آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آزادی، تناهی، تاریخ

آزادی برای موجود متناهی امری از پیش داده شده و آماده نیست. تحقق آن منوط به رویارویی با مرزهای تناهی  وجود خویش است، و هیچ چیز به اندازه ی این رویارویی، سهمناک نیست. بنابراین گریز و بل هراس از آزادی، بیش از آن که اتفاقی ملامت آور باشد،  برخاسته از نیاز اساسی ما به آرامش و امنیت وجودی ست. اما دقیقه ی سرگیجه آور آن است که این تمنا برآورده نمی شود، مگر در احوال آزادی. زین روست که تاریخ به مثابه عرصه ای که این آزادی به آدمیان و میرایان تفویض میشود، صحنه ی تکاپو و ستیزه ی ناتمام و بی غایت ما بوده، هست و خواهد ماند...

برای مردی که میکوشد بیندیشد

اینکه هم اکنون می توانیم به فلسفه فکر کنیم و به نحو فلسفی خود و جهان مان را بازخواست کنیم، بیش از آنکه مدیون آموزگاران و نویسندگانی باشد که «درباره»ی این و آن فیلسوف، گفتند و نوشتند و ترجمه کردند، مدیون «متفکرانی» ست که درد و دشواری پرسش و تفکر را بر جان خویش هموار کردند و به جای بازی کردن در زمین های ویران شده ای چون مقاله سازی آکادمیک یا ستیز روشنفکری-ایدئولوژیک، بی ادعا اما دست از سر پرسش خویش بر نداشتند. 

گشوده نگاه داشتن راه تفکر، از خلل فکر و سخن کسی حاصل می آید که پروای آن دارد که بیندیشد، و نه آنکه در باره ی اندیشمندان، سخن سرایی کند و اندیشه هاشان را گزارش کند. بگذریم که خود این گزارش نیز، تنها بر بنیاد اندیشیدنی مستقل و لنفسه ممکن میگردد و بنابراین، همچنان نیازمند کار متفکران است و نه فقط گزارشگران.

تاریخ تجدد ما، تاریخ تورم گروه دوم و ندرت گروه نخست بوده و هست. این ندرت هرچه قدرهم فراگیر، اما به فقدان مطلق نرسیده. از این روست که میتوان این سخن هایدگر را فهمید: تفکر سپاسداری ست، سپاسداری از متفکران. اما این سپاس گویی، غیر از سپاس گویی عوام است، چه ادب تفکر، خود غیر از ادب هر روزی و عقل آن نیز، غیر از عقل معاش است. و همان هایدگر بود که در شرح ادب تفکر گفت: پرسش پارسایی تفکر است. پس سپاسداری که خود همان پارسایی به نزد دیگری بخشنده است، در ادب فکر، تنها از خلال پرسش از متفکر شدنی ست. اگر میخواهیم فکر فلسفی داشته باشیم، راهی نداریم مگر آنکه متفکر یا متفکران زمان خویش را بشناسیم و متفکرانه سپاس آنها را به جا آوریم و زین روی، چراغ پرسش از آنان را خاموش نگذاریم. 

 تقدیم به دکتر داوری، به امید روزی که مقیم مقام سپاس از او شویم

فلسفه همچون پرسش و پاسخ فیلسوفان

فلسفه مطلق تفکر نیست، بل نحو خاصی از تفکر است که پیش از داشتن تعریف صریح و تمام، به تعین تاریخی و تاریخیت ویژه  اش تعریف میشود، بدین معنا که سنتی تاریخی از گفت و فکر فیلسوفان موجود است که هر تفکر از خلال نسبتش با این سنت، فلسفی خوانده و فهمیده میشود. اما این نسبت نه از سنخ انتاج قول فیلسوفی از فیلسوف دیگر است و نه از لون اظهار عقاید واکنشی متفکران نسبت بهم. این نسبت تنها از خلال پرسش و پاسخ بی پایان یک فیلسوف با فیلسوفان دیگر و بل تمام فیلسوفان دیگر، برقرار می گردد.  گفت و گویی که کانت در نقد عقل محض با سوفیستس افلاطون میکند، البته همچون برخورد آکادمیک شایع، با آوردن نقل قول مستقیم یا غیر مستقیم یا دادن رفرنس و پانوشت، برگزار نمی شود. مساله نه تکرار، اثبات یا رد دیگری، که سپردن لگام فکر خویش به نیروی زنده و دگرگون کننده ی پرسشی ست که با افلاطون در سوفیستس آن کرد و حال با کانت این میکند...