستان می توانم به شما نشان دهم که چگونه با همین کتاب سطحی، بسیاری موضع جدی نسبت به پست مدرنیته گرفته اند و خود را منتقد آن می دانند، در حالی که حتا نمی توانند ایده های بنیادین این تفکر را توضیح دهند. گذشته از این، اگر شما با این سطح از تیزبینی و تیز هوشی به عنوان کتاب با دقت بنگرید، متوجه خواهید شد که این دوستان فیزیک دان، فقط یک نقد دلسوزانه و در ستایش زبان روشن نکرده اند، عنوان این کتاب در نهایت صراحت و گستاخی چنین است: «چرندیات پست مدرن» که پیشاپیش داوری خود را القا میکند، کما اینکه در ایران ما کرده.
بین عنوان سواستفاده از علم و عنوان چرندیات پست مدرن، تفاوتی مهم نهفته که اصلی ترین دلیل «مرجع تقلید» شدن کتاب است.
گذشته از این، نفس آنکه متخصص یک دانش به خود اجازه دهد که در دانش دیگر، نه تنها دخالت که داوری بکند، خود فاجعه ی دیگری است. هم جناب پارسا، هم بنده، تحصیلات دانشگاهی در رشته ی فیزیک داریم و متوجه هستیم که اگر صرف دانستن مکانیک کوآنتم بخواهیم به نقد دلوز بنشینیم چه دسته گلی به آب می دهیم(مثل این کتاب). اما نکته اینجاست که خود این متفکرین، متخصصینی جدا هستند که برای فهم و یافتن توان نقدشان باید همپای همان مکانیک لاگرانژی دانشی داشته باشیم که به ما اجازه ی این کار را بدهد. آیا نویسندگان کینه توز ما، همچنان حداقلی را در روانکاوی، ساختارگرایی، جامعه شناسی و فلسفه ی پسا قاره ای دارند؟ اگر چنین نیست، پس نه تایید و نه نفی این فیزیک دانان اهمیتی نتواند داشت.
آنها حتا اگر به مثل، برای ستاندن داد توپولوژی و کوانتم مکانیک اجازه ی نقد متون تخصصی دیگر را به خود میدهند، باید حداقل توان فهم موضوع آن متن دیگر را داشته باشند، نه آنکه با چنان درک خامی از متافور و استعاره و زبان شناسی سسوری، مدعی سواستفاده بشوند.
اگر شما نام کتاب سوکال و بریکمون را در ستایش زبان روشن می گذارید(
که فقط یک ادعاست) من هم نام متن مهدی پارسا را در ستایش تخصص می گذارم.
راستی شما متنی از خود دلوز یا لکان خوانده اید؟ زبان تیره ای در آن یافته اید؟

سوفیا پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:36 ق.ظ

"سوکال و بریکمون، اگر خیلی آن‌ها را جدی بگیریم، یک پوزیتیویست‌ اوایل قرن بیستمی هستند،"(مهدی پارسایی)

طبق معمول نقدهای ایرانی این سُخن نیز چیزی جز یک "اتهام" نیست، پوزیتیسم همان زن بدکاره ی قصه است! موضع سوکال و بریکمون در نقد اندیشه های سرآمدان پست مدرنیسم نسبتی با پوزیتیویسم ندارد، آنان از موضع دانشمندانی سخن می گویند که گمان می کنند کسانی مفاهیم "دقیق و سخته ی" علمی را از متن شان جدا کرده و در معنایی "عادی و روزمره" در متن های فلسفی به کار گرفته اند. حال باید آقای مهدی پارسا، نشان دهند که سخنان سوکال و بریکمون در این باره چرند است. یعنی باید نشان دهند که مفاهیمِ دقیقِ علمی اگر از متن شان جدا شوند و در بستری عادی و با معنایی غیر علمی در متنی فلسفی، روانشناختی، جامعه شناختی و ... به کار روند همان معنایی را می رسانند، که از یک متن علمی انتظار می رود یا خیر؟ اقای مهدی پارسا با زیرکی از زیر بار پاسخ به پرسش های سوکال در می رود و به تفسیر دوباره ای از اندیشه های کان می پردازد بدون آن که با دقت ربط این تفسیر را با نقدهای سوکال روشن گردانده باشد. اگر بگوییم که لکان از مفاهیم توپولوژیکی مانند کره، سطح برآمده ، بطری کلاین ، سطح برش داده شده و ... تنها به شیوه ای نمادین و تمثیلی استفاده می کند نقد مهدی پارسا بر سوکال روا در می آید. اما حقیقت این است که لکان بمثل «S» را چیزی را می داند که دقیقا به صورت این «S» نوشته می شود.
در کنفرانس 1996 با عنوان "زبان های انتقاد و دانش¬های بشری"، هری ولف از لکان می پرسد مگر این حساب مقدماتی و این توپولوژی در خود گونه ای افسانه یا در بهترین حالت تمثیلی برای روشن ساختن حیات ذهن و روان نیستند؟
و لکان می گوید چه تمثیلی؟ .... "سطح برآمده واقعاً وجود دارد و دقیقاً همان ساختار روان نژند است"
لکان در ادامه می گوید «سطح بر آمده ... تمثیل نیست . سطح بر آمده انتزاع نیست. سطح بر آمده خود واقعیت است!»
شاید حق با لکان باشد و سطح بَر آمده که دقیقاً همان ساختار واقعی روان نژند است نه تمثیل باشد و نه حتی نوعی انتزاع (دقت نمایید) بلکه خودِ خودِ واقعیت ساختار روان نژند باشد در این صورت می توانستیم انتظار داشته باشیم که لکان این سخن اش را مستدل کند اما دریغ که وی این کار را انجام نمی دهد و به جای استدلال از اتوریته ی خویش استفاده می نماید. سوکال بر آن است که لکان در این واگوی از مفاهیم روشن و دقیق ریاضی سوء استفاده کرده است. اگر آقای مهدی پارسا این را قبول ندارند باید روشن سازند به چه معنا سطح بر آمده که نه یک تمثیل است و نه حتی نوعی انتزاع خودِ واقعیت ساختار روان نژند است.

1) اپیدمی خوبی ست که سخن خود را با «طبق معمول نقدهای ایرانی...» آغاز کنیم. اما از شما انتظار می رود اگر در مقام یک منتقد دقیق النظر هستید و به این اپیدمی آشنایید، دیگر نقد خود را با «اتهامِ اتهام خواندن یک نقد» نیاغازید. این برخورد واکنشی، به بازتولید کینه توزی می انجامد و پایه های این «معمول» را ثبات و استواری می بخشد و نه در جهت رفع آن که در جهت گسترش و ژرفا یافتن آن عمل می کند. اما به دید من، مهدی اتهامی نزده:
نخست از این رو که پوزیتیویسم خواندن سوکال و بریکمون، دلیلی بسیاری جدی در متن دارد، چیزی که دست بر قضا در تمامی متن تکرار می شود و در یک جا به خوبی معنایش آشکار شده:
«..سوکال و دوستش گمان می‌کنند کلمات و معناها وجود دارند و به شدت به هم بسته شده‌اند و استعاره هم یک عنصر کمکی، تزئینی‌ و ما زاد است».
البته که او این را از تعریف خود نویسندگان نتیجه گرفته و نه صرف اتهام زدن. این تعریف پیشا ساختارگرا از زبان و استعاره و معنا، اصلی ترین وجهه ی پوزیتیویسم است به مثابه فلسفه. گذشته از این، در تمام متن، سرشار از ارجاع به کتاب این دوست که به تعبیر شما، معترضند برای چه مفاهیم علمی بازیچه شده اند و به دور از «معنای اصلی» شان به کار بسته شدند.
سخن گفتن از معناداری قضایای علمی، چنانکه مرز روشن و صلبی در زبان داشته باشد، چیزی جز پوزیتیویسم نیست.
اما، پوزیتیویسم یک زن بدکاره نیست دوست من، یک ذهن بدکاره و مستبد و تفکر گریز است. اندیشه ای که تعین تام و تمام «تمامت خواهی تئوریک» است و ذات زبان را تحریف می کند و اراده ی معطوف به ندانستن متون دیگر و از بیرون از متن رد کردن آن ها را قوت می بخشد. این سبک از استعلا و بی توجهی به ساخت زبان و حتا ذات و ساخت علم، رویه ی دیگر یک فاشیسم است. فاشیسمی که به تعبیر دلوز، ذاتش در استعلا جستن نقد از ابژه ی نقد است. موضع از بیرون و بالا گرفتن است که مایه ی رسوایی فاشیسم و پوزیتیویسم دگم بوده، نه کینه جویی کسی نسبت به آن. مهدی پارسا، اگر می خواست، میتوانست از رو و مستقیم با پوزیتیویسم منحط آقایان رو در رو شود، اما چنانکه خود او به صراحت نوشته، ترجیح میدهد به جای نقد مولف، نقد اثر را بکند و از این دست کینه توزی های واکنشی به دور باشد.

2) فرمودید که جناب پارسا «باید نشان دهند که مفاهیمِ دقیقِ علمی اگر از متن شان جدا شوند و در بستری عادی و با معنایی غیر علمی در متنی فلسفی، روانشناختی، جامعه شناختی و ... به کار روند همان معنایی را می رسانند، که از یک متن علمی انتظار می رود »
مهدی، به خوبی این قضیه را نشان داده و به ویژه در جایی که به بحث مفهوم استعاره در سسور و لکان پرداخته و همچنین بحث ذات زبان و نوشتار در دریدا، خواننده را به مفاهیم و متونی ارجاع داده که همین مورد پرسشناک شما را وجهه ی تحلیل خود قرار داده اند. این بحث تخصصی مهدی است که به ویژه به دست فیلسوفان و متفکرین فرانسوی پی گرفته شد و بالغ بر چندین کتاب خانه، کتاب و مقاله و مطلب پیرامون همین ذات زبان به نگارش در آمده. گذشته از آن، فیلسوفان تحلیل زبانی، به ویژه کسانی که متاثر از ویتگنشتاین دوم به تحلیل زبان طبیعی روی آورده اند به این بحث سترگ نظری پرداختند.
چیزی که شما از متن مهدی میخواهید، آموزش تام و تمام یک یک بحث سرتا پا جدی و فلسفی است که نه در یک مقاله و نه در یک کتاب گنجیدنی نیست.
پیش فرض مهدی این بوده که خوانندگان این مطلب دست کم اطلاعی از فلسفه ی روز دنیا دارند و برای این مطالب می توانند ارجاعات او را دریابند. آن مفاهیم «سخته» علمی که شما می فرمایید، البته مفاهیم مهمی هستند و نباید به تفنن به بازی گرفته شوند، اما بحث ما یک موضوع جدی نظری است و نه تفنن صرف. نا آشنایی سوکال و بریکمون با امهات تفکر فلسفی، موجب شده حتا متوجه نشوند که این دست مثال ها دست کم برای لکان، شانی جدی تر از یک نماد و تقریب به ذهن و تفنن و ... دارند.

3) همانطور که در ادامه آوردید، لکان به هیچ رو قضیه ی این نمونه ها را صرف یک نماد نمی آورد. اما آیا این بی دلیل سخن گفتن و دهن کجی به مفاهیم علمی است؟
به هیچ وجه! قضیه در مورد لکان، با دلوز و لیوتار و ... تفاوت ریزی دارد. چنانکه می دانید در مکتب فرانسه، دلوز و لکان دو قطب جدی بودند که نهایت ناسازگاری را با هم داشتند و مساله ی پیچیده ی بین این، تا به امروز هم حل نشده و نولکانی ها و میلری هایی چون زیژک، هنوز در حال مقابله با وجوهی از تفکر دلوز اند.
پس با این حساب نباید بین حرف های دلوز و لکان به این سادگی خلط مبحث کنیم و یا این قضیه را از سر یک تحلیل پیشاساختارگرا و پوزیتیویستی به سان سوکال و همکارش، به داوری بنشینیم.
برای آنکه قضیه روشن تر شود، شما را به یک مبحث ویژه در لکان ارجاع میدهم، بحث ساحت نمادین روان.
لکان ذیل این مقوله، ساختار آن چیزی که ما به آن واقعیت و مفاهیم عقلی و علمی، می گوییم را در کنار دیگر حوزه های ساحت نمادین به تحلیل نشسته و در واقع، توضیح مهمی درباره ی نسبت مفاهیم با ساحت نمادین آورده.
بحث تحلیل روانکاوی او مثلا درباره نوار موبیوس، اگر به مثابه یک نماد فهمیده شود، یعنی تمام تحلیلات مربوط به زبان و ساحت نمادین را یکسره کان لم یکن فرض بگیریم!
جناب سوکال و بریکمون، به سادگی به خودشان اجازه میدهند که در میانه ی یک سمینار تخصصی، بدون آنکه حتا درکی از اصل موضوع داشته باشند، وارد شوند و حکم کنند و حکم خود را با عبارات کودکانه ای چون چرند و پرت و پلا و ... بیارایند.
این نگاه واکنشی و کینه توزانه، نقد روانکاوی را بازتولید نمی کند، فقط کینه توزی را بازتولید می کند. امروزه در سطح مجامع روانکاوی بحث ها و نقدهای رادیکال در جریان است، اما هیچ کدامشان حتا کوچکترین شباهتی با شبه نقدهای سوکال و بریکمون ندارد، چه اینکه نقد به معنای دقیق اش نسبتی با کینه توزی واکنشی ندارد..

سوفیا پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:51 ق.ظ

لکان در سمینار 1972 می¬ گوید:
«در این فضای لذت ، انتخابِ چیزی محدود و بسته مکانی هندسی تشکیل می دهد و سخن گفتن از آن نوعی توپولوژی است.»
سوال سوکال این می تواند باشد: فرض کنیم که می شود به شیوه ای استعاری از وجود "فضایی" برای "لذت" سخن گوییم، اما دلیلِ لَکان بر این که فضا در این جا همان معنایی را دارد که در توپولوژی از آن سخن می گوییم چیست؟ سخن گفتن از فضای لذت به شیوه ای استعاری هیچ عیبی ندارد اما اگر بگوییم این فضا همان فضا به مَفهوم ودقیق ریاضیاتی و توپولوژیکی است اگر نه یاوه، دستکم نیازمندِ دلیل و حجت است، اما دلیل لکان بر این ادعا در کجاست بر کدامین بی نشان قله است در کدامین سوی؟

جناب سوکال با این سبک نقد کردن شان، نشان میدهند نه تنها چیزی از فلسفه و روانکاوی نمی دانند، بلکه حتا ذهنیتی نیز نسبت به فلسفه ی علم و معرفت شناسی مدرن ندارند.
ایشان حتا اگر مباحث همان فلسفه ی علم پوزیتیویستی را کم دنبال می کردند، حتمن به بحث بی دلیلی باور، جهان-تصویر و جدال ویتگنشتاین و مور بر میخوردند.
سرتاسر دانش های کنونی بشر، گزاره های علمی و ابطال پذیر نیست، برای ابطال پذیری و آزمون پذیری در هر دانش و اپیستمه، ناگزیر محدوده گزاره ها و به تعبیری جهان تصویرهایی وجود دارند که به سبک پیشینی و آزمون ناپذیر، ساختمان مفهومی آن دانش را شکل می دهند.
نکته اینجاست که برای ابطال پذیری و بحث علمی به طور کل، ما باید این سطح از گزاره ها را لاجرم مفروض بگیریم تا هر اپیستمه از شرایط امتناع به مرز شرایط امکان برسد، چنانکه برای مثال علیت و سنجش پذیری کمی در اپیستمه ی نیوتونی، از این دسته اند.
لکان در سمینارهای خود، چنانکه از نام «سمینار» بر می آید، در پی آموختن و بسط همین شرایط اپیستمیک روان کاوی ست. چیزی که از فروید آغاز شد اما به دست لکان بسط یافت.
در مراحلی که لکان و فروید در حال تکوین و تثبیت مبانی روانکاوی بود ها ند، مانند هر دانش دیگری ناگزیر باید همین شرایط را توضیح دهند و این شرایط البته به مثل هر دانش دیگری، تنها بیان شدنی اند و توجیه کننده اند و نه موجه.
کتاب «درباب یقین ویتگنشتاین» و «بی دلیلی باور» از مینو حجت را اگر تورق بفرمایید ملاحظه خواهید کرد که این دست مطالبه ی دلیل کردن، نامی جز شکاکیت نخواهد گرفت.
باری، لکان چنانکه گفتم در حال پی ریزی ساختمان مفهومی سترگ خویش بود و باید مفاهیم خود را به وضوح و منسجم بیان می کرد. چنانکه پیشتر گفتم، او اگر مفاهیم خود را به نام استعاره توضیح میداد، ناسازگاری بنیادینی بین ساختمان مفهومی او و مبحث ساحت نمادین و ... رخ میداد.
گذشته از این بحث تخصصی در فلسفه ی علم و معرفت شناسی، باز هم باید موضع ساختارگرایانه ی لکان را یاد آور شوم، این که مرز و تمایزی که شما در زبان بین معنای واقعی و معنای استعاری می گذارید، اصلا در زبان شناسی ساختارگرا و پساساختاگرا مطلقا بی معناست و هیچ وجهی ندارد.
باز به جای ساختارگراها شما را به ویتگنشتاین و پژوهش های فلسفی اش ارجاع میدهم، آنجا معنای معنا در زبان، به بحث گذاشته شده و سهمگین ترین ضربات بر تئوری تصویری و اتمیسم و پوزیتیویسم زبان وارد آمده.
جناب سوکال، لازم نبود خیلی هم با فرانسوی ها مهربان باشند، ایشان حتا از مکتب آکسفورد و فلسفه ی آنگلاساکسون تحلیلی هم، در بی خبری به سر می بردند.
حالا اگر، این فیزیک دانان و ریاضی دانان، در زبان شناسی و دلالت شناسی جدید، استدلال و تفکر پایدارتری از مبانی لکان یا دیگران دارند، باید در یک کتاب زبان شناسی دقیق به بسط آن را توضیح دهند و زبان شناسان و فیلسوفان زبان کنونی را از گمراهی در بیاورند، وگرنه صرف ادعای بی دلیل، آن هم نه به جهت زبان شناسی، بل به جهت چرند خواندن یک تفکر، هیچ حجت و دلیلی نمی شود.
چنانکه تا کنون نشان دادم، این هم یکی دیگر از دلایل من است، برای آنکه بگویم این اثر یک نمونه ی تام و تمام کینه توزی و نیروهای واکنشی است...

سوفیا پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 ق.ظ

لکان در تعریف "فشردگی" از دیدی توپولوژیکی چنین می نویسد:
« هیچ چیزی فشرده تر از اشتباه نیست.
با این فرض که بپذیریم اشتراک تمام چیزهای منضم به آن در تعدادی نامتناهی از مجموعه ها وجود دارد نتیجه این می شود که اشتراک متضمن این تعداد نامتناهی است این است تعریف فشردگی!
اگر حتی فلسفه را گستره آفرینش معناها و مفاهیم نو به شیوه ای دلوزی بدانیم. باز باید اذعان داشت کار فلسفه تولید گفتارهای پوچ و بی معنا نیست. سوکال و بریکمون تعریف لکان از فشردگی را "دَری وَری" می دانند. آیا اشتباه می کنند؟ آقای پارسا باید به این پرسش پاسخ سزاواری دهند وگرنه ایراد سوکال بر توپولوژی لکانی به جا خواهد بود. حتی اگر لکان از این مفهوم به شیوه ای استعاری تمثیلی یا انتزاعی استفاده کرده باشد (که می دانیم چنین نیست!) باز قصد داشته جامه ای ریاضیاتی بر قامت سخنان روانشناسانه اش بدوزد که نشانه ای باشند از " دقت" ریاضیاتی کارها و آثار او، در این صورت او نمی بایست مفاهیم ریاضیاتی را در بیرون از بافتارشان در معنایی غیر فنی به کار گیرد.
می خواهم آقای پارسا به این پرسش پاسخ دهند. درست است که دلیل ورزی تنها راه تولید معنا نیست و از راه استعاره سازی و ... می توان معناسازی کرد.
با این حال آنگه که لکان می گوید:
« هیچ چیزی فشرده تر از اشتباه نیست.
منظورش چیست؟ ایا این عبارت چه به لحاظ استعاری چه به لحاظ فنی هرگز معنایی دارد؟ اگر معنایی دارد آقای پارسا لطف نمایند و ارائه نمایند.
اما اگر هیچ معنایی نداشته باشد یاوه است یا به زبان سوکال چَرند است و دَری وَری.
اُمیدوارم که آقای مهدی پارسایی به این پرسش ها پاسخ دقیق و شایسته دهند. من قصد "کوبیدن" لَکان را ندارم بر آن نیز نیستم که هر چه لکان گفته پرت و پلاست. با این حال اعتقادم این است که انتقادات سوکال تا انجا که به متن های گزیده اش بر می گردد انتقادات درخور و بجایی هستند. لحن آقای پارسا را نیز من لحن یک نفر انسان شخصیت ستای می بینیم. نقد واقعی زمانی بَر می دهد که منتقد به گفته ی ژان فرانسوا لیوتار مسئولیت پرسشی را که نویسنده ی مورد انتقاد در انداخته بر دوش کشد. ولی چنین می نماید که آقای مهدی پارسا به هیچ روی اندیشناک پرسش هایی نیستند که سوکال پیش کشیده است. ایشان به گمانم خواسته اند به هر سان که بشود از لکانِ خودشان پدافند نمایند. جناب ابریشمی گرامی همچنان که خود نیز در یکی از پست هایتان نشان داده اید یکی از بیماری های اندیشه ای در ایرانزمین این است که ما ایرانیان خو بدان گرفته ایم که بیرون از متن درباره ای فیلسوفان و اندیشه هایشان سخن بگوییم، شن کش هایمان را در کاه فرو می بریم و کاه ها را باد می دهیم تا از برای آکندن خورجین هایمان چه بر زمین اندیشه مان فرو می ریزد. گمانم این است که این اشتباه از خود شما نیز در این جا سر زده است. به هر حال من به نقد لکان از دید سوکال در این جا بسنده کردم چرا که عنوان متن شما "چرندیات لَکان یا چرندیات سوکال؟" است. با این حال اگر شما یا اقای پارسا پاسخ درخوری براس پرسشهای سوکال داشته باشید می توانیم گفتگویمان را ادامه دهیم و درباره ی " سوء استفاده های" دیگر اندیشمندان پست مدرن از علم نیز سخن برانیم.

پاسخ این ادعای شما را در قسمت قبل به بسط دادم.
اما حالا میخواهم به نکته ی مهم تری اشاره کنم، به این که «چرندیات...»سوکال و بریکمون، از یک جهت کتاب مناسبی است. این کتاب، یک دماسنج بی نظیر است، چیزی که نشان می دهد یک جامعه تا چه حد در روحیه ی علمی و آکادمیک قرار دارد و یا از آن به دور است.
نقدهای جواد طباطبایی بر متفکرین امروزین ایران، حول یک محور ویژه می گردد: «آکادمی». او بارها این عبارت عجیب را طرح کرده که در ایران کنونی، ما «دانشگاه و آکادمی به معنای دقیق» نداریم.
سخن او، و فراتر از آن نقدهای توانمند او، هماره یک نکته ی جدی را به ما نشان داده: بی بنیادی و بی التفاتی به مبانی اصلی نظری و تاریخ اندیشه.
تاریخ اندیشه و مفاهیم، شاخه ای ست که در ایران مطلقا غایب است و به تعبیر هایدگر در ابتدای کتاب هستی و زمان، ما حتا نمی دانیم که چرا باید به آن بپردازیم.
البته این «ما»، شوربختانه یک «ما»ی ایرانی صرف است. «ما»یی که نه معنا و نه اهمیت توجه به تاریخ مفاهیم و اندیشه را نمی داند و از آن بدتر، می پسندد به جای مواجهه ی جدی با این مساله که انحطاط آکادمی و دقت علمی-مفهومی است، آن را یکسره انکار کنده و تمام توان و نیروهای خود را در جهت نیروهای مطلقا واکنشی به کار گیرد.
نیروهای واکنشی، به تعبیر دلوز-نیچه، نیروهای عقیم و عقیم کننده اند. نیروهایی که نه تنها توان آفرینش کنش گرانه ی معنایی و مفهومی را ندارند، بلکه می کوشند نیروهای کنشگر را از کنش باز دارند و آن ها را نیز واکنشی کنند. نیروهایی که به جای هیچ نخواستن، به هیچ را خواستن دچار می شوند و می پسندند که همه چیز را بی بنیاد، بی تاریخ و بی معنا و هیچ تفسیر کنند و جلوه دهند.
کتاب سوکال و همکارش، نمونه ی تمام عیاری از این نا-نقد است، از نیروهای واکنشی و نیهیلیست. نیروهایی که می پسندند به جای پرداختن به مبانی اساسی و تاریخ اندیشه ی پس پشت هر مفهوم، به شیوه ی قرون وسطایی تفتیش عقاید، تمام جهان مفهومی و تاریخ اندیشه را از یاد ببرند و به مولف بپردازند و شخصیت او را ابژه ی نفی و واکنشی شدن خود قرار دهند.
حتا اگر هم تمام تحقیقات نظری و پژوهش های پرشمار لکان از بیخ و بن بر خطا باشند و یکسره چرند و پرت و پلا، نقدی تواناست که انحطاط مفهومی آن را از درون نشان دهند و این دستگاه فکری را با ناسازگاری درونی خودش فروپاشاند.
اما اصل کتاب «چرندیات...» بر مبنای دیگر نگاشته شده و اصلا تمام تحلیل مفهومی در آن، به نفع یک تسویه حساب شخصی به کنار رفته.
چیزی که در نهایت نقد را به موضوعی شخصی می برد و به افشاگری و مساله ی بین اشخاص فرو می کاهد.
حتا دغدغه و پرسش های نویسندگان این کتاب، در صورتی که مطلقا خیر و نیک خواهانه باشند، باز هم منحط، پیشاعلمی، ضد آکادمیک و کینه توزانه اند.
کینه توزی کیفیتی است که به رفتار اطلاق میشود و نه به نیت. کاری که سوکال و همکارش انجام دادند، نسبتی با اصل متن متفکران پست مدرن ندارد و بازتولید کننده ی گونه ای نفرت است، نفرتی حتا در سطح اشخاص و در بهترین حالت می تواند یک نفرت از هر چه غیر علمی ست باشد.
البته علم به تفسیر ذهنی آنها، مهدی پارسا در جایی از متن آورده که لکان نمی خواهد ریاضی بگوید و شما در مقام پاسخ به او آوردید که لکان خود گفته که نمی خواهد نماد پردازی کند.
اما بین این دو هیچ نسبتی برقرار نیست. لکان نمی خواهد ریاضی بگوید یعنی آن که بنا ندارد یک دستگاه آکسیوماتیک ریاضی طرح کند و تحلیلی مبتنی بر آن را پیش ببرد، اما آن که لکان می گوید سخن او از سنخ مثال و نماد نیست، اشارت به این است که جبر و مکان شناسی او، یک جبر و مکان شناسی تحلیلی و روان کاوانه و یک دستگاه مفهومی و نه تمثیلی است و روان درمانی روانکاو دقیقا مبتنی بر آن است.
پس اینجا چیزی به تعبیر قدما مشترک لفظی شده، این که آقایان سکوال و بریکمون پنداشته اند واقعی و علمی بودن تنها اختصاص به دستگاه آکسیوماتیک ریاضی دارد و بس!
حال آیا این تحلیل پذیرفتنی است؟ تاریخ علم، فلسفه ی علم و معرفت شناسی و فلسفه ی زبان، اصلا میتواند با این پوزیتیویسم سازگار باشد؟
گیرم که باشد، اما آقایان سوکال و بریکمون تنها این بحث جدی را «مفروض» گرفتند، یعنی حتا علاقه ای به پرداختن به تاریخ اندیشه هم نداشتند بلکه مدعیات خود را کمی جدی کنند.
از این روست که می گویم کتاب آن ها نمونه ی اعلای یک دماسنج است، دماسنج واکنشی شدن یک جامعه.
جامعه ای که مساله اش نه آفرینش که واکنش به آفرینش است، جامعه ای که مساله اش نفی است و ندیدن تاریخ اندیشه. جامعه ای که آکادمی همچون یک پروبلماتیک تاریخی-معرفتی در شرایط امتناع به سر می برد.
کتابی که تمام پژواکش در غرب و آکادمی های غربی، سکوت شد و البته در جامعه ی ایرانی، شد فخر روشنفکران و افراد دیگر...

سوفیا پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:02 ب.ظ

موقتا اینجا "باش " دارم .
http://faresban-ava.blogfa.com/

سوفیا جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:21 ق.ظ

سلام، می خوانم بر می گردم. نمی دانم چرا امروز خواب موندم!

سوفیا جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:00 ب.ظ

جناب ابریشمی سلام از بابت تاخیر واقعاً متاسفم کار ناخواسته!!
(((((((((عنوان این کتاب در نهایت صراحت و گستاخی چنین است: «چرندیات پست مدرن» که پیشاپیش داوری خود را القا میکند، کما اینکه در ایران ما کرده.
بین عنوان سواستفاده از علم و عنوان چرندیات پست مدرن، تفاوتی مهم نهفته که اصلی ترین دلیل «مرجع تقلید» شدن کتاب است.))))))))))) ابریشمی

ولی جناب ابریشمی نام واقعی کتاب سوکال "چرندیات پست مدرن " نیست. این عنوانی است که مترجم فارسی برای آن برگزیده.
اما عنوان اصلی آن به انگلیسی این است:
Intellectual impostures:Postmodern philosopher's abuse of science
نیرنگهای روشنفکرانه: سوء استفاده ی فیلسوفان پست مدرن از علم.
می توان آن را این چنین هم ترجمه کرد: " طراری های روشن اندیشانه - یا روشنفکران طرار" بماند. برمی گردم

بسیار خب!
با این اصلاح شما، تنها «گستاخی» را پس میگیرم!
اما اصل قضیه پا بر جاست:
همچنان عنوان کتاب کینه توزانه، افشاگرانه و جنجال آمیز و به دور از تفکر است و کارکرد افتا و فتوا دادن را به سبب این خودبرتر بینی و افشاگری دارد.
ثانیا کاربر پر بسامد واژگان چرند و پرت و پلا در متن اصلی، نشان میدهد آن مترجم، آنچنان هم رندی نکرده، برعکس آن چیزی را به عنوان کتاب برگزیده که کارکرد اصلی متن بوده: نشان دادن چرندیات افراد. حتا واژه ی چرند هم برای عنوان این کتاب بسیار صادقانه تر از عنوان به اصطلاح اتوکشیده ی اصلی آن است.
در هر حال، تصور نمی کنم بشود حتا یک کتاب از کتاب های هایدگر فیلسوف یا حتا نیچه ی شورمند را با این عناوین کینه توزانه نام گذاری کرد، چه اینکه متن و محتوی خود این عنوان را پس می زند، اما «چرندیات...» سوکال و همکارش چه طور؟
بگذریم...

سوفیا شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:36 ق.ظ

سلام

«..سوکال و دوستش گمان می‌کنند کلمات و معناها وجود دارند و به شدت به هم بسته شده‌اند و استعاره هم یک عنصر کمکی، تزئینی‌ و ما زاد است». (مهدی پارسا)

تا بدانجا که من می دانم سوکال و بریکمون هیچ کجا در کتابِ "شِیدهای روشن اندیشانه" بَحثی در تعریفِ استعاره به معنای قدیمی اش مانند :«ابراهیم ماه است» یا در معنای سوسوری آن ارائه نداده اند. جناب پارسا استنباط خودشان را بر متن سوکال تَحمیل کرده اند بی آن که نشانه ای از این استنباط را در متن نشان داده باشد. مساله این است که سوکال و دوستش لزوماً با همه ی ایده های ساختارگرایانه و پساساختار گرایانه مخالف نیستند. و چنان نیست که بمثل با تعریف سوسوری استعاره مشکلی داشته باشند. آنچه آن ها با آن سر ستیز دارند انتقال نادرست و ناموجه مفاهیم از حوزه ای به حوزه ی دیگر دانش است بدون آن که دلیل این انتقال روشن گردیده باشد. بگذارید این جمله ی کانت را یاد آور گردم: "مرزهای دانش ها را در هم آمیختن گسترش دانش ها نیست آشفتن آنهاست". این آن چیزی است که به گمان من سوکال و دوستش در «شِیدهای روشن اندیشانه» بر آن پای می فشرند. لکان در سمینارها و نوشته هایش به شیوه ی گزافکارانه ای مفاهیم ریاضیاتی به ویژه جبر و توپولوژی را به کار می گیرد. اولین استنباط هر فرد عادی از این کردار لکان این می تواند باشد که وی قصد دارد به روانشناسیِ فرویدی مفاهیم ریاضیاتی درخوری را ببخشد که این شاخه از دانش بشری را شاخه ای نشان دهد که از دقت ریاضیاتی برخوردار است. هیچ عیبی در این رویکرد نیست. سوکال و دوستش نیز خرده ای بر این کار نمی گیرند. آنان حتی می پرسند آیا این برای ما ریاضی دانان و فیزیکدانان بسیار بهتر نمی بود اگر می توانستیم در تفسیر شعر یا در فهم ساختار روان بشری از دانش ریاضی مان استفاده نماییم؟
سوال این است که آماج لَکان از این همه کاربست مفاهیم ریاضی در روانکاوی چیست؟ وی تا چه اندازه به دنبال ریاضیاتی کردن روانکاوی بوده و با کاربست جبر و توپولوژی تا چه اندازه در این کار کام یافته است؟ آیا در این کار بخت با او یار بوده است یا نه. درست یا نادرست سوکال بر آن است که لکان با ریاضیات سبکسرانه رفتار نموده است، او گاهی در کاربست و انتقال مفاهیم ریاضی به حوزه ی روانکاوی گاهی چندان دست پاچگی به خرج می دهد که اعداد گنگ را با اعداد موهوم اشتباه می گیرد( ن.ک . ص 53 ترجمه فارسی). می دانیم عدد گنگ عددی است که نمی توانیم آن را به صورت نسبت دو عدد صحیح بنویسیم مانند جذر عدد 2 یا عدد پی، از طرف دیگر اعداد موهوم جواب های معادلات چند جمله ای هستند که در میان اعداد حقیقی هیچ جوابی ندارند مانند جذر منفیِ یک. صفر عددی صحیح است پس گویاست اما لکان می گوید : "زندگی انسان را می توان به صورت نوعی حساب یا آنالیز تعریف کرد که عدد صفر در آن گنگ است. این فرمول فقط نوعی انگاره است، استعاره ای ریاضیاتی.(((((وقتی می گویم گنگ منظورم نه حالت عاطفی ای درک ناشدنی بلکه (((دقیقاً)))) همان چیزی است که عدد موهوم نام دارد!)))))) .
در این جا دو خطای فاحش وجود دارد:

1) لکان صفر را عددی گنگ دانسته در صورتی که صفر عددی گویاست.

2) از طرف دیگر اعداد گنگ را همان اعداد موهوم دانسته است که اشتباه است.
لکان در واگوی بالا زندگی را نوعی آنالیز ریاضی دانسته که در آن عدد صفر گنگ است.
حالیا با توجه به آن که عدد صفر در ریاضیات عددی گویاست. می توانیم جمله ی لکان را خطاب به شنوندگانش این گونه بازسازی نماییم.
رفقا! زندگی آدمی نوعی آنالیز ریاضی است که در آن عدد صفر گنگ است، اما حواستان را جمع کنید عدد صفر در ریاضیات واقعی گویاست پس بنابراین زندگی آدمی نوعی صفر گنگِ اما گویاست. آنچه من می گویم فقط استعاره ای ریاضیاتی است اما در بند نباشید عدد گنگ نیز نسبتی با یک حالت احساسی نافهمیدنی نارد که دقیقاً همان عدد موهوم است پس بنابراین رفقا. تعریف مان از زندگی انسانی را می توانیم به زبان روشن این گونه فرمولبندی نماییم: زندگی آدمی نوعی آنالیز ریاضی است که در آن عدد صفر یک گنگ یا موهوم گویا و صحیح می باشد.

بر می گردم!

1. «جناب پارسا استنباط خودشان را بر متن سوکال تَحمیل کرده اند بی آن که نشانه ای از این استنباط را در متن نشان داده باشد»:
این ادعا وارد نیست، مهدی پارسا در متن خود، ارجاعی کلیدی و حساس به «چرندیات ...» سوکال و بریکمون داده است:
«...حال درک آقایان از استعاره را ببینید:«استعاره معمولا برای شفاف‌ ساختن مفهومی ناآشنا از طریق مرتبط ساختن آن با مفهومی آشناتر به‌ کار می‌رود» و در غیر این‌صورت به کار بردن آن نشانه «به رخ کشیدن‌ فضل و دانش» است...»
اگر شما پاسخ های من را به ادعاهای بی دلیل و ضد آکادمیک خود دقیق نمی خوانید، مشکلی نیست؛ اما اگر ادعای نقد متنی را دارید، دست کم آن را چنانکه هست بخوانید!

2.«مساله این است که سوکال و دوستش لزوماً با همه ی ایده های ساختارگرایانه و پساساختار گرایانه مخالف نیستند. و چنان نیست که بمثل با تعریف سوسوری استعاره مشکلی داشته باشند.»
پیشتر هم نوشتم، آن هم به بسط و اشارتی روشن، دیگر تکرار نمی کنم و تنها شما را به قسمت های 1، 2، 3 پاسخ پیشینم ارجاع میدهم.
اما فقط به اجمال می گویم: موضوع اصلا این نیست که جناب سوکال و رفیقش چه قدر ساختارگرایی را می پسندند یا نه؛ موضوع این است که در عمل تا چه اندازه پیشا ساختارگرا سخن می گویند و استدلال می آورند.
آنها ضمن بی التفاتی به مبانی جدی بحث که ساختارگرایی باشد، با مفروض گرفتن گونه ای اتمیسم و پوزیتیویسم در زبان، حرف هایی می گویند که هیچ معنا و اهمیتی ندارد و البته در مقام شعار احساسی، می تواند برای ما که اهل شعار و خطابه و زبان بازی هستیم (و نه زبان شناسی)، بسی دل ربا باشد..
تاکید می کنم که مشکل این نیست که چرا آقایان پیشاساختارگرا می اندیشند، مشکل این است که چرا بدون کوچکترین ارجاع و آگاهی نسبت به مبانی اصلی در زبان شناسی و ساختارگرایی، آن را بداهتا مردود، فرض می گیرند و تمام لاطاعلات خود را بر این فرض خام سوار می کنند..

3.«مرزهای دانش ها را در هم آمیختن گسترش دانش ها نیست آشفتن آنهاست»
مشکل همین جاست دوست من! نگاه شناخت شناسانه ی کانتی نسبتی با شناخت شناسی امروزین ندارد. آن تعین و مرز سخت و صلبی که جناب کانت در روزگار خود برای مفاهیم علمی می دیدند، دیگر سال هاست در که در عمل و جهان علم فروپاشیده.
در فلسفه به دستان توانگر هگل (و پیشتر از هر کس دیگر خود کانت که در کشف دیالکتیک ها به اعتراف هگل، فضل تقدم داشته)، و در عالم شناخت شناسی و حتا فلسفه علم، به دستان ویتگنشتاین، لاکاتوش، فایبراند و ... چیزی به اثبات رسیده که همه سر در تقابل با آموزه ی ساده انگارانه ی صلب انگاری مفهوم های علمی است.
نسبیت انیشتن و پیشروی های کوآنتم مکانیک، برای مثال در اصل دوبروی و ... در خود فیزیک نشان میدهد که چگونه باید ساده انگار و صلب انگاری مفاهیم علمی را کنار گذاشت.
جناب سوکال و همکارش، به کاهدان زده اند اگر مبتنی بر یک اصل منسوخ و ناواقعی کانتی، به جنگ ساختارگرایی و پساساختارگرایی می روند.

4. اشارتی کوتاه می کنم به بحث عدد مختلط و عدد گنگ:
«آرکادی پلاتنیتسکی» ...می‌گوید: «برخی از ادعاهای ایشان در باره موضوعات ریاضی مورد بحث در کتاب، به‌خصوص اعداد مختلط، نادرستند.» علی‌الخصوص وقتی که ادعا می‌کنند که اعداد مختلط و اعداد گنگ هیچ ربطی به هم ندارند.پلاتنیتسکی از دیدگاه لاکان دفاع می‌کند: «مفوم اعداد موهومی بسط مفهوم اعداد گنگ است؛ هر دو، در معنایی مفهومی و عمومی، عدد را تا منشا باستانی ریاضیات و فلسفه را گسترش می‌دهند ... و همچنین در معنای جبر نوین.»
اما بیایید کینه توزانه اصرار ورزیم که ایشان هم چیزی نمی دانند.
شما متاسفانه نه تنها بدون داشتن درکی از روانکاوی، بلکه بدون داشتی تصوری از جبر و ریاضیات و تاریخ آن، چنان قضیه را برای خود وارونه می کنید که پنداری، کاشف اعداد مختط و گویا بوده اید و حالا کسی کشف مهم شما را دزدیده!
نه دوست من! لکان از من و شما و سوکال و رفیقش، بیشتر دلنگران دقت مفهومی در روانکاوی بود و بر خلاف شما و سوکال، نمی کوشید روانکاوی را «از بیرون» بفهمد.
راستی دقت کرده اید اگر بخواهیم این معامله را با تمام دانش های دیگر و بلکه با تمام زبان بشر انجام بدهیم، نتیجه اش تا چه پایه بی معنا و خنده دارد خواهد شد؟
هنوز در ریاضیات و فلسفه ی ریاضی، تکلیف بسیاری از پارادوکس ها و تعاریف روشن نشده، اگر بشر می خواست تا به این پایه ایرادگیر و وسواسی باشد، اصلا مجاز بود، حتا یک آکسیوم در ریاضیات را تعریف کرده و به کار ببندد؟
من گمان نکنم شما تخصصی در فیزیک و ریاضیات داشته باشید، اما من چند سال از عمر خود را در آکادمی صرف این علوم به اصطلاح دقیقه کرده ام، این ها را نه از سر نفی و خوار داشت آنها، که از روی اصل واقع بینی به شما می گویم.

5. برای بار آخر به چند مورد اشاره می کنم، تا زمانی که شما پاسخی به این موارد ندهید و بخواهید سبکسرانه از آن ها بگذرید، هیچ تمایلی به ادامه ی گفت و گو در این رابطه با شما نخواهم داشت:
الف) لکان مبتنی بر ساختارگرایی سسور، درکی از واقعیت و ساحت نمادین در روانکاوی را بنا گذاشت، در این درک، مفهوم استعاره و کارکرد استعاری دیگر همچند آن باور خام نیست که هر مفهوم علمی دارای مرز مثالی و آیدتیک مطلقا ثابت است. پس هنگامی که دستگاه مفهومی خود را مبتنی بر این اندیشه بسط می داد، «نمی بایست» جبر و مکان شناسی خود را مثال آموزشی و ... بخواند. اما مبتنی بر همین درک، بسیار بدیهی است که او در دستگاه مفهومی خود و در اپیستمه روانکاوی پیرامون مفاهیم صحبت می کند و نه در دستگاه آکسیوماتیک ریاضیات. پس هیچ ارتباطی بین «واقعا» برقرار بودن مفاهیم هندسی در روانکاوی و خود هندسه وجود ندارد. این البته نیازمند داشتن درکی از مساله ی روانکاوی و به ویژه زبان شناسی سسوری است که کار را به فراتر از خود لکان، یعنی فروید، سسور و ویتگنشتاین و ... می کشاند.
حواستان باشد که شما اگر همچنان بر موضع خود، بدون ارائه ی بدیل مفهومی پای بفشرید و تاکید بی معنای خود را برای خلط بازی های زبانی روزمره برای مقابله با مباحث ساختارگرایی ادامه دهید، دیگر تنها با لکان مواجه نیستید، با سنت سترگی از ویتگنشتاین و فروید تا لوی اشتراوس و لکان و فوکو تا ژیژک مواجهید، اگر تا به این پایه دست خوش نارسیسم و خودشیفتگی هستید که یک تنه با تمام این سنت اندیشگی مخالفت کنید، دیگر بهتر است به یک روانکاو لکانی یا یونگی یا فرویدی مراجعه کنید!

ب) لکان تنها از جبر و توپولوژی وام نگرفت، او هگل و هایدگر را نیز در مباحث خود فراوان به کار برد. آیا باید هگلی ها و هایدگری ها هم به سان سوکال و همکارش یک جنگ زرگری با او راه اندازند؟
از بد روزگار، دو سالی است که سخت در کار هایدگر جدی مطالعه می کنم و هگل را نیز به مدد دکتر طباطبایی آغازیدم، روانکاوی را هم با کمک دکتر کرامت موللی و کتاب «مبانی روانکاوی فروید-لکان» دنبال می کنم و به ویژه به سبب ژیژک سرکی به روانکاوی کشیدم، حالا اگر بخواهم به سبک دن کیشوت وار به لکان حمله برم، بسیار بیشتر از سوکال و رفیقش در چنته دارم، چه از فیزیک، چه فلسفه، اما نکته ای وجود دارد و آن این که، همیشه «از بیرون» موضع گرفتن حالم را به هم می زند و آن را همچند فاشیسم و غوغاسالاری و فرافکنی میبینم.
نگاه درون ماندگار، یعنی آن که یک تفکر را اگر می خواهیم فرو بپاشیم باید از منطق درونی اش چنین کنیم و نه تحمیل نظر بیرونی.
درون ماندگاری پاد زهر فاشیسم و مردم فریبی ست، و البته ستون فقرات جدیت تئوریک و مفهومی و در نهایت «آکادمی».
اگر بنا باشد هر کس به خود اجازه دهد تا دیگری را صرف تفاوت های تفکرش نفی کند، من در آن رگه ی جدی یک فاشیسم را می بینم.
سوکال و بریکمون، و متاسفانه شما، راهی را پیش گرفته اید که به فرض درست بودن هم هیچ نتیجه ای جز نفی دیگری ندارد.
فراموش نکنید که لکان هیچ گاه ادعایی در خود توپولوژی و جبر، از جهت نفی و یا تغییر محتوای آن ها نکرد، اما نگاه فاشیستی و کینه توز شما و سوکال بود که مدعیات او را در جهت نفی و آشفتگی در خود اپیستمه ی ریاضی دید..
باری، من همیشه به دقت نظرورز شما امیدوار و خوش بین بودم، اما با این شیوه ی موضع گیری و به اصطلاح نقدهاتان به من نشان دادید که چگونه با نفی دیالکتیکی شریعتی ها و آل احمدها، دوباره آن ها را بازتولید کردید و با وجود تمام کانت خوانی هاتان، نشان دادید که اگر با هگل و نیچه واکسینه نشویم، کاری جز امتداد دادن سنت صلب و ناکار آمد پیشین نکردیم.
همچنان که در تحلیل درخشان هایدگر در «مسائل اساسی پدیدارشناسی» و هم چنین «کانت و مساله متافیزیک»، دیدیم که کانت و دکارت هم با وجود نفی شان، کاری جز امتداد انتولوژی قرون وسطایی نکردند..

سوفیا شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ق.ظ


سلام. من هنوز همه ی مطالبم را جمعبدنی نکرده ام . داشتم به چند و چون مفهوم استعاره از دید سوسور و یاکوبسن هم می اندیشیدم که با متن نسبتاً خروشان! شما مواجه شدم. اقای ابریشمی نقد و نظر من در راستای همان چیزی است که شما آن را به پیروی از فوکو و دلوز اراده به دانستن خوانده اید. من العیاذبالله اصولاًقصد نفی لاکان یا هر کس دیگر را ندارم. و تا بدانجا که می دانم سوکال هم چنین قصدی نداشته و این را در کتابش به دقت توضیح داده:

But what exactly do we claim in our book? Neither too much nor too little. We show that famous intellectuals such as Jacques Lacan, Julia Kristeva, Luce Irigaray, Jean Baudrillard and Gilles Deleuze have repeatedly abused scientific concepts and terminology: either using scientific ideas totally out of context, without giving the slightest empirical or conceptual justification -- note that we are not against extrapolating concepts from one field to another, but only against extrapolations made without argument -- or throwing around scientific jargon to their non-scientist readers without any regard for its relevance or even its meaning. We make no claim that this invalidates the rest of their work, on which we are explicitly agnostic.


