آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

چرا فلسفه نه الهیات است، نه روانکاوی ست و نه علم؟

اول) اگر شی را از نسبت هایی که با دیگر اشیا دارد منتَزَع کنیم و به عنوان یک شی محض (the thing) به آن بنگریم، دچار یک معضله ی بزرگ میشویم: شی هماره با هر چیز دیگری دارای نسبت می شود. توگویی به عدد هر شی، یک جهان نامتناهی از نسبت ها خلق می شود؛ برای مثال میتوانید نسبت های مکانی را تصور کنید. برای چیزی مثل این قلم یا آن صندلی، میتوان بی نهایت فاصله تعریف کرد، فاصله ی آن با من، فاصله اش با صندلی دیگر و ... 

دوم) مساله ی بعدی در قبال ما و اشیا وقتی ظاهر میشود که با حساب نامتناهی ها مواجه میشوم، چیزی شبیه همان معضله ی ریاضیات مدرن. در اینجا هر شی، واجد بی نهایت نسبت میشود و از طرف دیگر هم اطراف ما از بی نهایت شی پرشده. از سویی با گویی با بی نهایت هایی رویاروییم که از هم کمتر یا بیشتر هستند و از سوی دیگر، این بی نهایت ها با هم برابرند!
یک شی، نسبت با همه ی اشیای دیگر در همه ی مکان ها و همه ی زمان ها را داراست، اما خود شی بخشی از بی نهایت شی موجود در هستی است. گویی نسبت های یک شی خاص، هر چند بی شمار است، اما باید کمتر از نسبت های همه ی اشیا بهم باشد؛ اما از سوی دیگر این نسبت ها باید دقیقا متناظر با هم باشند. این همان درس عجیبی است که ریاضیات مدرن و نظریه مجموعه ها به ما میدهد: جز کمتر از کل نیست

سوم) وضع بغرنج زمانی است که یک سوی این نسبت های دوسویه آدمی باشد و سوی دیگرش هر چیز دیگری. آیا آدمی با هر چیزی پیشاپیش نسبت دارد؟! مسلم است که آدمی نمیتواند هر چیزی را پیشاپیش بداند یا مدعی شود که هر چیزی «در دست»اش است، اما میتواند بگوید توانایی نسبت برقرار کردن با چیزهای مختلف را دارا خواهد بود. در اینجا یک معضله ی تازه باز سر باز می کند: این نسبت های نهفته که هنوز در هستی آدمی بالفعل نشده، در کجا جاگیر می شود؟

چهارم) در نسبت با این معضله است که سر و کله ی سه غول پیدا میشود: الهیات، روانکاوی و علم.
الهیات مدعی حضور پیشینی این نسبت ها در نزد واجب الوجودی ست که تمامی نسبت های هستنده ها را به علم حضوری -بنا به ترمینولوژی فلسفه صدرا- درک میکند.
روانکاوی این نسبت های نهفته را در مخزن عجیبی به نام ناخودآگاه میریزد که روی پیوسته ی خودآگاهی است و به قول لکانی ها همچون نوار موبیوس هندسی، در امتداد خودآگاهی ست و نه متضاد با آن.
و نهایتا علم را به عنوان رویه ی آخر داریم. علم نسبت های نهفته ی آدمی را در بند «متدولوژی» و به قول یونانیان، «تخنه» می بیند. علم، این نسبت ها را همچون حاصل فرآیندی متدولوژیک میداند که طی پروسه ای آرام آرام بدست می آیند و حقایق را روشن میکنند.
هر کدام از این سه، دارای یک جور حساب بی نهایت مخصوص خود و در نتیجه، یک افق گشوده ی پژوهشی نامتناهی هستند. و باز، هر کدام به شیوه ای متفاوت از دیگری، طی یک فرآیند نسبت هایی از هستی آدمی را گشوده داشتند و با کمک سنجه ی خود، که در الهیات واجب الوجود، در روانکاوی ناخودآگاه و در علم متدولوژی است، این نسبت ها را به ما شناساندند.

پنجم) فلسفه اما رویه ای از بنیاد متمایز از این حیطه ها در پیش گرفته: نگریستن به هستی و نه هستنده. می شود تمام مساله را از دریچه ی سه افق پیش گفته پیش برد، در آنها اکتشافاتی داشت و پیشرفت هایی و حتا کارکردها و فایده هایی هم از آنها بیرون کشید.
فلسفه نه مدعی غلط بودن این افق هاست و نه مدعی ناکارآ بودن آنها و نه مدعی کارایی بیشتر داشتن از آنها.
پرسش فلسفه در جایی آغاز میشود که هیچ هستنده ای، از آن رو که یک هستنده است؛ مبنا و افق استعلایی فهم تمام هستی قرار نگیرد. هستی آنچنان که فیلسوف با آن برخورد میکند، بیشتر شبیه عدم است تا هستنده.
اما تمام این حرف های نسبتا تکراری به چه معنا تواند بود؟
پاسخ روشن است: فلسفه آن حیطه ای است که شی در آن، جدا از نسبت اش با دیگر اشیا در نظر گرفته نمی شود. برای فیلسوف، خطرناک ترین کنش، انتزاع کردن شی از نسبت هایش با دیگر اشیاست
در این وضع، فلسفه مطلقا هیچ اثر یاری رسانی به پروبلماتیک دو بند پیشین نخواهد داشت. فلسفه نه روشنگر ناخودآگاهی ست که نسبت های نهفته ی آدمی را با هستی برقرار کرده، نه فرآیند درک و علم حضوری ست و نه پروسه ی متدولوژیک علمی. برای فلسفه، آدمی و نسبت هایش، نه جدا از باقی امور «است» و نه جداگانه «قابل بررسی» ست. و از این جهت، منحل کننده ی این معضله هاست و نه حل کننده شان.
و باز از همین نظر است که هیچ گاه نباید بین فلسفه و روانکاوی یا علم یا الهیات خلط کرد. بدون شک می شود تاملاتی پیرامون هر کدام از این سه افق عرضه داشت و مثلا مدعی فلسفه ی علم یا فلسفه ی روانکاوی شد؛ اما باید دانست که اینها هیچ ارتباطی با فلسفه ندارند و در بهترین حالت و دقیق ترین معنا، متافیزیک علم و متافیزیک روانکاوی یا متافیزیک الهیات -انتوتئولوژی- هستند.

ششم) بنابراین باید دانست که تعبیر فلسفه ی مضاف، فی نفسه هیچ معنایی ندارد و در بهترین حالت، ما متافیزیک مضاف خواهیم داشت. نام تاملات متافیزیکی، یعنی تاملاتی که تمامیت امور را در قالب نسبت با یک هستنده ی خاص مد نظر می آورند، هر چه باشد؛ فلسفه نیست.
نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه سه‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:13 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

پرسش های زیادی به ذهنم آمد
1- با این تعاریف به نظر می رسد الهیات و روانکاوی دو روی یک سکه اند. واجب الوجود و مخزن عجیبی به نام ناخودآگاه آیا همان گویی یک مفهوم نیست ؟
2- این دو چگونه افق گشوده ی پژوهشی نامتناهی اند وقتی مدعی حضور پیشینی نسبت ها هستند؟

به گمانم برای این مجال کافی اند

هر وقت کسی در قبال حرف هایم میگوید «پرسش های زیادی به ذهنم آمد»، حقیقتا برایم لحظه ی شیرینی است؛ لحظه ای که نوید افق تازه ای میدهد که من به خاطر محدودیت هایم نمی توانستم ببینم، اما «دیگری» در کمال سخاوت و احترام، آن را به من عرضه می دارد و راهی برای کشف حقیقت پیش پایم می گشاید...
باری، پاسخ سوالاتی که پرسیدید را میکوشم به اجمال و صریح بگویم تا این گپ و گفت را بتوانیم به خوبی ادامه دهیم:

1) حقیقتش این دو مفهوم، تا جایی که عقل و تجربه ی من به من می فهمانند، نزدیکی ها و دوری هایی دارند؛ درست تر بگویم هر سه مفهوم واجب الوجود، ناخودآگاه و متدولوژی از جهتی انتولوژیک و فلسفی، وجوه یک منشور واحدند.
اما این منشور مفهومی یا به بیان ریاضیاتی، این منیفلد مفهومی، یک منیفلد یا منشور کاذب نیست. به دیگر بیان، چه واجب الوجود، چه ناخودآگاه و چه متدولوژی، حدی وجودی را پیش فرض میگیرند که نسبت های سوژه، در آن پیشاپیش موجودند و هر کدام از راهی مشخص، سعی در کشف این نسبت ها دارند.
در واقع چنانکه در متن نیز اشارت رفت، نسبت بین اعضای مجموعه های متناهی، هماره متناظرند و برقرار. چنانکه میدانیم برای مثال مجموعه اعداد طبیعی متناظر با مجموعه اعداد زوج است، درحالی که مجموعه اعداد زوج جزیی از آن است.
این حساب نامتناهی ها، از حیثی صوری و ریاضیاتی نشان میدهد که هستی به مثابه مجموعه ای نامتناهی، دارای زیر مجموعه هایی نامتناهی میتواند باشد. این مساله در منطق جدید و فلسفه ریاضی مدرن و به ویژه کارهای بدیو، با دقتی مثال زدنی پی گرفته شده.
حال اگر بتوان زیر مجموعه هایی نامتناهی از مجموعه ی نامتناهی هستی مشتق کرد با قاعده ی زیر:
الف، به قسمی که الف عضوی از هستی باشد و با همه ی اعضای هستی جز خودش نسبت داشته باشد
این زیر مجموعه نامتناهی که در واقع عبارت است از نسبت های هستنده ای مثل الف با همه هستنده های دیگر، متناظر با کل هستی میشود، چه که خود مجموعه ی این نسبت ها نامتناهی است.
حال، اگر از این انتولوژی صوری-ریاضیاتی به سراغ روانکاوی و علم و الهیات رویم، هر کدام مدعی اند رویه ای خاص از برای کشف این مجموعه نسبت ها دارند، اما برای این اکتشاف، هر کدام باید مجموعه مرجعی شکل دهند که میتوان در علم، متدولوژی دانست، در روانکاوی ناخودآگاه و زبان، و در الهیات واجب الوجود و مساله ی علم حضوری.
این مجموعه ها کارکرد ها و رویه های ذاتا متفاوتی دارند و از این نظر به هیچ رو، روی دیگر سکه ی هم نیستند، اما در شرظ استعلایی انتولوژیک خود، به یک سان با هستی نسبت برقرار میکنند.

2) پرسش دوم شما بسته به آن که کدام یک از حیطه های سه گانه ی پژوهش، یعنی علم، با الهیات یا روانکاوی را مدنظر بگیرید، البته پاسخی خاص و دقیق می یابد.
اما اگر بخواهم به اجمال مساله را روشن کنم، میتوانم به تمایز دو حد اپیستمولوژی و انتولوژی اشاره کنم. پیشین اپیستمولوژیک غیر از پیشین انتولوژیک است. مثالی میزنم:
در علم باستان از رابطه ی بین فاصله ی اجرام آسمانی و نیروی جاذبه بین شان بی خبر بودند، بنابراین این نسبت به سبکی پیشینی در دانش و اپیستمه ی باستان حضور نداشت و آشکار نبود؛ اما این نسبت پیشاپیش از کشف هر دانشمند و سوژه ی علمی در طبیعت برقرار بوده و برای مثال چنین نبوده که نسبت های علی دانش فیزیک از زمانی خاص به بعد در طبیعت برقرار شده باشد.
پس این نسبت ها پیشاپیش در مخزنی به نام طبیعت ابژکتیو قرار داشته که کلید ورود و فهم آن، همان متدولوژی یا روش شناسی علوم طبیعی است. این روش شناسی از جهت اپیستمولوژیک افقی گشوده است، اما از جهت انتولوژیک مخزنی نامتناهی و عحیب از تمام نسبت های طبیعت است که پیشاپیش در آن واقع است.
اتفاقا شبیه همین بحث، یعنی قدم هستی شناختی قوانین طبیعت نسبت به خود طبیعت، امروزه در شاخه ی کیهان شناسی و فیزیک نظری مطرح است و از بحث های داغ این دانش طبیعی است و این حقیر که به طبع رشته ی تحصیلی لیسانس و علاقم پی گیر اخبار این موضوع هستم، تا حدودی کلی می توانم ادعا کنم که این مساله نشانی از همین دعوی فلسفی این متن میتواند باشد.
مخزن ناخودآگاه در روانکاوی نیز نسبت های سوژه با هستی را برمی رسد و روش شناسی تجربی و پسینی دارد، اما شرط کانتی استعلایی یک روانکاوی، حضور انتولوژیک مخزن ناخودآگاه هست.
و در مورد الهیات نیز مساله از این قرار است، اما با این تفاوت که به حای تجربه های آزمایشگاهی(علم) یا فردی-زبانی(روانکاوی) به تجارب دینی و عرفانی می پردازد
مدعی متن من این است، با وجود توفیقات نسبی هر حوضه و کارآمدی های خاص شان، فلسفه هیچ نسبتی با این مفروضات ندارد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد