آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

آوَخ

آوَخ! چه کرد با ما این جان روزگار، آوَخ! چه داد به ما هدیه آموزگار.....

فلسفه و بدن مندی



1. بیایید با تصور عمومی از فلسفه ی افلاطون (افلاطون گرایی به تعبیر نیچه) آغاز کنیم: فلسفه مشق مرگ است، تمرینی برای تعالی جستن از قید بدن و دیده ور شدن به حقایقی مجرد که محدودیت های جسم مادی مجال ادراک آنها را به ما نمی دهند. روشن است که مطلوب بالذات ما در اینجا، همان حقایق جاودانی است، و ما بالعرض با خود بدن و بدن مندی مساله داریم. بدن به خودی خود محل نزاع ما نبود اگر قید و محدودیتی برای ادراک حضوری یا دیانویای افلاطونی ایجاد نمی کرد. به این ترتیب این بدن است که خصم فلسفه است، و نه برعکس.


2. اما اگر حقایق جاودانی در کار نبود چه؟ در آن صورت اصلا بدن مانع و حجاب در برابر چه چیزی می بود؟ بیایید از فروید کمک بگیریم: سرکوب میل، جدای از میل به سرکوب نیست‌؛ اگر میل (تن) را سرکوب می کنیم به سبب وجود مرتبه ای متعالی تر و مطلوبی کامل تر نیست، بلکه خود سرکوب میل است که به مطلوب ما بدل شده است. ما مایلیم بدن را سرکوب کنیم، نه چون پس پشت آن خبری است، بلکه چون به این سرکوب خو گرفته و آن را مطلوب می دانیم!

  

3. بیایید فرضیه ی فروید را که مبتنی بر نفی تعالی است، با فرضیه ی متافیزیکی و کامل تری جایگزین کنیم، یعنی فرضیه ی نیچه ای: چه فرقی می کند که مرتبه ای متعالی در هستی و ادراک وجود داشته باشد، در هر حال میل ما به چنان مرتبه ای خنثی است، ما ذاتا، به حکم خواست قدرت، خواهان سروری و غلبه و توانایی هستیم، پس رو به سرکوب میل خویش می آوریم تا از طریق خواست قدرت خود، خود را به انقیاد خویش در آورده و بر خود حکمرانی کنیم. سلسله مراتب به تعبیر نیچه، ذاتی جان های آزاد است. این بدان معناست که مساله سلسله مراتب برخلاف تصور افلاطون(گرایانه) نه از بطن هستی فی نفسه، بلکه از کنه جان یا سوبژکتیویته و خواست قدرت برمی آید. حتی اگر در خود هستی سلسله مراتبی هم در کار باشد، ما را با آن کاری نتواند بود؛ ما خواست قدرتیم و خواست قدرت، خواستنی معطوف به چیزی دیگر نیست، خواست خود خواستن و اراده ای معطوف به اراده. خواستن می خواهد تشدید شود، پس سرابی با نام تعالی ترسیم می کند، تن را خوار می شمارد و به سوی آن می رود. به تعبیر اسپینوزا، چون چیزی را می خواهیم آن را خیر می انگاریم، نه برعکس.


4. حالا بیایید روح سقراط را احضار کنیم، پاسخ ها و فرضیه های فرویدی/نیچه ای/اسپینوزایی خود را به او بگوییم؛ فکر می کنید واکنش سقراط، این آتنی زیرک، چه خواهد بود؟ آیا دست از خوارداشت تن و سرکوب بدن مندی خواهد برداشت؟ آیا نیهیلیسم خود را پس خواهد زد و به بدن و زندگی و زمین، آری خواهد گفت؟ آیا فلسفه را از بند الهیاتی و خداگونگی خود خواهد رهاند؟ اگر خوب گوش دهیم، پژواک او را از پس قرون خواهیم شنید که زیرکانه نجوا میکند:"فلسفه از آن آدمیان است، خدایان را به فلسفیدن چه کار؟!". سقراط آنچنانکه در ضیافت گفته بود، به ما می گوید که به نظر او هم ذات نفس اروس (میل) است، و اصلا سیر سلسله مراتب هستی برگرفته سیر اروتیک خود نفس خواهد بود و ما اصلا به حکم اروس، هستی را در سلسله مراتب می بینیم و نه برعکس. 

حقا که نیچه راست می گفت! این آتنی زرنگ تر از آن است که حتا پس از 25 قرن بتوان او را در دام انداخت! او 25 قرن قبل درست همان حرف نهایی را گفت که دیگرانی قرن ها بعد و در مخالفت با او خواهند گفت! آدمیان بدن مند، در تقابل با خدایان مجرد، یگانه محمل فلسفه ورزی در نظر سقراط اند، و این ظاهرا بدین معناست که همان جسم که لختی پیش مانع و شرط امتناع فلسفه بود، حالا درست به شرط امکان آن بدل شده است‌! موضوع از چه قرار است؟ سقراط با ما شوخی اش گرفته؟


5. هیچ جای تعجبی نیست. سقراط در اینجا نیز همان کاری را می کند که هر جای دیگر. کار او، در تمام محاورات، با هر موضوع و مضمونی که باشند، یک چیز بیشتر نیست: تاسیس فلسفه. سقراط پرسش های دشوار می پرسد، از عدالت، فضیلت، معرفت، دوستی، عشق، شجاعت، خویشتنداری و... اما در حالی که ظاهرا هیچ پاسخ مشخصی به این پرسش ها نمی دهد، در باطن، به تمام این پرسش ها پاسخی معین می دهد: خود فلسفه. عدالت چیست؟ نمی دانم. اما این ندانستن، صرف نادانی نیست؛ بلکه "دانایی به نادانی در باب مهم ترین امور" است. نمی دانم عدالت دقیقا چیست، اما با علم به نادانی در باب عدالت (که مهمترین امور و فضایل است)، می دانم که باید در نسبت با آن چگونه رفتار کنم. این وقوف به حدود نفس و شناخت آن، و نیز این نحوه ی زندگی خودآگاه نام دیگری جز فلسفه نتواند داشت.


6. حال با این وجهه نظر، بیایید مجددا از سقراط و سقراط افلاطونی (و نه افلاطون گرایی) در باب نسبت بدن مندی و فلسفه بپرسیم: فلسفه را با بدن چه کار است؟ فیلسوف نه موجودی بی بدن، بلکه آن موجودی است که می داند که نمی داند ذات و حدود و قدرت و توانایی های بدن کدام اند. سقراط با تناقض گویی ظاهری خود در باب بدن، چیزی جز سخن اسپینوزا را در باب آن تکرار نمی کند، او اسپینوزایی نقابدار است. اما چه حاجت به نقاب بود؟ چرا سقراط باید تا این پایه پوشیده دار و در لفافه سخن بگوید؟ چرا از همان ابتدا در باب بدن، دوستی، عشق، فضیلت و... نمی گوید که ما هیچ نمی دانیم و با علم به نادانی خود باید به فیلسوف بدل شویم؟ پاسخ ساده است: چون نادانی امری عدمی است، نادانی سلب دانایی است و نمی توان از هیچ امر عدمی و سلبی مستقیما خبر داد یا سخن گفت. هیچ کس با گفتن اینکه من نمی دانم عدالت چیست، علم یا سخنی معنادار نگفته است. این سخن به خودی خود سخنی صوری و تهی از محتواست. ضرورت شیوه ی نهان روشی (ازوتریسم) سقراط، برآمده از ضرورت وجود محتواست: اگر بناست حقیقتا و به شکل معنی دار بدانیم که چیزی در باب عدالت، دوستی، نفس و... نمی دانیم، راهی جز این نداریم که تک تک گمان ها و دانسته های نسبی خود در باب این امور را بیازماییم و بگذاریم این امور در برابر نیروی سلب پرسش ها، خود از درون فروبپاشند. فلسفه و فیلسوف برای اینهمان شدن با خود، راهی جز غیرشدن مدام ندارد. نفس فیلسوف محمل تعارض ها و صیرورت های ابدی ست.


7. با این حال نباید فراموش کرد که سقراط و فلسفه ای که او تاسیس کرد، پست مدرن نبود. عالم نسبی و پست مدرن، تنها وارث یک سویه از اندیشه ی سقراطی است. این عالم، بدن را صرفا شرط امکان فلسفه می بیند، همچنانکه افلاطون گرایی مسیحی، بدن را صرفا شرط امتناع و حجاب فلسفه می فهمید. اما تفاوت سقراط و پست مدرنیسم تنها محدود به این نیست. سقراط و فلسفه ی او، از جهتی دیگر تماما در برابر شیوه رایج تفکر معاصر است: تفکر معاصر یا پست مدرن، تفکری است که صورت صیرورت و شدن دارد، اما اساسا حامل محتوایی ثابت و جزمی است، اما تفکر سقراطی صورتی ظاهرا ثابت دارد (صورتی که افلاطون گرایی صرفا به آن اکتفا می کند)، اما از حیث محتوا اساسا در صیرورت و بی قراری است. نادانی را نمی توان دانست، تنها می توان خود را در وضعیت نادانی یافت یا در عمل به آن واقف شد. این وقوف عملی نشانه ی صیرورت در جان فیلسوف است، چرا که وقوف عملی، دانشی پسینی و در نتیجه تجربی است و حاصل به جان آزمودن تجاربی خاص است. اما کسی که به نحو پیشینی ادعا می کند که نمی داند، آن هم بی آنکه محتوایی از گزاره اش مراد کند، تنها ژستی توخالی و تواضعی ریاکارانه پیشه کرده است. 


@monde_de_perception

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد