آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....
درباره من
من خود این مبارزه ام، و نه یکی از دو حد درگیر در تعارض، من هر دو مبارز و مبارزه با همام، آب و آتشم که با هم در تماساند، و تماس و وحدت آن چیزی هستم که مطلقا از خود میگریزد...
-هگل، پدیدارشناسی روح
ادامه...
جالب بود جناب ابریشمی، ما گاهی اصلا خودمان انگار دنبال نفرینیم، دنبال چیزهایی هستیم که با هم جور درنمی آید... برف و آفتاب... دیگری و آرامش... هزار سودا و مغزی برای فسلفیدن... و هزار ناجورهای دیگر...
جالب بود جناب ابریشمی، ما گاهی اصلا خودمان انگار دنبال نفرینیم، دنبال چیزهایی هستیم که با هم جور درنمی آید...
برف و آفتاب...
دیگری و آرامش...
هزار سودا و مغزی برای فسلفیدن...
و هزار ناجورهای دیگر...
جالب بود