آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

فلسفه و مساله ی اجرا

فلسفه پیوندی ناگسستنی با مساله ی اجرا (performance) دارد. برای فهم هر سخن یا مفهوم فلسفی نخست باید یک پرسوناژ را فهم کرد و هم هنگام با او، ماجراهایی که این پرسوناژ مفهومی طی می کند.
نمی توان مدعی فهم فلسفه ی نیچه شد اما از شنیدن عبارات فلسفی شوپنهاور دچار احساس تهوع نشد؛ همینطور نمی توان تصور کرد که مثل افلاطون را فهمیده باشیم اما از خواندن و شنیدن سخنان پروتاگوراس و یا گورگیاس و یا کالیکس، سخت آشفته نشویم.
نکته اصلا بر سر تقلید و یا مواجهه ای کور کورانه از فیلسوف مبدا نیست، تمام مساله اینجاست که بتوان آنچنان درگیر معضله مندی (problematic) فلسفه ی فیلسوف شد و در فرآیند ماجراجویانه ی فلسفه ی وی با او همراه شد، که ناخواسته و نا آگاهانه، دست خوش همان «حس پذیری»ها و «میل ورزی»هایی شویم که فیلسوف شده. باید بتوان هم گام با فیلسوف و کاملا خود به خود، دچار همان شگفتی، محنت، شادمانی، هیجان، عصبانیت، از خود بی خود شدن، سکوت کردن و ... شویم که فیلسوف در موومان های کشف فسلفه اش «دچار» آنها شده.
اگر آرامش و خونسردی اسپینوزا، شور و حرارت نیچه، آیرونی سقراط، بی تفاوتی هیوم و ... را همانگونه که فیلسوف اصلی تجربه کرده، در موتیف های مفهومی و پرسش های این فیلسوفان، در بدن خود باز-اجرا نکنیم، هنوز نمیتوانیم مدعی فهم فلسفه ی فیلسوف شویم.
در حین اجرای دوباره نیز، نه ظبط صوت و نه ویدئو پروجکتشن نباید بود؛ بل باید به تمامی بازیگر تئاتر شد. بازیگری که تعهدی به متنی ویژه ندارد و نتواند داشت، او باید بتواند هستی و ابر ماشین های میل ورز آن را چنان تجربه کند و چنان با آن نسبت برقرار کند که فیلسوف اصلی. و فلسفه ی او نیز جز بازنمایی همین نسبت های هستی شناختی نبوده.
مفاهیم، نقاط تکین (singular) این صحنه ی بی انتهای فلسفی هستند. جنس آنها چیزی جز نسبتی خاص و گشوده با هستی نیست. آنها نه ایده هایی در کنه ذهن فلان فیلسوف هستند، نه واژگان و تمثیلاتی ادبی و نه توابع کارکردی از آن جنس که در علوم برای توصیف و منقاد کردن طبیعت به کار می روند.
آنها نه احساسی تازه را بازتولید می کنند چنان که اثری هنری می کند و نه سلطه و بهره کشی تکنولوژیک در طبیعت را برعهده دارند. مفاهیم، همچون پرسوناژهایی هستی شناختی، به یاری فیلسوف می آیند و ماجراجویی هستی شناختی وی را در نقاطی خاص و تکین، ثبت می کنند.
کاری که لوگوس برای پارمنیدس و هراکلیتوس میکند، ایدوس برای افلاطون میکند، انرگیا برای ارسطو میکند، هستی برای هایدگر می کند، اصالت وجود برای صدرا میکند، کوژیتو برای دکارت می کند و ... بیشتر از هر چیز همین است: نسبت برقرار کردن با هستی هستنده ها، همچون ماجرایی بی انتها و پیچ در پیچ. و تمام آنچه در ادامه ی گرفتاری های مفهومی برای فیلسوف پیش می آید، چیزی جز درنوردیدن این راه بی انتها و تجربه ی ماجراها و نقاط شدت عمیقا متفاوت آن نیست.
سه تایی مفهوم (ابزار پیمایش)، پرسوناژ (سوژه ی پیماینده و درگیر با مفهوم)، و ماجراجویی هستی شناختی؛ چیزهایی هستند که در مواجهه با فلسفه ی فیلسوفان باید مشخص و آشکار شوند و مشخص می کنند که کجا و تا چه حد میتوان با فیلسوف اندیشید و کجا به فیلسوف میتوان اندیشید...

نظرات 3 + ارسال نظر
فرزانه چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:39 ق.ظ http://www.fparsay.blogsky.com

سلام
متن فوق العاده ای بود. تلنگرهای ظریفی در بطن خودش داشت برای فلسفه خواندن و فهمیدن

ممنون، لطف میکنید که همچنان مرا میخوانید...

فرزانه چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ق.ظ

راستی یک سوال، پیشنهادتان برای performance فلسفه فوکو چیست؟

فوکو فیلسوفی راحت خوان و به اصطلاح خوش قلق نیست، او در مرز ناثابتی بین سیاست و فلسفه و روان شناسی و تاریخ نگاری حرکت میکند.
اگر او را همچند مثلا ارسطو بخوانید، در میابید که نوشته هایش چیز دقیقی برای گفتن ندارند و این چیزی ست که البته خود فوکو می خواهد!
فوکو بازیگوش است در نوشتن، کمی رند، به شدت ریز نگر و در موارد بسیار هم در متنش باید منتظر کشف معناهایی تازه و بی بدیل و گاه غیرقابل پیش بینی باشید.
گاهی مواضعی نادر اتخاذ می کند که شاید چندان قابل قبول نباشد، ولی مهم نیست، چون فوکو از من و شمای خواننده تایید شدن یا رد شدن نمی خواهد. او بیشتر میخواهد ما را با امکانات مطلقا تازه ای رو به رو کند که به ویژه در خوانش های رسمی و هژمونیک، فراموش و سرکوب می شوند.
فوکو را باید قطعه قطعه خواند، با هیجان؛ و البته با نگاهی به غایت انتقادی و مشکوک نسبت به هر چیز. او مثل تمامی دو یار فلسفی معاصرش، دلوز و دریدا، از دادن حکم های جزمی و نتایج نهایی طفره می رود؛ اما این حسن را دارد نسبت به آنها که کار انضمامی تر و به یک معنا کمتر فلسفی تری انجام میدهد.
پیشنهاد جدی ام، خواندن کتاب «فوکو» از دلوز است که نشر نی هم ترجمه ی آن را چاپ کرده.
کتاب پر از پیچ و خم و دست انداز است، اما تجربه ی مطالعه ی چند باره و کشف معانی و نزدیکی به تفکر فوکو در کمتر از 200 صفحه، بدون شک فراموش نشدنی خواهد بود...

فرزانه شنبه 28 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ق.ظ

من در دست اندازهای کتاب دریفوس مانده ام!
سراغ این یکی خواهم رفت

دریفوس هم کتاب جالبی دارد و سخت خواندنی ست
منتها فراموش نکنید که کتب فلسفی دو خصلت ذاتی دارند؛ یکی آنکه باید بسیار با حوصله و شمرده شمرده خوانده شوند و دیگر آنکه باید بی شک بیش از یک مرتبه خوانده و بازخوانده شوند...
و البته همچنین مناسب است که پیوسته نیز مطالعه شوند، یعنی پس از مدتی که چند کتاب دیگر که از آن حیطه میخوانید، باز بازگردید و کتاب را مرور و بازخوانی کنید و سعی در بازفهمی آن کنید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد