آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

نقدی بر یادداشت دکتر اردبیلی

در ادامه یادداشتی از کانال «درنگ های فلسفی» به قلم دکتر اردبیلی می آورم که به مساله ی مهم نسبت فلسفه با دیگر فیگورهای اجتماعی می پردازد. از آنجا که این مساله دغدغه ی من و موضوع یادداشت های اخیرم بوده است، می کوشم در دیالوگی انتقادی با یادداشت ایشان، جوانب دیگری از این موضوع - یا در واقع جانب دیگری نسبت به این موضوع- را روشن سازم.

  

تعهد فیلسوف 

محمدمهدی اردبیلی


شاید برای یک روشنفکر، یک فعال سیاسی، یک فیگور اجتماعی مهم باشد که چه تصویری در اذهان مردم دارد. روشنفکر همواره می‌کوشد تا سوءتفاهم را رفع کند و ازچهره‌ی خود دفاع کند. او دغدغه‌ی قضاوت و مقبولیت اجتماعی را دارد.

فیلسوف اما به هیچ کس متعهد نیست. اگر او بنا باشد نگران چیزی باشد، باید خود را تنها به دو امر متعهد بداند: اول شدت و دوم صداقت.

از یک سو، او مسئول است که میان‌مایه نیاندیشد و ننویسد، و ایده‌هایی شدید خلق کند. پس او نه به مردم متعهد است، نه به اخلاق، نه به حاکمیتِ سیاسی و نه حتی به بقای نوع بشر. هرکدام از این تعهدات کاذب، هم از شدت‌مندیِ ایده‌ی او می‌کاهند و هم تعهدش به بیان حقیقت را قربانی می‌کنند.

از سوی دیگر، صداقت، همان تعهد فیلسوف به بیان حقیقت است. این تعهد به حقیقت، هیچ ربطی به برداشت رئالیستی از حقیقت در مقام مطابقت با واقع ندارد. صداقت در مقام تعهد به حقیقت، هیچ معنایی ندارد جز به کارگیری تمام توانِ یک فرد برای واندادن دربرابر میلش به اغوای خویش از سوی خودش، مردمش یا فرهنگش. لذا برای فیلسوف بر خلاف روشنفکر یا دیگر فیگورهای اجتماعی، سوءفهم سخنانش از سوی دیگران از اولویت برخوردار نیست. فیلسوف ایده‌ها را به میانه‌ی جهان پرتاب می‌کند. اینکه یک ایده چه سرنوشتی پیدا کند از محدوده اختیارات و درنتیجه، مسئولیتِ فیلسوف خارج است. اوفقط مسئول خلق و پرتاب ایده‌هایی شدتمند است. او مانند مهندسی است که سلاحی می‌سازد. او تنها مسئول است که سلاحش را قویتر ومخرب‌تر سازد. اینکه چه کسی این سلاح را در بلندمدت به کار بندد درحوزه‌ی اختیارات او نیست. چه ایده‌های رادیکالی که به سلاحی در دست محافظه‌کاران بدل شدند وچه ایده‌های محافظه‌کارانه‌ای که نتایجی انقلابی در پی داشتند. اینجا بحث برسر مسئولیتِ اجتماعی-سیاسی-حقوقی نیست (البته فیلسوف نیز واجد مسئولیتی حقوقی-اجتماعی-سیاسی است، اما در مقام شهروند نه در مقام فیلسوف)، بلکه اینجا بحث برسر مسئولیت فیلسوف در قبال خلاقیت "خود" در مقام گرهگاهی منحصر به فرد در تاریخ است که هر چند ذاتاً کلی (در پیوند با کل تاریخ و بشریت) است، اما به هر حال تجلی‌ای تکین در اینجا واکنون یافته است. تعهد فیلسوف این است که امکانات خلاقانه‌ی خود را به سرحداتش برساند (این خصلت البته فقط منحصر به فیلسوف نیست، خالق یک اثر ادبی یا هنری نیز چنین تعهدی دارد، تفاوت ادیب یا هنرمند با فیلسوف اولویتی است که فیلسوف به "مفهوم" می‌بخشد). در این معنا معیارهای اخلاقی‌ای که فیلسوف به آنها باور دارد، با معیارهای اخلاق عرفی از دو جهت متفاوتند: اولاً معیارهای اخلاق عرفی کارکردی‌اند و راه‌هایی برای تشخیص فضیلت و رذیلت به دست می‌دهند. اما اخلاقِ فیلسوف ذاتاً نفی‌کننده و تخطی‌گر است. ثانیاً هر لحظه که فیلسوف بر اساس معیاری عرفی، دقیقا به آن سبب که عرفی است، عمل کند، همان لحظه دچار خودسانسوری می‌شود و شدتِ خلاقیتش سرکوب و قدرت پرتابه‌ی مفاهیمش را تضعیف می‌کند: این همان است که "خیانت فیلسوف" نامیده می‌شود. برای او اهمیتی ندارد که مردمش، حکومتش و اخلاقیات از او چه می‌خواهند، او فقط باید نگران خیانت نکردن به شدت‌مندیِ ایده‌اش باشد.

