در ادامه، قسمتی از یادداشت دکتر ادیب سلطانی را می آورم که در آن از روش ترجمه ی خود دفاع کرده اند. سپس در بخش بعد، قسمتی از گفت و گویم را با دوستانی بر سر روش ادیب می آورم، که در آن نقدها و ملاحظاتی در باب ترجمه به طور کل، و روش ادیب و فردید و دیگران به طور خاص آورده ام. تصور می کنم بحث هایی از این دست، برای روشن شدن تکلیف ما با زبان و ترجمه مهم و حیاتی است، هرچند تکلیف این مورد نیز نظیر هر بحث فلسفی دیگر نمی تواند یک بار برای همیشه روشن شود...
بهرهی 6.6 از پیشگفتار #میر_شمس_الدین_ادیب_سلطانی بر ویراست نخست ترجمهی #منطق_ارسطو
(شیوهی خط نگه داشته شده و برابر با متن چاپ شده است)
تهران، ۱۳۷۸ هجریی خورشیدی، برابر با 1999 میلادی
6.6) زبان و اندیشِش
6.6.1) معمولانه زبان وسیلهی ارتباط اندرمیان انسانها دانسته میشود. براستی در اینکه برقراری ارتباط اندرمیان انسانها یکی از مهمترین کارکردهای زبان است نمیتوان تردید کرد. با اینهمه برقراری ارتباط اندرمیان انسانها و همرسانِشِ آگاهیها تنها کارکرد زبان نیست. برای اینکه ارتباطی برقرار شود، نخست باید چیزی برجا باشد تا به دیگران رسانده شود. این «چیز» میتواند یک آگاهی ساده باشد، یا یک اندیشه، یک «مینو» [=ایده].
6.6.2) زبان در وهلهی نخست ابزارِ اندیشیدن است، و تواند بود که اندیشهکار، زبان را باز در وهلهی نخست نه برای رساندن اندیشههای خود به دیگران، بلکه چونان ابزاری برای آفرینش اندیشهها و مینوها بکار برد، و آنگاه در این فراروند اندیشهکار میتواند بیشتر دلمشغولِ آفرینش مینوها بوسیلهی زبان طبیعی باشد تا دلمشغول رساندن این مینوها به دیگران. دشوارنویسی فیلسوفان آلمانیزبان - مانند کانت و هگل و هوسرل و هایدگر - که به هر سان از گونهای شیوهی اندیششِ مطلقگروانه برخوردارند را در چهارچوب آنچه گفته آمد بهتر میتوان دریافت.
همچنین، هر فرانسهخوانی میداند که خواندن رومانهای الکساندر دوما (پدر)، استاد مسلّم دیالوگ در سراسر ادبیات جهان، کاری است به نسبتْ آسان. در برابر ویکتور هوگو و بالزاک که در وهلهی نخست خود را بر روی توصیف آروینِ درونآختی[=تجربه ذهنی] و آفرینش حالتهای روانشناسیک قهرمانان خود متمرکز میکنند، فرانسهی دشوارتری مینویسند؛ یعنی حدّ یا سطح پیچیدگی(niveau de complexité) یِ اندیشش در هوگو و در بالزاک بالاتر است از دوما؛ و بناچار زبان نیز پیچیدهتر است، و از جمله واژگان توانگرتری دارد.(توجه کنید که این یک داوریِ ادبیِ ارزشی نیست).
تبصره: دیالوگ در درام و تئاتر به بررسی مستقلّی نیاز دارد. -اندر این میان، زبان جادویی ویلیام شیکسپیر، درامنویس و شاعر و فیلسوف، خود مقولهای است sui generis.
6.6.3) کوتاه، زیباترین زبان نمیتواند اندیشهای را از آنچه هست باارزشتر گرداند. و اگر آفرینش اندیشه و مینو در میان باشد، این حقّ گوهرین آفرینندهی آن است که آن را به هر زبانی که میتواند یا میخواهد برنوشت، برنویسد، حتّا اگر این زبان، پیچیده و دشوارخوان و کژپسند و دیریاب باشد. و هرآینه، نه هر نثر زیبا و روان، تهی است؛ و نه هر نثر پیچیده و کژنگاشته و دشخوار، پُر از گوهرهای تراشنخورده است؛ که آشکار است.
