آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

انسان دیگر...

می‌توان به انسان دیگر هم اندیشید، می‌توان اندیشید به دینامیسم زایا ی فعل توانستن، در برابر فعل سرکوب گر و اخته کننده ی بایستن.

می‌توان ارزش هایی دیگر، تفکری دیگر، و حتا بدن هایی دیگر را اندیشید.

وضع کنونی، تنها یک پاسخ ممکن به پرسش زندگی ست، می‌توان به پاسخ های دیگر هم اندیشید...

نظرات 1 + ارسال نظر
* شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ

در این میان ...
اقل بودن و اعداد را بر نتابیدن
و از اندیشیدن نهراسیدین
و از نهراسیدن طرحی نو در انداختن
و زنده زنده نمردن
و شعر ٍزیستن را تا عمق جانش سرودن ،
و عطر خوش استعارات را چشیدن
و ....

میدانید چه پرسشی برایم بی جواب می ماند ؟
آیا همین من !
من ٍ مدعیٍ اندیشه ی بی هراس ! تابٍ نو اندیشیٍ جانی را که بدان جان باختم دارم ؟
اگر از نو تر شدنش شکستم ؟

به گمانم دوباره شاعر شوم و اینبار در وصفش ...
و در وصف جان ناسپاس و بی مقدارش ، بغض اهل ارزش را ذوب کنم ... ارزشهای دیگر !

هرگاه به این توانایی کثیر دست یافتم که یافتن ارزشهای نوتر از من را برایش مبارک بدانم ، انسان دیگرم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد