آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

کار، فعل، از خود بیگانگی

کار اجباری، بزرگترین خیانتش به آدمی، دلزده کردنش است از هر کنشی. کنش و فعل، قوام وجودی به آدمی می بخشد و بیگانه کردن آدمی از کنش، همانا بیگانه کردن او از خودش است، از خود بیگانگی او...
باید کنش را از انقیاد کار بیرون کشید، باید متحمل کاری مضاعف شد، باید با کنش از کار انتقام گرفت، نه با کلبی مسکلی و معلق شدن بین زمین و آسمان.

نظرات 1 + ارسال نظر
نسرین شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:40 ب.ظ

سلام. کاش کمی توضیح بدین. من می دانم که کار در نظام سرمایه تبدیل به هویت افراد شده است جدا از منبع در آمد برای گذران رندگی.. هویتی در انقیاد. بنظرم چاره ای مگر بازگشت به گروه های داوطلب کوچک نیست.

شما که به خوبی فهمیده اید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد