آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

نفرت فلسفی و فلسفه ی نفرت!

1)«تفاوت» و فاهمه.

اگر «امر متفاوت» را از بیرون بنگریم، در نهایت چاره ای جز نفی و تخاصم با آن نداریم، «امر متفاوت» هماره از فاهمه ی فرد می گریزد و به او مجال نمی دهد تا آن را در دسته بندی های پیشین اش، ثبت کند. بنابراین، فاهمه در نهایت، راهی جز «نفی تفاوت» ندارد.

اما اگر فرد نتواند از «امر متفاوت» بگریزد، دست خوش نفرت و کین توزی نسبت به آن می شود.


2) فلسفه و تفاوت

بین ژست های فلسفی و فلسفه باید تمایز گذاشت.

ژست های فلسفی زمانی پدیدار می شوند که «چیزی برای گفتن» نداشته باشیم، چه این که هیچ حوزه ای به اندازه ی فلسفه نیست که «به هیچ چیز خاص»ی نپردازد و کلی گویی کند.
اما خود فلسفه، زمانی رخ میدهد که «چیزی متفاوت از همه» برای گفتن داشته باشیم، چیزی که با همه چیز فرق داشته باشد و برای همین هم ناگزیر است که به چیز خاصی نپردازد، چه اینکه تمام چیزهای خاص تکراری اند و برای گفتن «چیزی متفاوت» کفایت نمی کنند...


3) نفرت از فلسفه

با توجه به بند یک و دو، باید دانست که هماره خطری در کمین فلسفه و فلسفیدن است. از یک سو، فاهمه میل به امحای تفاوت و فهم امور در مقوله بندی محض خود دارد، از دیگر سو، فلسفه هماره در پی گریز از دسته بندی تکراری فاهمه است، بنابر این هماره ممکن است که در مواجهه با فلسفه، دچار نفرت از آن فلسفه و تفکر شویم.

و روی دیگر این سکه آن است که در مواجهه با کلی گویی های انتزاعی، دچار شیفتگی و توهم فلسفیدن شویم!

آیا حاضر به پذیرش تفاوت هستیم؟ 

اوضاع فلسفه ی ما، سنجشگر مناسبی برای این مساله است!

نظرات 9 + ارسال نظر
فرزانه چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
اگر چه وبلاگ رسانه ای برای کوتاه نوشتن نیست و بلاگر نباید از طولانی شدن نوشتارش بترسد و باید آن قدر و آن چنان بنویسد که معنی مورد نظرش را انتقال دهد اما به حق وقتی کوتاه می نویسید جان کلام را می نویسید .

می گویید فاهمه از تفاوت می گریزد و همیشه به دسته بندی های پیشینش گرایش دارد این درست .

از طرفی می گویید فلسفه وقتی رخ می دهد که چیزی متفاوت از همه برای گفتن داشته باشیم می گویم چرا ؟
آیا هر چیزی که متفاوت باشد فلسفه است ؟ اگر مهمل باشد چه ؟آیا فیلسوف فقط باید در تنگنای خلق تفاوت بماند ؟



درود!
خوشحالم که از نگاه شما، ایجاز متنم مخل نبوده و توانسته معنا را برساند.

اما چرا فلسفه باید به تفاوت بپردازد؟ پاسخ کوتاه من این است که، فلسفه باید امکان های متفاوت زیستن را آشکار کند. باید توانایی آفرینش معناهای متفاوت را داشته باشد و از همین رهگذر، زندگی را زیستنی تر کند.
اگر چه، در نهایت هیچ «باید»ی در اندیشه وجود ندارد؛ اما به گمان من، فلسفه اگر نتواند از پس این موضوع برآید، لاجرم به انتهای خود می رسد و صرفن به تاریخ می پیوندد.
اگر نگاهی گذرا، به همین تاریخ فلسفه داشته باشیم، می توانیم همین تقلا برای آفرینش معنای متفاوت را ببینیم. از افلاتون و ارسطو، تا به کانت و هیوم و ... گویا دعوا بر سر یک موضوع بوده: معرفت حقیقی از کدام راه به دست می آید، عقل یا حس؟
پاسخی که هیچ گاه به روشنی به این پرسش گفته نشد و در نهایت هم چه بسا که بی پاسخ، این پرسش دگرگون شد و در دست فلسفه ی تحلیل زبانی و پدیدارشناسی دگردیسیده.
حتا افلاتون و سقراط هم در رساله هایی که از آنان داریم، ما را رهنمون به نتیجه و پاسخ نهایی نکردند.
حالا آیا باید فلسفه را بی حاصل بدانیم و تاریخ فلسفه را به مثابه تاریخ ورشکستگی های بشری؟
این شاید یک راه باشد...
اما راه دیگر آن است که فلسفه را نه به مثابه پاسخ که همچون بسط پرسمان و معانی جدید بفهمیم. در این صورت، هر فیلسوف، پرسش های فلسفی را به معنای دگرگون بسط داده و به آن سویه ای تازه بخشیده. همچنانکه برای مثال، دکارت از سنت آکویناس و ... فلسفه و کوژیتوی مدرن را برساخت. کوژیتو که یک پرسش نوین بود و حامل جهان و معنایی متفاوت....
از همین راه هم میتوان فهمید که پدیدارشناسی و فلسفه ی تحلیل زبانی، بسط همان پرسش فلسفی بودند، اما باز از زاویه ای نو و متفاوت.
در واقع، از آنجا که فلسفه راهی جز بسط پروبلماتیک و پرسمانی ندارد، ناگزیر است که به تفاوت بپردازد، تفاوت نه همچون تگنا، که همچون افق..

اما درباره ی امکان مهمل بودن هم باید بگویم وضعیت روشن است: اگر فلسفه تعهدی به پرسشگری و معنا و امکان های متفاوت حیات دارد، پس فیلسوف، نخستین کسی است که به ستیزه با امر مهمل می رود. فلسفه برای دور زدن مهمل و تکرارهای مهمل است که پرسش های دیگرگون می پرسد، و در نهایت دغدغه ی او، «معنا»ی متفاوت است...

سوفیا چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:11 ب.ظ

؛عزیز من!
قبول نکردن توانایی نیست. توانایی در این است که خود را به جای دیگران بگذاریم و از دریچه ی چشم آن ها نگاه کنیم. اگر آن ها را قبول نداریم، بتوانیم مثل آن ها حظی را که آن ها از کار خود می برند، برده باشیم. شما اگر این هنر را ندارید، بدانید که در کار خودتان هم چندان قدرت تام و تمام ندارید؛
نیما یوشیج- حرفهای همسایه.
سلام . برگشتم . خدمت خواهم آمد.

سوفیا پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:41 ب.ظ

سلام سری به قسمت "بازهم نیچه ..."

محمد شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ق.ظ

سلام دوست گرامی
با وبلاگ شما چندی است که آشنایی دارم و پیگیر بعضی از نوشته ها و علی الخصوص بحث های دامنه دارتان با دیگران هستم.
بی مقدمه می روم سر اصل مطلب. حقیقتش چند وقتی است به طور جدی دارم نیچه می خوانم و با بعضی مقولات اساسی این موجود دست نیافتنی دست و پنجه نرم می کنم. از آنجا که شما را یکی از جدی ترین نیچه خوانان یافتم می خواهم اگر برایتان مقدور است با زبانی ساده و قابل فهم برای منی که چندان به زبان فلسفی آشنایی ندارم نیچه را فهمیدنی تر کنید. اگر مطالبی که تابحال درباره نیچه در همین وبلاگ نوشته اید مرا روشن کرده بود مزاحمتان نمی شدم یا حتی اگر کتاب دلوز درباره نیچه که به گمان من از دقیق ترین و ظریف ترین تفاسیر نیچه است مرا گیج تر نمی کرد از شما یاری نمی طلبیدم!.... مثلا برای شروع اگر مایلید از مقوله ی آری گویی شروع کنیم.
می دانم نحوه درخواستم شتاب زده و مبهم است اما نمی دانم از کجا شروع کنم آنقدر که گیج و گنگ شده ام ...
اما برای اینکه شما را مثل خودم گیج نکنم سعی می کنم با چند سوال کمی سخنم را روشن تر کنم. آیا آری گویی همان فهمیدن است؟ (منظور از فهمیدن به حز شناختی است که برایتان در حوزه ی فلسفه حتما آشناست.) آری گویی ای که ناشی از توان نه گفتن است و مورد تایید نیچه است یعنی چه؟ آیا نیچه می گوید هر ماجرایی که روی داد تاییدش کنیم و همراهش شویم بخاطر اینکه کیفیت زندگی بازی گونه است و تصادف حرف اول و آخر را در آن می زند؟ مثلا اگر در جمعی بودی و دیدی که آنان در حال تبادل یکسری مهملات بی پایه و اساس هستند و خنده زنان و شادی کنان درباره موضوعی مشغول تبادل جهل هستند و از بودن در این جمع سر درد گرفتی و مشتاقانه خواستی از بین آنها بگریزی از دیدگاه نیچه چه باید کرد و آری گویی در این موقعیت چگونه روی می دهد؟ مثلا اگر کاملا غرق در خواندن متنی بودی و به یکباره کودکی شاد و شنگول آویزانت شد که تو را با بازیگوشی خود همراه کند آری گویی از نوع نیچه چگونه عمل می کند؟
....
شاید این نمونه های آخری که مثال زدم ناشیانه به نظر برسد اما چه کنم که بضاعتم بیش از این نبود و البته فی البداهه به ذهنم خطور کرد.
بگذریم.

مشتاقانه منتظر پاسخ شنیدنی و متفاوتان هستم.

0) «جدی ترین نیچه خوانان» شوخی جالبی بود ;)

1) زبان فلسفی، دیگر خیلی وقت است که در خود فلسفه هم ارجی ندارد، این روزها، فلسفه هم باید با زبان زندگی سخن گوید، وگرنه لاجرم به تاریخ و فراموشی سپرده می شود... کما اینکه در این دیار نیز چینن شد..

2) فهم، از امکانات بنیادین دازاین است، کمتر حالتی از دازاین را می توان یافت که در «فهم» و فرآیند تفسیر نباشد. آری گویی هم یک اتفاق مربوط به دازاین است. اگر چه نباید با ساده انگاری پوزیتیویستی فهم و آری گویی را یک چیز انگاشت، اما می شود گفت که آری گویی، نحوه ی ویژه ای از فهم و هستی دازاین است.

3) پرسیدید:
« آیا نیچه می گوید هر ماجرایی که روی داد تاییدش کنیم و همراهش شویم بخاطر اینکه کیفیت زندگی بازی گونه است و تصادف حرف اول و آخر را در آن می زند؟ »
همچنین در ادامه، مثال هایی آوردید که بسیار خوب بود! خوب از این جهت که فلسفه را با حیطه ی اصلی اش، یعنی زندگی انضمامی مربوط می کند!
فلسفه به این دست مثال ها بیشتر از برهان صدیقین و منطق هگلی و پدیدارشناسی هوسرلی و ... نیاز دارد.
بگذریم، اما نیچه چه می گوید؟ بگذارید مثال نخست را انتخاب کنیم:
به جمعی می رسیم که دور هم نشستند و خزعبلات فلسفی می بافند. نسبت های ناروا به فیلسوفان می دهند و سخنانشان را تحریف و کژ و کوژ تعبیر می کنند.
آری گویی یعنی چه؟ به مثل، اگر همان جمع بخواهند قصد جان ما را بکنند، باید خنده زنان و رقصان و با آغوش باز به استقبال شان رفت؟
پاسخ چیست؟ پاسخ نیچه این است: من به زندگی آری میگویم!
ببینید! هستی شناسی نیچه ای-دلوزی، بر مبنای مفهوم نیرو و خواست توانستن (اراده ی معطوف به قدرت) طرح ریزی شده. زندگی، جریان سیال و ناپایداری است که در نسبت بین نیروها و خواست توانستن برقرار است.
پس در این هستی شناسی، چیزی به اسم fact نداریم. هیچ اتفاق یکسان و با معنا و بی طرف نداریم که تحت اثر نیروها و خواست توانستن نباشد. پس هر فکت به بی نهایت بعد و امکان و وجه متفاوت شکسته می شود.
با این حساب، آری گویی به حیات و زندگی، آری گویی به چیست؟ به فکت ها و اتفاق ها واقعی و روزمره؟
پاسخ البته منفی است، چون دیگر چیزی به این نام وجود ندارد که تایید یا نفی شود. تایید، لاجرم تاییدی نیست جز تایید خواست قدرت و نیرو.
حالا یا این نیرو و قدرت، کیفیت کنشی و ایجابی دارند و یا سلبی و منفی.
تایید، نه تنها موضع انفعال نیست، که موضع فعال بودگی، تفاوت، آفرینش و توانایی است و در یک کلام خواست توانستن..
در مواجهه با آن جمع، آری گوی نتیجه ای جز این ندارد که شمای نوعی، با توانایی و نیرویی کنشی-ایجابی، به آن ها تفاوت و امکان متفاوت بودن را نشان دهید.
«حقیقت»ی وجود ندارد که «خزعبلات»ی در مقابلش وجود داشته باشد. آن جمع یا کنشی است یا واکنشی. اگر واکنشی بود، می توانید بدون جدل و نفی، آنها را با «آفرینش تفاوت» دچار فروپاشی درونی کنید و اگر کنشی بود، باید به خودتان شک کنید که چرا برای دروغی به اسم «حقیقت» حرص می خورید و سر نفی تفاوت و دیگری را دارید...
آری گویی نیچه، متکثر کردن زندگی و آفرینش معنا و امکان های متفاوت است، آفرینشگری که عین فعال بودگی و نه انفعال است...
فلسفه ی نیچه، شما را با افسانه ی حقیقت درگیر نمی کند (اگرچه بنا ندارد با ژست های جدلی و واکنشی نیز آن را نفی کند)، فلسفه ی نیچه شما را با خودتان درگیر می کند و شما را می آموزد که حقیقت خود را خود بسازد و آنچه هستید بشوید...
اینها گریزهای کلی هستند که می توانند یک آدرس جدی را به شما بدهند: برای فهم فلسفه، باید خودتان و زندگی انضمامی خودتان را تفسیر کنید و امکان های آن را بگشایید.هیچ افق نهایی و چهارچوب مرجح و علمی-متافیزیکی وجود نخواهد داشت، مگر افق زندگی...
پس پرسش های فلسفی تان را تنها و تنها یک جا می توانید چنانکه باید پی گیر باشید: در زندگی..در چهارچوب زمان مند و درون ماندگار هستی خود.
در این بین متن ها و افراد و حتا فیلسوفان هستند که باید شان خودشان را در «تاریخ خودت» بیابند و نه برعکس.
نیچه برای دو موقعیتی که طرح کردید هیچ پاسخی ندارد، مگر این که به سان یک متفکر، کنش تو را نظاره کند و تفسیر و فهم کند...