سوفیای گرامی!
آنچه من نوشتم، شاید لحنی عصبی داشت، چه اینکه شما تمام آنچه در مقام پاسخ به شما آوردم به سرسری ترین شیوه ی ممکن خواندید. من برای ادعاهای به اصطلاح علمی امثال سوکال و ... هفته ها وقت گذاشتم و در حد فهم و توان اندکم چیزهایی از پست مدرن ها و منتقدانش خواندم. وقتی در پاسخ به ادعاهای شما، حاصل این مطالعات را به شما می گویم؛ اما شما تمام سخن مرا به هیچ میگیرید و باز میگردید سر نقطه ی آغاز، توقع لبخند و گل و بوسه و براباد از من نداشته باشید!
هنوز هم جدیت تئوریک را با هیچ تعارفی عوض نمی کنم، اگر چنانچه می گویید به واقع اراده ی دانستن دارید، مشکلی نیست، باز از نو! اما سرسری نخوانید و پرسش های مرا بی پاسخ نگذارید، وگرنه به این اراده به دانستن شما شک خواهم کرد!
نخست) به استناد آنچه از سوکال و همکارش در این کتاب آمده، کسانی هستند که دست به «سو استفاده» از مفاهیم علمی زدند و سخنان خود را با علم، موجه نما کردند، بی هیچ شاهد تجربی و ...
این ادعا از بن بر خطاست، هیچ متفکر به قول شما پست مدرنی در مقام توجیه از علم، «توجیه» نمی آورد، بحث بسی بنیادی تر از توجیه و صدق و تجربه است: مفهوم سازی! کانت را به یاد بیاورید و استنتاج مقولات استعلایی اش، آیا او شاهد تجربی می چیند؟

دوم)سوکال از بردن مفاهیم علمی به خارج از زمینه ی آن یاد می کند، من نمی دانم ایشان چه کتاب هایی خوانده یا چه چیزهایی میداند، این به خودش مربوط است و بس!
آنچه «می گوید» نشان از بی خبری ایشان از فلسفه است، نه حتا پست مدرن و فرانسوی ها، حتا قبل از ویتگنشتاین دوم و قضیه ناتمامیت گودل!
باری، مبانی ساختارگرایی، یک بحث نشانه شناختی و زبان شناختی است، این که می گوید سر نفی روان کاوی ندارد، ادعایی سخت سخیف است و سطحی! مگر می شود درباره ی زمینه و مفهوم و معنا و محتوا داد سخن داد، پس از آن مدعی شد که من چیزی درباره روانکاوی نمی گویم!
گویا در عرف ایشان روانکاوی معنای دیگری دارد.

سوفیا شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ق.ظ


سوکال بارها گفته است که ما با جنبه ی روانکاوانه ی محض آثار لکان کاری نداریم و داوری مان را در مورد آن به تعلیق می گذاریم. شما سوکال را از قبل شاید !! به گونه ای پیشداورانه دشمن لکان و ... قمداد کرده اید و به جای پرداختن به "پرسش ها"ی او در کتابش و نقد وی بر اساس اندیشه هایش به او به مثابه ی کسی می تازید که بدون درکی از اثار این اندیشمندان به نقد ان ها پرداخته است. اگر از ماجرای "نقیضه ی سوکال" در نشریه فرانسوی سوشل تکست باخبر باشید این را هم بدانید که آن چه سوکال نوشته بخش معدودی از سوء استفاده هایی است که در نوشته های سرامدان پست مدرنیسم یافته و چند بار در کتابش از "پرونده از مطالعات کتابخانه ای پر و پیمان" این اشتباهات سخن به میان آورده است.
اصولاً من یا شما چگونه می توانیم بفهمیم سوکالی که
پس مطالعه ی دقیق اثار پل گراس زیست شناس و نورمن لویت ریاضیدان در کتاب "خرافات پیش رفته: چپ دانشگاهى و مشاجره هاى آن با علم" ، تا دیری سرگرم مطالعه آثار پست مدرن ها بوده این اثار را فهمیده است یا نفهمیده.می دانیم که نقیضه ی سوکال با عنوان " تجاوز از مرزها: به سوی تاویلی متحول کننده از گرانش کوانتومی" که سوکال آن را به قصد نقد جریان های اندیشه ای روز نوشته بود.
خودش در این مورد گفته:


«مدت ها است که از افت معیارها در انسجام فکرى علوم انسانى در برخى از حوزه هاى دانشگاهى در آمریکا ناراحتم. اما من فیزیکدانم و شاید اشکالى در کار من است که نمى توانم از معناى ژوئى سانس یا دیفرانس سر درآورم، پس براى آزمایش معیارهاى فکرى غالب به یک تجربه دست زدم تا ببینم آیا یک نشریه پیش آهنگ مطالعات اجتماعى که نام آورانى چون فردریک جمیسون و اندرو راس را در شوراى سردبیرى خود دارد مقاله اى را که حاوى سخنان بى معنا اما به ظاهر دلنشین است و به ستایش پیش فرض هاى ایدئولوژیک گردانندگان آن نشریه مى پردازد، چاپ مى کند یا خیر.»

سوم) من کسی را از پیش متهم نکردم، گویا شما دقت نفرمودید که این سوکال است که نام کتابش یک اتهام است!
سوکال شخص بی اهمیتی است، این قدرها بی اهمیت که حتا نیازی ندارد بدانیم چه نیتی داشته یا نداشته. موضوع «گفتار» اوست. اگر زبان شناسی و تحلیل گفتار فوکویی کار کرده باشید و اصطلاحات مرگ مولف و ... به گوش تان خورده باشد، حتمن این را هم شنیدید که سخن مستقل از نیت گوینده اش معنا دارد!
سخن سوکال(و نه شخص او)، ضدروانکاوی است، چه اینکه همه سر در پی زمینه ی علمی و مرز استعلایی مفاهیم است. این ربطی ندارد که ایشان لکان را تایید کند یا رد. وقتی او می گوید جبر لکانی بی معناست، چون سوژه عدد نیست و نمی تواند تقیسم شود و ... یا نفهمیده یا نخواسته بفهمد که در تمام دپارتمان ها و مجامع روان کاوی وقتی این فرمول را می نویسند، همه معنای آن را می فهمند و اگر هم کسی معترض آن باشد، اعتراضش این نیست که سوژه عدد نیست و ...!
این چه جور بی معنایی ست که معنای آن را می فهمیم؟! گذشته از این دقت کنید که اظهار نظر درباره معنا و معناداری، اظهار نظری پیرامون زبان شناسی و نشانه شناسی است و لاجرم روانکاوانه. این دو جز در ذهن متوهم سوکال و همکارش، جدا از هم نیستند!

چهارم) ذهنیت پارانوییک و توهم زده، هر چیزی را به نفع فانتزی های خود تفسیر می کند تا توهم اصلی خود را تایید کند. بله! جناب سوکال می توانند حتا تمام علوم انسانی را یا اصلا تمام جهان را باز به مثابه کلاشی های پست مدرن نام ببرد.
چه قدر یاد برخی سیاست مداران وطنی می افتم و افشاگری هاشان!

پنجم) ماجرای مقاله ای که سوکال نوشت و به اصطلاح پست مدرن ها را رسوا کرد، چیز تازه ای نیست. از همان ایام یونان باستان، کلاشی های نظری رواج داشته و دارد و همچنان خواهد داشت. می شود به قوت بازی عوامانه با مفاهیم و گرفتن ژست های عوام پسند، هر چرندی را به هر نامی به خورد خلق داد.
این بند و بساط و نشریه های به اصطلاح سرآمد همیشه و همه جا بوده. در ریاضیات هم نرم افزاری آمده که می تواند با یک کلیک مقاله ای بسازد با ارجاعات فراوان و حتا تایید شدنی در ISI .
اشتباه شما و سوکال، همان اشتباه سقراط است در هزاران سال پیش: تعمیم جز به کل. آخر این چه استدلالی است که با پرداختن یک مقاله ی چرند و چاپش در یک نشریه بتوان مدعی یک کلاه برداری تئوریک و کلان شد!؟
نکند متر و معیار شما و یا جناب سوکال از تفکر پست مدرن، چاپ شدن آن در سوشل تکست است؟
خنده دار است! باور بفرمایید این حتا از کلام آیرونیک سقراط هم خنده دار تر است!

ششم) راستی می دانید مشکل کجاست؟ مشکل این است «من نمى توانم از معناى ژوئى سانس یا دیفرانس سر درآورم»(سوکال).
تعمیم دادن این سخن به همه (این که همه نیز این مفاهیم را نمی فهمند)، اصلی ترین فانتسم جناب سوکال است. چه قدر یاد دیالوگ گرگیاس و جدل های بی حاصل سقراط می افتم...

سوفیا شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ب.ظ

جناب ابریشمی خود شما بسیار بهتر از من می دانید که سردبیران مجله ی "سوشل تکست" از چهره های شناخته شده پست مدرن ان روز بودند و دست بر قضا نقیضه ی سوکال را شتاباناکه دقیقاً به این دلیل انتشار دادند که می پنداشتند پاسخی است دندان شکن باشد از جانب یک فیزیکدان مشهور (که ارجاعات بیشماری به اندیشمندان پست مدرن داده) به "خرافات پیش رفته: چپ دانشگاهى و مشاجره هاى آن با علم" پل گراس نورمن لویت. سوکال سپس در مقاله ی دومی ترفند خود را رو کرد تا روشن گرداند که معیارهای انسجام فکری در میان پست مدرن ها تا چه اندازه پایین است. جناب ابریشمی ف5رض کنید که سوکال کمترین درکی از جریانات پست مدرن نداشته است. با این حال چگونه بود که سردبیران سوشل تکست نقیضه ی او را به عنوان پاسخی دندان شکن به یک علم گرا انتشار دادند. اش خیلی شور شد!

می دانید مشکل چه بوده و چرا آن سردبیران مهملات سوکال را منتشر کردند؟
چون آن ها هیچ بویی از تفکر نبرده بودند. به همین سادگی!
اگر مقصود شما و سوکال مخدوش کردن چهره ی این میان مایه گان است، باید بگویم موافقم. اما «از گراماتولوژی» دریدا و کجا و سشال تکست آن آقایان کجا؟!
این فانتسم خود-شوالیه انگاری جناب سوکال، اگر با این مچ گیری ها محدود باشد، خیلی هم مشکلی در میان نیست.
اما آنجا که پارانویای ایشان گل می کند و به پر و پای مبانی ساختارگرایی می پیچد و به جای استدلال، طعنه و توهین تحویل میدهد، دیگر باید نگران این رفتار بیمارگون بود!

سوفیا شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ب.ظ

شما فرموده اید:
"جناب سوکال با این سبک نقد کردن شان، نشان میدهند نه تنها چیزی از فلسفه و روانکاوی نمی دانند، بلکه حتا ذهنیتی نیز نسبت به فلسفه ی علم و معرفت شناسی مدرن ندارند."
1.سوکال می گوید ما در مورد بخش کاملاً روانشناسانه ی اثار لکان سکوت کرده ایم و داوری مان را به تعلیق می گذاریم. پس من یا شما نمی توانیم ندیده و نشناخته اصلاً بدانین سوکال روانکاوی می دانسته یا نمی دانسته.
2. سوکال تمام بخش چهارم کتابش را به مباحث معرفت شناختی و فلسفه ی علم اختصاص داده است. مگر شما به دنبال جناب پارسا همه ی ان مباحث را پوزیتیویستی قلمداد نمایید که خود سوکال در جواب می گوید منتقدان هماره ما را طرفداران افراطی عقل سلیم ریالیسم خام و پوزیتیوسم دانسته اند بدودن این که ما مطلقا به این مباحث پرداخته باشیم چه رسد به این که هواخواه ان ها باشد. بخش چهارم کتاب اتفاقاً به نقد معرفت شناختی پیشروترین چهره های معرفت شناختی چون پوپر، کوهن، فیرابند ، دوئم- کواین و ... می پردازد. ممکن است تمام این نقدها ناروا باشند اما به هر حال به قول خودتان بیرون از متن و از بالا نباید حکم داد.به هر حال بخش چهارم کتاب نشان می دهد که سوکال بریکمون نه تنها ذهنیتی از معرفت شناسی مدرن دارند بلکه بینش ان ها در این زمینه به راستی قابل بحث است

هفتم) «سوکال می گوید ما در مورد بخش کاملاً روانشناسانه ی اثار لکان سکوت کرده ایم و داوری مان را به تعلیق می گذاریم»
نادرست بودن این ادعا را یک بار نشان دادم، گمانم نیاز به تکرار نباشد.

هشتم) بله! راستی من هم دوستی داشتم که یک پدربزرگ پیر داشت، این پیرمرد همیشه از دست «آخوندها و ملاها» می نالید و هر جا مینشست، چنان می گفت که گویی کسروی باز زنده شده. اما خب، نه خمس اش دیر میشد، نه رساله از دستش می افتاد!!
یاد فرد خاصی نمی افتید؟
من که یاد هرمنوتیک می افتم و تمایز شناخت پیشاحملی و حملی. سوکال و بریکمون هم میتوانند یک فول پرفسور فلسفه ی علم باشند، اما این ارتباطی به «فهمیدن» فلسفه ی علم دارد؟
در تمایز ریز بین شناخت و فهم، ارجاع تان می دهم به هایدگر و گادامر.

نهم) در بند پیشین البته اثبات نکردم سوکال چیزی نفهمیده، فقط ادعا کردم که شناختن به معنای فهمیدن نیست. پس استدلال آوردن شما مبنی بر اینکه کتاب بخشی به فلان موضوع پرداخته، چیزی را تغییر نمی دهد.
اما خب، برای هر کسی که روانکاوی بداند و زبان شناسی ساختارگرا، روشن است که جناب سوکال تا چه حد مبانی فلسفی روانکاوی را فهمیده اند

سوفیا شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ

اقای ابریشمی فرموده اید:

«...حال درک آقایان از استعاره را ببینید:«استعاره معمولا برای شفاف‌ ساختن مفهومی ناآشنا از طریق مرتبط ساختن آن با مفهومی آشناتر به‌ کار می‌رود» و در غیر این‌صورت به کار بردن آن نشانه «به رخ کشیدن‌ فضل و دانش» است...»
اگر شما پاسخ های من را به ادعاهای بی دلیل و ضد آکادمیک خود دقیق نمی خوانید، مشکلی نیست؛ اما اگر ادعای نقد متنی را دارید، دست کم آن را چنانکه هست بخوانید!
این تعریف از استعاره را که جناب پارسا به سوکال و دوستش نسبت داده اند من هر چه گشتم در کتاب نیافتم از همین رو پنداشتم که ایشان استنباط خودشان را به متن تحمیل کرده اند.خوشحال می شوم که شماره ی صفحه ای که این واگوی در ان امده را به من نشان دهید. (البته این را برای روشن تر شدن خودم می خواهم گرچه می انگارم تعریف استعاره از هر دریچه ای هیچ ارتباطی با موضوع اصلی مور د بحث سوکال در کتابش ندارد. اهمچنان که پیشتر گفتم سوکال معتقد است هر کس مفاهیم را از شاخه ای از علوم بشری به شاخه ای دیگر منتقل می کند باید برای این کار دلیل به اندازه کافی و البته درست داشته باشد. حال این که زبان انسان از دید سوسور ، یاکوبسن و ... ذاتاً استعاری است ایا تغییری در این واقعیت به وجود می آورد که در هم دواندن بی دلیل!! (دقت کنید) مرزهای دانش ها به اشفتگی و پریشان اندیشی می انجامد؟
آن جمله از کانت استباط من بود از نوشته های سوکال نه گفته ی خود او. سوکال صراحتاً می پرسد:
" ایا خوب نمی بود یعنی برای ما ریاضی دان ها و فیزیکدانان اگر قضیه ی گودل یا نظریه ی نسبیت پیامدهای بی واسطه و ژرفی برای مطالعه جامعه می داشت؟ یا اگر می شد اصل موضوعه ی انتخاب را در مطالعه ی شعر به کار برد ؟ یا اگر توپولوژی به روح و روان انسان ارتباط می داشت؟ ولی متاسفانه چنین نیست!"


دهم) فرمودید:
«می انگارم تعریف استعاره از هر دریچه ای هیچ ارتباطی با موضوع اصلی مور د بحث سوکال در کتابش ندارد. اهمچنان که پیشتر گفتم سوکال معتقد است هر کس مفاهیم را از شاخه ای از علوم بشری به شاخه ای دیگر منتقل می کند باید برای این کار دلیل به اندازه کافی و البته درست داشته باشد. حال این که زبان انسان از دید سوسور ، یاکوبسن و ... ذاتاً استعاری است ایا تغییری در این واقعیت به وجود می آورد که در هم دواندن بی دلیل!! (دقت کنید) مرزهای دانش ها به اشفتگی و پریشان اندیشی می انجامد؟»

پاسخ من: نه خیر! هیچ کسی روا نداشته بی دلیل مفاهیم را در هم بدوانیم و مثل جناب سوکال در آن مقاله، چرند ببافد!
اما «دلیل، دلالت و مفهوم» دقیقا همان چیزی است که مساله ی ساختارگریی و نشانه شناسی و شناخت شناسی روان کاوی است.
دست بر قضا، اگر در رشته ی روان کاوی تحصیل کنید و بیش از دوازده واحد تئوری و عملی بگذرانید، می توانید بفهمید که دلیل لکان چیست.
یک چیز را فراموش نکنیم، لکان سمینار هایش را بعد از نوشیدن الکل و صرف ناهار جهت تفریح برگزار نکرده. مدعایش طرح پاری از مفاهیم است جهت شرح و تبیین موارد روان نژندی و همچنین نحوه ی عملکرد ناخودآگاه، که البته معطوف به موارد و مراجعات بالینی و تحقیقاتی اش بوده.
نمی خواهید بگویید که همه چیز بی دلیل و مطابق با فانتسم های سوکال بوده؟

یازده) دقت کنید! لکان از یک روانکاوی مبتنی بر توپولوژی و جبر لکانی سخن میگوید، اما از یک جبر و هندسه ی مبتنی بر روانکاوی داد سخن نداده.
نسبتی که لکان بین مفاهیم ریاضی و روانکاوی برقرار ساخته، همان نسبتی نیست که بین فیزیک کلاسیک و ریاضیات است. رابطه ی دو طرفه ای وجود ندارد و هیچ آکسیومی و مقوله ای تحت معنای ریاضیاتی اش به کار نرفته. اینجا سخن از معنایی تازه است.
اگر بپرسید پس تکلیف ادعای غیر نماد بودن و انتزاعی نبودن این مفاهیم در روانکاوی چیست؟ پاسخم ارجاعتان است به دستگاه مفهومی روانکاوی.
جایی که لکان از ساحت نمادین، خیالی و امر واقع سخن می گوید. در آنجا نشان داده میشود ساحت آگاه و سابژکتیو فرد، ساحت نمادین است و تمام کنش ها و کوشش های عقلانی او را در بر میگیرد.
در این ساحت از حیث روانکاوی مکانیسم ها و روابطی «واقعا» برقرار است و همه ی کوشش عقلانی فرد، از جمله ریاضیات و هندسه، در آن جاری است.
پس، مفهوم نوار موبیوس یا بطری کلین و ... از همینجا برآمده.
اما آیا این رابطه می تواند دو طرفه شود؟ تنها و تنها به یک شرط
شرط وجود یک ساحت متعالی و مثالی خارج از ساحات نفسانی فرد، چیزی شبیه یک جهان مثل که مخصوصن فرگه روی آن کار کرد. تنها به شرطی که چنین چیزی را درنظر گیریم و مفاهیم ریاضی را به آنجا و نه به اندیشه ی فرد، نسبت دهیم میتوانیم بگوییم که روانکاوی باید بگوید مفاهیمش را به مثابه نمادی از آن مثال های برین برساخته.
اما این قضیه، از ویتگنشتاین به بعد حتا در فلسفه ی تحلیلی هم پذیرفته نشد و ساختارگرایی سسوری به عنوان یک نظریه دلالت شناختی پساویتگنشتاینی، نمی تواند چنین فرض منسوخی را به کار گیرد.
اما دقت کنید، لکان هیچ گاه بوالفضولی در قضایا و آکسیوم های جبر و هندسه نمی کرد، بل آن ها را به کار می بست، پس این قضیه مرز روشنی با درهم آمیختن صرف دارد..

سوفیا شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ب.ظ

این نقل قول از سوکال را عمداً در پاسخ به ادعای شما در مواجهه با سخن کانت آوردم. در کارهای لکان گونه ای در هم آمیختن حوزه ی دانش های متفاوت دیده می شود. سوکال معتقد است این استفاده نامدلل است. و این را در پرسش هایی که از متن اثار لکان بر آورده مطرح کرده است. به گمان من به جای به نادانی منتسب کردن دیگر گاهی بهتر است ژرف در پرسش هایشان بیندیشیم.
پس باز از سر نو؟
زندگی انسان از دید لکان " نوعی حساب انالیز است که در آن عدد صفر گنگ است.
شما در مقام استنباط من از سوکال نوشته اید:

"آرکادی پلاتنیتسکی» ...می‌گوید: «برخی از ادعاهای ایشان در باره موضوعات ریاضی مورد بحث در کتاب، به‌خصوص اعداد مختلط، نادرستند.» علی‌الخصوص وقتی که ادعا می‌کنند که اعداد مختلط و اعداد گنگ هیچ ربطی به هم ندارند.پلاتنیتسکی از دیدگاه لاکان دفاع می‌کند: «مفوم اعداد موهومی بسط مفهوم اعداد گنگ است؛ هر دو، در معنایی مفهومی و عمومی، عدد را تا منشا باستانی ریاضیات و فلسفه را گسترش می‌دهند ... و همچنین در معنای جبر نوین.»"
من همچنان که نیک می دانید تخصصم ریاضات نیست اما آن چه گفته ام من دراوردی نبوده بلکه از لسان! متخصصان بوده است. اعداد موهوم حتا اگر بسط اعداد گنگ باشند اما به هر حال از هر دریچه ای که بنگریم اینهمان نیستند. از ان گذشته عدد صفر به ترتیبی که در نظر بگیریم یک عدد گنگ نیست بلکه یک عدد صحیح است و به همین دلیل یک عدد گویا و نه گنگ است . لکان در ان نقل قول عدد صفر را گنگ دانسته بود و ان را استعاره ای ریاضیاتی دانسته بود. به نظر می اید که لکان در این جا قصد دارد مفاهیمی ماند لذت را کمی و عددمند کند . این در نفس خودش کار بدی نیست اما سوال این است که لکان از پس این کار بر امده است یا خیر. چه استعاره را به معنای قدیمی اش در نظر بگیریم و چه در مفهومی که سوسور و یاکوبسن و متعاقب ان ها لکان باز این سوال مطرح است که گنگ دانستن عدد صفر که در ریاضیات صحیح محسوب می شود اولاً چگونه یک استعاره ی ریاضی معنادار است ثانیاً چنین استعاره ی تیره و تاری خودش چگونه می تواند مثلاً ساختار نمادین روان بشری را در چارچوبی کمی و ریاضیاتی توضیح دهید. (این همه کاربرد ریاضیات و گفتن این که مثلا ساحت ناخودآگاه روان بشری ساختاری دارد توپولوژیک و دقیقاً شبیه مثلاً بطری کلاین، اگر به این انگیزه نبوده پس به چه انگیزه بوده. حال پرسش این است که این ریاضیات استعاری لکان واقعاً کارکردی ریاضی در توضیح ساختار روان ادمی دارد یا شبه ریاضیات است و در بهترین حالت شعر یا عرفان از نوع سکولار؟

دوازده) دوست من، پیشنهاد می کنم روی آنچه میدانیم بحث کنیم و نه آنچه به گمان ما «قول متخصصین» است، در غیر این صورت سخن جدلی می شود. برای مثال، همین مفهوم عدد صفر، به معنای حدی و به ویژه در حساب دیفرانسیل میتواند عددی گنگ و غیر صحیح باشد. چیزی که دست بر قضا مساله ی ساده ای نیست و از لایب نیتس تا کنون بحث های زیادی را برانگیخته. پس خواهش میکنم داستان را ساده نگیرید!

سیزده) به تکرار می گویم، چنانکه مهدی پارسا نیز گفته، ساختار معنا در ذهن، تداعی است و نه استدلال. این را از هیوم به این طرف می دانیم و کسی نتوانسته آن را منکر شود، حتا فیلسوفان ذهن و پدیدارشناسان سفت و سختی چون هوسرل که به هیچ رو سر سازگاری با روان شناسی انگاری نداشتند.
بنابراین، مفهوم ریاضی و حدود معناداری آن، نه در آکسیوم های حساب که در ساحت آگاهی بشر است، چند و چون قضیه را میشود در دلالت شناسی و فلسفه ی ذهن کاوید. اما برای این بحث همین باید روشن باشد که این مفاهیم اگر معنا دار نبودند، به طبع کسی جز لکان نیز توانایی فهم آن را نمی داشت!

چهارده) اگر لکان خوانده باشید میفهمید که او مطلقا در پی «کمی سازی ریاضی گون» کرده ساحت ناخودآگاه نبود و نمی توانست باشد. پیشتر هم در بند یازده به بسط توضیح دادم که او به هیج رو در پی برقرار ساختن نسبت ریاضی و فیزیک، بین روانکاوی و ریاضی نیست.
موضوع تماما به بحث ساحت آگاهی و اندیشه که در عرف او ساحت نمادین است باز می گردد.
پس داستان مدلینگ و کمی سازی، آن هم به سبک فیزیک، چیزی جز فانتسم جناب سوکال و همکارش نیست!

پانزده) شعر و عرفان سکولار هم شوخی خوبی بود. اگر هر چیزی که تحت مقولات فیزیک کلاسیک نیاید، از این قبیل است، مشکلی نیست.
اما موضوع اینجاست که شوربختانه چنین نیست.
تفاوت جدی بین کسانی است که بافته های عرفانی خود را با کوآنتم و جبر خطی و ... پیوند می زنند و روانکاوان و فیلسوفان. این تفاوت را اگر سوکال و همکارش درک نمی کنند، خب هیچ مشکلی نیست!
فقط محض التفات دادن می گویم، این افراد (فیلسوفان و روانکاوان) سخن انضمامی میگویند و آن دیگران، حرف مفت و انتزاعی و بی مصداق.
سرتاسر کار لکان ارجاع به نمونه های بالینی و مشاهدات تجربی اش بوده و تمام این مفاهیم هم برای آن پرداخته. همچنین بحث های دلوز یا زیژک یا هر فیلسوف دیگر، ناظر به تاریخ، سیاست و اجتماع است.
شاید جناب سوکال تزهای دلوز یا لیوتار را درباب تفکر سیاسی شان نپذیرد، اما برای این موضوع راه های بهتری بود از این که پشت عنوان علم و ... بخواهند چنان کنند.
به هر رو، باز اگر شما میپسندی روانکاوی و فلسفه و هر چه جز فیزیک کلاسیک را شعر و عرفان سکولار بخوانی، مشکلی نیست. فقط یادتان باشد که ویتگنستاین خیلی وقت پیش اثبات کرد که زبان خصوصی ممکن نیست!

سوفیا شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:45 ب.ظ

ببخشید جناب ابریشمی تلفن داشتم میهمان برایم می اید. از این پس در پاسخ نوشته هاتان شتاب نمی کنم. لطف فرمایید شما نیز اندکی مسامحه و درنگ نمایید. خوش ندارم این پندار در شما بدمد که من با نوشته های شما سبکسرانه برخورد می کنم. اگر کامنت ها را جدا جدا می نوشتم تنها به خاطر این بود که از بیخ مشغله هایم وقتی می دزدیدم و کامنتی می گذاشتم ! همین وگرنه من نیز علاقه ای به بازی وبلاگی ندارم. زندگی به قول نیچه تجربه ای است برای آموختن و با این سبکسری ها میانه ای ندارد. به هر حال لطفاً منتظر پاسخ سریع من مباشید. خودم سر وقت صدایتان می کنم. پس بدین گاه شادکام باشید.

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:35 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

"لکان ذیل این مقوله، ساختار آن چیزی که ما به آن واقعیت و مفاهیم عقلی و علمی، می گوییم را در کنار دیگر حوزه های ساحت نمادین به تحلیل نشسته و در واقع، توضیح مهمی درباره ی نسبت مفاهیم با ساحت نمادین آورده. بحث تحلیل روانکاوی او مثلا درباره نوار موبیوس، اگر به مثابه یک نماد فهمیده شود، یعنی تمام تحلیلات مربوط به زبان و ساحت نمادین را یکسره کان لم یکن فرض بگیریم!" (ابریشمی)

جِناب ابریشمی، به دیده ی من از آنجا که شما در خواندن اثر سوکال و جبهه¬گیری علیه او شِتاب داشته اید متوجه اَساس بحث او نشده اید. تقسیم بندی ساحت های گوناگون روان بشر به مناطق یا مکان های گوناگون کاری است که در آثار فروید و یونگ هم پیشینه داشته است (آنچه که خود فروید نیز آن را مدل زیر عنوان "مُدل مکان نگارانه" روشن ساخته بود). فروید بر اساس این مدل سه نظام/ ساختار/منطقه ی روانی برای جان بشر فرض می کرد. همچنین فروید طبق نظریه ی ساختاری خود برای ذهن سه کناینده فرض می کرد: 1. من 2. فرامن 3. نهاد. از آنجا که خود به اندازه ی بسنده درباب این مفاهیم می دانید می روم سر اصل مطلب. فرق کارِ لکان با فروید درباب ساختار روان انسان در این بود که وی ناساز با فرویدگرایان روزگار خود نمی توانست بپذیرد که ناخودآگاه صرفاً جایگاه غرایز است، در برابر این رهیافت، لکان آن جمله ی نامدار خود را بر زبان آورد و گفت: "ناخودآگاه همانند یک زبان ساختار یافته است" (ر. ک کریستیان دولاکامپانی، فلسفه در قرن بیستم)، این سخن لَکان بدان معنا بود که ناخودآگاه نه ساختاری ازلی داردو نه غریزی و آن را نمی توان تنها بر پایه مقوله های زیست شناسانه روشن ساخت.
شما می فرمایید:
"بحث تحلیل روانکاوی او مثلا َدرباره نوار موبیوس، اگر به مثابه یک نماد فهمیده شود، یعنی تمام تحلیلات مربوط به زبان و ساحت نمادین را یکسره کان لم یکن فرض بگیریم!"
و با این نکته فرض می گیرید که سوکال از این مساله از بیخ و بن غفلت ورزیده یا فانتسم!!! او (آیا این بیمار پنداشتن سوکال به شیوه ی ژولیا کریستوا! گونه ای "بازتولید کینه توزی" نیست؟) ، وی را از فَهمیدن موضوع بازداشته است. شاید توضیحات زیر روشن سازد که شما در اشتباهید.
ببینید! وقتی هری وولف از لکان پرسید آیا توپولوژی شما صِرفاً گونه ای افسانه یا تمثیل برای روشن ساختن جان انسان نیست؟ پاسخ لکان این بود که نه! این توپولوژی چیزی نیست جُر ابزار و ماده ای برای "نمادپردازی گونه ای فقدان"، فقدانی که ما انسان ها در جایگاه سوژه آن را تجربه می کنیم. لکان به تاکید می گوید یا این فقدان در واقعیت وجود دارد یا وجود ندارد، اگر وجود داشته باشد آن را تنها می توان با نظامی از "نماد" ها نشان داد. این همه تاکید لکان برای آن است که نشان دهد ساختار نمادین روان بشری واقعاً وجود دارد و مفهومی افسانه ای یا ساخته پرداخته ی ذهن بشر نیست. تا بدین جای کار می توانیم سراسر با لکان همراه باشیم. چرا که تا بدین جای کار لکان هنوز از ریشه های فرویدی و بنیان های روانکاوانه ی سخنانش پَرت نیفتاده است است. ما می توانیم با لکان هَمداستان باشیم که آن "S" ای که ماده و ابزاری است برای نمادپردازی گونه ای فقدان، امری برآهنجیده (چرا که برآهنجیدن آنچنان که لکان می گوید گونه ای فروکاستن واقعیت است) یا یک تمثیل نیست بلکه نشاندهنده ی یک واقعیت است. تا بدین جای کار هیچ گرهی درکار نیست. گرفتاری آنجا زاده می شود که لکان می¬گوید که اشکال توپولوژیکی که برای روشن سازی ساختار روان به کار گرفته شده اند تنها ابزارهای برای demonstration این واقعیت نیستند بلکه گونه ای "هم ارزی" میان این اشکال توپولوژیکی بمثل بطری کلاین و نوار موبیوس با ساختار روان انسان وجود دارد. لکان به تاکید می¬گوید این شکل های "چیزهای زیادی درباره ی ساختار روان" انسان بیمار می گویند و نه تنها در این باب رهنمایند بلکه حتی "می توان نشان داد که برشی بر روی سطحی برآمده "متناظر/هم ارز " با سوژه ی روان نژند و برشی بر سطحی برش داده با نوع دیگری از بیماری روانی همسازی دارد" گذشته از تاری و تیرگی این واگوی لَکان، وی روشن نمی سازد این هم ارزی میان ساختار روان انسان بیمار (فسرده جان) چگونه به اثبات می رسد، اینجاست که سوکال می گوید لکان ادعای بدون دلیل نموده است و مفاهیم توپولوژی را در بیرون از حوزه¬ی راستین شان یعنی ریاضیات چنان به کار برده است که گویی این مفاهیم به همان اندازه درباب ساختار روان انسان نیز رهنماینده اند.

مثال: " قرار است به زودی متن پیراسته ای ... منتشر کنم ... که در آن هم ارزی دقیق توپولوژی و ساختار را اثبات می کنم"

حتی تا بدین جای کار نیز گرهی در کار نیست- اگر چه لکان توضیحی در این باره به دست نداده است- اما آنچه سوکال و دوستش را برانگیخته تنها این نیست که چرا لکان از توپولوژی در شناخت روان انسان استفاده کرده است بلکه مهمتر از آن، این است که لَکان از مفاهیم ریاضیاتی بیرون از حوزه ی کاربست درست شان به گونه ای استفاده کرده است که گویی این مفاهیم در دست و زبانِ لکان "معناهایی تازه" گرفته اند که با تعاریف شان در ریاضیات هَمخوانی ندارد. سوکال و دوستش تا بدینجای کار نیز از دست لَکان گله مند نیستند. آنچه آن ها را رَنجانده، این است که لکان همین ریاضیات و جبر کژ و کوژ خود را به گونه ای در توضیح ساختار روان بیماران به کار بسته است که گویی از دقت ریاضیاتی راستین برخوردارند!
سوکال می گوید که لکان بارها در توضیحات خود از ساختار روان انسان با استفاده از "جبر لکانی" از ریاضیات استفاده می نماید، اما بیشتر وقت ها به معناهای راستین این مفاهیم در ریاضیات –دانسته یا ندانسته- التفات ندارد.

بد نیست به چند نمونه از این دست اظهارات لکانی دیده بدوزیم:

1. بر اَساس جدیدترین پیشرفتها در توپولوژی چه چیز را می توانیم مفروض بگیریم ؟ ... "هیچ چیز «فِشرده تر» از اشتباه نیست!"
2. بنابراین عُضو نعوذکننده، نماد محل یا مکان لذت جنسی است، البته نه به خودی خود، یا حتی به شکل نوعی انگاره بلکه به عنوان قسمتی که در انگاره ی مطلوب وجود ندارد: به همین دلیل معادل 1-√ معادل دلالت به دست آمده در بالاست. 1-√ لذت جنسی ای ! که آن را به وسیله ی ضریب گزاره ی خود به تابع فقدان دال (1-) بازمی گرداند.

سوکال هیچ گاه در نوشته هایش به شخصیت لکان نمی پردازد یا حتی با نیت های او کاری ندارد. آنچه برای او مهم است کاربرد درست مفاهیم ریاضیات است ، حال این کاربرد می خواهد در بیرون از حوزه ی ریاضیات باشد یا در درون آن.
سوکال می گوید اگر گوینده ای مانند لکان هنگام سخنرانی چنان سخن می گوید که گویا توضیحات ریاضیات-آگین به سخنان اش نیروی بیشتری می افزاید و شنوندگانش را مرعوب دقت ریاضیاتی روانکاوی او می کند، اگر این روانشناس بداند که ریاضیات اش شکسته و بسته است کاری شیادانه انجام داده است اما اگر مَعنای راستین تعریف های ریاضیاتی خود را نمی داند نادان است و چنین کاری ، از ارزش پروژه ی اندیشه او می کاهد. حال باید ببینیم که آیا چنین ریاضیات دست و پا شکسته و کژ و کوژی در سخنان لکان یافته می شود یا نه؟
سوکال می گوید که تعریف لکان از ترمِ "فشردگی" که آن را برای demonstration (روشن سازی چیزی با تصویر و ... ) ساختار روان بیمار فسرده جان به کار برده، نه تنها اشتباه بلکه یاوه است. حال باید ببینیم که سوکال درست می گوید یا نه!
سوکال در تعریف فشردگی می نویسد:
""در مورد خاص زیرمجموعه های فضاهای اقلیدسی دارای ابعاد متناهی، هر مجموعه فقط و فقط در صورتی فشرده است که بسته و محدود باشد"
موارد زیر دو نمونه از فضاهای فشرده هستند:
• مجموعه تهی
• بازه یکه ی [1 ,0 ]
اما در جبر لکانی فشردگی این گونه تعریف می شود:
"با این فرض که بپذیریم اشتراک تمام چیزهای منظم به ان در تعدادی نامتناهی از مجموعه ها وجود دارد، نتیجه این می شود که اشتراک متضمن این تعداد نامتناهی است. این است تعریف فشردگی".
آنگاه که لکان ریاضیات بر تن روانکاوی می دوزد قاعدتاً گمان می کند که تعریف هایی که از ریاضیات بر گرفته است همان معناهای حقیقی خود در چهارچوب ریاضیات را داراست وگرنه هیچ گاه به خود پروانه نمی داد بگوید "بر اساس جدید ترین پیشرفت ها در توپولوژی" بلکه می گفت بر اساس جدیدترین یافته های جبر و توپووژی لکانی! " و ...
به هر روی تعریف لکان از "فشردگی" همان است که در بالا آمده، سوکال می گوید این تعریف "یاوه" است و کمترین پیوندی با تعریف درست فشردگی در ریاضیات ندارد.
پس اکنون بر آقای مهدی پارسا و جناب ابریشمی است که نشان دهند این سخن خود سوکال است که یاوه است نه سخن لکان!
ادامه دارد!

سوفیای عزیز!
اگر نیمی از وقتی را که برای نوشتن گذاشته بودید، برای فهمیدن صرف می کردید، شک ندارم تا به این پایه بی ربط نمی بافتید!
من تمایلی ندارم برای شما چند واحد روانکاوی لکانی و ساختارگرایی فرانسوی درس بدهم، چه اینکه شما نیز هیچ تمایلی برای دانستن آن ندارید. تنها وقت خود را تلف می کنید و عِرض خود می برید!
قبل از هر چیز، بکوشید این اطناب ممل را از سخن خود بزدایید و کوتاه و روان بنویسید. این حجم از سخنان عمدتا تکراری، اگر صد هزار بار دیگر هم تکرار شود، جهل و سخن نامربوط شما را مربوط نمی سازد.
این آخرین بار است که پاسخ کامنت های طولانی شما را می دهم، زین پس چه شما و چه هر بزرگوار دیگر، تمایل داشته باشد در فضا و حدود جهان وب با من «محاجه» کند، باید این حدود حوصله را رعایت کند و تمرکز و وقت خود و دیگران را زایل نکند، وگرنه بر خلاف میل باطنی، آن را حذف خواهم کرد.
باری؛ با ذکر نکته و ایجاز، میکوشم کار را پیش ببرم و به مانند شما، «وقت کلمات» را زیاد نگیرم:

1) «گذشته از تاری و تیرگی این واگوی لَکان، وی روشن نمی سازد این هم ارزی میان ساختار روان انسان بیمار (فسرده جان) چگونه به اثبات می رسد»
می شد به جای آن همه مقدمه چینی زائد این حرف را از ابتدا می گفتید. یا شما بنده را تا این حد مبتدی و نا آشنا با روانکاوی فرض کردید که آن همه حرف را آوردید یا چیز دیگری!
بگذریم، شما و سوکال از لکان «اثبات»ی میخواهید که مطلقا بی معناست! امیدوارم تا این حد فلسفه ابتدایی بدانید که در ساحت سوژه و روان شناسی، سخن از اثبات گفتن، «یاوه»ای بیش نیست که به ماقبل هیوم مربوط است.
شما که انتظار ندارید لکان مطابق با پیش فرض های دلبخواهانه شما سخن بگوید؟ مساله ی اثبات هم ارزی مدل لکان با ساحت روان، حرفی ماقبل روان شناسی حتا قرن هجدهم است.
دقت کنید و باز کلمه به هم نبافید! کمی بیندشید و به خود (و نه به من) پاسخ گویید که چگونه میتوان در ساحت روان مدلی را اثبات کرد؟
اگر مدعی هستید که این امر ممکن است، یا نابغه ای هستید که نظریه ای بدیع دارد، پس به جای کامنت های این بلاگ کم بهای من، رساله ای بنویسید و جهان را از جهل مرکب خود بیرون کشید. حالت دوم هم...

2) «حوزه ی راستین مفاهیم»!؟
دوست من، الان قرن بیست و یک است! متاسفانه کمی دیر زاده شدید! همه ی بحث دریدا در صد و چند اثرش، هایدگر در صد وچند رساله ی دانشگاهی اش، آن همه قصه بافی ویتگنشتاین دوم، هگل و دیالکتیک ش و ...
باز هم از حوزه ی راستین مفاهیم سخن می گویید!!

3)«مهمتر از آن، این است که لَکان از مفاهیم ریاضیاتی بیرون از حوزه ی کاربست درست شان به گونه ای استفاده کرده است که گویی این مفاهیم در دست و زبانِ لکان "معناهایی تازه" گرفته اند که با تعاریف شان در ریاضیات هَمخوانی ندارد.»
شما مقاله ی مهدی پارسا را دوباره بخوانید!
گیرم که لکان خواسته معنایی تازه از ریاضیات برای حوزه ای جز ریاضیات بیافریند، این مشکلی دارد؟ پس فیزیک دانان نخستین شارلاتان های تاریخ اند که دستگاه دکاتی را از ریاضیات و هندسه ی تحلیلی گرفتند و در باره مفهوم «فضا» به کار بردند، در حالی که هیچ دلیلی نیاوردند!
چه کس گفته فضا دکارتی است و تحت دستگاه معادلات خطی و همگن تعریف پذیر است؟ کسی دلیلی آورده؟ اصلا دلیلی می توان آورد؟
مرا به موضع گیری متهم میکنید و اصلا حواستان نیست که تمام دعوای ساختارگرایی و پساساختارگراها با مدعیان مدلول استعلایی همین بوده.
شما این موضوع را هزار بار تکرار می کنید و اصلا گوش نمی دهید، که اتهام جنابان سوکال و بریکمون تنها با پیش فرض گرفتن مدلول استعلایی و مردود دانستن تمام ساختارگرایی و پساساختارگرایی ممکن است!

4)«، این است که لکان همین ریاضیات و جبر کژ و کوژ خود را به گونه ای در توضیح ساختار روان بیماران به کار بسته است که گویی از دقت ریاضیاتی راستین برخوردارند»
باز هم به کاهدان زدید و حرفی را تکرار کردید که من در پاسخ های پیشینم به تفضیل آن را تحلیل کرده بودم!
مساله ی روانکاوی اگر قطعیت و جزمیت ریاضی بود که دیگر پساساختارگرایی و هرمنوتیک در آن ممکن نبود!
شما پایان نامه ی لکان را درباره ی پارانویا بخوانید، همه ی بحث تاویلی است و اصلا ساحت نمادین یعنی تاویل و هرمنوتیک.
ریاضیات و قطعیت هایش در روانکاوی بی ارزش ترین مفاهیم اند، همانطور که ایده های افلاطونی، ریاضیات برای روانکاوی زبان است! مساله ی آن زبان است!
زبان به ذات استعاری و نه قطعی.

5)«اگر گوینده ای مانند لکان هنگام سخنرانی چنان سخن می گوید که گویا توضیحات ریاضیات-آگین به سخنان اش نیروی بیشتری می افزاید و شنوندگانش را مرعوب دقت ریاضیاتی روانکاوی او می کند، اگر این روانشناس بداند که ریاضیات اش شکسته و بسته است کاری شیادانه انجام داده است»
لکان هیچ نیازی به نیروی خنده دار ریاضی ندارد، ریاضی تکلیفش هنوز با هندسه اش روشن نیست، حالا بخواهد نیرو و تکلیفی برای روانکاوی باشد!
ویتگنشتاین فلسفه ی ریاضیات را بهتر از سوکال می دانست، او هم ریاضیات را به قدر شما و سوکال جدی نمی گرفت. ریاضیات برای یک روانکاو که مساله اش فهم زبان طبیعی و ناخودآگاه بشر است، پشیزی مهم نیست. فقط جذابیت در تحلیل مفهومی نهفته در آن است و بس!
مساله ی بطری کلین، بحث فقدان فالوس را چنان توضیح میدهد که هیچ استعاره ی دیگری قادر به آن نیست.
تنها همین جذابیت ریاضیات برای روانکاوی ست. روانکاو پروای صدق و کذب گزاره های ریاضی ندارد که بخواهد از قطعیت و نیروی آن سود بجوید، او شیفته ی ظرافت مفهومی ریاضی است و نه چیز دیگرش.
این فرآیند مفهوم سازی چنانکه پیشتر گفتم اتفاقی روزمره در زبان طبیعی است و هیچ اشکالی ندارد مگر قائل به جهان مثالی و مرزهای صلب و استعلایی در مفاهیم و مدلولات باشیم.
اگر هستید، باید پاسخ ساختارگرایان و پساساختارگرایان را بدهید وگرنه، تنها ناله می کنید و سخن بی دلیل می گویید!

6)«آنگاه که لکان ریاضیات بر تن روانکاوی می دوزد قاعدتاً گمان می کند که تعریف هایی که از ریاضیات بر گرفته است همان معناهای حقیقی خود در چهارچوب ریاضیات را داراست وگرنه هیچ گاه به خود پروانه نمی داد بگوید»
نه عزیز من! لکان اگر دچار این فانتسم باشد، هیچ روانکاو دیگری دچار این فانتسم نیست و حتا برایش مهم نیست که واقعا در ریاضیات چه خبر است!
لکان برای ما پساساختاگرایی و روانکاوی میگوید. آقای سوکال اگر میخواهند سمیناری درباره ی فشردگی در ریاضیات را ببینند، آدرس را را مطلقا اشتباه امده اند.
لکان می خواهد بفهمد که در ساحت ناآگاه ما چه خبر است، روانکاوی هم همچنین، او توضیحاتی میدهد و مفاهیمی «می سازد»، اگر من روانکاو فهمیدم و با آن درد کسی را درمان کردم، مساله تمام است، اما اگر نشد، جناب لکان شکست خورده، که خیلی جاها هم خورده.
حالا این وسط اعتراض جناب سوکال چیست؟ این که لکان گفته «بر اساس جدید ترین پیشرفت ها در توپولوژی». خب هیچ اهمیتی ندارد. باور کنید که مطلقا اهمیتی ندارد که بر اساس جدیدترین پیشرفت های در توپولوژی یا قدیمی ترین پسرفت ها!
موضوع اصلا برای کسی اهمیتی ندارد، کا حالا نامش کلاشی و شیادی باشد یا نباشد. لکان با «بر اساس جدید ترین پیشرفت ها در توپولوژی» گفتن ها، اعبتاری کسب نکرد. اعتبار او برای چیز دیگری بود که متفنین از فهم آن عاجزند.

7)«به هر روی تعریف لکان از "فشردگی" همان است که در بالا آمده، سوکال می گوید این تعریف "یاوه" است و کمترین پیوندی با تعریف درست فشردگی در ریاضیات ندارد.»
بله، من اگر بخواهم حد فشردگی یک تابع را در فضای حساب دیفرانسیل حساب کنم کاری به یاوه های لکان ندارم، اما اگر بخواهم روانکاوی را بفهمم نیز کاری به یاوه های سوکال ندارم.
فقط فرقی در این میان هست، لکان یاوه سرایی اش برای توضیح یک مفهوم بوده، سوکال برای مچ گیری و افشا کردن و ... آن هم نه در موضوع اصلی بلکه در موضوع یک علم دیگر.
سوکال نه التفاتی به این اصل معناشناختی دارد که «هیچ مرز استعلایی برای مفهوم پردازی وجود ندارد» و نه التفاتی به این که شهرت و توانایی لکان ربطی به نیروی ریاضیات ندارد.
او، دو گام غلط برداشته، نخست کشیدن مرز جدی برای مفاهیم
دوم، اتهام زدن به افراد مبنی بر این که با مرعوب سازی و جعل و ... شهرت یافتند.
این هر دو غلط است به دلایلی که گفتم.

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:43 ب.ظ


:سرتاسر دانش های کنونی بشر، گزاره های علمی و ابطال پذیر نیست، برای ابطال پذیری و آزمون پذیری در هر دانش و اپیستمه، ناگزیر محدوده گزاره ها و به تعبیری جهان تصویرهایی وجود دارند که به سبک پیشینی و آزمون ناپذیر، ساختمان مفهومی آن دانش را شکل می دهند".

برای من جالب است! اما شما چیزی را به سوکال و دوستش نسبت می دهید که خود منتقد ان است . ارجاع تان می دهم به بخش چهارم کتاب ان جا که سوکال معرفت شناسی پوپر را به نقد می نشیند.
در بحثشان راجع به معرفت شناسی کوهن و دوئم کواین به اندازه کافی به قسمت دوم نقل قولتان پرداخته اند با جنبه هایی از آن موافق بوده اند و از جنبه هایی دیگر همین بینش را به نقد گرفته اند.

8) سوکال یا می پذیرد که دانش بشری، مرز مطلق پوزیتیویستی دارد یا نمی پذیرد.
اگر نپذیرفته، دیگر این ادعایش وارد نیست که لکان یا دیگران مفاهیم را در جایی بیرون از حوزه ی اصلی اش به کار برده!
بله، ایشان هم می تواند تناقض بگوید!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:53 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

لکان در سمینارهای خود، چنانکه از نام «سمینار» بر می آید، در پی آموختن و بسط همین شرایط اپیستمیک روان کاوی ست.
موضع سوکال همچنان که در بالا نشان دادم روشن است. سوکال نمی گوید که روانکاوی لکان کاملا غلط است. کسی را هم به نخواندن لکان ترغیب نمی کند. ادعای او این است که لکان به جای ریاضیات ، شبه ریاضیات به خورد شنودندگانش می دهد. و گاهی حتا از مفاهیم عادی ریاضیات نیز تعارف غلطی ارائه می کند. لکان از یک طرف ذهن مخاطبین اش را متوجه جدیدترین پیشرفته های توپولوژی در ریاضیات می کند و از طرف دیگر هنگام بسط این توپولوژی جدید به روانکاوی خیلی ساده به قول سوکال تعریفی اشتباهی از فشرگی به دست می دهد . و می گوید هیچ چیز فشرده تر از اشتباه نیست.
یک مجموعه ی تهی یک مجموعه ی فشرده است.
اما لکان توضیح نمی دهد چرا " اشتباه" و به چه معنا یک مجموعه ی فشرده است که از آن فشرده تر هم وجود ندارد..

9)«ادعای او این است که لکان به جای ریاضیات ، شبه ریاضیات به خورد شنودندگانش می دهد.»
قبول! کسی هم نیامده بود از لکان ریاضی یاد بگیرد و برایش هم پشیزی ارزش نداشت که حرف های لکان در ریاضیات چگونه دلالت دارد! جناب سوکال چشم بسته زیر آبی می روند! جدا خسته نباشند!
مهدی پارسا هم در مقاله اش چنین گفته بود، تک تک شاگردان لکان هم به جای جبرو آنالیز و توپولوژی در راه روانکاوی شدند، پس کسی با این کشفیات و افشاگری های سوکال نمی تواند چیز جدیدی بفهمد.

10)«اما لکان توضیح نمی دهد چرا " اشتباه" و به چه معنا یک مجموعه ی فشرده است که از آن فشرده تر هم وجود ندارد»
بحث خطا و اشتباه را اگر در لکان کامل مطالعه کنید میبینید که این سخن جمع بندی و نتیجه گیری و مفهوم سازی اوست و نه چیز دیگر. دست بر قضا همه چیز برای روانکاوان روشن است و این مفهوم در عمل آزمایش اش را موفق از سر گذرانده.
شما اگر چیزی نمی فهمید، جای شک در خودتان است، نه جماعتی که چند دهه دارند آن را می فهمند و به کار می بندند.

11) اگر سوکال گمان کرده با بردن نام «شبه ریاضیات» توانسته ضربه ی مهلکی به روانکاوی لکانی وارد کند، جز از برای این توهم نیست که مفاهیم ریاضی را مثالی و آیدتیک می داند.
توهم حضور معنا و مدلول استعلایی و مرز صلب در زبان طبیعی. اگر این توهم را به کار نبریم، می بینیم که کل زبان جز «شبه...»ساختن ها نیست.

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:29 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

سوکال می گوید اگر ریاضیات لکان واقعى است که باید مشخص شود روانکاوى با چه چسب ناچسبى به ریاضیات ارتباط مى یابد و چگونه مفاهیمى مبهم چون ژویى سانس ریاضیاتی مى شود و اگر استعاره است، استعاره به مفهوم قدیمی اش را به قول آقای پارسا براى آن به کار مى برند که "معناى مفهومى ناآشنا را با ربط دادن آن به مفهومى آشنا روشن کنند و نه برعکس."
اگر هم استعاره را در معنای سوسوری اش به کار گیریم. و آن را جانشینی یک دال با دال دیگر بگیریم. از ان جا که در نظام زبانشناختی سوسور هر دال و هر نشانه ای معنایش را در ارتباط ساختاری با دیگر اجزای معنایی نظام به دست می اورد آن گاه باید روشن کنیم که چرا "جبر لکانی " اعتبارش را از خود ساختار پارادایم روانکاونه ی خود او به دست نمی اورد و به ریاضیات و "جدیدترین پیشرفتهای توپولوژی" در بیرون از نظام روانکاوانه ای که لکان قصد بسط دادن اپیستمه اش را دارد ارجاع می دهد.

شما می فرمایید:

"باری، لکان چنانکه گفتم در حال پی ریزی ساختمان مفهومی سترگ خویش بود و باید مفاهیم خود را به وضوح و منسجم بیان می کرد".
با این حال درست یا نادرست سوکال بر ان است که این ریاضیات یک ریاضیات مبهم و ناروشن است و از پس کاری جز ارعاب شنونده بر نمی آید. ریچاردداوکینز هم چنین رهیافتی را اگر با اسانگیری بگوییم چیزی می داند که می توان ان را عقده ی فیزیک دانست!

12) مرز بین استعاره و واقعیت!
جدن گمان کرده اید سوکال ساختارگرایی را می فهمد!!؟

13)« از ان جا که در نظام زبانشناختی سوسور هر دال و هر نشانه ای معنایش را در ارتباط ساختاری با دیگر اجزای معنایی نظام به دست می اورد آن گاه باید روشن کنیم که چرا "جبر لکانی " اعتبارش را از خود ساختار پارادایم روانکاونه ی خود او به دست نمی اورد و به ریاضیات و "جدیدترین پیشرفتهای توپولوژی" در بیرون از نظام روانکاوانه ای که لکان قصد بسط دادن اپیستمه اش را دارد ارجاع می دهد.»
بهتر از این نمی شود زبان شناسی سسوری را کج و معوج فهمید!
جبر لکان کدامین اعتبارش را از ریاضیات گرفته؟ شما باید بدانید که «ساختار» در «ساختارگرایی» ربطی به «پارادایم» ندارد، مقصود کلیت زبان است، پس «ساختار و پاردایم» را کنار هم آوردن عین نفهمیدن آن است. ذهن متفنن همیشه مفاهیم را در جایی که باید خلط می کند!
فرق این خلط نابجای شما با لکان در این است که لکان دعوی کار خود را دارد و نه دعوی ریاضی، در حالی که شما می خواهید در باره ی ساختار در خود ساختارگرایی سخن بگویید که البته تنها عرض خود می برید.
ساختارگرایی اقتضایی کل گرا دارد و پاردایم پارادایم کردن و تاریخی کردن را بر نمی تابد، چون زبان ساده و هر روزه بر نمی تابد.

14) برخلاف برداشت و داوری نامربوط شما، نظام مفهومی لکان در داخل خود انسجام تام و تمام دارد و تا به امروز هم کند ذهن ترین دانش پژوهان آن را فهمیده اند.
البته اگر بخواهید او را «به زور» به ریاضیات ربط دهید، حاصلش می شود چرندیات سوکال و همکارش.

15) راستی آخرین سخن شما عقده ی فیزیک داشتن لکان است، بسیار خب، لکان عقده ایست! بعدش؟
تمام هنر شما همین «عقده شناسی» است؟
البته این حرف داوکینز ربطی به بحث سوکال ندارد و شما باز هم به تفنن برای خود سخن بافی کردید!
سو استفاده های الهیات از فیزیک کجا و «باز مفهوم پردازی» لکان در روان کاوی کجا. پیشتر در رابطه ی تفاوت روانکاوی و فلسفه با عرفان و الهیات سکولار گفتم، اما گویا شما تمایلی به خواندن من ندارید مگر سرسری و به تفنن.

16) شاید من مفهوم سازی هگل و هایدگر را بیشتر بپسندم و یا نیچه، اما این که سلیقه ها را وارد پایگان بندی علمی کنیم و از شیادی تا عقده ی فیزیک، به افراد طعن و تهمت روانه کنیم، جز کینه توزی نام ندارد.
هایدگر از شعر هولدرلین و ریکله مفهوم وام میگیرد، هگل از گنجینه ی زبان آلمانی، حال لکان از ریاضیات این مفاهیم را وام گرفته.
این سلیقه به مزاج من نمی خواند و کار امثال هایدگر را اصیل تر می بینم، اما «ژارگون اصالت» را وقعی نمی نهم و آن را همچند فاشیسم می بینم.

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:32 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

می فرمایید:

؛مرز و تمایزی که شما در زبان بین معنای واقعی و معنای استعاری می گذارید، اصلا در زبان شناسی ساختارگرا و پساساختاگرا مطلقا بی معناست و هیچ وجهی ندارد.

اما موضوع بحث من و فهمم از سوکال اصلا این نیست شما دارید چیزی دیگری را نقد می کنید.

17) خب اگر به تفنن چیزی را بخوانیم، می توانیم بگوییم که هیچ چیز به چیز دیگر ربطی ندارد.
اما موضوع اینجاست که بحث های فلسفی، همیشه در نهفت سخنان روزمره و داوری های ساده ی ما نهفته است. همین که جناب سوکال از مرز دقیقی می گوید که کسی حق ندارد برای مفهوم سازی از آن بگذرد، پیش فرضی جز توهم حضور معنا و مدلول استعلایی ندارد.
اگر می پندارید برای بحث فلسفی می توان هر کجا که دلخواه بود، مثلا در فصل چهارم کتاب بحث کرد، فلسفه را با تفنن و مبتذل ترین معنایش فهمیده اید.

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:49 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

باز فرموده اید:
""باز به جای ساختارگراها شما را به ویتگنشتاین و پژوهش های فلسفی اش ارجاع میدهم، آنجا معنای معنا در زبان، به بحث گذاشته شده و سهمگین ترین ضربات بر تئوری تصویری و اتمیسم و پوزیتیویسم زبان وارد آمده.""

شما بر اساس پیشداوری ها و یک تصور نادرست به معارضه با سوکال برخاسته اید
1. می فرمایید نقد فقط باید نقد درونماندگار باشد.،وگرنه فایده ای ندارد. این قاعده ای است که شما تعریف کرده اید اما معنایش این نیست که هر نقدی که بیرون از یک نظام فکری یا پارادایم خاص به آن صورت گیرد نادرست است. سوکال و بریکمون چارچوب بحث خودشان را مشخص کرده اند. ان ها ادعای زیادی ندارند. فقط می گویند ریاضیات لکان شبه ریاضیات است. اقای پارسا فرموده اند که بله! لکان اصلاً بنا نداشته که ریاضیات بگوید اما ایشان متوجه نمی شود که لکان به گستردگی به ریاضیات واقعی و نه جبر خودش ارجاع می دهد. بله این کاملاً درست است که وقتی s کوچک (مدلول) در آلگوریتم! سوسوری زیر S بزرگ (دال) می رود خط بار (خط کسری) در جبر لکان معنای خاص خودش را دارد اما آقای پارسا متوجه نیست و یا نمی خواهد بشود! که وقتی لکان به دال عدد منفی یک نسبت می دهد و می نویسد: S=r-1
دیگر با زبانشناسی کاری نداریم و سروکارمان با ریاضیات افتاده است! و لکان از بد حادثه ریاضی می گوید!

18) بله هر نقدی که درون ماندگار نباشد، لزوما نادرست نیست، لزوما نامربوط است!

19) «ان ها ادعای زیادی ندارند. فقط می گویند ریاضیات لکان شبه ریاضیات است»
عجب! خوب شد این دوستان گفتند وگرنه من تا به حال در این پندار غلط بوده ام که ریاضیات لکان خود ریاضیات است!

20) « کان به گستردگی به ریاضیات واقعی و نه جبر خودش ارجاع می دهد»
ارجاع میدهد که چه کند؟ که بگوید حرفم راست است چون ریاضیاتی است؟!
نه خیر! او ارجاع میدهد تا موضوع را «توضیح» دهد.
اگر در فلسفه به تفنن نمی پرداختید و به جای مرعوب شدن به زبان بازی های ادیب سلطانی، حرف کانت را می خواندید، در میافتید که این از امهات هر معرفت شناسی است که هر دانش به شرط آنکه موضوعش استفلال معرفتی داشته باشد از دانش های دیگر، می تواند دانش باشد وگرنه نام دانش ندارد.
لکان یک چیز را مفروض گرفته، آن که تمام مخاطبینش توانایی حداقلی دارند و استقلال معرفتی روانکاوی را نسبت به ریاضی می فهمند. پس ارجاع در دل یک دانش مستقل، تنها یک کارکرد دارد: تداعی معنای و نه توجیه!

21) « بله این کاملاً درست است که وقتی s کوچک (مدلول) در آلگوریتم! سوسوری زیر S بزرگ (دال) می رود خط بار (خط کسری) در جبر لکان معنای خاص خودش را دارد اما آقای پارسا متوجه نیست و یا نمی خواهد بشود! که وقتی لکان به دال عدد منفی یک نسبت می دهد و می نویسد: S=r-1
دیگر با زبانشناسی کاری نداریم و سروکارمان با ریاضیات افتاده است! و لکان از بد حادثه ریاضی می گوید!»
باز هم توهم حضور معنا!
عزیز من، اگر دال فالوسی برای لکان به سان عدد موهومی تعریف می شود و لکان «صورت نماد» آن را می نویسد، مقصودش این است:
فالوس، حضور ندارد، حضورش در فقدان است. دقیقا مانند عدد موهومی i که در دستگاه ریاضی اعداد حقیقی حضورش به فقدانش است.
این کار را می کند تا چون شمایی بفهمد فالوس «عضو نعوذ کننده» نیست و نباید این گونه ترجمه شود.
شما اگر تفنن را به کناری بگذارید و روانکاوی را در استقلال معرفتی و مفهومی اش بخوانید، قضیه را متوجه می شوید که اتفاقا قضیه اصلا ریاضی نیست و شما از بد حادثه در چاه ویل تفنن فرو افتاده اید!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:57 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

فرموده اید:
"اما اصل کتاب «چرندیات...» بر مبنای دیگر نگاشته شده و اصلا تمام تحلیل مفهومی در آن، به نفع یک تسویه حساب شخصی به کنار رفته چیزی که در نهایت نقد را به موضوعی شخصی می برد و به افشاگری و مساله ی بین اشخاص فرو می کاهد"

اما در کتاب سوکال و بیکمون هیچ اثری از این روحیه دیده نمی شود. آنان فقط و فقط پاره ای از گزاره های شبه علمی برخی از نوشته های برخی از اندیشمندان پست مدرن و نه همه را را یاوه خوانده اند. و دلیل حرفهایشان را هم نوشته اند اما از بد حادثه بیشتر دلیل هایشان را در قسمت پانوشت ها آورده اند چیزی که که اقای پارسا اصلاً ملتفت نشده اند شما را نمی دانم!

22) سوکال و بریکمون « گزاره های شبه علمی برخی از نوشته های برخی از اندیشمندان پست مدرن و نه همه را را یاوه خوانده اند».
همین بسنده است، گیریم که چنین باشد، خب بعدش؟
حالا باید چه کار کنیم؟ باید از آنها متشکر باشیم که ما را متوجه «شیادی»های پست مدرن ها کرده اند؟
نه دوست من، آن ها این کار را نکرده اند! آن ها تنها اتهام زده اند، اتهامی که مبتنی بر این پیش فرض است: «هر استفاده از مفاهیم علمی خارج از زمینه ی اصلی، سو استفاده است».
آنها اگر کمی فلسفه را جدی می گرفتند و تحقیقات معناشناختی و زبان شناختی اخیر را می خواندند، متوجه می شدند که این سخن تا چه حد بی پایه است.
پس آنها اتهامی زده اند که معنایی ندارد، برای چه؟ چه چیز آن ها را به این زو انداخت که بدون پرداختن به مبانی فلسفی، یکسره ایرادات خارج از متن بگیرند؟ اشتیاق و اراده ی معطوف به حقیقت؟
خب البته! دوستان ما حقیقت دوست و اسوه ی اخلاق علمی اند!
فقط من نمی فهمم که کار ها آنها چه اهمیتی داشته؟!
می خواستند کدام گره را بگشایند؟ کدام روانکاو برجسته مبتنی بر این آموزه های لکانی، ریاضیات را مردود دانسته؟ چه کسی گمراه شده بود؟
اگر این طور بود، چرا کتاب به جای لکان به آن گمراهان نپرداخته؟
نه دوست من! شما ملتفت نشدید! تفنن حد و مرز نمی شناسد!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:12 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

فرموده اید

"این که آقایان سکوال و بریکمون پنداشته اند واقعی و علمی بودن تنها اختصاص به دستگاه آکسیوماتیک ریاضی دارد و بس!"
شما باز هم دارید با این تصور پیشین که این دو پوزیتویست هستند ایشان را نقد می کنید. سوکال هیچ گاه ادعا نداشته که علمی بودن مختص ریاضیات یا فیزیک است. خودش می گوید اتفاقاً علاقه ی افراطی من به علوم انسانی بر خلاف سایر فیزیکدانان بوده ما مرا به معارضه با برخی از اندیشه ها مغلق و تیر و تار کشانده.
اندیشه هایی از این دست که:

«به این ترتیب اندام نرینه رفته رفته نشانه مکان ژویى سانس مى شود، البته نه به خودى خود یا حتى به شکل یک تصویر، بلکه به معناى اندامى که فاقد تصویر دلخواه است. براى همین است که با رادیکال منهاى یک دلالتى که در بالا به دست آمد برابر است، یعنى با رادیکال منهاى یک ژویى سانسى که همین اندام با ضریب بیان آن به تابع نبود دال (1-)برگشت مى دهد.»

سوکال با تعجب می گوید:

«اعتراف مى کنیم براى آدمى ناگوار است که ببیند اندام نرینه او با رادیکال منهاى یک برابر گرفته شده است. انسان یاد وودى آلن مى افتد که در فیلم«خواب رفته »درباره برنامه ریزى کردن دوباره مغز خود به اعتراض مى گوید:«کارى به مغز من نداشته باشید؛ مغز من دومین اندام محبوب من است!»

شاید اکنون معنای این سخن او که :" اما من فیزیکدانم و شاید اشکالى در کار من است که نمى توانم از معناى ژوئى سانس یا دیفرانس سر درآورم"
وگرنه فهم این اندیشه که نتیجه ی تخطی از اصل لذت بیشتر بلکه درد است چندان به تخصص هم نیاز ندارد. ان چه سوکال نمی فهمد این است که چگونه غیر ریاضی دانی می تواند جبری بسازد که حتا زبده ترین راضی دانان زمانه هم در فهمیدن اش کم بیاورند. توجهتان می دهم به نمادهای نمادهای ژوئی سانس فاوسی و ژوئی سانس دیگری بزرگ!

23) آقای سوکال آزادند به هر کرانه از تاریخ اندیشه ی بشری سرک بکشند. اما این امر شخصی و میل درونی، این تفنن بی ارزش چرا باید جدی گرفته شود؟
فلسفه و علوم انسانی، بسکتبال و گل کوجیک نیست که اگر کسی به آن کشش داشت، به خود اجازه ی دخالت و معارضه دهد. ایشان اگر حرف حسابی دارند بگویند، وگرنه نام این سبک ایرادگیری معارضه و نقد نیست، خودارضایی است.

24) پوزیتیویسم یک اندیشه ی فلسفی است، ربطی به آن ندارد که من فصل آخر کتابم آن را بکوبم و بعد بگویم که «ببینید من پوزیتیویست نیستم!».
اگر ایشان قائل به یاوه بودن کاربرد مفاهیم ریاضی در خارج از ریاضی هستند، نامش پوزیتیوسیم است، حالا در فصل آخر کتاب بی ارزشش هر چه می خواهد ببافد!

25) آقای سوکال درکش از روانکاوی تا این حد بچه گانه است که فالوس را برابر یک عضو جنسی بگیرند!؟ خب این برای هر دانشجوی ترم دو روانشناسی بسیار ناگوار است که چنین ادعای خنده داری را به لکان و روان کاوی نسبت دهند!

26)«وگرنه فهم این اندیشه که نتیجه ی تخطی از اصل لذت بیشتر بلکه درد است چندان به تخصص هم نیاز ندارد. ان چه سوکال نمی فهمد این است که چگونه غیر ریاضی دانی می تواند جبری بسازد که حتا زبده ترین راضی دانان زمانه هم در فهمیدن اش کم بیاورند. توجهتان می دهم به نمادهای نمادهای ژوئی سانس فاوسی و ژوئی سانس دیگری بزرگ!»
اول این که اگر بزرگترین ریاضی دان زمان هم جبر لکانی را نفهمد هیچ مشکلی نیست، چون لکان ریاضی نگفته.
ثانیا، «تخطی از اصل لذت بیشتر بلکه(کذا فی الاصل!) درد است»؛ ربطی به روانکاوی لکان ندارد. آنچه لکان می گوید این توصیه ی مادربزرگ ها نیست که «کمتر بخواه تا راحت تر باشی»!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:23 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

؛فراموش نکنید که لکان هیچ گاه ادعایی در خود توپولوژی و جبر، از جهت نفی و یا تغییر محتوای آن ها نکرد، اما نگاه فاشیستی و کینه توز شما و سوکال بود که مدعیات او را در جهت نفی و آشفتگی در خود اپیستمه ی ریاضی دید؛


این سخن شما بدان معناست که اگر لکان خودش هم بخواهد می تواند بر اساس جبر لکانی خودش ریاضیات را نفی کند یا محتوای آن را تغییر دهد اما چه شما دوست داشته باشید یا نداشته باشید جبر لکان ریشه در ریاضیات واقعی دارد و نه برعکس پس لکان حتی اگر هم می خواست قادر به انجام چنین کاری نبود. کسی به هیج وجه نگفته که مدعیات لکان در راستای نفی یا اشفتن اپیستمه ی ریاضی پیشرفته. حرف سوکال خیلی ساده از این حرف هاست : لکان انگاه که جامه ریاضی بر جبرش می پوشاند خیلی ساده دچار اشتباه می شود و ریاضیات او یک ریاضات معلول و مسلول است!

27) « لکان انگاه که جامه ریاضی بر جبرش می پوشاند خیلی ساده دچار اشتباه می شود و ریاضیات او یک ریاضات معلول و مسلول است»
تنها مشکل شما این است که او می نویسد s/a ؟!
واقعا همه ی شیادی او این است؟
همه ی معلولیت و مسلولیت(!) این است که فقط باید در ریاضی این چنین نوشت؟
این همه دعوا بر سر «سلیقه ی صوری» لکان در بیان مفاهیم است؟ چیزی عوض میشود؟ شباهت بالای بین مفاهیم روانکاوی و توپولوژی از بین می رود؟!
دوست من، این اشتباه چیست وقتی بنا نیست ریاضی باشد!؟
شما این «باید» را از کجا آوردید که خط کسری فقط در ریاضیات است؟!
باور بفرمایید که من مبتدی کند ذهن فیزیک خوانده هم وقتی فرمول های لکان را می خوانم می فهمم و می فهمم که قضیه اصلا ریاضی نیست!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:34 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

؛به استناد آنچه از سوکال و همکارش در این کتاب آمده، کسانی هستند که دست به «سو استفاده» از مفاهیم علمی زدند و سخنان خود را با علم، موجه نما کردند، بی هیچ شاهد تجربی و ... این ادعا از بن بر خطاست، هیچ متفکر به قول شما پست مدرنی در مقام توجیه از علم، «توجیه» نمی آورد، بحث بسی بنیادی تر از توجیه و صدق و تجربه است: مفهوم سازی! کانت را به یاد بیاورید و استنتاج مقولات استعلایی اش، آیا او شاهد تجربی می چیند؟؛
من باز هم گمان می کنم تحریر محل نزاع چیز دیگری است جناب ابریشمی! بحث اصلاً بر سر توجیه یا عدم توجیه علم نیست که بخواهیم ببینیم متفکران پست مدرن یا پوزیتویستها و ... چه موضعی در این باره دارند. سوکال می گوید لکان به جای ریاضیات واقعی، شبه ریاضیات به مریدانش خورانده است دلایل اش را نوشته و چند موردی را هم من اشاره کردم. شما نیز به جای خواندن از بالا به گمانم بهتر است به خود اسندلالهای او بپردازید. نه من با لکان مشکل دارم و نه گمان می کنم سوکال دشمنی داشته باشد . فیزیکدانی اثار لکان را خوانده و دیده لکان برخی از مفاهیم ریاضی را جور دیگری تعریف کرده و به عنوان یک تعریف درست به شاگردانش اموخته است؟ ان اشتباهات را نوشته و نقد کرده است. این چه ارتباطی دارد با نگاه فاشیستی یا نگاه کینه توزانه. اگر چنین باشد که باید اصولاً نقد و نقادی را کینه توزی بدانیم. شما اول دشمنی سوکال با لکان را اثبات کنید و بعد بگویید این اقا کینه توزانه و به قصد نفی ، نقد می کند. من در سوالات سوکال نفرت نمی بینم. خودم نیز مدتی لکان مطالعه کرده ام و هیچ بدبینی نسبت به وی ندارم.

28)« فیزیکدانی اثار لکان را خوانده و دیده لکان برخی از مفاهیم ریاضی را جور دیگری تعریف کرده و به عنوان یک تعریف درست به شاگردانش اموخته است»
آیا این آقای فیزیک دان حواسش بوده که این تعاریف دیگر، قرار نیست ریاضی باشند؟
اگر نبوده که باید بگویم عذر بدتر از گناه است، اما اگر بوده، نامی جز فاشیسم و کینه توزی ندارد!
هیچ «باید»ی در زبان و فاهمه تعریف نشده که نماد های ریاضی فقط و فقط یک معنا دارند و باید در یک مقوله به کار روند!

29) «شما اول دشمنی سوکال با لکان را اثبات کنید و بعد بگویید این اقا کینه توزانه و به قصد نفی ، نقد می کند. من در سوالات سوکال نفرت نمی بینم. خودم نیز مدتی لکان مطالعه کرده ام و هیچ بدبینی نسبت به وی ندارم.»
شک دارم که لکان را خوانده باشید یا اگر خواندید فهمیده باشید. این از بدیهیات لکان است که فالوس، «عضو نعوذ کننده» نیست و نمی تواند باشد!
بگذریم، اندر دشمنی سوکال و کینه توزی او پیشتر هم آوردم که کینه توزی کیفیت عمل است و نه نیت فاعل!
فهم این نیاز به درکی از ساختاگرایی و مباحث نقد ادبی و جامعه شناسی دارد که به تفنن به دست نمی آید.
جناب سوکال از آنجا که
اولا در جهت افشاگری و رو کردن چرندیات «افراد»ی وارد گود شده اند، از آیین نقد بیرون رفتند. نقد یا درون ماندگار و متوجه متن و «تناقضات درونی»اش است یا نقد نیست.
ثانیا، ایشان به جای پرداخت به مبانی و رد نظریات ساختارگرا و زبان شناسی و فلسفه ی زبان، «مفروض» گرفتند که «مرزی بین مفاهیم علمی» وجود دارد و معنا در حوزه ی خودش هماره حاضر است. پس هر چه این قاعده را نفی کند، شارلان بازی بوده و ارعاب و ...
این استغنا از استدلال، این مفروض گرفتن، این داوری بیرون از متن، چنانکه گفتم نامی جز فاشیسم ندارد!

شما همین هایدگر فاشیست را بخوانید، تمام صدو چند رساله اش در تلاش برای عبور از متافیزیک و رد آن است. اما هیچ جا خود را خارج از آن در نظر نگرفته و متافیزیسین ها را به طعن و تهمت ننواخته. کوشش او این بوده که با نمایاندن فروپاشی درونی متن ها و ساخت گشایی ذاتی خود متن متافیزیک، این مهم را نشان دهد.
حالا از طنز تاریخ این فیلسوف که خود را عمری کنترل کرد تا در فلسفه اش بیرون از متن و استعلایی و فاشیستی عمل نکند، خودش به حزب نازی پیوست...
نمی دانم اگر سوکال و رفیقش جای او در حزب بودند، چه ها که نمی کردند.. تاریخ واقعا با بشر مهربان بوده!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:41 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

؛؛مگر می شود درباره ی زمینه و مفهوم و معنا و محتوا داد سخن داد، پس از آن مدعی شد که من چیزی درباره روانکاوی نمی گویم!
گویا در عرف ایشان روانکاوی معنای دیگری دارد؛

پناه بر خدا!!
من به قول رفقای اقای سید محمدی کم کم دارد شبهه برم می دارد که مبادا آقای ابریشمی اصلا کتاب سوکال را نخوانده یا سرسری از کنارش گذشته باشد.
محور بحث سوکال سوء استفاده های علمی است.
مثلاً چرا لکان "فشردگی" را غلط تعریف کرده و ان را به اسم ریاضیات واقعی به مخاطبانشان قالب کرده. به همین سادگی! چرا شما سوکال را برای چیزهایی نقد می کنید که اصلاً درباره شان کمترین بحثی نکرده.

30) من سوکال را برای مبانی منحط و فاشیستی اش به بحث می کشانم. او یا طرفدارانش یا حاضرند به این مبانی تن دهند، یا منکر آن میشوند.
اگر منکرند، پس باید در شیوه ی نقد خود و به کار بستن جا و بی جای «سو استفاده علمی» تجدید نظر کند.
اما اگر می پذیرند که معنا و مفهومی خط کسری، تنها در ریاضیات است و در کار لکان بی معنا، باید بگویم فاصله ای کوتاه تا گفتن این عبارت ندارند، که حقیقت تنها در نزد پیشوا است، و نه در جای دیگر!

31)سوکال آیا نگفته که من به روانکاوی کار ندارم و تنها به سو استفاده از مفاهیم می پردازم؟
من می گویم جناب سوکال! پیشوای عالمان چرندستیز! لطف بفرمایید محض رضای روح اعلای فیزیک دانان ناچرند گو، پاسخ من را بدهید:
چگونه می شود به روانکاوی کار نداشت و مدعی بود که کسی چیزی را در معنای اصلی اش به کار نمی برد!؟

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:45 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/


؛این سوکال است که نام کتابش یک اتهام است!؛

گفتم که نام کتاب سوکال را می توان در بهترین حالت شیدها یا طراری های روشنفکرانه ترجمه کرد.
هر کجا در کتاب هم فکری نه شخصی را رسوا خوانده دلیل حرفش را آورده.

32) من کتاب می نویسم به نام «طراری های روشنفکرانه»، بعد در آن جملات شما را نقل می کنم و می نویسم که:
ببیند چه بی معناست! ببینید چه چرند است؟! دلیل می خواهید، خب او آنچنان که من «می پسندم» علامت کسر را فقط در ریاضیات به کار نبرده!
عجب! معنای دلیل هم نمی دانستیم که از صدقه سری سوکال و کتابش فهمیدیم!

33)اما به دور از شوخی، آخر دوست عزیز من، سوکال می گوید این ها اصلا فکر نیستند، معنا ندارد، «شیادی روشنفکرنمایانه»ای هست که تنها مفاهیم علم را به یغما برده!
پس سوکال اصلا نپذیرفته فکر و معنایی در میان است، او به اقتضای ادعایش خودش را با شخص و نه تفکر، رو به رو کرده.
ضمن آن که، دلایل او سخت بی بنیاد و نامربوط است! او وقتی میبیند که دست کم جمهور علمای روانکاوی و فلسفه مانند او عبارات را بی معنا نمی دانند، نمی تواند با اطمینان نام کتابش را «طراری...» بگذارد.

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:55 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

؛سوکال شخص بی اهمیتی است، این قدرها بی اهمیت که حتا نیازی ندارد بدانیم چه نیتی داشته یا نداشته. ؛

من قوه ای برای تشخیص اهمیت یا عدم یک شخص ندارم. مهم حرف مولف است! سوکال هم نیت خود را مخفی نکرده چند بار در کتاب به آن اشاره کرده است و اگر با دقت یک بار دیگر کتاب را به ویژه مقدمه ها و موخره هایش را تورق بفرمایید دستتان می آید چه می گویم.
بله ؛سخن مستقل از نیت گوینده اش معنا دارد؛ زنده باد فوکو و نیز زنده باد رولان بارت!

؛سخن سوکال(و نه شخص او)، ضدروانکاوی است، چه اینکه همه سر در پی زمینه ی علمی و مرز استعلایی مفاهیم است؛
شما روی چه حسابی می گویید سوکال کلا در پی زمینه ی علمی و مرز استعلایی مفاهیم است؟
این استنباط شماست و ربطی به محتویات کتاب سوکال ندارد. باز هم به سوالات سوکال بی توجه بوده اید و این چیزی نیست جز نقد از بالا و داوری بیرون از متن!

34) من این قوه را سراغ دارم. البته نه در شخص خودم. در جایی که «تاریخ» می خوانندش!

35)«شما روی چه حسابی می گویید سوکال کلا در پی زمینه ی علمی و مرز استعلایی مفاهیم است؟»
رو این حساب که او معترض می شود چرا باید مفاهیم یک علم را در جایی جز همان علم به کار برد!
دقت کنید، موضوع اصلا حتا توجیه نمایی و نیرو گفتن از قطعیت یک علم برای علم دیگر نیست، موضوع این است که یک مفهوم ریاضی یا یک نماد، تنها یک معنا دارد و هر جای دیگر که به کار رود، باید به گونه ای دلالت آن بر همان مدلول اصلی و ریاضیاتی اش روشن باشد.
این چیزی که سوکال طلب می کند، در عرف فلاسفه همان مدلول استعلایی است. اگر فلسفه را تفننی نخوانیم، میبینیم که جای فلسفه در کتاب فلسفه نیست، در زبان روزمره است.
در همین طلب اثبات کردن برای انتقال نمادها و مفاهیم، اصل مدلول استعلایی نهفته که چشم متفنن نمی بیند.
در همین عبارت عوامانه که «هیچ ریاضی دانی نمی تواند جبر لکان را بفهمد»، پیش فرض مسلمی نهفته: هر جبر تنها یک جا معنا دارد و آن در ریاضیات!
حالا اگر کسی چون لکان، عمری را سر توضیح این جبر در روانکاوی بگذارد و ساعت ها و صفحه ها قلم فرساید و نمونه های بالینی را با این مفاهیم هم تحلیل کند، باز این توهم حضور معنا و مدلول استعلایی قانع نمی شود و می پرسد «چرا من که ریاضی میدانم جبر تو را نمی فهمم»!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:23 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/


؛وقتی او می گوید جبر لکانی بی معناست، چون سوژه عدد نیست و نمی تواند تقیسم شود؛


۱. سوکال نمی گوید جیر لکان ضرورتاْ بی معناست. حرف او این است که حتی اگر جبر لکان معنایی داشته باشدُُ‌ مفاهیم جبری که به کار برده معنای خودساخته دارند و این در حالی است که او پیوسته به زمینه ها و کشفیات جدید ریاضیات واقعی ارجاع می دهد. اگر لکان بنا داشت جبری بسازد که ارتباطی با ریاضیات واقعی نداشته باشد پس این همه التفات به ریاضیات و جدیدترین پیشرفت هایش بی معنا بود.

۲)لکان نمی گوید سوژه عدد نیست. او می گوید دال- مدلول و گزاره عدد نیستند.
فرمول اول استعاره لکان این است:
s(+)S= S (S'/S) f
نکته: علامت = علامت همنهشتی است.
طبق این فرمول تابع دلالتی جانشینی یک دال با دال دیگر همنهشت است با قطع شدن بار.
اگر داستان به همین جا خاتمه یابد هیچ مشکلی نیست. ممکن است بگوییم چرا استعاره را باید چنین بغرنج تعریف کرد در حالی که کسانی چون ریکور در این مورد مبسوط بحث کرده اند و چنین بحث را سنگین نکرده اند؟
مشکل انجاست که با این فرمول(تابع دلالتی) دقیقاً مانند یک فرمول جبری واقعی رفتار می شود. و گاهی به دال و مدلول یا گزاره عدد داده می شود. و حتی گاهی از "شرط موفقیت استعاره" در این فرمول ها سخن گفته می شود که معلوم نیست به چه معناست مگر اقای ابریشمی یا جناب پارسا خودشان برای ما توضیح دهند چگونه با چنین فرمولهایی می توان تشخیص داد یک استعاره چه موقع موفق است و چه موقع موفق نیست.

36) «اگر لکان بنا داشت جبری بسازد که ارتباطی با ریاضیات واقعی نداشته باشد پس این همه التفات به ریاضیات و جدیدترین پیشرفت هایش بی معنا بود.»
عجب کشف مهمی! نمی دانم سر جمع لکان چند بار در آثار و سمینارهای پرشمارش به جبر و توپولوژی جدید ارجاع داده، اما به یقین می دانم که معنای هیچ کدام از این ارجاعات، استفاده از صدق موجود در گزاره های پیشینی ریاضی نیست. وام گرفتن از پیشرو ترین حوزه ی مفهوم ساز و انتزاعی ذهن بشر است، جهت باز مفهوم سازی.
او ارجاع میدهد تا خواننده اش برود و کمی ریاضی بخواند و ذهنش را ورزش دهد، تا برای دست و پنجه نرم کردن با مفاهیم پیچیده روانکاوی آماده باشد.
مارکس در جایی می گوید که بشر برای شناختن مفاهیم جدید هماره از سنت و مفاهیم قدیمی کمک می گیرد، همچنان که برای آموختن زبان دوم، از زبان نخست کمک می گیرد.
لکان تمهیدهایی را فراهم میکند تا من روانکاو، در حین پرداختن به ساحت نمادین شما، موضوعات را در پیچیدگی خود بفهمم.

37) «مشکل انجاست که با این فرمول(تابع دلالتی) دقیقاً مانند یک فرمول جبری واقعی رفتار می شود. و گاهی به دال و مدلول یا گزاره عدد داده می شود.»
شما اگر کمی ریاضی و جبر، در حد دبیرستان بدانید، میفهمید که معادلات جبری، در واقع توابع و عملگرهایی هستند که روی اعداد اعمال میشوند و خود یک عدد خاص نیستند.
وقتی لکان یک تابع برای تعریف عملکرد استعاره به کار میبندد، بدیهی است که می خواهد ما را با یک فانکشن آشنا کند.
حسابان سوم دبیرستان در همان نخستین فصولش، مباحثی را به همین بررسی رفتار توابع و اصطلاحات آن اختصاص داده.
حالا اگر در یک تابع دلالت و یا استعاره، چیزی درست عمل نکند، مثل دادن یک عدد غیر مجاز به ورودی تابع، مشکلی پیش می آید و فانتسم و توهم هایی ساخته و پرداخته میشوند.
حالا چرا لکان مثل من آن را توضیح نداده، دلیلش روشن است، چون من تنها در حد مقدمه موضوع را به شما گفتم.
تحلیل رفتار توابع و جبر آنها، میتواند ساختار مفهومی جالبی برای تحلیل فانتسم ها و توهمات یک بیمار روان نژند به ما بدهد.

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:33 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

؛این چه جور بی معنایی ست که معنای آن را می فهمیم؟!؛
یک بی معنایی چون سوار شدن قالی پرنده یا سخن گفتن مورچه و هدهد.
به هر حال سوکال حتی اگر ذهنیتی متوهم و پارانوییک داشته باشد دلایل بسیاری در کتابش در تایید سخنان خود آورده است که دست کم نمی توان آن ها را به مقاله ی بسیار فشرده مهدی پارسا تکلیف را با روشن کرد. فیزیکدانی که روشنفکران بزرگی چون چامسکی مبدع شاخه ی زبانشناسی زایا و نامدارترین زیست شناس جهان امروز ریچارد داوکینز به تایید از او سخن رانده اند نمی دانم چه نسبتی با همه چیز دانهای وطنی ما می تواند داشته باشد!

38) «فیزیکدانی که روشنفکران بزرگی چون چامسکی مبدع شاخه ی زبانشناسی زایا و نامدارترین زیست شناس جهان امروز ریچارد داوکینز به تایید از او سخن رانده اند نمی دانم چه نسبتی با همه چیز دانهای وطنی ما می تواند داشته باشد»
عجب! کاش هنگام مرگش در ایران دفن شود. شک ندارم ضریح و مرقد و امامزاده ای برایش خواهند ساخت و صنعت توریسم هم به شدت رشد خواهد کرد.
جدن که مشکل ما نداشتن امام زادگانی چون اوست!
البته من و مهدی پارسا هم هیچ نمی دانیم حتمن! مهدی که مترجم است و آثار دریدا دلوز را ترجمه میکند، به سه زبان تخصص دارد و عمری ست که فلسفه می خواند.
من اما اقرار میکنم که هیچ ندانم.
ولی میدانید مشکل کجاست دوست من، مشکل اینجاست که سوکال را نه به خاطر این افشاگری ها، که به دلیل دیگری احترام می گذارند، او فرد خوبی است برای رسوا کردن میان مایگان.
براستی که اگر کسی چون من با توهم فهم لکان بیاید و از او دفاع کند و چرند ببافد و ... سوکال خوب دست او را رو میکند. چنان که دست سوشال تکست و سردبیران بی سوادش را رو کرد.
اما برای پژوهش گر شریف و آکادمیکی چون لکان، با این دلایل سبک سرانه، هیچ کاری نمی کند.
او لکان را نمی فهمد و بنابراین حق نقد او را ندارد، اما حداقل می فهمد که پست مدرن های بی معنایی هستند که میشود بدون روانکاوی و ساختارگرایی و ... آن ها را رد کرد، چون که خود این مدعیان پست مدرن هم پست مدرنیته را نفهمیدند.
ژیژک هم خوب پست مدرن ها را رسوا میکند و اعتباری در این زمینه دارد.
اما گمان نکنم زبان شناس معتبر و آکادمیکی چون چامسکی، این کتاب را بخواند و بگوید «عجب خوب دست این لکان را رو کرد!»
چامسکی به گواه زبان شناسی اش، سخت متاثر از لکان و ساختارگراهاست و حرف های آنان را که جناب سوکال نفهمیدند به کار برده!
اما مشکل این جاست که شخصیت علمی و حتا راه خوب نقد پست مدرن های بی معنا، گاهی چنان پارانوییک میشود که اجازه میدهد هر چه لایق بی سوادان است، به لکان و دیگران نسبت داده شود.
فقط محض اطلاع بگویم که من لکانی نیستم و با نقدهای دلوز بر لکانی همدلی هایی دارم، اما در قبال این نمایش مضحک، باید گفت سوکال اصلا به لکان حمله نبرده او به توهمات خودش درباب لکان حمله برده، پس دفاع من فقط این است که لکان غلط هم گفته باشد، این چیزی که سوکال می گوید نیست!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:44 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

؛این بند و بساط و نشریه های به اصطلاح سرآمد همیشه و همه جا بوده. در ریاضیات هم نرم افزاری آمده که می تواند با یک کلیک مقاله ای بسازد با ارجاعات فراوان و حتا تایید شدنی در ISI .
اشتباه شما و سوکال، همان اشتباه سقراط است در هزاران سال پیش: تعمیم جز به کل. آخر این چه استدلالی است که با پرداختن یک مقاله ی چرند و چاپش در یک نشریه بتوان مدعی یک کلاه برداری تئوریک و کلان شد!؟؛

۱. بله این نشریات سرامد همه جا هستند اما توجه نمی نمایید که در هیئت تحریریه سوشل تکست کسانی چون فریدریک جیمسون و اندرو راس بوده اند. فکر نمی کنم که جیمسونی که بر کتاب علم پست مدرن لوتار مقدمه نوشته و متفکر شناخته شده ای در جهان معاصر است از ان دست نویسندگان "میانمایه" ای باشد که شما از ان سخن رانده اید.
2. منظور من این نیست که هر کس منایع بیشتری در آخر مقاله اش داشت لزوماً نویسنده ی بهتری هم هست. سوکال ادعایش این بود که همه ی آن نقل قول ها را از کتاب های سرآمدان پست مدرنیسم زمان خود برداشته است. علت التفات مجله به نوشته ی او نیز همین بوده. او می گوید این مجله نقیضه را صرفاً به این دلیل انتخاب و چاپ کرد که توسط اتوریته ی مراجع موجود در انتهای مقاله مرعوب شده بود. همین!

کی تعمیم جز به کل داده؟ سوکال؟ این بنده خدا که خودش چند بار در کتابش گفته که ما قصد نداریم بگوییم ان چه نوشته ایم در مورد همه ی کسانی که پست مدرن نامیده شده اند صدق می کند. تازه باز هم گفته ما کارمان محدود بوده به همان چیزهایی که "سوء استفاده" دانسته ایم. قضاوت کلی در مورد این متفکران را به خود خواننده وامی گذاریم. به ایم می گویند تعمیم جز به کل؟ آیا بیرون از متن حکم نمی دهید دوست گرامی؟

39) عجب! مشت رجب هم در دهات ما بود، روزی یکی از ترجمه هایم از هایدگر را خانه اش جا گذاشتم، وقتی برگشتم که دفترم را بردارم، دیدم فرغ در تفکر نشسته، وقتی مرا دید گفت «این چیزا چه قد جالبه!»
حالا حتمن مش رجب هم هایدگری است!
بگذریم.
اما جیمسون، به این دلیل که بر کتاب لیوتار مقدمه نوشته، دیگر مهر پست مدرنیت بر پیشانی دارد و تا مرگش محکوم به آن است؟!
نمی دانم حتمن چنین است. راستی میدانید آن نرم افزار مقاله ساز در ریاضیات، در نشریه ای معتبر و با درجه ای بالا تایید شده بود! حالا حتمن باید به سبک شما برویم ببینم آن پروفسور های ریاضی در کدام دانشگاه تدریس کرده و بر کدام کتاب مقدمه نگاشتند تا احیانا دلیل کافی داشته باشیم برای ریاضی نخواندن و یا ریاضی دانان را شیاد و ... خواندن!

40) اما قصه ی تعمیم، همان قصه ای ست که به سوکال این گستاخی را داده که با درکی چنان سطحی از روانکاوی که فالوس را عضو نعوذ کننده بداند، به نقد و افشاگری بنشیند و بی توجه به این که مساله ی مرز بین علوم و مفهوم سازی، سال ها قبل از تولد او محل بحث فلاسفه و زبان شناسان بوده، یک شبه کشف کند که چون هیچ ریاضی دانی جبر لکانی را نفهمیده، لکان چرند گفته!
بله، او و شما گمان می کنید که لکان هم رسالتی ایئدئولوژیک در حد لیوتار و آن مقدمه نویس بی ارزش داشته و تعمیم میدهید که چون آن مقدمه نویس بی سواد نتوانسته چرند بودن مقاله را بفهمد، پس لکان هم نتوانسته چرند بودن حرف هایش را بفهمد!
پنداری لکان برای پزشکان و روان کاوان سخن نمی گفت و بنا نداشت که بیماران پارانوییک و هیستریک و ... با این مفاهیم عملی و واضح تحلیل و درمان کند!
بین آن به قول شما نقیضه و این کتاب چرند، هیچ نسبتی برقرار نیست. این تعمیم ناروایی سقراطی در ذهن شما و سوکال است که این دو را در پی هم شیادی و یکسان میبیند.

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

شما پیش خود پنداشته اید که سوکال با کُل آن کسانی که پست مدرن خوانده دشمن است و ...
با این حال سوکال فقط اندکی در مورد دریدا آن هم درباره ی جمله ی:
"ثابت انشتینی ثابت نیست!" (دریدا) حرف می زند و خودش می گوید زمینه ی کار دریدا ارتباطی با ریاضیات و فیزیک جدید ندارد و ما حتی اگر با برخی از فکرت های او موافق هم نباشیم چون هدف تعیین شده کتاب ما چیزی دیگر است از دریدا سخن نمی گوییم. پس سوکال همه را یک کاسه نکرده است! وی با اس اس ها و بسیجیان اَندکی فرق دارد

41) دست برقضا سوکال با این سبک استدلال با تمام پست مردن یا بهتر بگویم فیلسوفان پس از ویتگنشتاین دشمن است! کسی که استدلال کند چون جبر لکان را بهترین ریاضی دان هم نمی فهمد، پس جبر او چرند است، این تفکر فاشیستی دشمن است: دشمن هر آنچه فلسفه ی زبان خوانند!

42) بله، دریدا کاری به فیزیک ندارد، اما سوکال به هر کسی که نامی از فیزیک ببرد کار دارد! حتمن ایشان کاهد معبد فیزیک دانان است!!

43)او از اس اس ها هم بیمارتر است، زمانی که به سان یک بازجو می پرسد یعنی چه s/a ؟! یعنی چه فالوس عدد موهومی است!!
اس اس ها هم حقیقت را نزد پیشوا می دیدند و هر جا که پیشوا نبود، از بیخ و بن بی ارزش بی معنا تلقی می کردند.
فرمول اس اس ها این است: نه حقیقت، که معنا نیز تنها نزد پیشوا ست.
فرمول سوکال این است: نمادهای و مفاهیم فیزیک و ریاضی تنها نزد فیزیک دانان و ریاضی دانان است!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:45 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

«...داوری مان را به تعلیق می گذاریم»
نادرست بودن این ادعا را یک بار نشان دادم، گمانم نیاز به تکرار نباشد.


محور بحث سوکال سوء استفاده های علمی است. من باز هم می گویم نزاع سوکال بر سر خود روانکاوی نیست. تعریف "فشردگی" را متذکر می گردم!

44) شما هنوز هم دوست دارید کتاب چرندیات... سوکال را بخوانید و نه پاسخ من به ادعاهای خودتان!
هزار بار گفتم، برای بار هزار و یکم می گویم: نمی شود سواستفاده علمی به مثابه تجاوز از مرز مطلق معنا و مفاهیم را مدعی شد و هم زمان گفت که کاری به روانکاوی نداریم.
همه ی داستان روانکاوی، طرح این قضیه است که معنا یکه و یگانه نیست!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

:اما خب، برای هر کسی که روانکاوی بداند و زبان شناسی ساختارگرا، روشن است که جناب سوکال تا چه حد مبانی فلسفی روانکاوی را فهمیده اند؛

۱. سوکال در فصل چهار کتاب که طولانی ترین بخش کتاب هم هست همچنان که می دانید بحث مبسوطی درباب مبانی معرفت شناختی پوپر، فیرابند،دوئم-کواین، پل ویریلیو، لاتور، لیوتار راه انداخته است . اذعان دارید که این اشخاص مهمترین چهره های معرفت شناسی قرن بیستم هستند. اگر به معنای هرمنوتیکی هم در نظر بگیریم هر گونه بحثی در مبانی اندیشه های این افراد خودبخود مستلزم فهمی از اموزه هایشان هم هست. ممکن است شما بگویید سوکال هیچ کدام از این ها را نفهمیده چون با تاریخ شناخت شناسی اشنا نیست! خوب این ادعایی است که نیاز به اثبات دارد و نیازمند بحث در فصل چهار این کتاب است. بیرون از متن نمی توان حکم داد!
مثلاً سوکال ادعا کرده که لکان اصول ریاضی شناخته شده را پیچ و تاب داده و معنایی من در اوردی بر ان ها تحمیل کرده و گزیده متن هایی از متن اثار او برداشته و روی ان ها بحث کرده است. انتظار می رود که شما نیز با سوکال همین کار را بکنید. نه این که مانند اقای پارسا بدون خواندن پانوشت ها حکم کلی صادر نمایید.

45) « اگر به معنای هرمنوتیکی هم در نظر بگیریم هر گونه بحثی در مبانی اندیشه های این افراد خودبخود مستلزم فهمی از اموزه هایشان هم هست»
بله، فهم اما دوری بی انتهاست، هم سطحی می شود و هم صوری!

46) « ممکن است شما بگویید سوکال هیچ کدام از این ها را نفهمیده چون با تاریخ شناخت شناسی اشنا نیست! خوب این ادعایی است که نیاز به اثبات دارد و نیازمند بحث در فصل چهار این کتاب است. بیرون از متن نمی توان حکم داد!»
سوکال نه، اما با شیوه ی نقدهایش نشان داده که چیزی نفهمیده. آن متنی که میگوید هیچ ریاضی دانی جبر لکانی را نمی فهمد، پس جبر او چرند است؛ خود به صد زبان و روشنی روز می گوید که ایشان فهم به جز تکرار گزاره ها در فلسفه ندارند.

47) «مثلاً سوکال ادعا کرده که لکان اصول ریاضی شناخته شده را پیچ و تاب داده و معنایی من در اوردی بر ان ها تحمیل کرده و گزیده متن هایی از متن اثار او برداشته و روی ان ها بحث کرده است. انتظار می رود که شما نیز با سوکال همین کار را بکنید.»
بله برای بار هزارم، حرف های لکان من در آوردی است، چون حوزه ی نویی را به نام روانکاوی مد نظر دارد و نه ریاضی!
دوست من، تمام نقل قول های شما از سوکال نشان می دهد که او به همین «من در آوردی» بودن «بند» کرده. من هم همین رفتار و لجبازی کودکانه که شما از او نقل می کنید را به پرسش می کشم!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:04 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

؛پاسخ من: نه خیر! هیچ کسی روا نداشته بی دلیل مفاهیم را در هم بدوانیم و مثل جناب سوکال در آن مقاله، چرند ببافد!؛
ششما گاهی چنان بر این بیچاره سوکال می خروشید که ... . اما ایا وقتی سوکال می پرسد:
معنای این جمله چیست؟ چرند می بافد!
هیچ چیز فشرده تر از اشتباه نیست!
سوال من نیز این است بر مبنای جبر لکان "اشتباه" به چه معنا یا به چه شیوه ای ، چیزی هم ارز با یک مجموعه تهی است که در ریاضیات یک مجموعه فشرده به حساب می اید؟ و این که لکان اشتباه را یک مجموعه ی فشرده به حساب می اورد ایا ربطی به مبانی جبر روانکاونه ی او دارد یا ندارد و ایا چنین ادعایی نظام روانکاوانه ی او را متاثر می سازد یا نمی سازد؟

48) من بر سوکال نخروشیدم. خودش اذعان کرد که آن مقاله را عمدن چرند و پرت و پلا و ... نوشته!!

49) «این که لکان اشتباه را یک مجموعه ی فشرده به حساب می اورد ایا ربطی به مبانی جبر روانکاونه ی او دارد یا ندارد و ایا چنین ادعایی نظام روانکاوانه ی او را متاثر می سازد یا نمی سازد؟»
بله! رجوع کنید به توضیح من درباره ی استعاره و تابع و جبر و فانتسم تا دست تان بیاید که کسی با ریاضیات شما کاری ندارد!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:12 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

؛یازده) دقت کنید! لکان از یک روانکاوی مبتنی بر توپولوژی و جبر لکانی سخن میگوید، اما از یک جبر و هندسه ی مبتنی بر روانکاوی داد سخن نداده؛

سوال من این است این جبر لکانی آیا هیچ ارتباطی با جبر و ریاضیات واقعی دارد یا ندارد. اگر ندارد که هیچ، اما اگر دارد و همچنان که سوکال نشان داده لکان برخی از مفاهیم و معناها و تعاریف را کژتابانده آن گاه تکلیف ما با این جبر لکانی چیست؟

فرموده اید:

"ما دقت کنید، لکان هیچ گاه بوالفضولی در قضایا و آکسیوم های جبر و هندسه نمی کرد، بل آن ها را به کار می بست، پس این قضیه مرز روشنی با درهم آمیختن صرف دارد.."
اما دقیقاً این همان ادعایی است که سوکال آن را رد می کند. گمان کنم اینجا نخستین جایی که به طور سربسته به اصل موضوع محل بحث سوکال نزدیک شده اید. سوکال می گوید لکان گاهی خیلی ساده بعضی تعریف ها را اشتباه ارائه می دهد. دلیل هم آورده!

50) «سوال من این است این جبر لکانی آیا هیچ ارتباطی با جبر و ریاضیات واقعی دارد یا ندارد. اگر ندارد که هیچ، اما اگر دارد و همچنان که سوکال نشان داده لکان برخی از مفاهیم و معناها و تعاریف را کژتابانده آن گاه تکلیف ما با این جبر لکانی چیست؟»
ارتباط ش مبتنی بر تابع دلالتی است به نام متافور یا استعاره!
این یعنی هم هست و هم نیست، چنان که استعاره هم مدلولش هست و هم نیست!
کژتابی که شما ساده انگارانه از کنار آن می گذرید، قلب تحلیل ساختاری است، جایی که به روان کاوی میشود ساحت نمادین.
کژتابی ذات زبان است، نه ضعف گوینده. این ضعف ذهنی شنونده است که هر چه نمی فهمد را لامعنا و کژتاب می انگارد!
بی معنایی جایی معنا دارد که کسی چیزی نفهمد، نه آن که این همه مجمع عمومی روانکاوی در فرانسه و آمریکا و ... مبتنی بر همین مفاهیم دانشجو تربیت کند و مبتنی بر این مفاهیم، بیماران را درمان کنند!

51) «سوکال می گوید لکان گاهی خیلی ساده بعضی تعریف ها را اشتباه ارائه می دهد. دلیل هم آورده!»
می کرده که می کرده! لکان که تعهدی نسبت به ریاضیات نداشته، حرف او روانکاوی بوده و مبتنی بر اقتضائات پژوهشی روانکاوی نیز ناگزیر موضوعات و مفاهیم ریاضی را دست کاری میکرده.
مشکل تنها این بود که نام ریاضیاتی آن ها را به کار میبرده که البته در عرف زبان شناختی و بحث متافور و استعاره، کار نادرستی نیست!

سوفیا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:14 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

در مورد اعداد گنگ و اصم و صفر و ..چیزهایی برای گفتن دارم. باید جایی بروم. آن ها را هم سر فرصت خواهم نوشت.

و در آخر یک نصیحت!
51 قسمت پاسخ نوشتم تا 22 کامنت شما را بی جواب نگذارم. لحن این پاسخ ها اگر شما را آزرد، عفو کنید! چون طی این 5 ساعتی که می نوشتم و احتمالا هم پر از خطا و غلط تایپی، می باید طوری می نوشتم که حوصله ی شما موفع خواندن آن سر نرود!
فقط یک تمنا!! اگر سر ادامه ی این گفت و گو را دارید، کوتاه، صریح و بدون حاشیه بروید سر اصل مطلب!
باور کنید تمام این بیست و دو کامنت، می توانست در 2 یا 3 کامنت ساده و خلاصه آورده شود!

سوفیا دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:10 ق.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

سلام، به چشم! قصد آزار شما را نداشتم. من اهل بحث حرفه ای نیستم به اقتضای پیشه ی شریف یا ناشریف!! آموزگاریم . همیشه خوش داشته ام تا چیزی اول برای خودم کامل روشن نشده ، درباره اش چیزی نگویم و ننویسم.
من هم هواخواه سوکال نیستم. اصولاً در عالم فکر هواخواه این یا آن بودن چه معنا دارد؟
چیزهایی به نظرم رسیده، سر فرصت می نویسم. با سپاس.

سپاس از تو دوست دانشمند من!

فرزانه سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

با سلام
با تمام خوبیهایی که محیط وبلاگستان در ارتباطات و آشنایی با نظرات مختلف و .... دارد یک عیب بزرگش این است که بحث های مطرح شده در حلقه دوستان متنوع است . خود این از یک نظر حسن است ولی از این نظر که موضوعی را تمام نکرده و به نتیجه نرسانده باید سراغ موضوع دیگری بروی حس می کنم کمی سطحی می کند آدم را

البته این قضاوتم درباره خودم است . که مبتلا به مشغله و تنگ وقتی هم هستم .

پاسخ کامنت پست قبل را تازه دیده ام و هنوز ذهنم درگیر آن ... اینجا هم بحثی هست که بشدت برایم جذاب است .
متن پست و تمام کامنتهای شما و سوفیا را پرینت کردم حدود سی صفحه شد که باید با دقت بخوانمشان .
کتاب سوکال را دیده ام و حالا گویا دفاع از کتاب و حمله به آن در جریان است . باید جالب باشد .

سپاس بی نهایت از خواندن و توجه تان!
گفت و گوی من و سوفیای عزیز، گاهی خشن شده، اما گمانم توانسته به صراحت چیزهای مهمی را روشن کند.
از شما و او، باز هم سپاسگزارم.

سوفیا سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:41 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/

جناب ابریشمی سلام شبتان بخیر.
لطفاً ان چه را می نویسم بی التفاتی به نوشته های خود ندانید فقط قصد دارم برای روشن شدن تقریر محل بحث از دریچه ای دیگر به موضوع بنگریم. سپستر به پاسخ های اخیرتان خواهم پرداخت.
موضع من این بود: سوکال قصدش ستایش از زبان روشن است.
انچه او بر ان می گیرد نه استفاده از ریاضات در روانکاوی است و نه حتا کاربرد نمادهای ریاضی با معنایی دیگر ان چه او بدان می تازد ژولیدن زبان است برای توضیح مفاهیمی که بدون کاربست این نمادها بسیار ساده تر می توانستند توضیح داده شوند همچنان که فروید بدون توسل به چنین زبانی مبانی روانکاوی را پی ریخته و سوکال و دوستش از ان جا که فاشیستانه با روانکاوی سر ستیز دارند مطلقا با مبدع روانکاوی کاری نداشته اند:
می خواهم با توجه با دانش نسبتاً وسیعتان در ساختارگرایی و زبان شناسی این واگوی لکان را برای منی که ان را تیره و تار و ژولیده می بینم به زبا ن روشن بازگویید:


"توپولوژی برای این ساخته نشده که "راهبر ما" در ساختار باشد. این ساختار، خود توپولوژی است- به مثابه ی پس گستری نظم و ترتیب زنجیره مانندی که زبان شامل ان است. ساختار عبارت است از امر غیرکروی نهفته در مفصل بندی زبان تا جایی که معلولی از سوژه ان را کنترل می کند.
تا جایی که به معنی ارتباط دارد، معلوم است که این " ان کنترل می کندِ" جمله ی متعاقب -شبه موجه- بازتاب خود ابژه است که ان را به صورت فعل در لفافه سوژه دستوری اش می پوشاند و معلوم است که معنی، معلول کاذبی دارد، نوعی طنین و پژواک امر موهوم حاصل از تپولوژی ، بسته به این که معلول سوژه گردبادی از امر غیر کروی بیافریند(کذا) یا این که سوژه این معلول " بازتاب" ان باشد. در اینجا باید بین دو چیز تمایز بگذاریم: ابهام ناشی از معنا، یعنی حاصل از حلقه ی بریدگی و القای حفره، یعنی القای ساختار که به این ابهام معنی می دهد".

این را پرسش یک نداننده ی اراده کننده به فهمیدن است از دوستی که درک عمیق تری از ساختار گرایی و زبانشناسی دارد. لطفاً توضیحی برای من ارائه دهید. علت بیان این واگوی این است که بیرون از متن حکم صادر نکنیم.

درود دوباره بر شما!

0) از این که با یک محور روشن و جدی، دوباره بحث را پیش کشیدید میتوان امیدوار بود. گمانم گام به گام تکلیف روشن شود، برای هر دو بسیار خوش آیند تر خواهد بود.

1)«سوکال و دوستش از ان جا که فاشیستانه با روانکاوی سر ستیز دارند مطلقا با مبدع روانکاوی کاری نداشته اند»
این سخن من نبود دوست من! ببینید آنها مشکل پایه ای تری دارند: جدا دانستن روانکاوی از زبان روانکاوی یا بهتر بگویم از زبان. چنانکه به خیال خود، روانکاوی را می شود کنار گذاشت و به این کار داشت که روانکاو چگونه سخن بگوید.
من نمیگویم تنها زبان ممکن برای روانکاوی زبان لکان است، اما زبان او پیوند جدی با روانکاوی دارد. مشکل اینجاست که گسستن پیوند هر زبانی با حوزه ی کاربردش، آن زبان را مطلقا بی معنا میکند، چنانکه خود سوکال هم پنداری همین را گفته.
اما یا خود گفته ی خودش را جدی نگرفته و یا حوزه ی معرفتی دیگری به اسم روانکاوی را به رسمیت نمی شناسد برای تولید معنا و مفاهیم. چرا باید لکان را از برای این آفرینش مفهومی به پرسش کشید؟ آن هم در حوزه ای بی ربط؟
ببینید! لکان برای یک حوزه ی معرفتی نوین به اسم ساحت ناخودآگاه می خواهد زبان و مفهوم بیافریند. اما آیا می توانست از هیچ چنین کند؟ می شد کلمات مطلقا جدید جعل کند؟ بدیهی است که چنین نیست، زبان آفرینش در خود زبان است، باید بهتر از من بدانید که تنها با اسباب زبانی گذشته می توان حوزه ی زبانی نو آفرید.
حالا چرا جبر و توپولوژی؟ چون لکان مدتی مطالعه ی ریاضی روی آن داشته و امکانات بی نظیری به او میدهد، امکاناتی که به ویژه دقیق تر و گسترده تر از زبان فرویدی است. تحلیل صرف مبتنی بر لیبیدو و مکانیسم های دفع، نمی تواند شرح دقیقی از پسیکوزهایی چون منیاکو-دپرسیو، اسکیزوفرنی و پارانویا دهد. چنان که میدانید، فروید آن ها را صرفا نوروز های نارسیسیک میدانست و خب، تحقیقات بیشتر و نمونه های بالینی، در نهایت نگاه لکان را قوت بخشید.
جبر و توپولوژی به سببی خاص که در ادامه خواهم گفت، میتواند بهترین نگاه را برای تحلیل ساحت نمادین و همین پسیکوز ها به دست دهد.

2) پیش از آنکه به سراغ متن اصلی شما بروم، دو نکته را هم عرض کنم: نخست این که دانش من در ساختارگرایی در حد پیشرفته ای نیست و تنها آشنایی مختصری با مبانی آن دارم و خود را هنوز یک دانش جوی علاقه مند در آن میبینم.
دیگر اینکه، فهم متون فلسفی، باور بفرمایید که به رفتار ما با آنها بستگی دارد. اگر شما متنی را از حوزه ای نا آشنا بیابید و بخواهید آن را از وسط (و نه ابتدا) بخوانید، بدیهی است که چیز زیادی دستگیر نمی شود. هر متن دیگری را هم اگر با این سبک باز کنیم و «تفال» بدان بزنیم، ما را ناکام می گذارد.

3) اما این متن، برخلاف ظاهر زخمت اش، سخن ساده ای می گوید:
صحبت بر سر این است: «توپولوژی نه یک مثال برای راهبردن به ساختار بلکه دقیقا، "منطق" خود ساختار را برای ما مطرح میکند».
بگذارید کمی مکث کنیم، توپولوژی یا مکان شناسی، تحلیل ریاضیاتی و مفهومی است از اشکال هندسی و رفتار این اشکال(این را به تقریب و نقل به مضمون گفتم تا جایی که از کلاس نسبیت خود به یاد دارم، البته اگر جناب سوکال باز بر من نتازند و ...!).
باری، نکته ی مهم در توپولوژی آن است که به سان هر تحلیل دیگر در اپیستمه ی ریاضیات، مکان شناسی این اجسام پیچیده را نه با مفاهیم صرفا آشنا، بلکه بر حسب منطق ریاضیاتی و تعریف های دقیق بیان میکند. برای مثال، تمام ما شاید بتوانیم پیرامون حفره، اشکالی چون بطری کلین یا نوار موبیوس و .. چیزهایی در عرف روزمره بدانیم، اما توپولوژی اولا این ها را صرفا با مفاهیم ریاضی توضیح میدهد و به همین دلیل هم منطق آن ها را به روشنی نشان میدهد.
برای مثالی ساده، همه ی ما فهمی دم دستی از شکل دایره داریم، اما تعریف توپولوژیک آن، تنها با جبر، نقطه و خط، چنان دایره و منطق مفهوم آن را به ما نشان میدهد که بتوان هر حکم ریاضیاتی دیگر را به دقت برای دایره توضیح داد یا استنتاج کرد.
حالا لکان چه می خواهد؟ توضیح ساختار و زبان، به مثابه اصلی ترین مبانی روانکاوی در ساحت نمادین و ناخودآگاه. ساختار را میتوان به شیوه های مختلف فهمید، اما با این فهم از توپولوژی، میشود آن را بهترین کاندید برای ساختار دانست. چرا؟
چون منطق خودبسنده ی ساختار، دقیقا به سان توپولوژی نیاز به هر سوژه و ساحت خودآگاه و اختیار را در تحلیل روانکاوانه به خوبی دور می زند. نه آنکه منکرش شود، بلکه نشان میدهد، سوژه ی آگاه، همانگونه که در توپولوژی باید اختیار و فهم هر روزه را از اشکال هندسه به کنار گذارد، در روانکاوی هم این سوژه است که باید در ساختار و ناخودآگاهش، حل/منحل شود.
یعنی برای فهم رفتارهای سوژه، باید مساله ی نیت سوژه را در دل تحلیل ساختاری-توپولوژیک فهم کرد. برای مثال سوژه ی پارانوییک، با این که صادقانه خود و نیتش را بازگو میکند، اما ناهنجاری/بیماری اصلی او، پس پشت این نیت و خواست اوست و تحلیل ساختاری-توپولوژیک، متدولوژی نفوذ به این قسمت آسیب دیده در ناخودآگاه اوست. چیزی که چه بسا برای خود سوژه هم پنهان باشد.
او در ادامه می گوید: «تا جایی که به معنی ارتباط دارد، معلوم است که این " ان کنترل می کندِ" جمله ی متعاقب -شبه موجه- بازتاب خود ابژه است که ان را به صورت فعل در لفافه سوژه دستوری اش می پوشاند و معلوم است که معنی، معلول کاذبی دارد، نوعی طنین و پژواک امر موهوم حاصل از تپولوژی...»
در ساحت نمادین و زبانی، سوژه هماره چنان عمل می کند که گویی هر سخن که می گوید یک معنا دارد و این معنا را او اراده کرده، ساخته و بر واژگان خود جای داده.
اما این توهمی بیش نیست، زبان و معنا، معلول ارده و سوژه نیستند، بلکه این سوژه است که بازتابی از این ساحت و ساختار زبانی است. فرض کنید بگویم: «هوا گرم است».
تحلیل نخست این است که بگوییم، سوژه وضعیتی را حس کرده، سپس معنایی ساخته و زبان را به کار گرفته؛ اما قضیه معکوس آن است: دقیقا به این دلیل که سوژه در زبان قرار گرفته، «فهمیده» که هوا گرم است. این معنا پیش از سوژه بوده و در دلالت ساحت نمادین او نهفته بود.
اما چیز دیگری در میان است: سوژه اما این را نیز می فهمد که به هر حال او این سخن را گفته. مشکل کجاست؟
توپولوژی را به یاد بیاورید، من در فهم هر روزه میتوانم تعریفی از دایره بدهم، مثلا به شیوه ای کلی بگویم شی که گرد است و بسته است و ...
حالا، آیا تعریف توپولوژیک دایره، میتواند نقض کننده ی این عبارات من باشد؟ بدیهی است که چنین نیست، برعکس، دقیقا به دلیل همان تعریف توپولوژیک ساده میتوانم تمام ویژگی هایی که از دایره گفتم را حصر کنم، یعنی در ضمن بتوانم آن وضع فهم هر روزه را هم دریابم.
حال، تحلیل زبان شناختی نیز باید بتواند این را نشان دهد.
پس تحلیل منطق ساختار زبانی، با یکی دیگر از وجوه ذاتی تحلیل توپولوژیک این همان است.
اما شباهت و کارآمدی تنها در این سطح نیست. دقت کنید اگر کار تا اینجا بود می شد از «راهبری» صرف سخن گفت.
توپولوژی به مثابه یک تحلیل منطق اشکال هندسی، ساخت های منطقی بی نظیری برای مساله ی روانکاوی می دهد. برای مثال نوار موبیوس، نواری که تنها دارای یک رو است. و یا پیچه ی مدور که «دارای حفره» است، یعنی «حضوری غیابی» در مرکز خود دارد.
این ها، دقیقا به کمک می آیند تا نشان دهند چگونه زبان در ساخت کلی خود، در ضمن معنا و سوژه را نیز تشکیل میدهد.
در واقع، سخنی که از لکان آوردید، یک بحث تخصصی در این زمینه است که چگونه «توهم معنا» در توپولوژی یا ساختار زبان، شکل میگیرد.
بحث بیشتر، نیاز به آن دارد که مبانی بیشتری از توپولوژی ریاضی و مساله ی زبان شناسی را به پیش بکشیم تا بفهمیم این مشکل چگونه طرح میشود و راه حل چه میتواند باشد.

4) اما یک نکته را در آخر بیاورم. چنانکه میبینید، کلید معناگشایی این متن زخمت، قبل از شناخت شناخت نسبت به پروبلماتیک ساختار و زبان و روانکاوی ست، یعنی تمام مساله را باید در این مساله انگیز بفهمیم و کوشش های لکان را با این پرسش بسنجیم. البته اطلاعاتی مختصر از توپولوژی هم نیاز است و ساختارهای مفهومی و قضایای آن، البته در حد اطلاعات، اطلاعاتی که عمومن خود لکان در کارهایش میدهد و نیازی به رجوع به کتاب های توپولوژی و هندسه ی موضعی ندارد!
پس کوشش لکان اصلا معطوف به ریز قضایا و تعریف های توپولوژی نیست. اصلا فرض کنید او توپولوژی ریاضی را کامل نمی گوید(که نگفته) و یا ارجاعات مطلقا منسوخ بدهد. با این حال، حتا باز هم معنا ندارد اعتراض به او، این که چرا واژگانی چون فشردگی و ... را به کاربرده!
این ها تماما استعاره اند، کما اینکه در تمام علوم، مفهوم چیزی جز استعاره نیست. (چنانکه در همان توپولوژی هم تحلیل شکلی هندسی، به دست مفاهیمی است که استعاره از خود شکل است).
لکان دارد با زبان ریاضیات تمرین روانکاوی میدهد. چون ذهنش آشنایی هایی با آن داشته. اما فراموش نکنید که قضیه ی اصلی او چیز دیگر است.
وقتی می گوید ساختار همان توپولوژی است، مقصود این نیست که برای فهم ساختار دیگر نیازی به روانکاوی نیست، وکافی ست برویم توپولوژی یاد بگیرم. بلکه چنانکه گفتم، سویه های مفهومی-استعاری توپولوژی، بهترین ابزار برای ساختن استعاره-مفهوم های روانکاوی.
شما ژیژک را بخوانید، به عنوان یک شارح ساده زبان لکان. کسی که به جرئت باید گفت در ساده نویسی بسیار تواناتر از پوپر و راسل و مور بود.
او حتا با بدترین ترجمه ها هم که در ایران از او موجود است، باز شیرین و فهمیدنی است. ژیژک به جای توپولوژی، از لطیفه، فیلم های سینمایی امروزی، ادبیات، کافکا، سیاست، حتا افسانه ها و ... استفاده میکند، معجونی که لکان را خیلی دلپذیر تر از خودش توضیح میدهد.
ژیژک از کجا این ها را فهمید و ساده توضیح داد، اما جناب فیزیک دان نفهمید؟
ساده است، فیزیک دان ما، دوست نداشت به خود روانکاوی کاری داشته باشد و فقط به زبان بپردازد! که خب، حاصل این شوخی تلخ، آن کتاب بد است.
ژیژک فقط به روانکاوی لکان کار داشت، پس هیچ وقت نیامد مثل شما یک متن زخمت را از وسط باز کند و بند کند که چرا لکان یاجوج ماجوج نوشته و ... . او آثار اصلی و سمینارهای لکان را خواند و فهمید و کاری به این نداشت که در توپولوژی یا ریاضیات مجموعه ها تعریف خود فشردگی چیست!
مساله روشن است، تنها یک بازجوی بهانه جو که در پی اتهام زدن است، متن را به لحن و زخمتی اش به داوری می نشیند. چیزی که کوچکترین اهمیتی ندارد. ببینید! امروز روانکاوی رشد کرده و بالیده و به رغم آن زبان پیچیده ی لکان(پیچیده البته برای متفننان و نامتخصصان) به یک تفکر برجسته و جهانگیر بدل شده. حالا از نئومارکسیسم، نقد فیلم، تا روانکاوی بالینی و حتا فلسفه از آن متاثر است و سود می جوید. این به سبب غنای مفهومی آن است، نه خوب یا بد بودن زبان آن.
زبان باید کارکرد و معنا را برساند و به کار بیاید، معیار تنها همین است. خود زبان است که مرز زبان است، نه چیزی دیگر. زبان خود پوست می اندازد و واژگان و مفاهیم خود را تراش میدهد و گذشته ی خود را به افق آینده ی خود فرا می افکند. همین است که واژگان مدام نو میشوند و کارکردهای دیگر می یابند.
امروز حروف یونانی را برای نوشتن معادلات کوانتم به کار میبرند، حروف همان زبانی که فیزیک ارسطو در آن نگاشته شد.
مدعای زبان روشن جناب سوکال و همکارش، به هر چیز پرداخته به جز زبان روشن!
پیشتر هم نوشتم که در ساختارگرایی، یک اصل مبناست، زبان و معنا ستقل از ارده ی سوژه اند.
حالا سوکال زبان را بازیچه ای فرض کرده که لکان به شیطنت و شیادی، آن هم به سبب مرعوب ساختن مخاطب، به بازی گرفته.
اما و هزار اما متوجه نبوده که این پیچیدگی، نه دست ساخته ی لکان، که از برای پیچدگی یک حوزه ی معرفتی نوین بوده. خود روانکاوی و نه نیت های شیادانه ی لکان!
توپولوژی ابزار و امکان زبانی بسیار مناسب برای توضیح منطق معرفتی یک حوزه ی پیچیده بود: «ساحت ناخودآگاه». اما این پیش فرض که «نباید از زبان ریاضی در جایی جز ریاضی سود جست»، پیش فرض پوزیتیویستی و نادرستی است، ولو در فصل چهارم کتابش تمام پوزیتیویست ها را رد کند!
این پیش فرض نادست، تنها از نادیده گرفتن خود روانکاوی و ذات زبان است.
او علاوه بر این که روانکاوی را نادیده گرفته، حتا ذات زبان را هم نادیده گرفته، پس حتا به اقتضا و لوازم همان ادعای حداقلی زبان روشن هم پایبند نمانده...

سوفیا چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:32 ب.ظ http://faresban-ava.blogfa.com/


سلام، این خشونت چیزی جز یک خشونت عاشقانه نیست. هر کس که عاشق آموختن است باید دشمن! خود را نیز به قول نیچه پاس بدارد.

خب، فعلاً حرفی ندارم. چون اهل جدل بیهوده هم نیستم فقط می گویم دمتان گرم و سرتان خوش . عالی بود عالی!. مرسی.

فقط یک نکته برای رفع سوء تفاهم. آنجا که نوشته بودم. " همه چیز دانهای وطنی" مشخصاً منظورم شما نبودید. خوب می دانید که همیشه شما را ستوده ام، و باور دارم که شما از فرزندان خاص ایرانزمینید و ... ! این را برای چاپلوسی نمی گویم فقط برای بزرگداشت آن چیزی است که در شما بزرگ است و من انقدر تنگ بین نیستم که آن را نهان کنم.
مدتی طول می کشد که کلماتتان در من اثر کند (می دانید که چه می گویم!!) با این حال اگر مجال دست دهد باز می گردم و درباره ی دلوز و گوتاری سوالاتی دارم. و در میان خواهم نهاد.

سپاس!
از گفت و گو با شما، همیشه خشنود می شوم، و این دلیلی جز صراحت شما ندارد، چیزی که نیاز زمین و زمانه ی ماست.
لطف شما البته همیشه مرا شرمسار کرده، اما بگذارید دوباره چیزی را از همین ساختارگرایی بگویم، این که در فرآیند گفت و گو و تخاطب، هماره چیزی رخ می دهد که فراتر از عاملیت فاعل سخن است. این رخداد، حاصل کوششی است شما هم بی شک فاعلیت عمده ای در آن داشتید..

فرزانه پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:34 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

با سلام
هم اکنون از خواندن متن و کامنتها روی کاغذ فارغ شدم . از هر دو طرف بحث ممنونم که مخاطب را مهمان یک بحث عالی کردند .
چیزی که در بحث مشهود است صراحت و در عین حال حوصله و صبر فراخ سوفیا در پیش بردن بحث است . مقاومت ایشان در نیفتادن به دام عصبیتی که با کمال تعجب گاهی شما را هم مبتلا می کرد واقعاً جالب توجه است .

خوشبختانه شما صراحت را ستوده اید و نیاز زمین و زمانه مان دانسته اید پس می گویم که پاسخ های شما به سوفیا ، ذهنم را اقناع نکرد .
می توانید مرا متهم به نفهمیدن و ندانستن و ... کنید . اما همان قدر کمی هم که می دانم و می فهمم انتظار داشتم حرفهای مهمی پشت نقدهایتان بر کتاب سوکال باشد جز دفاع سرسختانه از روانکاوی لکان و استفاده های او از منطق و ریاضیات که وقتی سوکال انگیزه آن استفاده را می پرسد شما را بر علیه ریاضیات هم بر می آشوبد ....

لوس ایریگاری پست مدرن در مقاله ای بنام " مکانیک سیالات " به نقد فیزیک مردانه می پردازد و ادعا می کند که علت پیشرفت فیزیک جامدات نسبت به فیزیک سیالات به جامد بودن یا صلابت مردان بر می گردد و سیالیت یا ملایمت با زنان یکی دانسته می شود .
او می گوید همانگونه که زنان ، در نظریه ها و زبان مردان طرد شده و فقط بصورت غیر مرد وجود دارند سیالات هم از علم محو شده اند و فقط به صورت غیر جامدات وجود دارند !

اگر کسی بیاید و بگوید این حرفها محتاج توضیح و تبیین است ! روشن نیست ! نکند او مکانیک واقعی را با تمثیل روانکاوانه آن اشتباه گرفته است !

او را با کدام چوب اتهامی باید راند ؟

درود دوباره!
حقیقتش عصبیت و تعصب خاصی روی لکان نداشتم و ندارم، موضوعی که مرا ناراحت میکرد، نه قانع نشدن سوفیا، که بی توجهی او به سخنان و دلایلم بود.
ایشان پرسشی هایی می پرسید که مهم بود و پاسخ طولانی می طلبید، من هم در حد دانش کم ام پاسخی میدادم، اما در نهایت ایشان به جای نقد و یا حتا پرداختن به پاسخ من، گوشه هایی فرعی از آن را به نقد می گرفت و ادعای خود را تکرار می کرد.
در نهایت مشکل، سبک و حجم نگارش ایشان بود، نه ادعای شان، در نهایت هم با خلاصه نوشتن دیدید که فضا برگشت.

اما اصل سخن را گم نکنیم. سوکال می پرسد که چرا لکان این گونه صحبت می کند؟ من پاسخم این است: چون اقتضای روانکاوی و تحلیل ساختاری اوست.
سوکال می گوید چرا ریاضیات را بیرون از ریاضی به کار برده؟
من میگویم چون برای پرداختن مفاهیم نو، لاجرم باید از مفاهیم پیشین سودجست و هیچ مفهومی را نمی توان از هیچ خلق کرد، چنانکه همین کلمه ی فیزیک یونانی هم، در دلالت اصلی اش، ارتباطی با علم فیزیک ندارد بکه با ان در تضاد نیز هست.
سوکال می گوید، اما حرف های لکان را نمی شود فهمید، بی معناست و جهت ارعاب مخاطب؟
من میگویم، گذشته از انگیزه خوانی وقیح سوکال، باید دانست که لکان این سخنان را برای روانکاوان و نه ریاضی دانان گفته، و روانکاوان نیز به تمامه آن را نه تنها فهمیده اند، بلکه به کار برده اند، بسط داده اند و از آن مهم تر بیماران بالینی را با آن درمان کرده اند. چگونه می شود سخنان لکان را بی معنا دانست وقتی فهمیده میشود؟
سوکال می گوید: نمی فهمد چرا فالوس را باید با عدد موهومی i توضیح داد و یا استعاره را با تابع ریاضی و یا توپولوژی را عین ساختار خواند..
من با سواد اندکم در ساختار گرایی، گفتم که تمام سخنان لکان دلالتی روشن دارند، نسبت فالوس با سوژه، دقیقا نسبت مفهومی عدد موهومی است و یا بحث تابع در ریاضیات، منطق دقیق فانتسم ها را بیان می کند...
سوکال می گوید: با این سبک گفتار، راه نقد و فهم لکان بسته می شود
من در پاسخ میگویم، همان دلوزی که سوکال به نقدش کشید، رادیکال ترین نقدها را به مکتب لکان وارد ساخت و البته بسیاری دیگر مثل ژیژک نیز لکان را به عوام پسند ترین سطح توضیح دادند، اگر به واقع لکان تا حد عرفان و اسطوره سخن می گفت، تکلیف این همه چه بود؟
سوکال می گوید: با روانکاوی سر ستیز ندارد، مشکل اش با زبان آن است
من هم می گویم که جدا کردن زبان از کنش، چنان که ویتگشنتاین توضیح داده محال است و تنها در صورتی ممکن است که قائل به مرزها و مفاهیم استعلایی و جهان مثل افلاتونی باشیم، چنانکه فرگه بود و البته در نهایت هم با شکست مواجه شد.
اگر مدلول استعلایی مثل جهان مثل، خدا، حقیقت ثابت و ازلی و ... وجود نداشته باشد(در ساحت معنا و زبان)، پس مطلقا معنا ندارد که از بیرون دستور دهیم این واژگان فقط مختص فلان حوزه است. دراین صورت خود فیزیک دانان و ریاضی دانان نخستین خطاکاران و مهمل بافان اند، چون واژگان و مفاهیمی را به کار بستند که مطلقا در اپیستمه ی فیزیک نبودند.
اما از آنجا که زبان می تواند داد و ستد میان حوزه ای داشته باشد، به شرط فهم پذیری همگانی، هم فیزیک دانان می توانند از جرم و نیرو و انرژی و ماده سخن بگویند که در متافیزیک و فیزیک ارسطو مطلقا این معنا را نداشت، هم روانکاوان میتوانند اپیستمه ی خود را با مفاهیم و استعارات ریاضی برسازند. چیزی که البته به مراتب برای ذهن دانش جویان نزدیک تر است تا صرف اسطوره ها و ...
سوکال می گوید لکان چرند گفته و من فلان سخن او را در فلان سمینار نمی فهمم!
من هم میگویم، این رفتار فاشیستی است! مگر قرار بوده یک فیزیک دان صرف فیزیک دان بودنش از همه چیز سر دربیاورد؟
موضوع ساده است، جناب سوکال حتا مفهوم فالوس را هم به دلالت روانکاوانه نمی فهمد، بدیهی است با این درک صلاحیت داوری درباره ی چرند بودن مباحث تخصصی را ندارند!
سوکال می گوید اما در نهایت لکان ریاضی نگفته شبهه ریاضی گفته
من هم میگویم لکان ریاضی که نگفته هیچ، شبهه ریاضی هم نگفته، او روان کاوی گفته!
لکان یک مقاله هم در باره ریاضیات در نشریات تخصصی ریاضی ننوشت و حتا یک بار هم مدعی ریاضی دان بودن نشد. او، هیچ قضیه ی ریاضیاتی را نه رد کرد و نه اثبات و از آن مهم تر این که، او هیچ گاه این ادعای خنده دار را نکرد که به جای فهم روانکاوی و ساختارگرایی باید برویم توپولوژی بیاموزیم. اساس سمینارهای لکان مبتنی بود بر اینکه حوزه ی معرفتی نو و مستقلی به نام ساحت ناخودآگاه و روانکاوی را به رسمیت بشناسد و آن را توضیح دهد. این ادعا که لکان میخواهد ریاضی بگوید، جعل دروغین سوکال است و این اتهام که او چرند میگوید و شیادی میکند، رفتار نامحترمانه و فاشیستی و کین توزانه ای ست که مطلقا ربطی به نقد و حتا زبان روشن ندارد!
پیشتر هم گفتم، نمی شود مدعی شد زبان کسی گنگ است، اما سخنان آن فرد به یک نگاه فکری همه گیر بدل شود! لکان متدولوژی داشت که معطوف به تخصص ویژه اش بود و اگر چنین نبود، مطلقا چنین اثری را در گستره ی عظیم از روانکاوی بالینی تا نقد ادبی و سینما و جامعه شناسی و ... نمی گذاشت!
گذشته از این، سوکال با ادعای بی معنا بودن حرف لکان، دیگر نقد گفته نمی کند، نقد گوینده میکند، یعنی گفته ای از نظر او وجود ندارد و هر چه هست تر دستی های شیادانه ی فردی است که میخواهد افراد دیگر را مرعوب کند، این سبک حمله به گوینده (و نه نقد گفته)، نامی جز فاشیسم نتواند داشت!

اما همه ی این سخنان پیرامون روان پزشک و فیلسوفی بود که امروز یکی از بزرگان و بنیان گزاران دانش نوین است و شانی چون نیوتون و گالیله دارد، البته معنای آن نقد ناپذیر بودن او نبود، تمام حرف های من تا کنون، نه دفاع از لکان، که دفاع از نقد و نقد شبهه نقدهای فاشیستی سوکال بود. من به جای خود و در حد خود نقدهایی به اندیشه ی لکان دارم، حتا فراتر از آن که سبک مفهوم سازی او را در قبال کسی چون ژیژک نمی پسندم، حتا فراتر از آن با سخنان رادیکال دلوز که ضد روانکاوی ست و یا با نقدهای ویتگنشتاینی ها بر روانکاوی همدلی هایی دارم.

اما بقیه ی افراد بی شک در سطح لکان نیستند، لیوتار بی شک فرد ضعیف و در بسیاری از مواقع بی انسجامی ست و مقدمه نویس او که مقاله ی عمدن چرند سوکال را نیز چاپ کرد، فرد بی سوادی است. و یا فردی که نام بردید و آن عبارات خنده دار را پیرامون خود فیزیک گفته. دقت کنید که تفاوت لکان با کسی چون لوس ایریگاری، در این است که لکان روانکاوی می گوید، اما این سخنان که شما نقل کردید، تنها مهمل و یاوه درباره فیزیک می سراید!
ببینید! نیچه جایی نقد می کند که مفهوم نیرو در فیزیک دقیق نیست، چون نیرو به مثابه کمیت های مشابه است. این نقد ارتباطی با فیزیک ندارد. او این حرف را در جایی می زند که در حال توضیح مفهوم نوین اراده ی قدرت است، یعنی در حوزه ی تبارشناسی و تحلیل تاریخ. او میخواهد مرز بین مفهوم نیرو در کار خود را با مفهوم نیرو در کار فیزیک دانان روشن کند و نه آن که نقد فیزیک کند و آن را رد کند.
اصلا حرف نیچه این است که نیرویی که من میگویم را با نیرویی که فیزیک دانان میگویند خلط نکنید، نه برعکس!
دقت کنید، ژست های توخالی و میان مایه از شبهه پست مدرن ها را اصلا منکر نیستم، برعکس خود را یک منتقد جدی آنها میدانم. اما از این سو، روا نمی دانم که نقد با فاشیسم خلط شود.
فاشیسم به دلالت فلسفی، یعنی من از ابژه ی نقد خود فراترم، یعنی هر چه بگویم تنها پیرامون نقد شونده صادق است و محال است به من مربوط شود.
سوکال، خیلی ساده و البته از عمد(چنانکه خود اشاره کرده)، روانکاوی را در پرانتز می گذارد و بدون دیدن کارکرد روانکاونه، سخن لکان را به نقد مینشیند و در نهایت هم حکم هایی درباره ی شیادی لکان و ... صادر میکند.
اما مشکل اینجاست که معنا یعنی کارکرد! در فیزیک کوانتم هم مثالی داریم با نام گربه ی شرودینگر، بدیهی است که با رویه ی سوکال می شود هزار و صد ایراد به این تمثیل فیزیک وارد ساخت و در نهایت هم با استناد به این که گربه در جعبه ی شرودینگر مطلقا ربطی به اوربیتال ندارد، هر توجیه را همچند سرسختی و موضع دگم نسبت به این شیادی قلمداد کرد!
همه ی بحث در همین است، پیشنهاد می کنم بار دیگر مقاله ی مهدی پارسا را بخوانید، خواهی دید که موضوع چیزی فراتر از سواستفاده از علم است...

پ.ن: حقیقتش بعد از اشاره ی شما به «لوس ایریگاری» کمی درباره ی او تحقیق کردم، متوجه شدم که قضیه آن طور هم که شما نقل کردید نیست و بحث او ربطی به «بوالفضولی در فیزیک» نداشته!
او به اقتضای فضای تفکر فمینیستی و روانکاوی لکانی اش، چیزهایی «روشن» را از «زاویه ی روانکاوی(نه خود فیزیک)» گفته و البته آن هم نه به این شکل لوث!
فرزانه ی گرامی! این خوب نیست که بیرون از متن یک متفکر و تخصص او اتهام بی تبیین بودن و مخدوش بودن به کسی بزنیم و موضوع را از بیرون حل/منحل کنیم!
اندیشه ی لوس ایریگاری می تواند نقد شود و بلکه باید نقد شود، اما این کاری که سوکال کرده و متاسفانه شما نیز کردید، نقد نیست، مسخره کردن است! دست انداختن و بی احترامی کردن به حیطه ی تخصص است!
کاش کمی منصف تر باشیم...

آواره چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 10:46 ق.ظ

«این کار را می کند تا چون شمایی بفهمد فالوس «عضو نعوذ کننده» نیست و نباید این گونه ترجمه شود.»
«آقای سوکال درکش از روانکاوی تا این حد بچه گانه است که فالوس را برابر یک عضو جنسی بگیرند!؟»
«این از بدیهیات لکان است که فالوس، «عضو نعوذ کننده» نیست و نمی تواند باشد!»
«... به سوکال این گستاخی را داده که با درکی چنان سطحی از روانکاوی که فالوس را عضو نعوذ کننده بداند، به نقد و افشاگری بنشیند»

دستکم چهار بار (دو بار به تصریح) ادعا کرده‌اید که سوکال فالوس را با «عضوِ نعوذ {نعوظ‌}کننده» یکی می‌گیرد. تنها جایی از فصلِ مربوط به لکان که بحثِ «عضوِ نعوظ‌کننده» در میان است، به گفت‌آوردی از لکان بازمی‌گردد که چنین ترجمه شده:
Thus the erectile organ comes to symbolize the place of jouissance, not in itself...
فرانسوی نمی‌دانم، اما پیدا کردنِ متنِ فرانسوی کارِ سختی نبود:
C’est ainsi que l’organe érectile vient à symboliser la place de la jouissance, non pas en tant que lui-même…

چنانکه می‌بینید آنچه در متنِ انگلیسی (که مترجمِ آن هم سوکال یا بریکمون نیست) به erectile organ ترجمه شده، در متنِ فرانسوی نه phallus بلکه l’organe erectile است. کسی فالوس را به «عضو نعوذ کننده» ترجمه نکرده، یا این دو را یکی نگرفته. لازم هم نیست کسی لکان خوانده باشد تا بداند این دو یکی نیستند. حتا دیکشنریهای عمومی کفایت می‌کنند.

کاش اینقدر انگلیسی یا فرانسه می دانستی که معنی همین جمله ی منقول را بفهمی!

آرش چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 03:10 ب.ظ

سلام
لکان برای روانکاوان صحبت کرده است.در برنامه تلویزیونی همین را از اول می‌گوید.باید روانکاوی شده باشیم تا حرف او را بفهمیم.کسی که از عقده ادیپ حرف میزند یا عقده اختگی فقط درباره آن حرف میزند.در روانکاوی با ان روبرو بشود یا نشود.
تا وقتی که یک نروتیک درباره اینها صحبت کند در ساختار نروز خود انها را خواهد فهمید.
با تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد