آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

منطق واکنشی و ...

منطقی که هر نوشتار را با پایگان‌بندی از پیش تعیین شده ای می‌خواند، گریزی از واکنشی بودن ندارد. به نگاه این منطق، کنش اصلی انجام شده و رد خود را در پایگان بندی پیشینی و ازلی به جای گذاشته، تنها چیزی که باقی می ماند، سنجنش واکنشی هر چیز دیگری با آن کنش بی زمان و مثالی است...
این منطق، دیگر «کنشی» بودن را هیچ گاه نخواهد فهمید
نظرات 5 + ارسال نظر
مهدی سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:29 ق.ظ

ممنون . موجز و زیبا.

تمام آنچه که موجودات در آن مشترکند " تفاوت" است.

و شاید باید گفت «تفاوت‌ها»...

ققنوس سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 ق.ظ

دیشب حال بدی داشتم(از همان بدی های بی دلیل!) اما با خواندن همین چند خط بهتر شدم!

و حال خوش تو، حال واژه هایم را بهتر کرد...

ققنوس سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:34 ق.ظ

به هر حال این مغزهایی که عادت کرده اند، مثل کامپیوتری که خودشان درست کرده اند، فکر کنند.. این مغزهای به قول نامجو! مخابرات فرسوده!
از چنین منطقی هم رهایی ندارند...

مغز یک مخابرات فرسوده ست، گیر کرده در گل و لای...

* سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:00 ب.ظ

حال که به مغزهای کودکان بهای در خور می دهید ، به خود اجازه میدهم از گستره ی بردباری تان سود برده و کودکانه بگویم که :
اگر عسل هدفمان باشد ، سوسکها را حقیر میشماریم چون گل نمیشناسند ، شاپرکها را زیبارویان کم مایه میدانیم چون توان فرآوری عسل ندارند ، زنبور های کارگر را انگ میچسبانیم چون از خود چیزی ندارند و اصل همان گرده است که این حشرات از آن اصل بی بهره اند و از این شاخه به آن شاخه می پرند برای اصلی که ندارند.
اصلٍ عسل! عسلی که میشناسیم !
...........
اگر زندگی را قصه بدانیم ، ناگزیر قصه ای تکراریست . قصه ای نمیشناسم که در واکنش قصه ای دیگر پدید نیامده باشد . قصه ها از همین واکنش ها بهم ، پرداخته میشوند . اما گاهی آنقدر دگرگونه آشکار می گردند که میتوان بدیع نامیدشان . اما واقعن چنین است ؟ حقیقتن قصه ای کنشی موجود است ؟
زیباترین نمایشنامه ها و سناریو ها و رمانها و اشعار واکنشی اند . حتا نه فقط واکنشی به شاهد یا حادثه ی کنونی، بلکه بسیاری شان واکنشی به اثری پیش از خود هستند که از دیگران به جا مانده . و اینان اقتباس زیبایی داشتند چه بسا زیباتر از اصل . شاید بازی سازان شان بردبارتر بودند که اینچنین ماندگار شدند .
.....................
و
رفتاری اگر زیبنده و پسندیده بود باز هم کنشی و واکنشی بودنشان در ارزش گزاریشان نقش دارد ؟ یا فقط وقتی پسندمان نیست به اصل یک رفتار می نگریم ؟

و آیا ما در واکنش به رفتاری خاص که مورد پسندمان نیست( که آنهم خود واکنشی بوده به رفتاری دیگر ) کنش مندانه به میدان می رویم ؟و زمانیکه پسندیدیم ، واکنش مندانه ؟
...................
پراکنده پرسی های مرا ببخشید اما جمله ی آخر شما غیرمنصفانه است و اغراق آمیز !
کم صبریتان میوه ی جوانی است . شما آفریدگاران اندیشه های آتشین اگر بردباری پیشه نکنید ، شراره بر دامن نرم ترین دوستان تان خواهید زد جای اینکه آهنی را نرم کنید.

سخن از کنش و واکنش، بحث مفصل تری ست که به آن نپرداختم.
نفی ذاتا واکنشی است، پس اگر من در تفی واکنشی بودن بخواهم کنشی بودن را اثبات کنم، راه را عوضی رفته ام.
کنش، نفی واکنش نیست. نفی چیزی است که نفی آن، واکنش است. موتور محرک کنش، نفی و نفی در نفی دیالکتیکی است،اما موتور محرک کنش، تفاوت و تایید و منطق تفاوت.
برده ای که با نفی اربابش، به جایگاه اربابی بنشیند، ارباب نیست، برده ی نفی شده است!
پس متن مرا با عینک صفر و یک نخوانید! حرف از کسانی بود که با الگوی مثالی و ازلی و پیشین، به سنجش گری می پردازند و نام این ژست را نقد می گذارند. حرف من این بود که این جماعت، هیچ گاه منطق کنشی بودن را نمی فهمند.
من حتا ارزش داوری متافیزیکی بین کنش و واکنش نکردم.
این بار شما کم صبری می کنید دوست من، دل به واژگانم دهید تا هیولاهای ذهن تان بیدار نشوند...

حامد پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 ب.ظ http://www.spidezh.ir

مطلب قابل تاملی بود.....

سپاس...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد