آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....
درباره من
من خود این مبارزه ام، و نه یکی از دو حد درگیر در تعارض، من هر دو مبارز و مبارزه با همام، آب و آتشم که با هم در تماساند، و تماس و وحدت آن چیزی هستم که مطلقا از خود میگریزد...
-هگل، پدیدارشناسی روح
ادامه...
آن
کس که خواندن و نوشتن را خوب آموخته باشد میداند، حجم بزرگی از آنچه می
خوانیم برای فراموش کردن است و بیشتر آنچه می نویسیم برای خط خوردن و پاک
شدن و پاره شدن... برای خوب فهمیدن و خوب نوشتن، باید قسمت بزرگی از
کلمات را به گورستان سکوت و سفیدی بین سطور کاغذ سپرد. آنچه که باید نوشته
شود و آنچه که باید خوب فهمیده و جذب شود، ققنوس وار از پس خاکستر کلماتی
می آید، که با آتش سکوت و خط خوردن سوزانده شدند. یک نویسنده، عاشق تر از آن است که معشوقش -کلماتش- را یک جا به حراج بازار بگذارد!
و یک خواننده ی حرفه ای زیرک تر از آن است که گمان برد برای فهم آنچه که
باید، کافی ست سر و صدای واژه های یک متن را در ذهن ذخیره کند. صدای
سکوت سفیدی بین سطور، غیاب آن کلمات خط خورده و دریغ داشته شده ای ست، که
تمامت معنای حاضر یک متن را به چالش می کشد: نوشتار همچون هولوکاست نوشتار!
خودسوزی کلمات!
درست حرف بزن ببینیم چته
به تو چه؟! :)