آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

باز بازگشتی...

گفته بودم که روزی باز خواهی گشت.

گفته بودم: 

و خود خوب می دانی که چاره ای جز بازگشت

به سوی تو، ای نامتناهی زمینی،

نخواهیم داشت...


حالا بازآمدی، قدمت روی چشم...