آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

خانه

خانه فقط فعلیت و حضور محیطی پیرامون من نیست، خانه موجودی ممتد است، تا بی نهایت می رود و به ریش همه ی مرزها می خندد. خانه، نامتناهی تر از تمام موجودات نامتناهی همچون آسمان و کهکشان و ... است، چه این که خانه مرزهای تمام امور حاضر و بالفعل را در می نوردد و به ساحت بالقوه گی ها و غیاب ها می رسد...
خانه تشویش و آرامشی ست میان حضور و غیاب امور. خانه خاطره ی مجسم است، حتا وقتی هیچ خاطره ای نداری، حتا وقتی که تازه در آن گام گذاشتی و نخستین بار با آن رویارو می شوی...
خانه نه آنجاست که تو باشی، خانه آنجاست که در آن بتوانی نباشی، آنجا که حتا اگر هم در آن نباشی، ردی از تو باشد.
خانه امانت دار بودن توست، هم شرط امکان و هم شرط امتناع حضورت، خانه بخشنده ی بی چشمداشت رخ داد بودن است. خانه عرصه ی خفا و پنهان شدن بودن است و خانه، جایی است که گذر دروغین زمان را پریشان می کند و خاطره ی آینده ی نامده را، در دل گذشته های گذشته، مهمان می کند. خانه، آن لحظه است که به امور از چشم انداز ابدیت و جاودانگی نگریسته شود.

نظرات 1 + ارسال نظر
یک دوست شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:54 ق.ظ

خانه من اما، آنجاست که هر ماه صاحب خانه در نزند و کرایه اش را طلب نکند.
خانه من آنجاست که در پایان قرارداد مجبور نشوم جول و پلاسم را جمع کنم و در به در کوچه و خیابان های شهر شوم.
خانه من آنجاست که مجبور نشوم برای دیدن آسمان 80 پله را طی کنم.
خانه من آنجاست که مجبور نشوم هر شب از هجوم سوسک ها نگهبان فرزندان کوچکم شوم.
من نمیدانم خانه تو کجاست اما میدانم با خانه من بسیار فاصله دارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد