1- هنگامی که از تمایز میان امر دینی/امر غیر دینی سخن میگوییم؛ دقیقا از چه سخن میگوییم؟ به یک اعتبار، ظاهرا تمایزی فرهنگی مراد گوینده است: برخی فرهنگ دینی دارند، به سبک زندگی دینی زیست میکنند، معتقدات دینی را مفروض میگیرند یا میپذیرند و برخی دیگر، چنین نیستند. در بادی امر، نفس تمایز دینی/غیردینی، تمایزی سکولار است، به این معنا که از وجهه نظر فردی سکولار تبیین شده که خود بیرون از دین است. او دینداران به عنوان یک دیگری تعریف و خود را در برابر آن ها تثبیت میکند.
2- اما این توضیح از حیث پدیدارشناختی ناقص است: همچنان که خود واژگان نیز دلالت دارند، این دوگانه یا تقابل، دوگانه ای دینی ست: ابتدا باید دین به مثابه موضوعی داده شده، هویدا باشد تا ساحت غیر دینی در برابر و در واکنش به آن، متاخر از آن، هویدا و متعین گردد. دین ابتدا باید خود را به نحو ایجابی و معرفی و مرزهایش را معین کند، تا امر مقابل آن، همچون امر غیر دینی متعین شود.
3- اما اگر این تمایز تمایزی دینی ست، چرا امروز آن را به عنوان تمایزی عرفی یا به اصطلاح سکولار میفهمیم؟ این موضوع ظاهرا ناشی نوعی وارونگی فرهنگی ست؛ به این معنا که پدیده ای که به خاستگاهی خاص تعلق داشته و از آن برآمده، طی سیری جهشی، به عرصهی دیگر میرود و آن چنان جذب عرصهی دوم میشود که گویی از ابتدا به آن تعلق داشته است. اما آنچه در این وارونگی جالب توجه است، نسبت قدرتی ست که علاوه بر مضامین مفاهیم، وارونه میشوند. روزگاری که متدینین برای امر دینی و غیر دینی مرز میکشیدند، روزگار فرادست بودن آنها و غلبهشان بر دیگری بود: امر غیر دینی، چیزی نبود جز کفر و شرک که باید تکفیر و بیرون رانده میشد. امروز -دستکم در غرب- اما این تمایز در خدمت قدرتی معکوس درآمده: امر دینی، آن استثنایی ست که باید از فضای عرفی و سکولار شهر برون رانده شود یا دستکم به عنوان دیگری/بیگانه بازشناخته شود.
4- اما منشا الهیاتی این تمایز که بخش بزرگی از عالم معاصر ما را درگیر نزاع های بیپایان و خونین کرده در چیست؟ ظاهرا دین خود را همچون شیوهی زیستی معطوف به سعادت اخروی تعریف میکند؛ به این اعتبار متدینین تفاوتی اساسی با غیر متدینین پیدا میکنند و تقابل متدین و غیرمتدین ترجمانی از تقابل اهل سعادت و اهل شقاوت میشود. اما این توضیح هنوز به لحاظ الهیاتی کامل نیست، چرا که به سلک یک دین در آمدن الزاما به معنای سعادتمند شدن فرد نیست و تنها خداوند خداست که به نهایت و سعادت و شقاوت افراد آگاه است. اگرچه به نظر میرسد همین الهیات که تدین را شرط کافی سعادت نمیداند، اما آن را همچون شرطی لازم لحاظ میکند، به قراری که غیرمتدینین فی الجمله از سعادت به دورند، اما تمام متدینین نیز لزوما سعید نخواهند بود.
5- پیامد سیاسی این تمایز الهیاتی، در عمده ی ادیان تاریخی، قسمی نسبت تکفیری و غیرستیز بوده با دیگری خودشان بوده، اما این یگانه پیامد ممکن و فعلیتیافته در تاریخ ادیان نیست. ادیان در ادوار گوناگون و به میزانی که بهره از قدرت اجتماعی و سیاسی دارند، به درجات متفاوت نسبت به دیگری خود گشوده/فروبسته بوده اند، چرا که خود این تمایز الهیاتی نیز در نهایت تمایزی محصل و واضح نیست. روشن نیست که اهالی حقیقی سعادت و رستگاری جه کسانیاند، اگرچه آنها لاجرم از مومنین و متدینیناند، اما هیچ مومنی نمیتواند از رستگار بودن خود مطمئن باشد. بنابراین شدتِ طرد و نفی و تکفیر دیگری، از حیث الهیاتی هیچگاه ثابت و معین نیست، چرا که فرد تکفیرکننده، هیچ تضمین الهیاتی در دست ندارد که خود نیز به اندازه کسی که تکفیر میکند اهل شقاوت و تباهی نباشد. این ابهام الهیاتی، اما در ساحت قدرت اجتماعی و سیاسی مرتفع میشود: شدت ستیزه و تکفیر و طرد دیگری توسط اجتماع مومنین، هماره متناسب با درجه ای ست که آنان از قدرت و برتری سیاسی و اجتماعی بهره مند میشوند: هنگامی که آنان بهرهی کافی از قدرت ببرند، دیگری را با شدت کمتری طرد و تکفیر میکنند، چه، احساس خطر کمتری از آنان میکنند. اما چنانچه میران قدرت آنان از حدی کمتر یا از حدی بیشتر شود؛ طرد و تکفیر دیگری نیز شدت میگیرد: چرا که مومنینی که در آستانهی نابودی باشند، با دیگری به عنوان تهدیدی اگزیستانسیال رو به رو میشوند که موجودیت یا بود و نبود آنان را تهدید میکند، و اگر قدرت اجتماعی و سیاسی برای مومنین از حدی فزونی گیرد، دیگری همچون تحدید (محدود کنندهی قدرت) برای دامنهی قدرت مطلقه ی آنان پدیدار میشود و طبعا سرکوب آنان در دستور عمل قرار میگیرد. در هر سه حال روشن است که سرنوشت پدیدهی تکفیر را سیاست و قدرت رقم میزند، اگرچه مبنای مفهومی آن، ماخوذ از الهیات است.
6- به این ترتیب روشن میشود جناح فرهنگی که امروز خود را سکولار/عرفی/آتهایست/لاادری و .... میخواند،فرزند نامشروع الهیات سیاسی تکفیر است. آنان حذف شدگان و دگراندیشانی بودهاند که با تغییر مناسبات قدرت تاریخی، عاملیت فرهنگی و سیاسی یافتند و چنانکه پیشتر گفته شد، طی جهشی مفهومی، جهت تفکیک مفهومی دینی/غیردینی را علیه خود الهیات سیاسی دین به کار گرفتند. امروز و در عصر دولت-ملتها که تقریبا فرماسیون سیاسی الهیاتی «امت» نابود یا تقریبا منحل شده، دیگر جماعت متدین در واحد سیاسی دینی معین -امت واحد- گرد هم جمع نمیشوند و تکفیر نیز جز در کالتها و گروهکهای تروریستی، فعلیت و بروز الهیاتی/سیاسی نمییابد، یا به میزانی که دولت-ملت ها گشودگی دموکراتیک به متدینان نشان دهند و قدرت/حقوق اجتماعی آنان را در همان حد میانه برآورده میسازند، پدیدهی تکفیر نیز، به توضیحی که در بند قبل آمد، میان آنان منتفی یا تلطیف میشود.
7- اما آیان این وضع، ایستگاه آخر الهیات سیاسی مومنان و متدینان است؟ چه تضمینی ست که مناسبات قدرت در دولت-ملتها پایدار بماند یا همین دولت-ملتها همواره بتوانند گشودگی دموکراتیک کافی را برای متدینین برآورده سازند؟ گذشته از این، پتانسیل الهیاتی-فلسفی مفهوم تکفیر -یا همان دوگانه ی دینی و غیردینی- کماکان پابرجاست، خاطرهی تاریخی دوران شکوه و ابهت امت مومنان نیز هنوز در اذهان و رویاهای آنان جاری ست، و اگر به این وضع، این نکته را نیز بیفزایییم که مومنین امروز هماره در معرض دیگری شدن از جانب عرفیون و سکولارها و آتهایست ها هستند و تفکیک دینی و غیردینی به نحو معکوسی علیه آنان به کار میرود؛ آنگاه به هیچ وجه عجیب نیست که شاهد بازگشت جریانات تفکیکی در قالب جنبشهای بنیادگرا باشیم، چندانکه سالهاست در حال تجربهی این امر و تبعات دهشتناک آن در جهان معاصر هستیم.
8- راه حل این وضع دقیقا چه میتواند بود؟ پاسخ شایع اصحاب علوم انسانی و سیاست چیزی شبیه این است: ما باید از سویی به بسط فرهنگ سکولار دموکرات به عنوان نوعی بیطرفی یا عدالت دینی کمک کنیم چنانکه مومنین مجدد احساس آرامش و امنیت کنند، و از سوی دیگر، پایه های قدرت سیاسی دولت-ملتها را تقویت کنیم تا هم ضامن حقوق برابر بین افراد جامعه باشند و هم تهدیدات امنیتی ناشی جنبشهای بنیادگرا را دفع و از شیوع آنها جلوگیری کنند. این راه حل اما تهی از ایراد نیست. نخست آنکه منزلت و قدرت دولت-ملتها بر اساس پارامترهایی تعیین میشود که هیچ کس نمیتواند به دلخواه خود آن را کم و زیاد کند؛ گسترش بازار آزاد و فلسفه سیاسی نئولیبرال، درست برخلاف اقتصاد مرکانتیلیستی منجر به تضعیف دولت-ملتهای مرکزی شده و انقلاب ارتباطاتی و هژمونی امپریالیستی قدرت های بین الملل نیز هر کدام به نحوی در حال کم کردن قدرت دولت-ملت هایند. از سوی دیگر، خود فرآیند تامین امنیت از جانب دولت-ملتها در سیکلی معنی دار منجر به بازتولید عناصر حاشیهای و مزاحم از جمله جریانات بنیادگرا میشود و از سوی دیگر، هیچ تضمینی در کار نیست که تقویت دولت-ملتها به بسط فرهنگ دموکرات-سکولار پیش گفته منجر شود؛ و در نهایت، حتا اگر تمام این مقدمات فراهم باشد، باز هیچ تضمینی در کار نیست که پتانسیل الهیاتی پیش گفته و رویای روزگار قدرت در تخیل جمعی ادیان، ناگهان در کسوت یک پروژهی تصادفی بازنگردد و ماشین جنگ الهیاتی سیاسی آنان را از نو به کار نیندازد.
9- درست به سبب نقدها و کاستیهایی که در بند پیشین به آن اشاره شد، جریانی اجتماعی ظهور یافته است که بر آن است تا زمانی که فرهنگ دینی در زمین تقرر داشته باشد، زمین روی خوش نخواهد دید و جهان برای تضمین صلح پایدار خود، چاره ای ندارد جز جنگی تمام عیار علیه ادیان و فرهنگ آن، تا بتوان هرگونه هویت جمعی و اجتماعی دینی را از زمین زدود، و درست در پی همین تفکر، جنگی پایدار -و چه بسا همیشگی- برای صلحی پایدار در زمین در گرفت، چرا که با ستیزنده شدن طرف ضد دین، الهیات سیاسی تکفیری نیز برای خود وجاهیت سیاسی و اجتماعی بیشتر میتراشد و عملا این چرخه به تقویت خشونت طرفین دامن میزند.
10- بیایید بار دیگر به ریشهی الهیاتی تفکیک تکفیری دین/غیردین بازگردیم: این تفکیک برقرار است تا تمایز میان اهل سعادت و شقاوت را توضیح دهد. این تاریخ خونبار تکفیر از سویی و جنگ دائمی میان ضددین ها و بنیادگرا از سوی دیگر، ثمره و نتیجهی تمایزی مفهومی/الهیاتی ست که اصلا برای توضیح حقیقت سعادت انسان ایجاد شده بود! به نظر میرسد که این وضع به صراحت نشان از مشکلی اساسی در الهیات و الهیات سیاسی مومنان دارد. این الهیات سیاسی اگر به درستی کار میکرد، نمیتوانست چنین وضعت فلاکتباری هم برای ادیان و هم برای غیرمتدینان رقم زند. این توجیه هم چندان موجه نمینماید که تمامی این رنج و شقاوت دنیوی لابد شرط لازم رهایی و سعادت اخروی ست و سعادت آخروی انسان، صرفا از مسیر شقاوت دنیوی او باید محقق شود.چنین ضابطهای نه چندان با عقل سازگاری دارد و نه با عدل و رحمت و حکمت که مومونان آن را به مبدا هستی نسبت میدهند.
11- نظامهای الهیاتی چیزی نیستند مگر کوششهای عقلی بشر برای درک مفهومی و معقول آموزههای ادیان. الهیات میکوشید در قالب مفاهیم عقلی متافیزیکی، تصویر ادیان از خدا، عالم و انسان را بازسازی کند و اساسا این مفهوم سازی را مقدمهی عقلانی تحصیل سعادت تعبیر میکنند. باری، این ادعا به رغم صورت منفعل و محافظهکاری که از الهیات و متافیزیک دینی ترسیم میکند، در بن خود به شدت رادیکال و فعال است: در الهیات تنها محتویات وحی را توجیه نمیکنیم، بل با تاویل عقلانی آن، صورتی عقلی نیز به متن وحیانی تزریق میکنیم و به تعبیر هرمنوتیکی، افق معنایی آن را دگرگون میکنیم. وقتی مفاهیم وحیانی صورتی معقول پیدا کنند، دیگر نمیتوانند همچون دگمهای چون و چرا ناپذیر فهم شوند، بل به مفاهیمی بدل میشوند که قابل پرسش و چون چرایند، چرا که در صورتی مفهومی و معقول ارائه میشوند و هر مفهوم معقولی بماهو مفهوم معقول، باب پرسش را بر محتوای خود میگشاید. هر مفهوم معقول، چیزی نیست جز پاسخی مستدل به پرسشی مقدر و تبیین وحی بر اساس مفهوم معقول، لاجرم پای پرسش از سویی و استدلال را از سوی دیگر به میان می کشاند.
12- با این توضیح اگر به مسالهی ابتدایی این متن بازگردیم، میتوانیم الهیات (سیاسی) سعادت را به عنوان راه حلی اساسی در برابر معضل دین و جهان معاصر، مطرح کنیم. به نظر میرسد راه گریز ما از جهنم دهشنناکی که تاریخ -و بل اکنون- تکفیر برای ما پدید آورده، نه از طریق تدابیر بیرونی، بل از طریق نحوی ساختگشایی و شالودهشکنی از الهیات مفهوم سعادت است. اگر تمام هویت ادیان و دستورات دنیوی آن دایر بر مدار مفهوم سعادت باشند، آنچه بیش از هر چیز محل پرسش و چالش است، خود همین مفهوم اساسی ست. تصویر و تصور عقلانی مومنان از مفهوم سعادت، دقیقا همان چیزی ست که بر درک آنان از چیستی دین حکمرانی میکند، و این دقیقا مفهومی ست که مانند تمامی مفاهیم محض یا عقلی، نمیتواند از هیچ متنی -اعم از متن مقدس و غیر آن- بدست بیاید. انسانهایی که دینشان را آگاهانه برگزیدهاند، دلیلی برای این گزینش ندارند مگر آنکه چون در جست و جوی سعادت اند و ادیان نیز وعده ی سعادتمندی به آنان میدهد، پس به سوی آن کشش پیدا میکنند و خریدار متاع دین میشوند. بنابراین تصویر و تصور مومنان از مفهوم سعادت، دلیل وجودی یا چرایی و نیز معین کننده چگونگی دینورزی مومنان خواهد بود. به این ترتیب وضع عمومی تدین متدینان به طور عام، و مسالهی تکفیر به طور خاص، تغییر نمیکند مگر آنکه تصویر و تصور ما از سعادت تغییر کند و این تغییر خود محتاج چیزی ورای یک تغییر صوری ست. در اینجا محتاج اجتهادی در مفهوم سعادت هستیم، اجتهادی که چیزی کمتر از ظهور یک تفکر نوآیین نیست. توجه کنیم که مفهوم سعادت، صرفا مفهوم دینی و متعلق میل مومنان و متدینین نیست و اگر کسانی خود را متعلق به فرهنگ دینی نمیدانند، به این دلیل نیست که خواهان سعادت نیستند، بل به این سبب است که سعادت را در شیوه ی زیست متدینان نمییابند. بنابراین طرح پرسش از الهیات سیاست، تنها مختص به الهیات بالمعنی الاخص (تئولوژی) نیست، بل مسالهای مرکزی در الهیات بالمعنی الاعم (هستیشناسی یا انتولوژی) نیز هست. به این ترتیب اگر بخواهیم اوصاف تفکر نوآیینی را پیشبینی کنیم که در آینده با ظهورش میتواند راه حلی اساسی برای مسالهی تکفیر و ... پیش کشد، یکی از این اوصاف آن است که معنای معقولی نوآیین برای مفهوم سعادت در آن مطرح خواهد شد، به قسمی که دین داران، به جای آنکه بر اساس شعائر و شیوه ی زیست تاریخی و فردی و اجتماعی شان بتواند خود را تعریف کنند، بر عکس بر اساس مفهوم سعادت دین خود را تعریف کنند. به این ترتیب، الهیات سیاسی آینده، چه بسا بتواند یک بار برای همیشه با تمایز تکفیری امر دینی/امر غیردینی وداع کند، چه، دایر بر مدار مفهومی از سعادت خواهد بود که هر انسانی به حکم عقل خود در جست و جوی آن است، بنابراین هیچ تفکیک پیشینی و قاطعی نمیتواند بین امر دینی و امر غیر دینی مرزی ترسیم کند.
13- هیچ تضمینی در کار نیست که بشر بتواند روزی به چنان الهیات سیاسی و درک هستی شناختی از سعادت دست بیابد، که مرز دین و بیرون دین، یک بار برای همیشه در آن پاک شود. اما این به هیچ وجه به معنای نادرست بودن یا ناممکن بودن چنین درکی نیست. مسالهی اساسی اهل نظر، اعم از متدین و نامتدین، تامل مجدد و جدی بر مفهوم سعادت است. ما تا امروز سعادت را چگونه میفهمیدیم و میفهمیم که حاصل آن چنین سرنوشتی شده ست. به نظر میرسد غفلت ما از همین موضوع، راه بر تشتتی گشوده که وضعیت دین در جهان معاصر، تنها یک نمونهی آن است. اگر بتوان به طور جد بازگشت و به الهیات سعادت از نو اندیشید، به نحوی که متر و معیار ما در هر مسالهی پراتیک -اعم از دین و اخلاق و سیاست-، مفهوم سعادت باشد، بسیاری از گره های کور کنونی گشوده شود. اگر متدینان به عوض آنکه سعادت را با دین تعریف کنند، دین را با سعادت تعریف کنند، دوگانه ی امر دینی/امر غیر دینی، دیگر وجاهتی «دینی» نخواهد داشت و تنها به عنصری فرهنگی و تاریخی فروکاسته خواهد شد که میتواند به سادگی با پلورالیسم عالم معاصر، سازگار شود. تا روزی که نخواهیم در تدین را برپاشنهی سعادت بچرخانیم، آن ابهام الهیاتی سیاسی کماکان گریبان گیر ما خواهد بود و نبرد دائمی میان ادمیان برای صلح دائمی و شقاوت زمینیان برای سعادتشان پابرجا خواهد بود...