امین دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:13 ب.ظ

سلام
منو دوستی به نام آقای مشتی-اسمال معرفی کردند
میخواستم بدونم دلایل رد اجتماع نقیضین در فیزیک کوانتوم از نظر شما چیست؟
(چون گفتند رشته اصلی شما فیزیک است)

سلام ما را به آن رفیق گرام برسانید!
حقیقتش از پرسش تان چیزی نفهمیدم! تا جایی که رفیق مشترک مان به من گفته، گویا شما مدعی هستید فیزیک کوآنتم میتواند اجتماع نقیضین منطق کلاسیک را رد کند..
که خب، این بیشتر شبیه شوخی است. دستگاه جبری-ریاضیاتی و عملگرهای مکانیک کوآنتمی، خصلت پوزیتیویستی ندارد، یعنی مطلقا از استقرا و منطق و روش آن پی روی نمی کند. اما اجتماع نقیضین منطق کلاسیک، حتا به استقرا هم مربوط نیست چه رسد به مکانیک کوآنتمی!
اتفاقا، این آکسیوم های منطق و جبر خطی ست که عملگرهای کوآنتمی را توضیح می دهند و به زبان ساده تر، مفاهیم مکانیک کوآنتمی از اصل اجتماع نقیضین و دستگاه جبری استنتاج میشوند.
برای مثال، صورت عملگری اصل عدم قطعیت، به علت جا به جا ناپذیر بودن عملگرهای مختصه و تکانه خطی است. این جا به جا ناپذیری از یک قضیه ی منطقی-جبری استنتاج شده و چنانکه در فلسفه ی ریاضی و منطق همه پذیرفتند، این استنتاج ها نه تنها با اصل اجتماع نقیضین سازگار است بلکه از طریق همین اصل بدست آمده.
برای مثال، اگر عملگر جابه جایی تکانه و مختصه، صفر نباشد می توانیم اصل عدم قطعیت را بنویسیم، اگر قائل به پذیرفتن اجتماع نقیضین باشیم، باید بگوییم هم عملگرهای جا به جا پذیر مثل مختصات متعامد و هم عملگرهای جفتی مثل مختصه و تکانه خطی، هر دو باید عدم قطعیت داشته باشند که مشخصن خلاف مکانیک کوآنتمی است.
به زبان ریاضیات، انحراف از معیار تکانه در راستای ایکس و ایگرگ صفر است، چه اینکه هیچ ویژه کت مشترکی نداریم، پس تمام دستگاه منطقی مکانیک کوانتم مبتنی بر همان قاعده ی کلاسیک اجتماع نقیضین محال است، سامان گرفته.
تنها و تنها، آکسیوم ها و فضاهای جبری و میدان های ریاضی است که دستخوش تحول شده اند و مثلا مفاهیم فیزیکی از عدد به عملگر تبدیل شده اند. در فضای انتزاعی آنالیز عملگری مکانیک کوآنتمی، تنها اصول پیشین ریاضیات برقرارند که یکی از جدی ترین آنها اصل عدم اجتماع نقیضین است که در منطق ریاضی جدید هم وجود دارد...
به هر حال، در بهترین حالت میشود گفت، مکانیک کوآنتمی تصور ما از این اصل را پیچیده تر می کند و به طبع، آن را نقض نمی تواند کرد..

امین دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ب.ظ

سلام مجدد
اول میخواستم بدونم شما در فیزیک در چه سطحی قرار دارید و چه دانشگاهی درس خواندید و از چه منابعی استفاده میکنید
بعد میریم سر بحث

سطح من و دانشگاه من، رو استدلال های من مشخص می کنه.
به هر حال، شناخت من، در فیزیک آن قدر مهم نیست که شناخت شما از اپیستمولوژی، منطق ریاضی، فلسفه ی ریاضی و فلسفه ی فیزیک.
موضوع بحث کوآنتم نیست، مبانی فلسفی-منطقی آن است. اگر شما با آن آشنایی داشته باشید، می شود سر این داستان بحث کرد، وگرنه در کل ساکورایی و کتب مکانیک کوانتم پیشرفته، نشانی از این بحث نیست.

امین سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ق.ظ

من رشتم فیزیک نیست اما اگر بخواهم بحث را دنبال کنم نظرات دوستم را ارائه میدهم که از فیزیکدانان جوان ایران هستند و از المپیادی ها بودند
فقط من خودم کتاب "جزء و کل" هایزنبرگ رو که مطالعه کردم یکجایی یک جمله از ایشان رو یادداشت کردم با این مضمون دوست دارم نظر شما رو بدونم:
"برخی فیزیکدانان ترجیح می‌دهند که به دنیایی باز گردند که در آن جهان عینی است و کوچکترین اعضای آن درست مثل سنگ و درخت چه آنها را ببینیم و چه نبینیم بطور مستقل وجود داشته باشند. اما چنین چیزی ممکن نیست"
و از طرفی برنارد دسپانات می افزاید:
"تفکر اینکه جهان از اشیایی ساخته شده که وجودشان مستقل از بود یا نبود خودآگاهی بشری است، خلاف مفاهیم مکانیک کوانتمی و دستاوردهاییست که بطور تجربی در آزمایشگاه‌ها بدان دست یازیده شده."

امین سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:31 ق.ظ

از طرفی آیا آزمایش گربه شرودینگر و آزمایشهای فکری EPR رو برای نشان دادن پارادوکس های مکانیک کوانتوم با منطق کلاسیک ارئه شدند رو نادیده میگیرد؟

من به افتضای رشته ی تحصیلی ام، با فیزیک دانان جوان و مستعد زیادی رابطه داشتم و دارم، اما موضوع اینجاست که فلسفه ی فیزیک، خود، فیزیک نیست و از سنخ دیگری ست، بعنی برای اظهار نظر در آن، باید با مبانی خاصی آشنا بود و بی گدار به آب نزد.
باری، آنچه از جز و کل آوردید، ارتباط دقیقی با موضوع وجود جهان خارج ندارد. فیزیک کوانتم، خط بطلانی بر روش شناسی پوزیتیویستی کشید، اما ین خط بطلان را بر رئالیسم به نحو اعم نکشید. به بیان دقیق تر، «جهان عینی مستقل از ناظر» به معنای یک جهان ناتورالیستی و ابژکتیویستی صرف است که ناظر در آن باشد یا نباشد، آن جهان «این گونه» هست.
اما، جهان خارجی که در رئالیسم آمرپیک از آن سخن به میان می آید، جهانی فنومنال و پدیداری است که از حیث نظام مقولات و صور شهودی، یعنی مکان و زمان، کاملا با آگاهی و ناظر مرتبط است.
فیزیک کوانتم، در نهایت رد جهان نومنال و فی نفسه را می کند، اما درباره ی جهان فنومنال، دقیقن بحث می کند و آن را می پذیرد.
مثال ساده ی آن، چگالی فضایی احتمال است و شرط بهنجارش آن. وقتی انتگرال مجذور حقیقی تابع شرودنگر در کل فضا، الزما باید یک باشد، به این معناست که لاجرم، ذره در نقطه ای از فضای مختصه جای گیر شده.
بدون فرض وجود ذره در فضای مختصه، هیچ کدام از معادلات بعدی مکانیک کوآنتم قابل حل شدن نیستند.
همچنین، هنگامی که ویژه کت های یک عملگر هرمیتی را بهنجار می کنیم، باز در حال طرح ریاضی این گزاره هستیم: سیستم در نهایت در یکی از ویژه حالات خود قرار خواهد داشت.
اما آنچه که معادلات عملگری نقض می کنند، فرض آن است که بتوان مستقل از ناظر و اندازه گیری او، بتوان از مکان دقیق ذره سخن گفت. یعنی برای دانستن مکان و یا اندازه گیری مقدار چشمداشتی یک عملگر، ناگزیریم، فرض وجود ناظر و آزمون اندازه گیری را بپذیریم و بدون این فرض، امکان نوشتن معادلات حالت سیستم کوآنتمی را نداریم.
بنابر این، چنانکه پیشتر گفتم، در این جا ما یک جهان فی نفسه و نومنال را کنار می گذاریم، اما جهان فنومنال که مختص به رئالیسم تجربی است، فرض اصلی تئوری های کوانتمی، و بلکه هر تئوری فیزیکی است.
درباره ی سخن برنارد دسپانات، هم باید در نظر داشت که جهان نومنال و رئالیستی استعلایی است که منافی فیزیک کوآنتم و دست آوردهای تجربی-آزمایشگاهی است.

و در باره ی آزمایش گربه ی شرودینگر که البته همان توضیح عوامانه و ساده شده ی تابع موج و مفهوم اوربیتال های فضایی است، در نهایت باید گفت که هیچ ناسازگاری میان آن و منطق کلاسیک وجود ندارد. دقت کنید که ما از حضور گربه در جعبه مطمئنیم، اما از چگونگی این حضور اطمینان نداریم. در اینجا، آکسیوم های احتمال هست که می تواند درباره ی گربه سخن بگوید و احتمال نیز، یک مفهوم کاملا کلاسیک و سازگار با اصل امتناع تناقض است.
موضوع اینجاست که ما به عنوان ناظر، درک احتمالی از وضعیت گربه، (یا چگالی فضایی حضور ذره در اوربیتال) داریم، این به معنای آن نیست که گربه هم زنده و هم مرده است، به این معناست که درباره ی گربه باید چنان سخن گفت، که هر دو امکان در نظر گرفته شود.
آزمایش EPR و پارادوکس های مکانیک کوآنتم، هم البته پارادوکس «مکانیک» کوآنتمی با «مکانیک» تحلیلی کلاسیک را طرح می کند و نه با منطق کلاسیک. برای مثال، هامیلتونی در مکانیک کوآنتمی یک عملگر هرمیتی است، اما در مکانیک کلاسیک یک عدد حقیقی. تناقض ها از همین موضوع، یعنی تفاوت دو فضای برداری به دست آمده، و نه از ناسازگاری با منطق کلاسیک.
منطق کلاسیک مدعی نیست که هامیلتونی عدد حقیقی یا عملگر هرمیتی است، منطق کلاسیک تنها می گوید که «اگر» حقیقی بود، چه می شود...
این موضوع، در نهایت یک دعوای مربوط به علم فیزیک است و جز به تفنن و تخیل پردازی نمی شود از مرز مفهومی علوم را از هم گسست.
به اصل اجتماع نقیضین، ضربات فنی زیادی وارد شده، اما این از سوی خود فلسفه است و نه دست آوردهای تجربی-آزمایشگاهی، که مطلقا ارتباطی به آن ندارد.
همانگونه که در ریاضیات نیز، «صدق و کذب و برهان»ها لاجرم مبتنی بر آکسیوم های خود ریاضیات است و نه هیچ دست آورد آزمایشگاهی، همین قاعده برای فلسفه نیز برقرار است.
تا جایی که به خود فیزیک، چه کوآنتمی و چه کلاسیک باز می گردد، ما علاقه مند به توضیح ریاضیاتی جهان هستیم و فرض حذف جهان -که البته ربطی به امتناع تناقض ندارد- در واقع، فرض حذف علم فیزیک است.

امین سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:59 ق.ظ

من خودم عرضی ندارم ولی سعی میکنم پاسخ دوستم را هم جویا بشم
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد