آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آشفته تاملاتی پیرامون ترجمه و اکنون ما


بحث پیرامون ترجمه ی متون فلسفی، بحثی دراز دامن - و بسا تمام نشدنی- است. آگاهی تاریخی ما، دیری ست که خود را درگیر چنین مباحثی یافته است:  نقد ترجمه های دشوارخوان و بعضا بی معنا، واژه گزینی و واژه سازی از برای عبارات کلیدی، لزوم احاطه داشتن به زبان مبدا، لزوم یا عدم لزوم ترجمه از متن اصلی، ظرفیت های زبانی زبان فارسی برای انتقال مفاهیم، لزوم داشتن برنامه ای برای ترجمه ی آثار کلاسیک یا آثار معاصر، انتخاب بین نگاه تطبیقی یا تفکیکی نسبت  به مفاهیم دو سنت فکری، ترجمه همچون یگانه شکل تفکر در دوره ی معاصر، ترجمه همچون کنشی سیاسی و ...
مطرح شدن این لیست بی پایان از مسایل پیرامون ترجمه را، هم باید به فال نیک گرفت و نشانه ی «ایستادن آگاهی نظری ما در آستانه ی مواجهه ی جدی با تفکر تاریخی» و هم نشانه ی گونه ای انحطاط. 
هوسرل در «تاملات دکارتی»، حین بررسی دقیق و گام به گام خط سیر اندیشه ی دکارت، وقتی به مساله ی «من می اندیشم» دکارت رسید، آن را همچون «نقطه ی مرگ و زندگی» و «لبه ی پرتگاه» برای فلسفه ی مدرن توصیف کرد. میتوان به اقتفای او، مواجه شدن ما با «مساله ی ترجمه» را، «لبه ی پرتگاه»ی نامید که هرگونه بی احتیاطی و ناشیانه برخورد کردن ما با آن، موجب ناتوانی بنیادین مان در مواجهه با تفکر متفکرین و «و تا به آخر در آستانه ماندن» آگاهی تاریخی مان، در نسبت با جریان تفکر تاریخی خواهد شد.
از همین روست که باید هرگونه تعارف و تفنن و خیال پردازی را به کناری گذاشت، و به جد و از نو، پرسش از ترجمه و تفکر را به جریان انداخت. سنجش ترجمه های متون نظری، به چیزی ورای قوه ی ذوق و زبان متعارف نیاز دارد. اما این سنجه چیست؟ هر پاسخی به این پرسش داده شود، از گزند پرسش بعدی، یعنی «چرایی ارجیحت این سنجه»، در امان نیست و به فرض پاسخ به چرایی، باید از «چگونگی امکان» آن معیار پرسید و تمام این پرسش ها، نه بناست به پاسخی نهایی برسند و نه بناست که جریان بی امان شان در نقطه ای ایستا قطع شود. اگر ما هنوز تصمیم در ایستادن در این جریان را نگرفتیم، پس بدیهی است که هر بحثی پیرامون ترجیح ترجمه ی مترجمی بر مترجم دیگر، نه بحثی بنیادین، بلکه دست بالا بحثی از سنخ وراجی های هر روزه است که طرفی برای خود و منافع زودگذرمان از آن ببندیم.
حتا اگر ترجمه را امری ذوقی و سلیقه ای فرض بگیریم، باید بدانیم که ذوق و سلیقه مان نیز، نه امری به تمامی برگزیده ی خودمان، که حاصل فرادهشِ همان آگاهی تاریخی است که مزاج و عبارات زبانی را همچون امکان هایی تاریخی به ما بخشیده. پس حتا اگر تمایلی مستقیم برای پرداختن به مباحث بنیادین پیرامون ترجمه متون نظری نداریم، لااقل برای نجات مزاج و ذوق استحسانی خود از گزند تباهی تاریخی، باید جانب اندیشه به «نفس ترجمه» را افزون بر اندیشیدن به ترجمه های موجود، مد نظر قرار دهیم.
ترجمه، دستکم در باره ی متون نظری و فلسفی، یک پیشه نیست. بارها از زبان مترجمینی شنیدیم که «زبان فارسی گنجایش مفاهیم جدید و معاصر را ندارد» و «تقصیر دشواری و ناهمواری متون ترجمه شده، صرفا به گردن مترجم نیست». از این ابزاری تر - و بازاری تر- نمی توان به زبان نگاه کرد! توگویی زبان فارسی - یا هر زبان مقصد دیگری- جعبه ابزاری از تعابیر و واژگان است که به دست مهندسی هوشمند سپرده شده تا با آن جعبه ابزار، ماشین های کارآمد و چالاک - یعنی متون نظری زبان های دیگر- را برسازد، اما ابزارها به غایت فرسوده و ناکارآ هستند و بنابراین حاصل کار دستی مترجم نیز، ابوقراضه ای به درد نخور و مضحک میشود. تعارف را بگذاریم کنار! این حرف ها شوخی بیش نیست!
تفکر و معنایی که در ذهن مترجم مهندس ما نهفته، چیزی افزون بر واژه ها و تعابیرش نیست. میتوان سر خود را از سر تغافل به زیر برف فرو برد و کسی را ندید، اما دیگر دست ما نیست که کسی ما را نبیند! لکنت زبان ترجمه ی مترجم ما، چیزی جز لکنت زبان خود مترجم نیست؛ گیرم این لکنت بر زبان فارسی مترجم عارض شده، اما زبان فارسی جز آن نیست که فارسی زبانان آن را تکلم کرده و میکنند و خواهند کرد. بی شک  این مهم است که درکی از متن مبدا داشته باشیم و متوجه کارها و ریزه کاری هایی شویم که نویسنده (و البته زبان نویسنده) با تعابیر و واژگان میکند، اما ترجمه آوردگاهی نیست که در آن به خواننده اثبات کنیم ما متوجه چنان ظرایفی شدیم، بل ترجمه آنجا وقوع خواهد یافت که چنان ظرایفی را خود خواننده از ناحیه ی (زبان) خود، در یابد. با این حساب، البته که ترجمه امری بس دشوار و نادر کالمعدوم خواهد بود، گو اینکه چنین است. اما محل نزاع را نباید گم کرد! بسا که تا پیش از عصر مدرن، زبانی همچون زبان آلمانی، ترجمه ی متون نظری یونانی را کماهو حقه، ندیده باشد، اما این مساله ی فقر آن زبان نیست، چه که از زبانی فقیر، ناگه عمارتی چون ایده آلیسم آلمانی و جریانات بعدی، بر نخواهد آمد. (به حکم آنکه از عدم تنها عدم پدید آید: ex nihilo nihil fit). مشکل بنیادین ما در امر ترجمه، نخست از هر چیز، همچون حرفه دیدن آن است. هگل اگر کاسبکاری برخی مترجمین ما را داشت، به عوض هزاران صفحه شاهکار فلسفی، صدها هزار صفحه ناله و بد و بیراه گویی برای زبان آلمانی به جای میگذاشت. محل نزاع کسی چون هگل نه نسبت کاسبکارانه داشتن با زبان خویش است، و نه تاکید و تعلقی ناسیونالیستی که به خودی خود، گزاف گویی بیش نیست. پاس داشتن زبان، به گرامی داشت خیالین و خودارضایی مهوع با شعر شاعران و تعابیر زبانی نیست. زبان، آن است که هر کدام از ما در آن وجود تاریخی مان را باز میبابیم و جهان مان را می شناسیم و به آن و با آن زندگی و تفکر و تخیل و ... میکنیم. این شوخی مضحکی بیش نیست که برای پاسداشت زبان، چشم بر وجود تاریخی و «آنچه بوده و هستیم و خواهیم بود»مان ببندیم و مشتی اصوات را صرفا از آن جهت که واژه اند – منفک و بریده از معنا و منطوق حقیقی شان- گرامی بداریم. پاس داشت و بل احیایی که هگل و دیگر فیلسوفان آلمانی از زبان آلمانی به جا می آورند، از تعاطی آنها با پرسش های بنیادین ناشی از وجود تاریخی شان حاصل شده، از در ایستادن در جریان بی امان پرسش ها، و بنابراین از جست و جوی اندیشه سازشان در امکان های تاریخی-زبانی که زبان آلمانی و آلمانی زبانان به نزد خود داشتند – یعنی فرادهش-. از این که برای وجود تاریخی شان، در جست و جوی ماوایی بودند که سست بنیان نباشد و بتوان بر آن چنان تکیه زد که به هیچ نیرو تباه کننده ی تاریخی، ویران نشود.
نه با بخیه ی واژگان، به شیوه ای مکانیکی و من عندی، و نه با نبش قبر عبارات آرکاییک و بعضا جعلی، نمی توان زبان و از آن مهم تر، تکلم کنندگان آن زبان را، از ویرانی و انحطاط نجات داد. خانه ی وجود و آگاهی تاریخی – زبان- اگر سست بنیان و نا اندیشیده رها شود، نمی توان با بزک کردن و جعل و نبش قبر و ذوق آزمایی، آن را از نو ایمن کرد، دست بالا میتوان در و دیوار و طاق و ایوان آن را منقوش به نقوش کرد و با تفنن و تلذذ از این نقوش – عمدتا کژ ریخت و بد نما- خاطر پریشان و نگران خود را از اندیشه ی «ویرانی پای بست» رهاند!
مترجمین متون نظری، اگر به این انحطاط و تهی دستی زبان معیار و معاصر فارسی تفطن یافته اند و از فکر متفکرین بزرگ، درایستادن در جریان پرسش های بنیادین را آموخته اند، گریزی از آن ندارند که یا خرقه ی مترجمی از تن در بیاورند و متفکرانه پرسیدن از خود و وجود تاریخی خود را به جد بیآغازند و در جست و جوی امکان های تاریخی و زبانی شوند که فرادهش به آن ها فرا داده و میدهد و پایابی محکم برای پای بست زبان خود بیابند و پس از این همه، با ایستادن بر آن پایاب، به مواجهه و بازگرداندن متون نظری بپردازند. و اگر چنین کار دشوار و سترگی را در جَنَم خود نمی بینند، دستکم به کار متفکرینی اقتفا کنند که تا کنون کوششی، ولو خرد، اما جدی، برای مواجهه با مسایل بنیادین در زبان شان داشتند. این اقتفا صرفا به تکرار سبک نثر و پذیرفتن معادل های تعابیر آنان خلاصه نمیشود، بل بیش از هر چیز، نظر داشتن به نقشه ای ست که آنان از راه های پر پیچ و خم زبان در طرح و مواجهه با مسایل نظری استخراج کرده اند.
کوتاه سخن آنکه، تنها با داشتن چنین نقشه ای در پیش چشم است که میتوان فهمید که در طرح مسایل نظری که متون مهم به آن پرداخته اند، در کجا ایستاده ایم و چگونه از این نقطه می توان راهی به آن متون جست که به بیراهه و مهمل بافی در زبان نینجامد. اگر هنوز نمی دانیم که کجا ایستادیم، تمام مواجهه مان با متون نظری، چیزی ورای «تفننی توریستی بین سطور متفکرین بزرگ» نبوده و از چنین گردشگری های سرخوشانه ای هم نمی توان چشم آن داشت که اندیشه ای به جنبش در آید. تا ندانیم کجا ایستادیم، افقی هم نخواهیم داشت و بدون افق، چشم اندازی از متن برای خواننده ی خود نخواهیم داشت و بی چشم انداز، خواننده را جز به سائق بازار و مصرف کالاهای فرهنگی و کسب فرهیختگی، به ملاقات متون نظری نمی بریم. تجارتی بی رونق که نه برای مشتری اش آب دارد و نه برای تاجرش نان، و همان بهتر هم که نداشته باشد!
ترجمه تجارت واژگان نیست، دستکم در وادی نظر. مترجم آن است که میکوشد به یاری گفت دیگر متفکران، زبان خود و وجود تاریخی و عالم خود را بر سر تفکر آورد. برای چنین مهمی، نیاز نیست که چشم انتظار مسیحایی از ناکجای تاریخ باشیم، همان که خود را مبتلا به پرسش بازیابیم و بکوشیم که آن را پیش چشمان آگاهی تاریخی خود، زنده و پویا نگاه داریم، بسنده است؛ بسا که وجود و آگاهی تاریخی مان از این تیمار متفکرانه، آبستن آیندگانی شود که وضع را دگر کنند....

نظرات 2 + ارسال نظر
حمید به آذین یکشنبه 28 دی‌ماه سال 1393 ساعت 06:10 ب.ظ

سلام. ببخشید شما چه سالی کنکور فلسفه شرکت کردین؟ رتبه منطقتون چند شد؟ ممنون میشم اطلاعاتی بهم بدین. ایمیلم رو گذاشتم.

. یکشنبه 28 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:02 ب.ظ

سلام
عالی بود!
و البته تاملات اشفته هم نبود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد