ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
حلقه ای که فقدان مرکزی اش را در آغوش کشیده، آیا نه شبیه ماست که «نه
بودگی» بودن مان، امکان بنیادین هستن مان، «مرگ»مان را در آغوش کشیدیم و می
کشیم؟
مرگ! چه کس را توان چشم در چشم شدن با این فقدان بنیادین است؟
و چه قدر دلم برای خدا می سوزد که فاقد این فقدان است!
و
چه قدر دلم برای جوجه خداهای زمینی می سوزد که مذبوحانه از مرگی می گریزند
که «آن» خودشان است و در این گریز، شبیه تر از هر زمانی به مرگ شان می
شوند: مرده! هر کس! بس بسیاران!
چون حلقه ای که دیگر دور فقدان اش حلقه
نزند، پس وا می رود و فقدانش دور او حلقه می زند، می شود طنابی غرق در
اقیانوس فقدان و عدم... بی شکل و معنی، درست شبیه فقدانش...
آه مرگ من! بیا تا سخت در آغوشت گیرم....
دریغ که زمین و زمان و زبان من، این واژگان را واژگون می فهمند...
تو بفهم رفیق من! تو بفهم...
این شعر تو زیبایی را مات کرده است...
با ذره ذره ی وجودم معنای آن را در می یابم و غرق می شوم در این دریای ژرف چون شب!
آری! تنها و تنها آن چه ژرف است بباید تا بلندای ما به بر آید...
ابراهیم! هیس!
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود؟
چقدر زیبا بود.
حافظ می فرماید:
سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
سه اثر از نشر آشیان. خصوصی برای صاحب وبلاگ
http://s3.picofile.com/file/7526967632/masnavi_f.jpg
http://s1.picofile.com/file/7521487846/arabi_cover_edit2.jpg
http://s1.picofile.com/file/7534057090/aflatoon_large.jpg
http://hadijafari.blogsky.com/1391/07/30/post-553/
http://hadijafari.blogsky.com/1391/08/15/post-554/