فیلسوف، از آن حیث که فیلسوف است، روشنفکر یا فعال سیاسی نیست. البته یک فرد می‌تواند هم فیلسوف باشد هم یک فعال سیاسی هم یک روشنفکر. اما شٲنیت این سه فیگور بایکدیگر متفاوت است. او دقیقاً از آن حیث و در آن دم که فیلسوف است فعال سیاسی یا روشنفکر نیست، چرا که فلسفه، حتی در رادیکال‌ترین و فعالانه‌ترین سطح، درساحت متافیزیک و مفاهیم عمل می‌کند‌. فروکاستن فلسفه به فعالیت سیاسی یا روشنفکری، که این روزها با برچسب فلسفه‌ی رادیکال رایج هم شده است، وبدین طریق شانه خالی کردن از مواجهه با تنشِ مفهوم و پذیرش مسئولیت تناقضات متافیزیکی، و پنهان کردن این تنش‌ها وتناقضات پشت شورمندی‌ها و های‌وهوی سیاسی یکی از مخاطرات فلسفه در جهان امروز است. فلسفه‌ی رادیکال، در معنایی راستین، که هم فلسفه باشد هم رادیکال، اگر هم انقلابی راه بیاندازد ابتدا درساحت متافیزیک است.

شٲن فلسفه، شٲن مفاهیمِ متافیزیکی است و بازاندیشی مکرر و بی‌پایان به مبانی و معیارها. هیچکس در جهان نمی‌تواند در این ساحت عمل و زندگی کند جز فیلسوف. 

اما تعهد فیلسوف به صداقت او را به کجا می‌کشاند؟ درزمانه‌ی زوال و انسداد، درزمانه‌ی فروپاشیِ نه تنها حقیقت، بلکه تمام معیارهایش، فیلسوف چه باید بکند؟ آیا از او کاری برمی‌آید جز آیه‌ی یاس خواندن ویادآوری انسداد؟ البته که تعهد فیلسوف ایجاب می‌کند که هیچ‌گاه صداقتش را فدای رضایت مردم نکند. درعین پذیرش شکست و برملاسازی تمام فریب‌های ایدئولوژیک و افشای نیهیلیسم همه‌جاحاضر، وظیفه‌ی اصلیِ او اما واندادن در برابر غلبه‌ی مطلق و سرمدیِ شرّ وتلاش دائمی برای گشودنِ انسداد فلسفه، و در یک کلام، "همواره مترصد بودن" است.



0) پیش از هر چیز مایلم وجهه نظر و موضع خود را تعیین کنم. بررسی فیگور فیلسوف و نسبت فلسفه با جهان را می توان از مواضع گوناگون بررسی کرد، موضع من، «فلسفه سیاسی» به معنایی است که لئو اشتراوس به اقتفای فیلسوفان سیاسی قدیم و جدید به احیای آن همت گماشت. توضیح و تبیین فلسفه سیاسی در معنای اشتراوسی آن، مستلزم بحثی گسترده است، و شاید بهترین کار برای این امر، رجوع به درسگفتار «فلسفه سیاسی چیست» خود اشتراوس باشد. باری بررسی یادداشت دکتر اردبیلی شاید امکانی مناسب برای مواجهه ای دیگر با فلسفه سیاسی باشد، به ویژه از آن روی که مساله ی فلسفه سیاسی در یک معنای کلی شباهتی مهم با موضع یادداشت اردبیلی دارد: توضیح و دفاع فلسفی و سیاسی از فیلسوف و مقام او در شهر. بنابراین نقد من نه از موضع تقابل با یادداشت اردبیلی -  نفی تمایز فیلسوف/روشنفکر - بل از موضع و زمینی همسان با اوست. 


1) مساله محوری یادداشت دکتر اردبیلی، ترسیم مرزی روشن میان فیلسوف و روشنفکر است. با این حال به نظر می رسد که به سبب وجود ابهاماتی اساسی، این مرز نیز مبهم می ماند. به بیان دیگر، تصویری که در این یادداشت از چهره ی فیلسوف ترسیم می شود، در وجهه نظر نهایی مجددا در هاله ای از روشنفکری فرو می رود. برای اثبات این ادعا مفهوم مرکزی -که عنوان این یادداشت نیز هست- را پیش می کشم: «تعهد فیلسوف». خط مرز میان روشنفکر و فیلسوف در ابتدای یادداشت بر اساس مضمون «تعهد» ترسیم می شود؛ تعهد خصلت روشنفکر و فصل ممیز اوست و فیلسوف از آن جهت که فیلسوف است نمی تواند متعهد باشد. با این همه در ادامه مجددا پای نوعی تعهد -هر چند ظاهرا استعاری- برای فیلسوف به میان می آید. تعهد روشنفکری به اجتماع و افراد و مردم است، اما تعهد فیلسوف به اموری انتزاعی تر: شدت و صداقت. دقیقا همین خصلت انتزاعی تعهد فیلسوف است که آن را استعاری کرده و از معنای حقیقی تعهد دور می کند و باید اجازه دهد مرز میان فیلسوف و روشنفکر بر حسب این مضمون باقی بماند. اما آیا این تمهید مشکل را حل می کند؟ به نظرم پاسخ منفی است.


2) بیایید با روشنفکر شروع کنیم. تعهد روشنفکر به چیست؟ این یادداشت پاسخ ایجابی روشنی به این پرسش نمی دهد، اما پاسخ سلبی دقیقی طرح می کند: روشنفکر روشنفکر متعهد است که « سوءتفاهم را رفع کند و ازچهره‌ی خود دفاع کند. او دغدغه‌ی قضاوت و مقبولیت اجتماعی را دارد.» اما آیا این پاسخ سلبی می تواند ثابت کند تعهد ایجابی روشنفکر لزوما غیر از تعهد ایجابی فیلسوف است؟ بگذارید قدری بیشتر مته به خشخاش بگذاریم. وقتی می گوییم که متعهد هستیم، دستکم باید به دو پرسش پاسخ دهیم: تعهد به چه کسی؟ و تعهد در باب چه چیزی؟ در یک قرارداد کاری متعهد می شوم «به» کارفرمای خود «که» کار خود را کامل و بی عیب و نقص انجام دهم. در ازدواج، متعهد می شوم «به» همسرم «که» به او خیانت نکنم. وقتی می گوییم روشنفکر متعهد است، باید بگوییم که تعهد او به چه «کسی» و در «چه موردی» است؟ یادداشت اردبیلی به پرسش نخست پاسخ می دهد اما پرسش دوم را بی پاسخ می گذارد. اما برای پرسش دوم بیایید مروری کلی بر مانیفست های روشنفکری داشته باشیم، جز این است که تعهد روشنفکران نیز «معطوف به صداقت و شدت» بوده است؟ 


3) حال همین دو پرسش را در برابر فیلسوف مطرح کنیم: تعهد فیلسوف به کیست و در چه موردی است؟ این بار یادداشت پرسش نخست را مسکوت می گذارد و به پرسش دوم پاسخ می گوید. شاید اصلا به همین جواز که تعهد فیلسوف، در معنای حقیقی کلمه تعهد نیست و بیشتر استعاره ای از تعهد است. اما این پاسخ نیز بسنده نیست، چرا که در بین السطور این یادداشت پاسخی مهم به پرسش نخست فرآهم آمده است: تعهد فیلسوف به «خود»ِ اوست»: «اینجا بحث برسر مسئولیتِ اجتماعی-سیاسی-حقوقی نیست ... بلکه اینجا بحث برسر مسئولیت فیلسوف در قبال خلاقیت «خود» در مقام گرهگاهی منحصر به فرد در تاریخ است». چه بسا بگوییم همین که فیلسوف تنها به خود متعهد است، وجه تمایز او با روشنفکر است. اما این پاسخ هم گرهی از مشکل نمی گشاید، چرا که روشنفکر نیز به خود متعهد است. تعهد روشنفکر به اجتماع و مردم و ... به هیچ وجه دلالت بر عدم تعهد او به خودش ندارد، بلکه روشنفکر همواره خود را نیز در متن همین اجتماع و درگیر (engagé) در آن می فهمد. حتا می توان نشان داد که در موارد مهمی، روشنفکران از آن رو به توده و طبقه و اجتماع و ... رو می کنند که آن را توده/طبقه/اجتماع/کشور «خود» می دانند و سعادت فردی و مسئولیت در قبال آن را در گرو مسئولیت نسبت به اجتماع می فهمند. بنابراین این مساله نیز نمی تواند وجهه ممیزی برای فیلسوف و روشنفکر باشد. در روایتی که از یادداشت اردبیلی بدست می آوریم، فلسفه چیزی بیش از نقاب روشنفکری نمی تواند باشد.


4) با این حال شکست یادداشت اردبیلی در ترسیم مرزی میان روشنفکر و فیلسوف به معنای نادرست بودن پرتره ی او از فیلسوف یا نادرستی تمامی اجزای آن نیست، مساله تقریر نادرست/نادقیق از «مافیه تنازع» است. فیلسوف تمایزی مهم با روشنفکر دارد، اما نه به سبب تعهد، بل به سبب «شیوه ی زیست» خود، شیوه ی زیستی که می توان آن را «زیست نظرورزانه» خواند. اما این زیست از قضا بی توجه و بی تفاوت نسبت به «زیست مدنی/سیاسی» نیست، به این دلیل ساده که شهر/سیاست نمی تواند نسبت به شیوه ی زیست شهروندان خود بی تفاوت بماند، بنابراین بر فیلسوف است که هر آینه در پیشگاه شهر از فلسفه دفاع کند. صیانت از نفس فیلسوف/فلسفه جزویی جدایی ناپذیر از فلسفه در معنای پسا سقراطی آن است، چرا که فلسفه -همچون زیست نظرورزانه- قائم به فیلسوف است و حتا برای دفاع از مضامین غیر شخصی و کلی باید شخصا از آن دفاع و آن را توجیه کرد. اما اگر این طور است، چرا نباید از شهر گریخت؟ اگر شهر به فیلسوف حمله می کند، چرا باید در شهر بماند؟ چرا که فیلسوف به تعبیر دقیق اردبیلی باید به «خود» متعهد بماند و تعهد به خود، فرع بر شناخت خود است و شناخت خود نیز متضمن شناخت دیگران -به عنوان افراد- و نیز شناخت نحوه زندگی شان -به عنوان نحوه زندگی غیر فلسفی- است. پیوند فیلسوف با شهر و رسوم و آئیین و مردمان آن، پیوندی دوگانه است: پیوندی توامان فلسفی و سیاسی. زیست فلسفی در بستری از حیات مدنی -و هر چند در ستیزی رادیکال با آن- رخ می دهد، و همین مساله از قضا ضرورت «تعهد مدنی» فیلسوف را برملا میکند. فیلسوف باید بتواند با دیگران سخن بگوید تا زیست نظرورز را در وجود آنان محقق و گشودگی شهر به حقیقت را تمهید کند. اما این تعهد مدنی دقیقا از آن رو متمایز با روشنفکری است که تعهدی است برای نظرورزی، و نه عمل. دفاع سیاسی فیلسوف از فلسفه، همزمان دفاع فلسفی و نظری نیز هست، اما دفاع سیاسی روشنفکر از خود دفاعی پارتیزانی و یکسره عملی است. اما راهنمای زیست نظری دقیقا چیزی است شبیه آنچه اردبیلی به آن می گوید "شدت" ، اما من ترجیح می دهم بر اساس واژگان دقیق سقراط/افلاطون در ضیافت، از آن با نام «اروس» یاد کنم. زیست نظرورز چنانکه سقراط در ضیافت نشان میدهد، زیستنی است یکسره زاده ی اروس و یگانه راهنمای آن نیز چیزی جز همین اروس نتواند بود. به این معنا می توان تقابل روشنفکر/فیلسوف را به این صورت خلاصه کرد: فیلسوف در مقام شهروندی با شیوه ی زیست نظرورز که راهنمای آن اروس است، روشنفکر در مقام شهروندی با شیوه زیست عملی که نظر (مفاهیم) را راهنمای عمل خویش قرار می دهد...


@monde_de_perception

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد