آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

فلسفه ی فردا

فلسفه ی فردا، از امروز آغاز خواهد شد؛ نه از اخلال حیرتی منفعل و مغموم، بل از میانه ی فریاد و خنده ای نامشروط...
فلسفه ی فردا، چیزی جز همان فلسفه ی دیروز نیست، چه، فلسفه یکی بیشتر نیست و نتواند بود. اما فلسفه ی دیروزی که به تمام فیگورهای فلسفی امروز ما خنده ای بلند و هیستریک خواهد زد. خنده ای شبیه به نعره؛ آن سان که ما را بیدار سازد و آگاه مان کند که: فلسفه تنها آن چیزهایی که تا کنون می پنداشتیم و نیست. آگاه مان سازد که تمام فیگورهای تهوع آور «عبور از فلسفه ی دیروز»، به هر بهانه ای، از علم گرایی و چیرگی بر متافیزیک تا ایدئولوژیک بودن یا بی نیازی ما از فلسفه و به درد نخور بودنش، جملگی بر یک پیش فرض نادرست استوارند، این که می پنداریم میدانیم فلسفه ی دیروز چه بود...
فلسفه ی مطلقا نویی در کار نتواند بود، این فیلسوفان نو خواهند بود که آوای «همان» فلسفه را برای ما، باز از نو خواهند نواخت. فیلسوف و موجوداتی که با فلسفه نسبت دارند، نیازمند نو شدن اند و نه فلسفه....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد