آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

سلامت مزاج و میل به دانستن!

انباشت بی رویه ی اطلاعات و دانسته ها، از فلسفه و سیاست تا کوآنتم و روانکاوی و ادبیات، اگر هر حسنی داشته باشد؛ یک فاجعه بزرگ هم به بار آورده: تباهی مزاج!
در مقابل انبوهی از تز پراکنی(!) های بی وقفه ی این روزها، نیازی به بحث چندان دقیق و مفهومی و روش مند و ... نیست، نقدهای دقیق و قوی، هماره پیشاپیش شانی برای متعلَق نقد، هم مفروض می گیرند و هم ایجاد می کنند. بهترین پاسخ به ترهات بی وقفه ای که به صورت شهوانی از ذهن آشفته ی افراد صادر می شود و بیشتر کارکردی اغواگرانه برای گوینده-نویسنده و خطابی برای مخاطب-خواننده دارند، می توان تنها به یک سخن بسنده کرد: پرت و پلا نگو!
در این بین هم اگر با مطالبه ی دلیل و جدل و ... رویارو شدید، لازم نیست خود را به زحمت بیندازید و از قوای فاهمه ی خود کار بکشید، کافی ست به مزاج و سلیقه ی خود ارجاع دهید: من از این دست مهملات متنفرم!
و دست آخر اگر به بی منطقی و استبداد و خردگریزی و دین خویی و ... متهم شدید، آگاه باشید که هیچ ارزشی مطلق نیست و ارزش های مدرن و دموکراتیک، هر سودمندی ای داشته باشند، اما مزاج و ذوق اندیشه ورزی را تباه ساختند!
باری؛ انتخاب با شماست، اما من میپسندم گاهی در مقابل این اراده ی نامتناهی به دانستن و حقیقت به نفع سلامت مزاج و ذوق خود، صرف نظر کنم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد