آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

«لیثیوم» برای آوا و دوپایی که دیگر نخواهند دوید...

لیثیوم*


لیثیوم! نخواهم بی تو بودن، که حبس میشود مرا

لیثیوم! نخواهم فراموشی، که نبودنت چه حالی میشود مرا

لیثیوم! خواهم که این مصیبت را عاشق باشم

آوخ، خدایا! مرا رهایی زین نکبت باید..


بازگرد بر بسترم، مگذار که تنها به خواب روم

فقدانی که برایم باقی گذاردی را نتوانم پوشاند

هرگز نخواستم که میانه ی ما سرد باشد

دریغا! که چنان باده ننوشیدی عشق مرا فریاد کنی

حالا دیگر یارای ایستادنم نیست

آه که مرا چه می شود؟


لیثیوم! نخواهم بی تو بودن، که حبس میشود مرا

لیثیوم! نخواهم فراموشی، که نبودنت چه حالی میشود مرا

لیثیوم! خواهم که این مصیبت را عاشق باشم


نخواهم گذاشت که این بار هم مرا خوار کنی

آرزوهایم را به شوق پرواز، غرقه ی دریاها خواهم ساخت

که من در این تگنای تاریک، خویشتن را شناختم

که گر برای همیشه نرود، تا ابد حبس خواهم بود

پس رهایم کن...


آه عزیزم، با این همه تو را می بخشم

که حتا فاجعه هم از تنهایی بهتر است

دانم که در آخر به مغاک اندر، فرو خواهم لغزید

جایی میانه ی خاکسترها


دیگر یارای ایستادنم نیست

افسوس که مرا چه می شود؟


لیثیوم! نخواهم بی تو بودن، که حبس میشود مرا

لیثیوم! نخواهم فراموشی، که نبودنت چه حالی میشود مرا

لیثیوم! خواهم عشق تو را برای ابدیت

آوخ! که مرا دیگر پروای چیزی نمانده...


*عنوان ترانه ای از گروه evanescence، که ترجمه ی آزاد آن در اینجا آمد. لیثیوم نام دارویی آرام بخش برای بیماران روان رنجور است. احساسات متضادی که در این ترانه ی زیبا موج می زند، وصف حال جهان رو به زوالی ست که انکارش کنیم یا نه، در آن زندگی میکنیم.

زیبایی این ترانه را تقدیم میکنم به کسی که چندی ست او را از مسئولیت راه رفتن، معاف داشتند....

نظرات 9 + ارسال نظر
* شنبه 15 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:18 ق.ظ

این گونه روشنگری هایتان را بسیار می پسندم ....
ترانسلیتی فرمودید عینهو گوگل
به هر حال کنایه هایتان چسبیدنی است . چه می شود کرد وقتی این چسبها در خود آنتی چسبی نهفته دارد که خود چسب از آن بی خبر است ...

* شنبه 15 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:26 ق.ظ

و این :

"نخواهم گذاشت که این بار هم مرا خوار کنی
آرزوهایم را به شوق پرواز، غرقه ی دریاها خواهم ساخت
که من در این تگنای تاریک، خویشتن را شناختم
که گر برای همیشه نرود، تا ابد حبس خواهم بود
پس رهایم کن...

آه عزیزم، با این همه تو را می بخشم
که حتا فاجعه هم از تنهایی بهتر است
دانم که در آخر به مغاک اندر، فرو خواهم لغزید
جایی میانه ی خاکسترها

دیگر یارای ایستادنم نیست
افسوس که مرا چه می شود؟"
....
محشری است
کاش ببخشدش و رهایش کند !

پرتابه سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:46 ب.ظ http://partabeh.com

سلام سعید جان
روزگارت خوش
من از پرتابه اومدم. خواستم بهت بگم اگه خواستی مینیمال هاتو جایی غیر از وبلاگت بنویسی پرتابه به شدت توصیه میشه. به خصوص این که هیچ محدودیتی تو نوشتن نداری.
پیشاپیش خوش اومدی به پرتابه

سیدعباس سیدمحمدی پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:23 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام! ای ناقلا! خودت را هم کردی داخل شعر! با وارد کردن لفظ «آوخ» در شعر

فرزانه دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:09 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام بر شما
آن جا زیر لوگو ... نقلی از هگل آورده اید ... مسحور کننده است .

مجتبی یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:43 ب.ظ http://rendeparsi.blogfa.com

پشت این نقاب خنده
بانگ تازیانه میرسد به گوش:
- صبر!
صبر!
صبر!
صبر!
وز شیارهای سرخ
خون تازه میچکد همیشه
روی گونه های این تکیده خموش!

negar پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:33 ق.ظ http://r

یکی از دوستامو فرستادم خیلی راضیه سلام بچه ها

من هم دانشگاهیتون بودم کلی خاطره دارم اومدم سر زدم وبلاگ خوبی دارین .
یه چیزی رو می خواستم بهتون بگم برای اونایی که دنبال یه کاره پاره وقت با درآمد خوب هستند.

استخدام مدرس جهت تدریس در مدارس ابتدایی و راهنمایی
برای کلیه رشته ها و کلیه شهرهای ایران نیرو میخواد

هم کار با پرستیژ بالا ست
هم رزو مه کاری واستون میشه
هم درآمدش خیلی خوبه
هم می توانین با وقت خودتون تنظیم کنین

این گفتم چون من خودم زمان دانشجوییم خیلی به کار احتیاج داشتم ولی نبود.
پیشنهاد می کنم از دست ندین .
برای ثبت نام کافیه اسمتون ، شهرتون و ایمیلتون روبه شماره پیامک
30009900002424
پیامک کنید.

خودشون باهاتون تماس میگیرن

عین _ت جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:40 ب.ظ http://qaryeh.blogfa.com

جهان رو به زوال را سرو تهی می شناسم که اگر از سرش شروع کنی رو به زوال است و اگر از ته آغاز کنی رو به کمال . حالا باید به این اندیشید که اگر سر و ته ین جهان برهم منطبق باشد این دور راست گرد است یا چپ گرد و مرا مصعود می کند یا مقصود؟

اما انسان را ابتدا در این گرد از بالاترین نقطه رها می کنند مانند گوی فلزی که از بالای یک حلقه آهنربا در تماس با آن رها می شود.
این حلقه اگر لیسیوم نداشته باشدمی گردد و می گردد تا خود، آهنربا شود
و اگر داشته باشد البته در همین اندیشه خود را رها می کند تا زمانی که جاذبه ای ناشناخته مانند عدم آن را در پایین ترین نقطه این حلقه می ایستاید.

می ایستد. عدمی در کار نیست ؟!
همان فلز می ماند
هیچ نمی شود
او لیسیوم داشته

بانوی سفید روهان پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 08:29 ب.ظ http://siyah-sefied.blogfa.com

این یکی از قشنگ ترین ترجمه هایی بود که از lithumخوندم واقعا ممنونم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد