آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....
درباره من
من خود این مبارزه ام، و نه یکی از دو حد درگیر در تعارض، من هر دو مبارز و مبارزه با همام، آب و آتشم که با هم در تماساند، و تماس و وحدت آن چیزی هستم که مطلقا از خود میگریزد...
-هگل، پدیدارشناسی روح
ادامه...
عذاب
بزرگ تفکر در این نیست که ما به چیزی که می خواهیم در اندیشیدن نمی رسیم،
بل مساله ی دردناک اینجاست که تمام چیزی که می خواهیم را، مدام و به شیوه ی
رسوایی پیش چشمانمان از کف میدهیم. گویی ابتدا در دست داریمش، اما
همین که عزم به نگه داشتن و به کاربستن اش می کنیم، به نزدیک تر شدن به آن،
از ما می گریزد. گریزی که از نیروی ناخواسته ی خواست خود ماست، همان
خواستی که او را می خواست. دشواری تفکر، در چیزی جز توان انتظار و
تعلیق نیست؛ توانی که اگر جایش را به ناشکیبایی دهد دست مان را به وضع نا
امید کننده ای، خالی تر از قبل می کند...