6.6.4) در اینجا خوانندهی هوشمند میتوانستی پرسید: «دربارهی ترجمه چه میگویید؟ در ترجمه دیگر آفرینش مینوها مطرح نیست، از اینرو اگر گیتیِ سخن ترجمه باشد، جُستار بالا در جای خود نیست.» - این درست است که در ترجمه آفرینش مینوها در میان نیست، بلکه تنها تَرابَری بازنمود بودهها و چِمورزیها و مینوها از زبان (الف) به زبان (ب) در کار است. ولی در اینجا نیز نکتهای همانند به میان میآید و آن دقّت و فرسختی در ترجمه است. تا چه حدّ میتوان در پُرسمان دقّت پیش رفت؟ چنانکه پیش از این در 4.1.2 § اشارهای شد، اگر ارزآغازهی ما بکاربستن فرسختی هرچه بیشتر در ترجمه باشد، آنگاه خود به خود به زیبایی و روانی نثر و برقراری ارتباط با خوانندگان کمتر توجّه خواهد شد، و اگر ارزآغازهی ما در وهلهی نخست برقراری ارتباط با خوانندگان باشد، دقّت و فرسختی ترجمه به میزانی قربانی خواهد گشت. هرآینه در پیش گرفتن مانثرایِ[=گفتهی حکیمانهی] αρίστον μέτρον («بهترین، میانه
است»،«خَیرُالأمُورِ أوسَاطُها»)، از آنِ کلئوبولوس از فرزانگان هفتگانهی یونان باستان، در گوهر خویش ستایشانگیز است، ولی آخشیجیِ گوهرینِ فرسختی در یک سوی، با برقراری ارتباط با انسانهای دیگر در دیگرسویْ، در جای خود باز میماند. نه شگفتا که گفتهاند: traduttore traditore (ایتالیایی: «مترجم خائن است»).
6.6.5) اکنون اگر جُستار را به نوشتهها و ترجمههای این مترجم بگردانیم، نکتهای دیگر نیز خود را پیش مینهد: با هر نوشته و با هر ترجمه، مترجم کوشیده است تا توانشهای گوهرین زبان فارسی برای آفرینش اندیشهها و مینوها و بازنمود و همرسانش آنها را بگستراند و هستانیده کند و بدینسان زبان فارسی را به کُنش، توانگرتر سازد. این یک استراتژی درازآهنگ است و اگر خواننده در این مینوگان یا آرمان با نگارندهی این سطرها هماهنگ باشد، آنگاه برجاهستی میزانی اندک از دشواری تاکتیکیِ نسبی و گذرا در برقراری ارتباط، اهمیت خود را از دست میدهد. و اگر خوانندهی پارسیدوست در این آرمان، یا در روشهای هستانیدن آن با نگارنده هَنباز نباشد، تا آنجا که براستی بیاندیشد، هر آنچه بیاندیشد نیکو است و از نگرگاه ورزگروانه یا پراگماتیک سودمند است.
میافزاییم که سراسر 6.6 § یک «آپولوگیا» (απολογία=apologia) یِ فلسفیِ باز–اندیشیده شده از شیوهی نگارش این نگارنده است که برای نخستین بار در این پیشگفتار برنگاشته میشود. —ولیک، با اینهمه موضوع باز است.
پ.ن. :
ارز-آغازه: اصل متعارف-axiom
آخشیجی: تضاد
چمورزی: استدلال
فراروند: پروسه، process
فرسخت: سخت و دقیق، بسیار دقیق
هرآینه: البته
هنباز: شریک
تصور میکنم روش ادیب هرچند که منبعی از واژگان جدید در اختیار ما قرار میدهد و امکان انتقال مفاهیم جدید از طریق واژگان جدید رو فراهم میکند، اما ضرورتا راه فلسفی پیش روی فلسفه پژوهان زبان فارسی باز نمی کند. در مقابل، روش فردید (مستقل از اینکه با خروجی آن موافق باشیم یا نه) استحکام فلسفی بیشتری داشت، چرا که فردید از طریق نوعی اتیمولوژی می کوشید ریشه های مشترک را بیابد و سپس با جرح و تعدیل از مشتقات آن ریشه ها، واژه جدید میساخت. نمونه هایی نظیر قیام ظهوری (که به قیاس از قیام حلولی برای اگزیستانس ساخته شده بود)، نیست انگاری (برای نیهیلیسم در مقابل معادل های سستی چون پوچی و...) اصالت موجبیت (برای دترمینیسم در مقابل جبرگرایی) و یا معادل های دیگری مثل دیرند (برای la durée) و پدیدارشناسی (برای phenomenology) یا حتا معادل های شاذتری نظیر دیدار به جای ایده فرانسوی و ایدوس یونانی که با نظر به ریشه شناسی و اشتقاق زبانی جعل شدند، جملگی هم مقبولیت بیشتر یافتند، هم دلالت و بار فلسفی/مابعد الطبیعی بیشتر و دقیق تری دارند. اینجا مساله نه بر سر ذوق زبانی، سره گرایی یا جز آن، بلکه بر سر روش شناسی ترجمه است. روش شناسی فردید می تواند علاوه بر دقت، هم مابه الاشتراک معانی را برساند (از خلال وجه اتیمولوژیکش) و هم مابه التفاوت آنها را (از خلال وجه ابداعی و جعلی آن). در واقع فردید نشان می دهد که محل نزاع معانی فلسفی جدید با مفاهیم قدمایی در کجاست، تا کجا با هم همراهند و از کجا راهشان جدا می شود. این روش در برابر روش ادیب قرار میگیرد که از سویی سودای جعل لفظی مطلقا جدید (نسبت به الفاظ شایع فلسفی) دارد و از سوی دیگر ریشه شناسی خود را به نحو صوری و غیر فلسفی پیش می برد، مثلا فردید در مواردی برای سوبژکتیویسم از اصالت انانیت یا مشتقات نزدیک به آن استفاده می کند، لفظی که مسبوق به سابقه در متون سنت مشا و اشراق و... است و به ویژه در سنت اشراقی به مضمون مدرن سوبژکتیویته نزدیک می شود، اما کار ادیب با بازگرداندن سوژه به درون آخته، کمکی برای نزدیک شدن به مضمون مدرن و معاصر سوبژکتیویته نمی کند، حتا اگر در مواردی مفید معنای معکوس نشود. اینجا می توان اهمیت و تاثیر تاریخ مفاهیم در کنار اتیمولوژی را دید.
باری، در برابر روش شناسی فردید و ادیب، اما می توان روش شناسی دیگری را دید که مبتنی بر تز عدم تعین ترجمه ی کوآین است و اصولا دقت هایی نظیر مداقه های ادیب و فردید را گزاف می داند و آن را مخل عقل سلیم (common sense) می یابد، چیزی که به دید این گروه، یگانه منبع معناداری و سنجش گزاره ها و اندیشه هاست. فلسفی بودن تفکر از این منظر متوقف بر حیثیت ریاضی منطقی آن است و طبعا ایده هایی نظیر ترجمه دقیق و واژه به واژه و... دیگر شانیتی فلسفی نخواهد داشت.
اما اگر قضاوت من - به عنوان نوآموزی که مدتی با ترجمه متون دست و پنجه نرم می کنم- را بخواهید، باید بگویم در میان این سه روش شناسی، روش شناسی فردیدی به حقیقت تجربه ی ترجمه متون فلسفی نزدیک تر است، چرا که هم به اشتراک ریشه نظر دارد و هم به افتراق و عدم تعین. تقریبا این تصور که با جعل واژه ای خوش ریخت (اعم از سره یا غیر آن) بتوان از پس یک مفهوم چند لایه بر آمد، محکوم به شکست است و اصولا تصور "مترجم به مثابه منتقل کننده معانی" دستکم در متون فلسفی و ادبی، تصوری غیر واقعی است. تنها کاری که می توان کرد، درگیر شدن با امکانات موجود زبان است و وادار کردن شان به خلق معانی جدید از درون خود، بی آنکه با پایبندی به ساختار صوری/نحوی عبارات متن مرجع، متن خروجی را از حیز معنا ساقط کنیم. هر زبانی علاوه بر واژگان و نحو خود، روح و روحیه ای مختص به خود نیز دارد و انتقال و ابداع معانی در آن، به شدت تابع نسبت برقرار کردن با روحیه ی آن است. این روحیه بیش از هر چیز در ساحت پوئتیک/خیالی آن زبان منعکس می شود، به همین سبب هم مهم ترین مبدعان زبانی، نه فرهنگستان ها و پژوهشگران و مترجمان، بلکه شاعران اند. درک و دریافت این روحیه ی پوئتیک به هیچ وجه کار ساده ای نیست و یکبار برای همیشه انجام نمی شود، چرا که اینجا بحث نه بر سر خیال متصل یا فانتاسیا بلکه بر سر خیال منفصل و محیطی است که معانی از آن مشتق می شوند. امتیاز روش فردید این است که این ساحت را با توجه به دو وجه احاطی و ارگانیکش لحاظ می کند و با واژگان زبان همچون استعارات زنده (به قول ریکور) برخورد می کند، موجودات زنده ای که دارای تبار، تاریخ و نزاع و صلح و... مختص به خود هستند و نمی توان از بالا و با روش شناسی صوری بر آن غلبه یافت...
@monde_de_perception