ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
کار فلسفی هماره عبارت از گونه ای فراغت و تامل آزاد نیست؛ گاهی فیلسوف برای آشکار شدن جوانب ایده ای که اتفاقا از آن خودش است، باید آنچنان رنجی را در ساحت نظر و عمل بر خود هموار کند که گویی این ایده است که او را به کار گرفته و قدم به قدم تحول و تعالی می بخشد، و نه برعکس. کسی که یارای خریدن چنین رنجی را به جان خود ندارد و راغب نیست که افسار وجود و اندیشه ی خویش را به دست ایده بسپارد، لاجرم فیلسوف خوب -و بلکه اساسا فیلسوف- نخواهد شد.
در تمام ساحات هر روزه ی زندگی، این ماییم که بر ایده ها و افکار تحکم میکنیم و قواره ی آنان را به قد احتیاجات و مسلمات و مشهورات و اظطرارهای خود کوتاه و بلند میکنیم. اما فلسفه هماره آن هنگامی آغاز میشود که سر و کله ی یک پرسش بی پاسخ و یک وقفه ی اساسی در کار مان پیدا می شود: آیا آنچه من با این ایده، تصور، مفهم یا واژه کردم، درست بود؟ اگر آری چرا و اگر نه به چه دلیل؟
همین پرسش ساده است که آدمی را به هزار توی فلسفه و پرسش میکشاند و او را به برده ی خاضع و فروتن ایده مبدل میکند. برده ای که به معنای دیالکتیکی و هگلی، پیروز نهایی مصاف ارباب و برده خواهد بود