آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

نکاتی پراکنده پیرامون فلسفه، دوستی و مالکیت اشتراکی مفاهیم فلسفی

 

 

1) فلسفه در افق دوستی یافتنی است، در هیچ نظام سلسله مراتبی و عمودی نمی توان فضایی از برای فلسفه گشود. یک فضای سلسله مراتبی، چه آکادمیک باشد، چه دینی، چه دولتی، چه خصوصی، نفس فلسفه را بند می آورد.حالا هر چه قدر هم که از آخه و خائوس و فوسیس و انرگیا و ایدوس و پارمنیدس و افلاطون و ارسطو و لایب نیتس و دکارت و دلوز و هگل و هایدگر و منطق قدیم و منطق جدید و ..... بگوییم، دست آخر فرقی نخواهد داشت. در یک فضای سلسله مراتبی نهایتا تفاوتی ندارد دلوزی باشی یا هگلی، اسپینوزایی باشی یا لایب نیتسی، تجربه گرا باشی یا عقل گرا، یا حتا نولیبرال باشی یا نومارکسیست، مهم آن است که در سلسله مراتب، در پله ی بالادست قرار بگیری. مهم آن است که تا جایی که می توانی دال های کلان فلسفه را تصاحب کنی. 

 

 

2) اگر نگاهی به موسسات آموزشی بیندازیم که رشدی قارچ گونه دارند، از پرسش و رخدادتاره تا نمونه های حاکمیتی چون طلوع و عهد و ... می بینیمدیگر دال های فلسفه در انحصار هیچ آکادمی و یا فرد خاصی نیست. به نظر می رسد که فلسفه پس از مدت ها از حالت عمودی و انحصار در دست آکادمی ها و جمع های بسته ی روشنفکری، به حالت افقی و مالکیت اشتراکی رسیده. دیگر حزب الهی ها، دانشجویان رشته ی مهندسی برق و کشاورزی و .... برایت از سوژه و ابژه، سوژه ی خط خورده، مکتب فرانکفورت، سرمایه داری پسافوردی، دغدغه های پسا استعماری، پارادایم های پست مدرن سیاست بین الملل، رمان های کافکا و بکت، درون ماندگاری و استعلا، پدیدارشناسی هوسرل و ساخت گشایی متافیزیک هایدگر و .... خواهند گفت. آیا ما در عصر مالکیت اشتراکی و کمونیسم مفاهیم فلسفی قرار داریم؟

 

 

3) سلسله مراتب، هیچ گاه فرمی ثابت و یگانه نداشته و بنابراین نخواهد داشت. سلسله مراتب تنها در قید مناسباتی یگانه نیست. سلسله مراتب را تنها باید با تجربه گرایی ناب کشف کرد و نه فرمول های کلی عقل گرایانه و پیشینی(a priory). سلسله مراتب، چنان که نیچه به آن اشاره داشته، از راه احساس لمس می شود؛ به تعبیر او خواست قدرت را نخست در احساس قدرت می توان ملاقات کرد. جز در تجربه ی مواجهه ی مستقیم با مناسبات یک مجموعه نمی توان حکم به افقی و دوستانه بودن یا عمودی و سلسله مراتبی بودن آن کرد. به تعبیر دلوز، کاپیتالیسم و سرمایه داری نیز، هماره می کوشد درون ماندگار عمل کند، در جهان سرمایه داری، مناسبات بدون مرز و رها از تعین های معنایی سفت و سخت اند. تفاوت جدی این سرمایه داری اما با یک گشایش درون ماندگار ناب و یا کمونیسم، در شدت فرآیند رمزگان زدایی و سلسله مراتب زدایی ست. در یک سامان درون ماندگار ناب، این فرآیند به شکلی نامشروط و مطلق پیش می رود، حال آنکه فرآیند در کاپیتالیسم، این فرآیند هماره نسبی است: سلسله مراتب ها نفی خواهند شد، اما به شکلی نسبی و کنترل شده. این به این معنا نیست که کاپیتالیسم در حال زمان خریدن و به تعویق انداختن مرگ سلسله مراتب هاست، و همین طور به این معنا نیز نیست که کاپیتالیسم به ما دروغ می گوید و امر واقع خود را در سامانی نمادین و ساختارشکن مخفی میکند، تا مخالفان آوانگارد خود را فریب دهد. کاپیتالیسم هیچ نیازی به سلسله مراتب مطلق و یگانه ندارد و نخواهد داشت، او سرزمین ها را سرخوشانه در می نوردد و بی سرزمین تر از باد، از جایی به جای دیگر پرواز میکند. او تنها به اقامتی نسبی نیاز دارد، سلسله مراتبی موقت تا بتواند معادله ی ارزش افزایی خود را ارضا کند و سپس به جایی دیگر برود. سرمایه هیچ نیاز جدی ندارد که خون من و تو را تا قطره ی آخر بمکد و سرزمین مان را تا آخر اشغال کند. او مقیم جهان بی جهان خویش خواهد ماند، جهانی که مارکس به فراست تمام آن را کشف کرد: جهان پول و ارزش های انتزاعی. سرمایه داری از بیرون، و به نگاه عقل باورانه، هیچ سلسله مراتبی به ما اعمال نخواهد کرد. عقل کل نگر و مطلق بین، بی شک ابزار دقیقی برای رصد سرمایه داری نخواهد بود. اینجاست که تجربه گرایی، همان مولود ناخلف سرمایه داری و لیبرالیسم آغازین، به یاری ما خواهد آمد: ما هیچ سلسله مراتب مطلقی را در نسبت با کاپیتالیسم، با چشم عقل نخواهیم یافت؛ اما با چشم حس و تجربه، همان حسی که خواست قدرت را به تعبیر نیچه احساس می کند، تمام فرآیند ها و سلسله مراتب  ها و مرز گذاری های نسبی سرمایه داری را احساس و فهم خواهیم کرد.

 

 

4) اگر بازگردیم به وضع کنونی ما و فلسفه ورزی مان؛ می توانیم پرسش خود را از نو مطرح کنیم: آیا بیرون آمدن فلسفه از نظام های آکادمیک و جمع های محدود روشنفکری، به ما نوید دوران مالکیت اشتراکی و کمونیسم فلسفه را می دهد؟و با توجه به بند پیشین می توان پیش از پاسخ دادن به این پرسش، آن را به شیوه ی زیر بسط داد:

آیا بیرون آمدن فلسفه از نظام های آکادمیک و جمع های محدود روشنفکری، به ما نوید دوران مالکیت اشتراکی و کمونیسم فلسفه را می دهد و یا آغاز دوران تازه ای از کاپیتالیسم فلسفه؟

همچنین روش پاسخ دادن به این پرسش نیز در بند پیشین آمده: تجربه گرایی و مواجهه ی مستقیم.هیچ حکم پیشینی و ساده انگارانه ای که تمامیتی یکپارچه را پیش فرض بگیرد، نمی تواند پاسخ دقیقی به پرسش ما باشد، چه که سلسله مراتب زدایی نهفته در دل کاپیتالیسم، فرآیندی نسبی خواهد بود که از چشم کل نگر عقل، لاجرم به دور خواهد ماند.

 

 

5) چنانکه در بند نخست نیز اشاره شد، فلسفه را نمی توان در سلسه مراتبی عمودی فراخواند. شرط امکان فلسفه، چنانکه در ترمینولوژی آغازین آن نیز آمده و بارها آن را دیده ایم، دوستی و دوستدار بودن دانش است. دو دوست نمی توانند در یک سلسله مراتب بمانند و از هر جهت با هم نسبت ارباب و برده داشته باشند. چیزی که سقراط به عنوان فیلسوف سرآغاز متافیزیک به ما می آموزاند این است: فیلسوف به مثابه دوستدار دانش، امکان معرفت را باید پیش فرض بگیرد. فیلسوف، معرفت نهایی را در نقطه ای دسترس ناپذیر در سلسله مراتب  نمیتواند قرار دهد. سقراط برخلاف پروتاگوراس نمی پذیرد که «معرفت به خدایان سخت و دشوار است و عمر آدمی بس کوتاه»، او ایمانی از سنخ ایمان دینی دارد، او به امکان معرفت سخت مومن است...تمام مرتبه ها و پیچیدگی هایی که او در فلسفه ورزی اش برآن تاکید می کند را نباید فرآیندی صعودی و عمودی فهمید، چنانکه در خوانش های متافیزیکی شایع است. باور به این که سقراط ایدوس را در جهان و جایی مطلقا غیرقابل دسترس قرار داده، به این معناست که او را همچند پروتاگوراس گرفتیم، یعنی کسی که نه به امکان ذاتی و نه به امکان وقوعی معرفت قایل نیست. سقراط و فلسفه ورزی اش، نه صعود به قله ی کوه؛ که درنوردیدن دشتی مسطح اما پر پیچ و خم است. او می خواهد همچون دوست و دوستدار دانش، تمام زمین را با دوستش-سوفیا یا دانش- تا سرحدات و نقاطی که به بی نهایت میل می کنند، بپیماید. آیرونی ها و شوخی های گاه و بی گاه سقراط با رفیقش -چنانکه هر دو دوست دیگر نیز با هم چنین میکنند - اما نقاط ابهام و پیچیدگی هایی برای ما باقی گذاشته و موجب شد از فلسفه ورزی درون ماندگار او، نتایج متعالی اخذ شود. چیزی که ارسطو را عصبانی میکند نیز همین نقاط ابهام و شوخی ها و ایرونی های سقراطی است، چیزی که از یک سو عمیقا درون ماندگار حرکت میکند، اما از دیگر سو، نتایجی متعالی به بار می آورد...آری! سقراط مثل همیشه با ما شوخی می کند... و این شوخی نه مزاج شخصی او، که نشان از آب و هوای سرزمین بی انتهای دوستی و فلسفه ورزی ست...


نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:52 ب.ظ http://www.fparsay.blogsky.com

و در این جهان، بی دوست نمی توان زیست.
اگر سقراط نبود هستی به حتم چیزی کم داشت. اجرای فلسفه به سبک سقراط تحمل زیستن را ممکن می کند.

حق با شماست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد