آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

تاملی در معنای «تامل»

1) لفظ «تامل» را در تداول گفتاری، قریب به معنای تفکر به کار می‌برند. با این حال تفاوت ظریفی در فارسی، در صرفِ افعالِ، بین تفکر و تامل وجود دارد. فارسی زبانان عموما «به» امور گوناگون تفکر میکنند، اما برای تامل کردن، باید «در» آنها تامل کنند. حرف اضافه‌ی «به» برای صورت متعدی فعل تفکر و حرف اضافی «در» برای صورت متعدی فعل تامل، نشان از تفاوتی قابل توجه است.


2) به، در زبان فارسی دلالت بر «سوگیری»، «التفات»، «جهت» و امثال آن دارد. اگر معنای حرفی و مقید لفظ «به» را بخواهیم به معنایی اسمی و مطلق بدل کنیم، شاید بهترین گزینه «جهت» یا «جانب» باشد. در جهت گیری به جانب یک جهت معین، همواره دو نقطه در کار است: مبدا و مقصد. به بیان ریاضیاتی، بردار جهت همواره خطی ست از مبدا به سوی مقصد که گونه ای حرکت یا برون شدن را نشان میدهد. افعالی که با حرف اضافی «به» متعدی می شوند، همواره دلالتی حرکتی و برون سو دارند: رفتن به، دادن به، نگاه کردن به و ... به این اعتبار فعل تفکر در زبان فارسی، فعلی ست نحوی حرکت برون سو را تداعی می کند.


3) در، اما حکایت متفاوتی دارد. معنای حرفی و مقید «در» را اگر بخواهیم به معنای اسمی و مطلق بدل کنیم، میتوان لفظ «درون» را برگزید. معنای هندسی و مکانی «درون»، برخلاف مفهوم جهت و جانب، صرفا با یک نقطه توضیح داده میشود. اگر از یک نقطه بخواهیم به درون آن برویم، حرکت ما دیگر برون سو و امتدادی نیست، بل با گونه ای حرکت اشتدادی رو به روییم. برای مثال وقتی میگوییم در فلان موضوع توغل یا تعمق میکنیم، گویی میکوشیم از سطح یک موضوع به اعماق آن برویم بی آنکه از آن خارج شویم. به این اعتبار، فعل تامل در فارسی، طنینی اشتدادی و درون سو دارد. 


(اگرچه برخی هم فعل تامل و هم فعل تفکر را با حرف اضافه ی «درباره» صرف میکنند، در اینجا گونه ای سطحی سازی یا تسطیح رخ میدهد، چرا که درباه به معنای اسمی پیرامون و اطراف و ... ست؛ در این صورت تفکر/تامل درباره چیزی، نه حرکت به سمت آن است، نه حرکت در عمق و درون آن، بلکه گشت زدن در حوالی و پیرامون آن موضوع است)

  

4) داستان این کلمه در این سطح پایان نمی‌پذیرد. تامل در معنای لفظی و عربی خود نیز مفهومی قابل توجه است: تامل حاصل بردن ریشه ی ثلاثی امل در باب تفعل است. امل نیز در لفظ عرب، به معانی امید و آرزو و خواهش و تمناست. ما در فارسی صورت جمع مکسر این لفظ را زیاد به کار می بریم: آمال؛ که عمدتا آن را مترادف آرزوها میگیریم. به این ترتیب تامل در معنای لفظی نحوی آرزو اندیشی ست، که البته صَرف امل در باب تفعل، معنای منفی این لفظ را از بین می برد. آرزواندیشی در معنای منفی کلمه اندیشیدن به آینده از طریق امیال و خیالات است. وانگهی از آنجا که باب تفعل، دال بر خصلت مطاوعت و قبول فعل است، تامل نیز دیگر اندیشیدن بر اساس امیال و خیالات من عندی نخواهد بود، بلکه نفس در فعل تامل، به نحول «قابل» یا «پذیرنده»ی امل یا آرزویی ست. گویی نفس آرزو میکند بی آنکه خود بخواهد. اما این به چه معناست؟ آرزو هواره تصویری ست مطلوب از آینده. وانگهی مطلوب یعنی ابژه‌ی طلب و خواهش. اما در فعل تامل که نفس خودش ابتدا به ساکن مبادرت به طلب و آرزو نکرده، مرجع ضمیر فاعلی فعل طلب، نمی تواند خود نفس باشد. به دیگر بیان، تامل، گویی خواهشی ست که تصویری از آینده را در ما بر می‌انگیزد. نفس در حین فعل تامل، میکوشد از زمان حال به سوی آینده، نه چنانکه میخواهد، بل چنانکه خواهد بود، فرا برود.

5) اما بیایید قدمی جلوتر برویم. تامل علاوه بر معنای متداولی که برای فارسی زبانان و عرب زبانان تداعی میکند، معنای اصطلاحی و مهم نیز در فلسفه -به ویژه فلسفه ی مدرن و معاصر- دارد. مترجمان نخستین فلسفه‌ی مدرن، تامل را عمدتا در برابر reflection انگلیسی و réflexion

 فرانسوی به کار بردند -البته مترجم کتاب دکارت نیز آن را دربرابر méditation گذاشتند که خالی از ایراد نیست، چرا که این لفظ دلالت بر نوع نوشتاری خاصی در قرون وسطا داشت که بیشتر قریب به معنای مراقبه در زبان ماست-. رفلکسیون، مشتق شده از فعل réfléchir است که معنای اصطلاحی روشنی دارد: انعکاس. فیلسوفان مدرن پس از دکارت، این لفظ را به معنای انعکاس سوژه بر خود میگیرند که درست در برابر استحضار (représentation) -یا به تعبیر شایع تر بازنمود- ابژه ی بیرونی نزد سوژه ست. در واقع، سوژه ابژه های بیرونی را به حضور خویش و بر اساس شرایط استعلایی خویش می طلبد و پیشوند (re) در représentation دال بر همین معنای استفعالی ست -و نه صرفا به معنای تکرار-. ابژه ها به طور فی نفسه نه برای سوژه مطلوبند و نه قابل دسترسی، بنابراین سوژه آنها را به حضور خویش فرا میخواند تا چنان که شرایط استعلایی آن را خود تعیین میکند، نزد او حاضر شوند. اما سوژه نمیتواند هیچ représentation از خودش در برابر خویش داشته باشد. چرا که برخلاف ابژه ها، سوژه پیشاپیش به نزد خویش حاضر است و نه از طریق دریافت یا perception بل از طریق Aperception خودش را می یابد. بنابراین سوژه برای آنکه مفهوم خود را تبیین کند، لاجرم باید خود بر خودش انعکاس یابد، اما این به چه معناست؟ انعکاس در ساحت تجربه، مفهومی ست که برای پدیده ی نور به کار میرود. این نور است که با برخورد به سطوح شفاف منعکس میشود و به تبع انعکاس نور، تصویر نیز در این سطوح منعکس میشوند. در فارسی انعکاس را بازتابیدن ترجمه میکنیم. حال اگر این معنای محسوس را در ساحت مفهومی و معقول بازسازی کنیم رفلکسیون اینگونه معنا میشود: سوژه همان منبع نوری ست که اگر به اجسام تابیده شود، آنها مرئی یا رویت پذیر میشوند. بنابراین représentation یا استحضار یا به حضور خواندن اشیا از جانب سوژه، درست مانند تاباندن نور به آنهاست، چرا که این ویژگی های نور مانند رنگ و شدت و جهت آن است که تصویر مرئی اشیا را تعیین میکند یا آنها را به حضور ادراک ما میرساند، در اینجا نیز این شروط استعلایی سوژه ست که حدود و چگونگی ظهور و حضور ابژه ها به نزد سوژه را رقم میزنند. اما اگر نسبت سوژه با ابژه ها از طریق تابش نور به آنهاست، نسبت سوژه با خویش، نسبت بازتابش نور به سوی خود منبع یا همان انعکاس یا رفلکسیون است. باید توجه داشت که سوژه نه خود نور بل منبع تابش نور است؛ اما اگر چیستی خود نور محل پرسش باشد، میتوان به نحو مقتضی نشان داد که در ادبیات پدیدارشناسی، نور وجود یا حقیقت در معنای پدیدارشناختی این الفظ اند.


6) حال به معادل مترجمان بازگردیم. چنانکه شرح دادیم، مترجمان رفلکسیون را به تامل بازگرداندند و ملاحظه ی عمده ی آنان برای این معادل گذاری، معانی متداول و اصطاحی این الفاظ بود، چون هر دو لفظ دلالت بر تفکر داشتند. اما میتوان این معادل گذاری را در پرتو تحلیلی که در 4 بند پیشین آوردیم، مورد بازبینی قرار داد. تامل علاوه بر معنای اصطلاحی، قرابتی دیگر نیز با رفلکسیون دارد: هر دو به گونه ای حرکت اشتدادی دلالت میکنند. رفلکسیون نسبت سوژه با خود است، همچنان که تامل نیز حرکت یک نقطه به درون خود. اما مساله ساز ترین نکته، معانی اولیه تامل و رفلکسیون است. چندانکه آوردیم، تامل گونه ای پیش یابی سوژه از آینده در افق سوبژکتیو خویش است، اما رفلکسیون معنایی بازتابی دارد.

7) این ایراد اما آنچنان که در آغاز مینماید کاری نیست، چرا که با افزدون مفهومی دیگر به این منظومه ی مفهومی، از قضا همسایگی جدیدی میان معانی تامل و رفلکسیون برقرار میشود. گفتیم رفلکسیون بر پدیده ی بازتاب دلالت دارد، همچنین بازتاب نیز بازتاب از یک سطح است. سوال اصلی در تمثیل فلسفی بازتاب اینجاست که نور حقیقت سوژه با تابیدن بر کدام سطح میتواند به جانب خود او بازتابیده شود؟ پاسخ مجمل -که بسط و تفصیل و استدلال آن برای نوبت دیگر میماند- از این قرار است: زمان. زمان جداره ی شفافی ست که نور سوژه را به جانب خود او بازتاب میدهد، چه اینکه زمان صورت محض شهودی ست که به خودی خود هیچ محتوایی ندارد و همواره اشیای ادراکی در آینه ی آن مقید میشوند. حال اگر سوژه، به عوض آنچه در آینه ظاهر شده -محتوای ادراک- به خود محل ظهور یا مظهر -سطح آینه- نظر کند، صورتی محض خواهد یافت که تنها تصویر خودش و نه هیچ شی دیگر در آن منعکس است. بنابراین شرط انعکاس سوژه بر خویش، مفهوم محض زمان است، چنانکه از کانت تا هایدگر این معنا تصریح شده است. حال اگر به معنای اولیه تامل بازگردیم، درست همین حیث زمانی را باز می یابیم: آنکه نفس پذیرای تصویری سوبژکتیو از آینده شود، در واقع چیزی نیست جز انعکاس سوژه بر خودش، چرا که آینده -به مثابه لحظه ی قوام بخش زمان- چیزی جز ظهور سوژه بر خویش نیست. سوژه برای منعکس شدن باید به سوی آینده برود و برای یافتن آینده باید بر خویش منعکس شود و این دقیقا همان معنای سرآغازین و غنی ست که تامل میتواند برای ما فراهم کند. این نکته همچنین میتواند ما را از تصویر و تصور مکانی که فعل تامل و رفلکسیون ایجاد میکنند، رهایی بخشند. در واقع تنها در تصویر مکانی ست که پیش روی به آینده در تضاد با بازتابیدن و بازگشت است. حرف اضافه ی «در» -به عنوان  حرف اضافه ی فعل تامل- نه معنایی مکانی که معنایی زمانی دارد. چنین نیست که سوژه در یک نقطه سولیپسیستی در خودش فرو رود، جداره ی درون سوژه را زمان تشکیل میدهد و به این اعتبار رفتن به درون سوژه، عین فعل فراروی به جانب آینده و زمان مند شدن است. علاوه بر این، تابش و بازتابش تنها در معنای مکانی در دو سمت متضاد هم قرار دارند، حال آنکه تابش و بازتابش در ظرف زمان، همواره متضایف و همراه هم هستند. بنابراین در درک عمیق مفهوم زمان، زمان نه صرفا خطی ست و نه صرفا دایروی. زمان به نحو توامان هم خطی ست - تابشی رو به سوی آینده دارد و پیش میرود- و هم دایروی ست -مجدد به سوی خود سوژه بازتابیده می شود و از طریق او بسط می یابد-. سوژه همزمان که پیش می رود، در خودش نیز بیشتر فرو میرود و این همه حاصل فعل شگرف تامل از سوی اوست.

باری، برهان و توضیح مفصل این دعاوی چندان که پیشتر گفتم، مجالی مستقل و مستوفا می‌طلبد که امیدوارم در «آینده» بتوانم به آن «باز»گردم....


نظرات 2 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 06:54 ب.ظ

با عرض سلام و تشکر
اگر چه برای این حقیر غیر متخصص سنگین بود اما استفاده کردم
اجر شما با خانم حضرت زهرا(س)

سایه دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1402 ساعت 10:08 ب.ظ

چه دقت و وسواسی! استفاده کردم و لذت بردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد