آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....
درباره من
من خود این مبارزه ام، و نه یکی از دو حد درگیر در تعارض، من هر دو مبارز و مبارزه با همام، آب و آتشم که با هم در تماساند، و تماس و وحدت آن چیزی هستم که مطلقا از خود میگریزد...
-هگل، پدیدارشناسی روح
ادامه...
برای خوب نوشتن باید جسارت داشت، باید جسورانه میانه واژگان نسبت و پیوند برقرار کرد. اما این جسارت، صرفا در تکثیر هیستریک ترکیب ها و تالیف عبارات تازه، خلاصه نمی شود. کنشی جسارت آمیز تواند بود که بی پروای هیچ عامل بیرونی-استعلایی، تا سرحدات ممکن خود پیش رود. نمی شود تعبیر، ترکیب، مفهوم یا ایماژی ساخت و آن را سریع پشت سر گذاشت و رفت سراغ یکی دیگر. باید این نسبت و پیوند تازه را به راه انداخت و آن را به ماجراجویی ناتمام در دشت های متکثر هستی و زبان فراخواند. باید یک دست یک مفهوم یا ایماژ تازه را گرفت، سرخوشانه با آن در راه شد و ماجراجویانه با تمام امور ممکن و بل ناممکن مواجه گشت و این موجود تازه را به تمامت هستی و زبان شناساند. آن نویسنده-فیلسوفی که مفهوم و ترکیب می سازد، اما حتا یک پاراگراف هم نمی تواند آن را همراهی کند؛ پیشاپیش پیامی روشن برای خواننده اش فرستاده: هیچ کدام از این تعابیر و مفاهیم و ایماژهای تازه را لازم نیست جدی بگیرید، مهم آن است که بدانید من هم آنها را بلد هستم!...